Saturday, October 31, 2009

نقد یک استاد دانشگاه به دیدگاه پیروز مجتهدزاده درباره خزر؛آقای دکتر، این نه پیامد نتوانستن، که میوه نخواستن است

نقد یک استاد دانشگاه به دیدگاه پیروز مجتهدزاده درباره خزر؛
آقای دکتر، این نه پیامد نتوانستن، که میوه نخواستن است
شگفت‌آور این که در مسأله دریای مازندران، برخی هموطنانمان نه تنها هیچ کاری در تحصیل بیشترین منافع ملی برای مام میهن نمی‌کنند که به این نیز بسنده نکرده و تلاش‌های سال‌های دراز صاحبنظران متخصص و میهن دوست ایرانی را به تمسخر می‌گیرند و زیر سؤال می‌برند...

در حالی که تعیین سرنوشت سهم ایران از دریای مازندران به روز‌های سرنوشت‌سازی نزدیک می‌شود، بر پایه یک اصل پذیرفته شده اجتماعی، اتباع و دست‌اندر‌کاران هر یک از کشور‌هایی که در کرانه‌های این دریاچه بزرگ قرار دارند، تلاش‌های خود را به کار می‌گیرند تا با استنادات و برهان‌های تاریخی و معقول، منافع ملی حداکثری را برای کشور خود فراهم سازند

شگفت آور این که در مسأله دریای مازندران، برخی هموطنانمان نه تنها هیچ کاری در تحصیل بیشترین منافع ملی برای مام میهن نمی‌کنند، بلکه به این بسنده نکرده و تلاش‌های سال‌های دراز صاحبنظران متخصص و میهن دوست ایرانی را به تمسخر می‌گیرند و زیر سؤال ببرند.

این که حافظه تاریخی ملت ایران درباره وطن فروشانی چون میرزا آقاخان نوری و فتحعلی شاه قاجار که شرق و شمال کشور پهناورمان را به انگلیس و روس فروخته‌اند و زندگی و رفاه خود و فرزندان خود را در روسیه و انگلیس بیمه کرده‌اند، چه قضاوتی داشته و دارد، می‌تواند درس عبرتی باشد برای برخی اروپا نشینان که سرزمین نیاکانمان را و مرزهای آبی و خاکی ایران بزرگ را به تحفه‌ای حقیر به بیگانگان وامی‌گذارند... .

سخنان منتشره اخیر و نظریات پیشین افرادی چون میر فندرسکی (ساکن فرانسه) و دکتر پیروز مجتهدزاده (ساکن انگلیس) در سایت «تابناک»، بیش از آن که نظریات یک متخصص ایرانی به نظر برسد، دفاع از حقوق روسیه و دیگر کشورهای ساحلی حاصل از تجزیه شوروی را به اذهان متبادر می‌کند. به این جملات توجه فرمایید

1- آنها که دم از خزر 50 درصدی می‌زنند، جغرافیای سیاسی نمی‌دانند ... می‌خواهند قهرمان ملی شوند ... ایده‌آلیست و عمدتا غیر متخصص در این زمینه هستند ...

2ـ ناگهان فرياد برآورده شد که 50 درصد دريا مال ايران است و اين فرياد جنجالی را دامن زد که متخصصان را به سکوت کشاند و اذهان عمومی را مشوش کرد و بحث بر سر تعيين رژيم حقوقی دريای خزر با همسايگان را پيچيده ساخته و ملت ما را در خزر «زياده خواه» و «زورگو» معرفی کرد و اعتبار ملی ما را خدشه‌دار ساخت.

3ـ سه کشور، 65 درصد دریا را میان خود بخش کرده‌اند و قراردادهایشان را زیر پا نخواهند گذاشت ... مگر روسیه سخنی از حق 50 درصدی‌اش! می‌زند که ما بزنیم؟

4ـ ميزان حق و حقوق هر کشوری در هر دريا يا درياچه‌ای، مسأله «درصد» نيست، بلکه تنها می‌تواند بر پایه مطالعه طول ساحل، شکل ساحل، توافق با همسايگان بر سر چگونگی‌های جغرافيایی و حقوقی موضوع تأمين شود ...
گویا طرح اين بحث با نام «رژيم حقوقی»، اين‌گونه دریافته شد که آن بحث تنها بحث حقوقی انتزاعی است و هيچ ارتباطی با جغرافيا و واقعيت‌های جغرافيایی ندارد. برای همین، اين تصور برای برخی پيش آمد که همه کسانی که حقوق می‌دانند، می‌توانند خود را متخصص آن بحث فرض کنند و در آن وادی داوری تخصصی کنند...

در این باب به عنوان یک ایرانی وظیفه خود می‌دانم در دفاع از آب و خاک کهن سرزمینم، نکاتی را یادآوری نمایم و از سایت وزین «تابناک» نیز انتظار می‌رود این پاسخ را درج نماید.

دکتر مجتهدزاده، ضمن آن که خود را در مقام متخصص در حقوق درياها و جغرافياي سياسي- دريايي می‌نشاند، با لحني ناباورانه و شگفتي‌آور، نسبت به دوست‌داران و مدافعان حقوق مسلّم اين ملت و اين مرز و بوم می‌نويسد: «چند تن از روشن‌فکران سنتي که در حقوق عمومی ‌يا در روابط بين‌الملل و امثال آن تحصيل کرده‌اند، به هيجان آمده و ناگهان فرياد برآورده‌اند که 50 درصد دريا مال ايران است و اين فرياد جنجالي، متخصصان را به سکوت کشاند و اذهان عمومی ‌را مشوّش کرد و بحث بر سر تعيين رژيم حقوقي درياي خزر با بيگانگان را پيچيده‌تر ساخت».

اگر کسي بدون دانستن نام نويسنده، مطلب را بخواند گمان می‌کند که سخنِ حاکمان باکو يا عشق‌آباد (اشک‌آباد) است، نه سخن کسي که شناسنامه‌اي ايراني دارد و شهروند کشور ايران به شمار می‌آيد.

دکتر مجتهدزاده از تریبون‌های گوناگون همچون وکیل مدافع روسیه و کشور‌های اقماری آن گفته که بیان سهم 50 درصدی ایران در دریا ی مازندران ادعایی حیرت‌انگیز و بی پایه است! و به زعم ایشان وزارت خارجه ايران سرانجام باید بايد به رژيم حقوقي ـ به ‌زعم ایشان ـ واقعي دريا تمكين كند! که میزان آن را هم طول ساحل و شکل ساحل که ایشان خود بهتر می‌دانند، کمترین آن به ایران تعلق دارد تعیین می‌کند؛ یعنی ایشان بر این باورند، دولت ایران «باید» با فراموشی حقوق تاریخی و توقعات ملی ایرانیان به کمترین سهم از دریا رضایت دهد!!

وی در ادامه نوشته است: در اولین اجلاس سران دریای مازندران در شهر عشق‌آباد در زمان دولت هشتم هنگامی که سفارت ایران به رئیس‌جمهور وقت اطلاع داد که دولت ترکمنستان در اقدامی عجیب سالن اجلاس را با نقشه‌هایی از دریای مازندران تزیین کرده که در آنها با خطوطی فرضی این دریا تقسیم شده و به صورت ضمنی سهم کمتر از 12درصد (جنوب خط ادعایی حسینقلی آستارا) را برای ایران نشان می‌دهد بر پایه نظر رئیس‌جمهور وقت ایران به دولت ترکمنستان اعلام شد که اگر این نقشه‌ها از سالن اجلاس خارج نشود و هر گونه اقدام مشابهی منتفی نشود، ایران در اجلاس دریای مازندران شرکت نخواهد کرد. با توجه به عدم واکنش قابل قبول دولت ترکمنستان به دستور رئیس‌جمهور هواپیمای حامل هیات ایرانی به سرپرستی معاون وقت وزرات خارج عازم عشق آباد شد تا مقامات ترکمنستان را توجیه کند که اگر قصد برگزاری اجلاس را دارند باید رفتارشان را تغییر دهند.
وزارت خارجه همزمان به دولت ترکمنستان اطلاع داد که هواپیمای هیات ایرانی بدون رئیس‌جمهور و حتی وزیر خارجه به سوی عشق آباد پرواز کرده است. پرواز هواپیمای بدون رئیس‌جمهور از سوی رئیس‌جمهور ترکمنستان بسیار جدی تلقی شد و برای همین، به دستور ایشان مقامات ترکمنستان در حضور مسئولان سفارت ایران نقشه‌های سالن اجلاس را پاره کرده و به دور انداختند. رئیس‌جمهور ایران با دو ساعت دیرکرد رهسپار عشق‌آباد شد، اما پیش از آن عملاً با این موضع تند مشخص کرده بود که بر سر منافع ملی جدی است و هیچ نوع فرصت طلبی را تحمل نخواهد کرد... .

دومین اجلاس دریای مازندران در تهران در زمان دولت نهم برگزار شد، در موقعیت ویژه آن روز در حالی که روسیه به دلیل اختلافاتی با آمریکا به جلب نظر ایران نیاز داشت، پوتین با صلابت وارد ایران شده و بر مواضع خود در محدود کردن حق ایران به کمتر از 11.3 درصد پافشاری کرد و مقامات ایرانی هم غافل از نیاز پوتین به این سفر و شاد و خوشحال از این که او وارد ایران شده است، دفاع از ایران و ایرانیان را فراموش کردند...

اما در دومین سال دولت نهم، با وجود قرادادهای گوناگون بسته شده بین ایران و شوروی و تعیین سهم 50 درصدی منوچهر متکی وزیر امور خارجه وقت در نهم دی ماه 1386 به ناگهان منکر این واقعیت و پیشینه تاریخی آن شده و می‌گوید: سهم ایران از دریای خزر (دریای مازندران) هیچگاه 50درصد نبوده است، این رقم نه منطقی است و نه قراردادی درباره آن وجود داشته است، سهم کشور ما از خزر (دریای مازندران)11 درصد است..(!)

همچنین مهدی صفری معاون آسیا و اقیانوسیه وزارت امور خارجه که پیشتر شش سال پیاپی به عنوان سفیر جمهوری اسلامی در مسکو در حال خدمت رسانی بوده، تأکید می‌کند که به هیچ وجه کسی ادعا نکرده است که سهم ایران حتی در زمان شوروی سابق و پیش از آن فروپاشی آن 50درصد از خزر بوده است و مدعیان اگر سندی دارند ابراز کنند.(!)

هیجان زدگی دولت ایران به حدی است که سران کشور‌های حاشیه دریای مازندران که از ترس قهر دولت پیشین نقشه‌های سالن اجلاس عشق‌آباد را پاره کرده بودند در این اجلاس که فضا را مناسب دیدند رسماً و با بی پروایی در اجلاس تهران و در حضور دکتر احمدی‌نژاد تصریح می‌کنند که توافقنامه‌های قبلی اتحاد جماهیر شوروی را به رسمیت نمی‌شناسند و هرگز به سهم 50 درصدی ایران تن نخواهند داد و با سکوتی که تأیید این موضع‌گیری را از جانب رئیس دولت ایران نشان می‌دهد روبه‌رو می‌شوند. همچنین در اعلامیه رسمی این اجلاس پیشینه تاریخی سهم 50درصدی ایران با وجود اهمیت حقوقی که داشت و پافشاری‌هایی که دولت قبلیدر مورد حفظ این حق انجام داده بود حذف و این مسأله نیز با سکوت ایران رسماً تایید شد....

براي روشن شدن ذهن خوانندگان مطالب دکتر پیروز مجتهدزاده بايد چند نکته مطرح شود:

1) چرا ایشان نام غیر ملی و غیر بین‌المللی خزر را که ضرورت کاربرد ناروای آن در دوره آقای خرازی به صورت بخشنامه به رسانه‌ها فرستاده شد، به جای دریای کاسپین یا دریای مازندران به کار می‌برد؟

2) چرا ایشان هیچ سخنی از سابقه تاریخی تملک ایران در شرق،غرب و جنوب دریای مازندران پیش از
قرارداد گلستان و ترکمنچای به میان نمی‌آورند و تملک تاریخی ایران بر ایران شمالی را پیش از قرارداهای گلستان و ترکمنچای تعمدا نادیده می‌گیرند؟

3) آیا ایشان چگونگی دسیسه‌های میرزا آقاخان نوری صدر اعظم قاجار را که تبعه انگلیس شد، خوانده‌اند که چگونه بخش اعظم بلوچستان و کل افغانستان و هرات را از ایران تجزیه کرد؟

4) دکتر مجتهدزاده با ابداع واژه «روشنفکران سنتی» برای میهن پرستان ایرانی غیر مستقیم خود را روشنفکری مدرن به شمار می‌آورد که به زعم ایشان باید با حساب بردن و ترس از قدرت دیگران علایق و تعلقات و آمال ملی خود را برای منافع قدرتمندان (بخوانید روسیه) زیر پا گذارد و نباید خواسته‌های منافع ملی خود را حتی اگر به حق هم باشد مطرح نماییم چرا که ممکن است ما را «زياده خواه» و «زورگو» معرفی نماید و" اعتبار ملی ما را خدشه دار سازد و اگر کسانی این کار را انجام دهند «جغرافیای سیاسی نمی‌دانند ... می‌خواهند قهرمان ملی شوند ... ایده آلیست و عمدتا غیر متخصص هستند!


5)مجتهدزاده با بی انصافی و نگاهی خودخواهانه با علم کردن جغرافیای سیاسی بر دهان دیگر متخصصان مهر خاموشی می‌زند و نیات منحصر به فرد ضد ملی خود را با گرفتن حق آگاهی از مردم توجیه می‌کند.

مجتهدزاده در حالی جز خود کسی را متخصص و صاحب حق در ابراز نظر درامور دریای مازندران نمی‌بیند که به خود حق می‌دهد حتی در موضوعات نامربوط به تخصصشان از جمله محیط زیست دریای مازندران (سخنان ایشان در کنفرانس محیط زیست دریای مازندران ـ بابلسر) و حقوق سیاسی نیز ابراز نظر می‌کند. ایشان در گفت‌و‌گویی با پايگاه خبري «اسلام آنلاين»، رویکرد احمدی‌نژاد به اعراب را منفعلانه دانسته و آنچه امارات درباره جزایر سه گانه ایرانی ارایه می‌کند ارزش حقوقی ندارد و اسناد قابل طرح در یک دعوای حقوقی بین‌المللی به شمار نمی‌آید.

6) مجتهدزاده میهن دوستانی که نگران سهم بخشی مسامحه‌گران به دشمنان تاریخی ایران در این دریا و خلیج فارس و مرزهای عراق هستند را محکوم به زیاده خواهی و زور گو یی می‌کند در حالی که بسیاری از صاحب نظران و پژوهشگران کارکشته جغرافی دان و حقوقدان داخل و خارج کشور با استنادات مشخص و واضح در درجه نخست بهره برداری مشاع از شمال تا جنوب دریا و از شرق تا غرب آن را (به جز منطقه انحصاری ماهیگیری 10 مایلی) و در صورت عدم اجرای آن سهم 50 در صدی ایران را از دریای کاسپین نه یک رویا بلکه واقعیتی غیر قابل انکار اعلام می‌نمایند.

7) در پاسخ به گفته دکتر مجتهدزاده باید گفت، کدام عقل سلیمی می‌پذیرد چون سه کشور 65 درصد دریا را تقسیم کرده‌اند پس ما هم باید تنها نظاره گری منفعل فقط آه حسرت بکشیم و دم فرو بندیم؟ کشورهای حوزه دریای مازندران، زاییده و تولد یافته شوروی سابق هستند، اگر ادعایی دارند باید از سهم‌الارث شوروی سابق بگیرند نه این که از سهم ما به آنها داده شود. حق ما 50در صد بوده به ما چه ربطی داره چند تا کشور کوچک متولد شدند سهمشان را از پدرشان بگیرند تفاوت این تحمیل قدر سهم ایران از دریای مازندران با سرزمین‌های ازدست رفته قفقاز در عهد نامه گلستان و ترکمن چای چیست که آن هم باید پس از 145 سال فاقد اعتبار شده و همانند بازگشت هنگ گنگ به چین قابل برگشت به سرزمین اصلی شود؟

8) در پاسخ به اصرار آقای مجتهدزاده در تحدید حقوق ایران باید گفت، کاسپین شامل حقوق دریاجه‌ها می‌شود نه دریاها.

به طور کلی قوانین حقوقی بین‌المللی در مورد دریاها بصورت واحد است بگونه‌ای که کشورهای همجوار با یک دریا دارای حق مشخصی از آب و ساحل می‌باشند و با فروپاشی یک کشور کشورهای به وجود آمده هر کدام به حقی مستقل دست پیدا می‌کنند که تقسیمات آن ربطی به کشور قبلی ندارد و حقوق همه کشورهای همجوار با یک دریا مشخص است. ولی در مورد دریای مازندران بحث این گونه نیست، چرا که آن‌چه ما آن را دریای مازندران می‌نامیم دریا نیست بلکه دریاچه بسته است چرا که این منطقه همچون آب‌های داخلی محصور است و هیچ‌گونه راه آبی طبیعی به دریاها و اقیانوس‌ها ندارد که این مسأله روی نقشه نیز واضح است. همچنین کانال‌هایی که روسیه برای اتصال رودخانه‌های ولگا – دن به دریای سیاه حفار کرده است، به هیچ عنوان آب راه شناخته نمی‌شود پس حوزه آبی خزر دریا نیست و نظام حقوقی دریا بر آن بار نمی‌شود.

بر پایه مفاد ماده 86 از کنوانسیون حقوق دریایی 1982 در مواردی همچون دریای مازندران رژیم حقوقی و تعیین مرزها بر پایه پیمان‌ها و یا تصرفات دولت‌های مربوط است؛ یعنی قانون واحدی در این زمینه وجود ندارد، جز اینکه مرجع حل اختلاف و مرزبندی‌ها و ... درباره این گونه آبها خود کشورهای همجوار هستند.

میان ایران و اتحاد جماهیر شوروی قراردادهای مختلفی مبنی بر حقوق 50 درصدی از دریای مازندران منعقد شده که قراردادهای 1921،1927، 1935، 1940 و ... از این جمله‌اند؛ طبق این پیمان‌ها حق کشتیرانی و استفاده از منابع برای هر طرف 50 درصد است و تنها کشتی‌هایی حق رفت‌وآمد در این منطقه را دارند که پرچم یکی از این دو کشور را داشته باشند. همچنین هر طرف در محدوده ده مایلی از کرانه‌های خویش حق ماهیگیری اختصاصی و در دیگر نقاط حق ماهیگیری مشترک دارد.

و خلاصه مطلب آنکه بنا بر قراردادهای معتبر ما بین ایران و شوروی حق مالکیت مشاع یعنی اشتراکی و مساوی تصویب شده است. از طرفی هم کشورهای پدید آمده از تجزیه شوروی بر پایه کنوانسیون وین در مورد جانشینی دولت‌ها ملزم به اجرای تعهدات دولت پیشین هستند و جالب‌تر آنکه این کشورها در اجلاس آلماتی سال 1991 پایبندی خود به اجرای تعهدات شوروی سابق را اعلام کردند، پس با توجه به اینکه ایران و شوروی بر پایه قرادادهای ذکر شده سهم50درصدی را برای هر یک از طرفین قایل شده و به تصویب رسانده‌اند و نیز با توجه به قانون مصوب در کنوانسیون وین و تاکید خود کشورهای به وجود آمده از تجزیه شوروی بر پایبندی به تعهدات این کشور، حکم عقل آن است که سهم ایران از دریای خزر 50 درصد بماند و کشورهای پدید آمده از تجزیه شوروی تاوان این تجزیه را بدهند و 50درصد سهم شوروی را میان خود تقسیم کنند.

9)رژيم حقوقي درياي مازندران بر پايه‌ قراردادهاي 1921 و 1940 - و نامه‌هاي پيوست اين قرارداد - ميان ايران و شوروي استوار است. بر پايه‌ دو قرارداد مزبور و نامه‌هاي پيوست به قرارداد 1941، هيچ جاي دودلي بر حاکميت و مالکيت دو طرف بر پايه مساوي 50-50 وجود ندارد. از آنجا که تحديد حدود ميان ايران و اتحاد جماهير شوروي در درياي مازندران نشده است، مالکيت و حاکميت مساوي دو طرف بر اين دريا، به گونه مشاع است. بر پايه اصول شناخته‌شده بين‌المللي - و نيز ملي - مالکيت و حاکميت بر يک پهنه (اعم از آبي و خاکي) در حکم مالکيت و حاکميت بر فضاي بالا و ژرفاي آن پهنه نيز است، مگر آن‌که استثنا يا محدوديت‌هايي اعلام شده باشد. در دو قرارداد مزبور، جز در مورد آب‌هاي ساحلي دو طرف (بند 4 ماده 12 قرارداد 1940)، استثنا يا محدوديت ديگري به چشم نمی‌خورد. از اين‌روی، مالکيت و حاکميت ملت و دولت ايران بر نيمی ‌از درياي مازندران، فضاي بالا و بستر و زيربستر آن را نيز در بر می‌گيرد

10) در سال 1370 (1991 م.) اتحاد جماهير شوروي فرو پاشيد و 15 يگان سياسي بر پهنه آن ايجاد شد که چهار واحد آن، يعني فدراسيون روسيه و جمهوري‌هاي آذربايجان (اران)، قزاقستان و ترکمنستان داراي مرز آبي در درياي مازندران هستند

همه واحدهاي سياسي ايجادشده بر پهنه اتحاد جماهير شوروي از جمله جمهوري‌هاي فدراسيون روسيه، آذربايجان (اران)، ترکمنستان و قزاقستان، بر پايه توافق‌هاي مينسک (پايتخت روسيه سفيد) و آلماآتي (پايتخت پيشين قزاقستان)، اعلام کرده‌اند که به عنوان ميراث‌خواران اتحاد شوروي، همه معاهدات و تعهّدات اتّحاد مزبور را به رسميت شناخته و محترم می‌دارند. ماترک اتحاد شوروي در درياي مازندران بر پايه قرارداد 1921 و 1940 و نامه‌هاي پيوست اين قرارداد، عبارت است از سهم 50 درصدي اين دريا. از اين روي چهار واحد مزبور بايد بر سر تقسيم مرده‌ريگ اتحاد جماهير شوروي در درياي مازندران به توافق برسند. پس از اين توافق، راه بر گفت‌وگو بر سر تعيين رژيم نوين حقوقي درياي مازندران با ايران گشوده است.

تجزيه احتمالي هر يک از چهار واحد سياسي مزبور و سر برآوردن احتمالي واحدهاي سياسي تازه در کرانه‌هاي درياي مازندران (برای نمونه داغستان)، اثري بر حق‌السهم 50 درصدي ملت و دولت ايران بر اين دريا ندارد. واحدهاي احتمالي حاصل از تجزيه، تنها دارايي‌ها و بدهي‌هاي واحدهاي اصلي را به ارث می‌برند.

حال چگونه است با اين همه شواهد و دلايل آشکار، کساني که نام ايراني و زاده سرزمین نور در استان مازندران را یدک می‌کشند، به خود اجازه می‌دهند که درباره حق 50 درصدي ملت و دولت ايران بر اين دريا دچار دودلي شوند؟!

ضمن توجه دادن مسئولان کشوری به موارد یاد شده، از صاحب‌نظران گرامی نیز خواستاریم همچنان از توجه به این مسأله مهم ملّی و پیگیری آن، دریغ نورزند.

11) بر خلاف ادعاهای دشمنان ایران، حق 50 درصدی ایران در دریای مازندران محفوظ است.
دریای کاسپین یا همان دریای مازندران با اختلافی آشکار بزرگ‌ترین دریاچه جهان است و از دومین دریاچه بزرگ جهان پنج برابر بزرگتر است همچنین این حوزه آبی پس از مناطق نفت خیز خلیج فارس و سیبری بزرگ‌ترین منابع نفت و گاز شناخته شده جهان را داراست.

پس از 25 دسامبر 1991 و استعفای گورباچف، به دنبال فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی اهمیت منابع هیدروکربنی نهفته در این دریا بین‌المللی شد و این دو مسأله موجب شد که این منطقه از جایگاه سیاسی اقتصادی و امنیتی ویژه‌ای برخوردار شود.

کلاً رژیم حقوقی آب‌ها برای بهره‌برداری عادلانه از منابع زیربستر، بستر و سطح آب، حقوق کشتیرانی و ماهیگیری و جلوگیری از روند شتابان آلودگی محیط دریاها تدوین می‌شود و در مورد دریای مازندران با توجه به قراردادهای منعقد گشته در سال‌های گذشته بین ایران و اتحاد جماهیر شوروی، دیپلماسی دارای اولویت این می‌توانست باشد که بر سر تبیین رژیم حقوقی موجود به گفت‌وگو پرداخته می‌شد نه بر سر تعیین رژیم حقوقی جدید.

و هم اکنون که با گستاخی کشورهای همسایه مرز‌های آبی در نادیده گرفتن قرار دادهای 1920 و 1941مواجه شده ایم نه تنها دولت ما از حق قانونی بهره گیری مشاع از دریای مازندران عقب نشینی کرده که در هر مرحله یک گام هم به عقب برداشته است.

در حالی که در گذشته وزارت امور خارجه به روشني اعلام کرده که: «معاهدات 1921 و 1940، مبناي رژيم حقوقي در خزر [مازندران] است» (کيهان 28 فروردين 1387- رويه نخست) و منوچهر متکي، وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی ایران، در بيست‌ونهمين اجلاس گروه کاري تدوين رژيم حقوقي درياي خزر (مازندران) گفت: «هرگونه توافق درباره درياي خزر (مازندران) بايستي (باید) با توجه به پيشينه قراردادهاي موجود (1921 و 1940) و بر اساس اصول همجواري و مودّت صورت گيرد» و: «توافقات ايران و شوروي به عنوان همسايگان ديرين اين دريا بالاخص مفاد راجع به درياي خزر مندرج در دو قرارداد بازرگاني و کشتير‌اني و عهدنامه مودّت که مؤلفه‌هاي نظام حقوقي حاکم بر اين دريا را از نيمه اول قرن بيستم تا کنون تشکيل داده‌اند، کار را براي تشکيل اين نظام و روزآمد کردن، هموار کرده است»(همان)

پیگیری گفت‌وگو‌ها و جلسات پیشین، گویای این نکته است که پافشاری مقام‌های سابق ایران بر بهره‌گیری مشاع که در دو قرارداد 1920و 1941 بر آن تصریح شده، هم اکنون به زمزمه‌های تسلیم بر سر 20 درصد،11.3 ذرصد و یا به قول جناب میرفندرسکی حتی 5 و 7 درصد تقلیل داده شده است!
اما باید دید متن دو قرارداد 1920و 1941 چه می‌گويند:

پيش از تحميل دو قرارداد گلستان (1813م.) و ترکمانچاي (1828 م.) بر دولت و ملت ايران، دولت و ملت ايران در درياي مازندران با هيچ نهاد يا دولت معرضي روبه‌رو نبودند، اما در اثر تحميل قرارداد گلستان، حقوق تاريخي ملت ايران خدشه‌دار شد و حق ملت ايران در داشتن نيروي دريايي در اين دريا از ميان رفت.

در فصل پنجم قرارداد گلستان و نيز فصل هشتم قرارداد ترکمانچاي آمده بود: «...غير از دولت روس، دولت ديگري حق نخواهد داشت که سفاين جنگي در درياي خزر داشته باشد». بدين‌سان، بر اثر تحميل دو قرارداد مزبور، دولت روسيه تزاري، از حق انحصاري داشتن نيروي دريايي در درياي مازندران بهره‌مند و کرانه غربي اين دريا را نيز متصرف شد.

در اثر تحميل قرارداد آخال به ايران از سوي روسيه تزاري (1881م.)، دولت ايران از حقوق خود بر سرزمين‌هاي خوارزم و فرارود چشم‌پوشي کرد و بدين‌سان کرانه‌هاي خاوري درياي مازندران نيز به دست روس‌ها افتاد.

به دنبال سرنگوني حکومت تزاري در اثر کودتاي بلشويکي در هفتم نوامبر 1917 م.، روس‌ها با اشغال بخش‌هايي از ايران، گلوله‌باران کردن بندرها و... در پي آن برآمدند تا ارثيه خونين تزارها را به خود منتقل کنند. سرانجام روز سیزدهم دسامبر 1921 (23 آذر ماه 1300) ايران زير فشار خردکننده بلشويک‌ها تن به امضاي قرارداد 1921 (قرارداد مودّت) داد. بر پايه اين قرارداد، سرزمين‌هايي را که حکومت تزاري با جبر و زور از ايران گرفته بود، به حکومت بلشويکي منتقل شد؛ اما در اين ميان حقوق دولت ايران در درياي مازندران بازسازی شد و ايران حقوق برابر با اتحاد شوروي را در اين دريا به دست آورد.

فصل يازدهم عهدنامه 1921 می‌گويد: «نظر به اين‌که مطابق اصول بيان‌شده در فصل اول اين عهدنامه، عهدنامه منعقده در دهم فوريه 1928 بين ايران و روسيه در ترکمانچاي نيز که فصل 8 آن حق داشتن بحريه را در بحر خزر از ايران سلب نموده بود، از درجه اعتبار ساقط است؛ بنابراین، طرفين متعاهدين رضايت می‌‌دهند که از زمان امضاي اين معاهده هر دو بالسويه حق کشتيراني آزاد در زير بيرق‌هاي خود در بحر خزر داشته باشند

از سوي ديگر، بر پايه قرارداد بازرگاني و بحرپيمايي میان ايران و شوروي که در 25 مارس 1940 (پنجم فروردين 1319) بسته شد، دو دولت از حقوق برابر و انحصاري در درياي مازندران از نظر کشتيراني (ماده 13) و نيز از منابع طبيعي (بند 4 ماده 12)، به گونه روشن و غير قابل تعبير و تفسير بهره‌مند شدند

در ماده 13 قرارداد اشاره‌ شده است: «طرفين متعاهدين بر طبق اصولي که در عهدنامه مورخ 6 فوريه 1921 بين ايران و جمهوري متحد سوسياليستي شوروي اعلام شده است، موافقت دارند که در تمام درياي خزر کشتي‌هايي جز کشتي‌هاي متعلق به ايران يا اتحاد شوروي سوسياليستي و يا متعلق به اتباع و بنگاه‌هاي بازرگاني و حمل‌ونقل کشوري يکي از طرفين متعاهدين که زير پرچم ايران يا پرچم اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي سير می‌نمايند، نمی‌تواند وجود داشته باشد».
البته منظور از کشتي‌ها، عبارت است از کشتي‌هاي بازرگاني و جنگي - زيرا در اين مورد هيچ اشاره‌اي به نوع کشتي به عمل نيامده است - و کشتي‌هایي متعلق به ايران يا اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي و يا کشتي‌هاي زير پرچم آن دو

بند 14 ماده 12 مقرر می‌دارد: «هر يک از طرفين متعاهدين، ماهي‌گيري را در سواحل خود در حد 10 مايل دريايي به کشتي‌هاي خود اختصاص داده و اين حق را براي خود محفوظ می‌دارد...».
اين بند تصريح دارد که طرفين متعاهدين (ايران و شوروي) در خارج از 10 مايل ساحلي هر دو يکسان می‌توانند از منابع آبزيان بهره گيرند و اين حق به زير آب‌ها یعنی بستر و زيربستر نيز تسري دارد.
افزون بر آن در همان روزِ امضاي قرارداد (5 فروردين 1319 برابر با 25 مارس 1940)، سفير کبير دولت اتحاد جماهير شوروي در تهران که قرارداد بازرگاني و بحرپيمايي را از سوي دولت خود امضا کرده است در نامه‌اي به وزير امور خارجه می‌نويسد: «با نهايت توقير مراتب زير را باستحضار آن جناب می‌رساند: ... نظر به اين‌که درياي خزر که طرفين متعاهدين، آن را درياي ايران و شوروي می‌دانند...

همان روز در پاسخ، وزير خارجه ايران به «ماتوي فيلیمونو» سفير کبير شوروي در ايران می‌نويسد: «با کمال توقير وصول نامه مورخ 25 مارس 1940 آن جناب را که مضمون زیر است، تأييد می‌نمايم... درياي خزر که طرفين متعاهدين، آن را درياي ايران و شوروي می‌دانند...

با توجه به دو قرارداد 1921 و 1940 و نيز نامه‌هاي پيوست قرارداد 1940 (نامه سفير کبير شوروي در تهران به وزير امور خارجه ايران و پاسخ وزير امور خارجه ايران به سفير کبير شوروي)، روشن و مسلم است که:
درياي مازندران يک درياي بسته است (درياي ايران و شوروي)؛
اين دريا در يد مالکيت و حاکميت برابر دو دولت ايران و شوروي قرار دارد؛
از آن‌جا که تحديد حدود ميان ايران و شوروي در درياي ايران و شوروي انجام نگرفته، مالکيت و حاکميت بالسویه دو دولت بر آن به‌گونه مشاع است.
براي تأکيد بر اين امر که درياي مازندران يک درياي بسته است، در تبصره ماده 2 قانون «اکتشافات و بهره‌برداري از منابع طبيعي فلات‌قاره‌ي ايران» مصوّب 28 خرداد ماه 1334 (مجموعه قوانين سال 1334- رويه 225) تصريح شده است: «در مورد بحر خزر [مازندران]، مبناي عمل، طبق اصول بين‌الملل مربوط به درياهاي بسته بوده و می‌باشد».

12) محیط زیست دریای مازندران و الزام مشارکت مشاعی در حفظ آن شتاب جمهورى‌هاى تازه استقلال يافته در بهره‌بردارى از منابع درياىمازندران، باعث غفلت از منابع ارزشمند آبى دريا شده و به طورى كه طى ده سال پس از فروپاشى اتحاد شوروى، تنها حدود يك ميليون تن نفت خام وارد دريا شده است. جمهورى آذربايجان سالانه 3500 تن آلاينده شيميايى و ـ 300 ميليون متر مكعب فاضلاب صنعتى وارد این دریا مى كند و قزاقستان و روسيه (از طريق رودولگا) و تركمنستان نيز مقادير زيادى آلاينده وارد دريا مى كنند. اين در شرايطى است كه هنوز لوله‌هاى نفتى از بستر دريا كشيده نشده‌اند. ورود فزاينده آلاينده‌ها از سوى اين كشورها به درياى مازندران، اين دريا را در آستانه يك فاجعه محیط زيستى قرار داده، به صورتى كه خطرات آن به ويژه منافع كشور ما را با توجه به موقعیت شکننده اکولوژیک آن تهديد مى‌كند.

آلودگی و تخریب محیط زیست دریای مازندران موجب شده تا شمار آبزیان موجود در این دریاچه روند نزولی پیدا کند و نسل بسیاری از آن‌ها منقرض شده یا در معرض انقراض قرار گیرد.
نیازسنجی‌ها نشان می‌دهد که رفع چالش‌های این گنجینه ارزشمند محیط زیست جز با تعامل و هم اندیشی کشورهای حاشیه دریای خزر و عزم فراملی و بین‌المللی محقق نمی‌شود.
این در حالی است که روزانه صدها هزار متر مکعب انواع آلاینده‌های شیمیایی و صنعتی و نفتی از طریق حوزه‌های آبریز به این دریاچه بسته وارد می‌شود.

برآیندها نشان می‌دهد که در صورت کم توجهی و سهل‌انگاری نسبت به این ذخیره ارزشمند زیست محیطی در آینده نزدیک شاهد از دست دادن کامل این سرمایه بین‌المللی خواهیم بود. همچنین یافته‌های پژوهشی نیز نشان می‌دهد که در صورت تداوم ورود آلاینده‌ها، صید بی رویه و قاچاق، میزان صید ماهیان خاویاری تا دهه آینده در دریای مازندران به صفر خواهد رسید.

به تأکید کارشناسان محیط زیست، پویایی دریای مازندران با حفظ تنوع گیاهی و جانوری و گونه‌های تولیدکننده اولیه، امکان‌پذیر است و حفظ سلامت اکوسیستم خزر پیش نیاز توسعه پایدار است.
بررسی‌ها نشان می‌دهد که توسعه مهارگسیخته خزر، تعادل اکولوژیکی این دریا را برهم زده است و تداوم این روند مشکلات عدیده‌ای را برای حاشیه نشینان دریای مازنران ایجاد کرده است.
و با توجه به این که 114 گونه، 63 زیرگونه و 14 نژاد از کمیاب ترین ماهیان جهان در این دریا زیست و زادآوری می‌کنند

در این زمینه، راه‌اندازی ایستگاه‌های دایم پایش آلودگی آب در دریای شمال ایران ضرورتی اجتناب ناپذیر تلقی می‌شود و در حالی که بیشترین آلودگی‌ها از ناحیه کشورهای حاشیه شمالی و غربی وارد دریای مازندران می‌شود و آلاینده‌های شیمیایی، آب توازن کشتی‌ها و ورود نفت، بیشترین نقش را در آلودگی این دریا دارد، هیچ گونه عملکرد مثبتی را در احقاق حقوق محیط زیست هشت میلیون ساحل نشین ایرانی شاهد نبوده‌ایم.
و انکار نمی‌توان کرد که در اکوسیستم‌های شکننده محیط زیستی، چاره‌ای جز مشارکت مشاع همه کشورها برای حفظ آن متصور نیست.

13)آیا مخالفت علنی مجتهدزاده با تملک تاریخی ایران بر بحرین همیشه ایرانی و سهم 50 درصدی ایران بر دریای مازندران پارادوکسی آشکار با مواضع ایشان در تملک تاریخی ایران بر جزایر سه گانه خلیج فارس به شمار نمی‌آید؟

14)به نظر می‌رسد مواضع غیر اصولی ایشان در انکار حق 50 درصدی ایران در دریای مازندران و تملک تاریخی ایران بر بحرین پیش از آن که به عنوان یک محقق ایرانی میهن دوست بر منافع نسل‌های حال و آینده ایران منطبق باشد، منافع ضد ایرانی ودسیسه گر استعمار پیررا مورد توجه داشته باشد

سخن آخر:
روس‌ها در چشم ايرانيان, چهره تاريخى مثبتى ندارند. ايرانيان آن‌ها را مهاجمينى مى نگرند كه همواره در طول تاريخ, چشم طمع به خاك ايران داشته‌اند و از هر فرصتى براى تجاوز به ايران بهره گرفته‌اند و با اشغال سرزمین‌های وسیعی از ایران در سه قرار داد گلستان ،ترکمانچای و آخال سیاست قدیمی نزدیکی گام به گام به آب‌های گرم خلیج فارس از طریق تصرف مرزهای خشکی و دریایی ایران را با جدیت دنبال می‌کنند..

با فروپاشى اتحاد شوروى، دشمن غول پيكر تاريخى ايران كه برای رسيدن به آب‌هاى گرم خليج فارس و اقيانوس هند هميشه مترصد فرصتى براى ضميمه كردن بخش‌هايى از خاك ايران به خود بود و در برخى از نقاط به طور مستقيم حدود 1000 كيلومتر در خاك ايران پيش رفته و آن را ضميمه خاكش كرده بود، مضمحل شد، ولی با این حال ایجاد کشور‌های مستقل همسود حیات خلوت روس‌ها را همچنان پا بر جا نگاه داشت

آقای دکتر مجتهدزاده، در حالی که به نظر می‌رسد سخنان شما زمینه سازی برای برخی تصمیمات احتمالی دولت در آینده نزدیک باشد، ولی بهتر است به این نکته توجه کنیم که اگر نمی‌خواهیم بیندیشیم بد نیست دست کم اطرافمان را مشاهده کنیم. برای نمونه، همین امارات را بنگریدکه یک هفتادم ما جمعیت و به ‌اندازه یکی از استان‌های سی و یک‌گانه ما مساحت دارد. مگر حتی در ایده‌آلیستی‌ترین حالت می‌تواند نیم نگاهی به جزایر سه گانه ما داشته باشد؟ ولی با این حال با دستاویز قرار دادن بی ارزش ترین اسناد ادعایی از هیچ فرصتی برای زنده نگاه داشتن ادعاهای بی پایه خود علیه تمامیت ارضی ایران در خلیج فارس غافل نمی‌ماند تا در فرصتی احتمالی که کوچک‌ترین ضعفی در سیاست‌گذاری خارجی ما ببیند رویاهای ننگینش برای تصرف جزایر سه‌گانه همیشه ایرانی را عملی نماید.

در نمونه‌ای دیگر، مگر آرژانتین که به دلایل گوناگون نمی‌تواند جزایر فالکلندز را که مالویناس می‌خواند از انگلیس باز پس گیرد، از هیچ فرصتی برای اعلام حقوقی که به زعم خود از آن برخوردار است، فروگذار نمی‌کند

آقای دکتر پیروز مجتهدزاده، آنهایی که همچون شما معتقدند دریافت حق 50 درصدی ایران از دریای مازندران، امروز دست یافتنی نیست، این نه پیامد نتوانستن که میوه نخواستن است و لاغیر

اگر به گفته شما ما نمی‌توانیم، دست کم می‌خواهیم حقوق تاریخی خود را در دریای مازندران، ایران شمالی و ایران شرقی، بدانیم، شاید برای آیندگان



-----
http://freedomvatan.blogspot.com/2009/10/blog-post_2638.html
همکاری یکی از فعالان اصلی لابی رژیم در انگلستان با فرماندهان سپاه پاسداران - ایرج مصداقی
------------------
همکاری یکی از فعالان اصلی لابی رژیم در انگلستان با فرماندهان سپاه پاسداران - ایرج مصداقی
پیروز مجتهد زاده یکی از عوامل شناخته شده و فعال لابی رژیم در لندن و تهران است. وی که پس از انقلاب ضد سلطنتی به حمایت از رژیم پهلوی می‌پرداخت و به قول شاهدان در هاید پارک لندن در دفاع از نظام سلطنتی سخن می‌گفت و سردمدار تشکيل شوراي پادشاهي مشروطه در بريتانيا بود از اوائل دهه ۹۰ به طرفداری از رژیم جمهوری اسلامی روی آورد و به سرعت به سفارت رژیم در لندن وصل شد و از آن پس پیگیری بخشی از پروژه‌های رژیم در لندن به عهده او گذاشته شد. وی که گفته می‌شود تا پیش از وصل به سفارت برای تأمین مخارج زندگی در یک آژانس تاکسی نیز مشغول کار بود ناگهان سر از سمینارهای وزارت خارجه رژیم در آورد و بعد از مدتی نیز به کرسی استادی دانشگاه ارتقاء مقام یافت.
وی که هم‌چنان بیمناک آینده رژیم است خانواده‌اش را در لندن نگاه داشته است تا در صورت تحولات پیش‌بینی‌نشده راه گریزی داشته باشد. رسانه‌‌های دولتی جمهوری اسلامی به هنگام مصاحبه و یا نقل قول از وی به عنوان مديرعامل بنياد پژوهشي يورو سويک نام می‌برند تا به زعم خود «اعتباری» برای حرف‌های او قائل شوند. بنياد يوروسويک بنیاد یک نفره‌ای بود که مجتهد زاده در لندن برپا ساخت. احتمال دارد بعدها به واسطه رابطه‌اش با رژیم کسانی را هم به آن ملحق کرده باشد.
مجتهدزاده بعد از پذیرفته شدن از سوی رژیم، در سال ۷۸ پایش به دانشگاه‌های کشور باز شد و به عنوان استاد مدعو از او برای تدریس در دانشگاه تهران دعوت شد. وی سپس به همکاری با دانشگاه تربیت مدرس پرداخت و در سال ۸۲ به عضویت فرهنگستان زبان و ادب فارسی درآمد. برخی از نوشته‌های او با همکاری مرکز مطالعات سپاه پاسداران انتشار یافته است.
مجتهدزاده یکی از مخالفان سرسخت تحریم و از حامیان سیاست‌های هسته‌ای و موشکی دولت جمهوری اسلامی و به ویژه احمدی‌نژاد در خارج از کشور و به ویژه لندن است. وی به خاطر نزدیکی‌اش به فرماندهان سپاه پاسداران در چند ساله گذشته برای کشورهای غربی نیز شاخه و شانه کشیده و از قدرت موشکی سپاه پاسداران و قدرت نابودکنندگی‌اش خبر داده است! دفاع تمام عیار او از برنامه‌های هسته‌ای دولت احمدی نژاد در مصاحبه با شبکه خبر تلویزیونی بی‌بی‌سی در شهریورماه گذشته کار را به مشاجره با مجری خبر این شبکه نیز کشاند.
از آن‌جایی که اپوزیسیون ایران کمتر به اسناد و مدارک رژیم دسترسی دارد وابستگان لابی آن در خارج از کشور برای پنهان کردن رابطه خود با رژیم دائم خواهان ارائه مدرک و سند از سوی اپوزیسیون هستند تا به این وسیله ارتباط خود را منکر شوند.
هرچند به لحاظ تحلیلی به سادگی می‌توان خط مشترک رژیم و وابستگانش را دریافت ولی داستان پیروز مجتهدزاده بیش از این‌هاست.
در زیر توجه شما را به آگهی تأسیس مؤسسه «انجمن ژئوپلتیک ایران» جلب می‌کنم که در روزنامه رسمی کشور منتشر شده است. این روزنامه توسط قوه قضاییه منتشر می‌شود و قوانین مصوب مجلس و آگهی ثبت شرکت‌ها و انحصار ورثه و ... در آن انتشار می‌یابد.
چنانکه در آگهی مربوطه ملاحظه می‌شود از جمله مؤسسین این انجمن به غیر از پیروز مجتهدزاده، سرداران سپاه پاسداران رحیم صفوی، غلامعلی رشید، محمدباقر قالیباف و محمدحسین افشردی هستند.
آیا انتظار نمی‌رود که همکار فرماندهان سپاه پاسداران، در خارج از کشور لابی رژیم هم باشد؟ آیا مدرکی از این مستندتر هم می‌تواند باشد که نشانگر همکاری مشترک مجتهدزاده با رژیم و سپاه‌پاسداران باشد؟
آیا سپاه پاسداران در داخل کشور سیاست هسته‌ای، اتمی و موشکی رژیم را پیش نمی‌برد؟ آیا در این رابطه مسئولیت مستقیم ندارد؟ آیا این فرماندهان همکاران خود را بدون مطالعه انتخاب می‌کنند؟
« آگهی تأسیس مؤسسه
نظر به ماده 8 آیین نامه ثبت مؤسسات غیرتجارتی مؤسسه انجمن ژئوپلتیک ایران در تاریخ 31/3/82 تحت شماره15466 دراین اداره بثبت رسیده و خلاصه مفاد اساسنامه آن جهت اطلاع عموم آگهی می شود:

1- نام مؤسسه: انجمن ژئوپلتیک ایران.

2- موضوع مؤسسه:1-5- انجام تحقیقات علمی و فرهنگی در سطح ملی و بین المللی بین محققان و متخصصانی که به گونه ای با علم ژئوپلتیک سروکاردارند. 2-5- همکاری با نهادیهای اجرایی علمی و پژوهشی در زمینه ارزیابی و بازنگری حراج ها و برنامه های مربوط به امور آموزشی و پژوهشی در زمینه علمی موضوع فعالیت انجمن 3-5- ترغیب و تشویق پژوهشگران و تجلیل از محققان و استادان ممتاز 4-5- ارایه خدمات آموزشی وپژوهشی 5-5- تشکیل گردهمایی های علمی در سطح ملی منطقه ای و بین المللی.

3- تابعیت: ایرانی.

4- مرکز اصلی مؤسسه: تهران خیابان امیرآبادشمالی خیابان شهریور خیابان سیندخت شمالی کوچه زرین پلاک3 5- اسامی مؤسسین:1- خانم دره میرحیدر 2- آقای منوچهر فرج زاده اصل 3- آقای سید یحیی صفوی همامی 4- آقای غلامحسین حیدری 5- آقای محمد باقر قالیباف 6- آقای محمد اخباری 7- آقای حمیدرضا محمدی 8- آقای پیروز مجتهدزاده 9- آقای محمدرضا حافظ نیا 10- آقای هادی اعظمی 11- آقای بهرام امیراحمدیان 12- خانم زهرا پیش گاهی فرد 13- آقای عبدالرضا فرجی راد 14- آقای سیدعلی شریفی ساداتی 15- آقای غلامعلی رشید 16- خانم زهرا احمدی پور 17- آقای محمدحسین افشردی.

6- تاریخ تشکیل مؤسسه: از تاریخ ثبت بمدت نامحدود.

7- مدیر یا مدیران و اشخاصیکه در مؤسسه حق امضاء دارند: خانم دره میرحیدر بسمت رئیس هیئت مدیره و آقای محمدرضا حافظ نیا بسمت نایب رئیس هیئت مدیره و آقای محمدانصاری بسمت خزانه دار و خانم زهرا احمدی پور بسمت دبیرانجمن و آقای دکتر بهرام امیراحمدیان بسمت عضو هیئت مدیره و آقای عبدالرضا فرجی راد و آقای محمدحسین افشردی بسمت اعضاء علی البدل برای مدت 2 سال انتخاب گردیدند حق امضاء کلیه اوراق و اسناد بهادار و تعهدآور چک سفته بروات و قراردادها و عقود اسلامی بامضاء رئیس هیئت مدیره و خزانه دار همراه بامهر انجمن معتبر و نامه های رسمی بامضاء رئیس یا نایب رئیس هیئت مدیره معتبر است.

8- دارایی مؤسسه: ندارد
اداره ثبت شرکتها و مؤسسات غیرتجاری- ۱۳۸۲ /۳/۳۱»
در آدرس زیر می‌توانید به اطلاعات بیشتری در این زمینه دست یابید.
http://www.cisa.ir/FILES/81pdf.pdf
به سابقه تعدادی از راه‌اندازان این انجمن توجه کنید:
سرلشگر پاسدار سیدیحیی ‌صفوی: فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در تاریخ ۱۱ شهریور ۱۳۸۶ محمدعلی جعفری جایگزین او گردید. او در حال حاضر به عنوان دستیار و مشاور عالی فرماندهی کل قوا در امور مربوط به نیروهای مسلح فعالیت می‌کند.
سرتیپ پاسدار محمدباقر قالیباف: فرمانده سابق نیروی هوایی سپاه پاسداران، فرمانده سابق نیروی انتظامی کل کشور، شهردار تهران.
سرلشگر پاسدار غلامعلی رشید:مسئول اطلاعات و عملیات سپاه دزفول، جانشینستاد عملیات جنوب، فرمانده قرارگاه فتح در عملیات بیت المقدس، مسئول عملیات قرارگاهمركزی سپاه، معاون اطلاعات و عملیات ستاد كل نیروهای مسلح و جانشینی رئیس ستاد كلنیروهای مسلح
سردار پاسدار محمد حسین افشردی: از فرماندهان سپاه پاسداران در دوران جنگ و از فارغ‌التحصیلان دانشگاه امام حسین سپاه پاسداران.
عبدالرضا فرجي راد: سفیر جمهوری اسلامی در نروژ
زهرا پيش گاهي فرد: از نزدیکان رفسنجانی و حزب توسعه و اعتدال و نماینده مجلس دوره پنجم
زهرا احمدی پور:مدیر کل تقسیمات کشوری در دولت خاتمی و معاون ورزش بانوان
محمدرضا حافظ نیا: یکی از مسئولان وزارت کشور در دهه ۶۰
با توجه به آن‌چه در بالا آمد آیا پیروز مجتهدزاده یکی از سران لابی رژیم در انگلستان می‌تواند مستقل باشد؟ آیا حمایت او از سیاست‌های خانمان برباد ده رژیم از احساس وطن‌پرستی او بر می‌خیزد؟
وقت آن نیست کسانی که فریب لابی رژیم را خورده‌اند به خود آیند؟
ایرج مصداقی
۱ آبان ۱۳۸۸
Irajmesdaghi@yahoo.com
www.iramesdaghi.com

سيزده (13) ابان : باراك حسين اوباما يا با اونا يا با ما ـ استقلال ازادي جمهوري ايراني










Friday, October 30, 2009

آقای کدیور ! حجاب از خود برگیرید

آقای کدیور ! حجاب از خود برگیرید !

آذرمیدخت بهرام

به تازگی « محسن کدیور » که یکی از آموزش دیدگان حوزه های علمیه است ، در مصاحبه ای با یک سایت اینترنتی سخنانی ابراز کرده است که نمی توان بی اعتنا از کنار آن گذشت . این اعتنا البته نه به سبب ارزشمندی محتوایی سخنان یا جایگاه ویژه گوینده آن است ، بلکه از آن رو در خور نگرش است که نامبرده خود را نماینده دیدگاه های کسی می نامد که در حال حاضرمردم ایران برای گذر از دیکتاتوری به دموکراسی از نامش به عنوان « اسم شب » بهره می برند . وگرنه از آن رو که این جناب در مدرن ترین کشور دنیا هنوز با لباسی در مجامع ظاهر می شود که پوشندگان آن خود را متعلق به طبقه ای ممتاز می پندارند و بر پایه این « توهم » هر چه می خواهند می گویند و هرچه می خواهند بر مردم روا می دارند ، اساسا نمی بایست به آن اعتنا کرد . ولی همانگونه که آورده شد ، عده ای اورا نماینده « میر حسین موسوی » می خوانند و می کوشند به استناد حرف های او - و کسانی مانند او - جنبش براندازی خواهی مردم ایران را به کوششی برای تغییر هیات دولت مختصر کنند و از یک سو به دولت های دیگر بقبولانند که مردم ایران هنوز اصل این رژیم جنایتکار را می خواهند و از سوی دیگر نیز از مطالبات راستین این ملت به جان آمده فروکاهند و آنان را از برداشتن گام های جدی تر برای کنار زدن این حکومت - و در نتیجه رسیدن به آزادی - باز دارند .
( ناگفته نماند در این نوشتار ترجیح داده شد که از به کار بردن ترکیب حجت الاسلام برای محسن کدیور خودداری شود . چون این عناوین همه تشریفاتی است و به ارزشگذاری ها در یک قشر تعلق دارد و به درد خود همان جماعت هم می خورد . )
بر پایه آنچه رفت ، باید که ساده و بی اعتنا از کنار سخنان این جناب نگذشت ؛ و شایسته است نگاهی هر چند کوتاه به گفته هایش داشت تا نشان داده شود چرا هم میهنان خارج نشین نمی توانند به هم بپیوندند و با انسجام کامل و همبستگی فراگیر و استوار به یاری هم میهنان شان در درون کشور بیایند . خارج نشینانی که بسیاری شان دل در گرو این آب و خاک دارند و دلواپسی از سرنوشت به خیابان آمدگان در درون مرز ، خواب ازچشمان شان ربوده است .
به راستی امثال آقای محسن کدیور مصداق بارز چرایی این شکاف اند . آنان چنان سخن می گویند که گویی خود را به ینگه دنیا رسانده اند که نگذارند هرگز همجوشی لازم میان خواسته های ایرانیان برون و درون مرز برای براندازی این رژیم ضد بشری صورت گیرد .
محسن کدیور در مصاحبه اش نخست پانزده خطای آشکار و برجسته جمهوری اسلامی را بر می شمرد ؛ که گزیده وار چنین اند :
1 – نخستین انحراف از اصول اولیه انقلاب ، ورود اصل « ولایت فقیه » به قانون اساسی کشور ؛ که بعدا به « ولایت مطلقه فقیه » تبدیل شد . وی توضیح می دهد که در ابتدا بنا نبود چنین اصلی در قانون اساسی گنجانده شود . البته گناه این گنجاندن را هم به گردن مردمی می اندازد که هنوز مسلم نیست چقدرشان در انتخابات تغییر حکومت رای آری داده اند ! و می گوید که خمینی در بیانیه های خود در پاریس هرگز به « ولایت فقیه » اشاره نکرده بود . به کوتاه سخن این که خمینی نمی خواست و مردم و مریدان خمینی بودند که چنین خواستند .
انگار بنا بوده که آن مرد مزور و چند چهره ، در مصاحبه های پاریس اش ، به همه منویات درونی اش از قتل عام نظامی ها و تسویه حساب با مسوولان رژیم پیشین و کشتن هزاران جوان بیگناه در زندان ها به جرم فروش نشریه حزبی و امثال این ناپاک اندیشی ها اعتراف کند !
2 – تندروی های آغاز انقلاب و نادیده گرفتن موازین قضایی .
منظور همان قتل عام بی محاکمه و ددمنشانه نظامیان و مسوولان دوره پهلوی دوم است .
3 - نقض ازادی مطبوعات از همان ابتدای انقلاب و شعار بشکنید این قلم ها را .
البته کدیور نمی گوید که این شعار از زبان چه کسی بیرون آمد . زیرا نمی خواهد دائما نام سید روح الله خمینی را بر زبان بیاورد . چون احتمالا با او کار دارد و خودش هم مید اند که میرحسین موسوی از دوره این جنایتکار بزرگ تاریخ ، به عنوان دوران طلایی حضرت امام یاد می کند .
4 – شیوه برخورد با دولت موقت .
این جا هم سخنران نمی گوید که چه کسی این برخورد را داشت . بماند که بازی های سیاسی نشان داد وقتی عده ای تحصیلکرده اروپا - که ارزش زندگی در کشورهایی با حکومت های مبتنی بر دموکراسی را از نزدیک لمس کرده بودند - برای کسب قدرت به دنبال کسی می افتند که از دهه ها پیش از آن ، افکار عقب مانده اش را در کتاب هایش آورده بود ، چه سرانجامی می یابند .
تیزبینی که امروز مردم ایران باید به خرج دهند و به دام فریبکاری ها نیفتند . به دام تزویر کت و شلواری هایی که در برون مرز آب به آسیاب این رژیم ننگین می ریزند .
5 – اشغال سفارت آمریکا
6 – انقلاب فرهنگی
7 – ادامه جنگ
8 – اعدام های سال شصت و هفت
البته باز هم گوینده ذره ای اشاره نمی کند که چند مورد بالا هم دقیقا زیرنظر مستقیم و به دستور شخص روح الله خمینی بود .
9 – گنجاندن واژه « مطلقه » در میان اصل ولایت فقیه در قانون اساسی و تبدیل آن به اصل ولایت مطلقه فقیه .
این مورد یکبار هم در بند یک آمده بود .
10 – انتخاب خامنه ای از سوی مجلس خبرگان به جانشینی روح الله خمینی
11 – ورود نظامیان به عرصه سیاست
12 – آغشته کردن سیاست به دروغ در دو دهه اخیر جمهوری اسلامی .
این یکی به راستی « عجبا و شگفتا گفتن » دارد . چون گویی مصاحبه شونده – یعنی محسن کدیور - بی درنگ از یاد برده که در ابتدای سخنان اش چه خطاهای بزرگی را برشمرده است که همگی ریشه در دروغ ها و فریب ها داشته است . گویی ناگهان دچار نسیان می شود که خمینی در بهشت زهرا چه ها گفت و در عمل چگونه رفتار کرد .
13 – جمهوری اسلامی به جای اولویت دادن به ایران ، به جهان اسلام اولویت می دهد .
این یکی هم انگشت حیرت آدمیان را به سوی دهان شان می کشاند . آخر مگر نه آن که خمینی از همان ابتدای تکیه زدن بر تخت ولایت فقیه ای اش از صدور انقلاب اسلامی سخن گفت و از ملیت و ملی گرایی روی برتافت و آشکارا واژه « امت » را به جای « ملت » نشاند ؟
بماند که محسن کدیور در میان سخنان اش نیش زبانی هم نثار روسیه و چین می کند و می گوید : « نگاه به روسیه و چین ، جایگزین نه شرقی و نه غربی شده است » . عجبا که گوینده از یاد می برد این نگاه از ابتدا هم بوده است . چرا که روسیه از دیرباز و نه تنها از پیش از آغازگیری تظاهرات مردم و فروپاشی رژیم پیشین ، به یاری ایادی خود ( از جمله حزب توده ) نقش آفرینی ها داشت که پس از آن هم همواره یارغار این رژیم ضد بشر بوده است . اساسا وجود ایدئولوژی ، خود موجب همدلی می شود . خواه ازمحتوایی به ظاهر متفاوت برخوردار باشند . به مصداق کبوتر با کبوتر / باز با باز ، باید که چین و روسیه ازاین رژیم حمایت کنند . چون نه تنها بخش چشمگیری از منافع اقتصادی و سیاسی شان از سوی این حاکمیت تامین می گردد ، که خود به واسطه زیستن زیر چتر ایدئولوژی ، خوب می توانند چرایی عملکرد سردمداران این رژیم را در سرکوب مخالفان ، تعطیلی مطبوعات ، رواج همه گونه فساد در دستگاه های دولتی و هزاران مورد دیگر دریابند و بر آن ها چشم بپوشند .
14 – حمله به علوم انسانی .
این یکی نه شگفت انگیز که مسخره و مضحک است . زیرا در کشوری که با نوع حکومتی اداره می شود که انسان « به ما هُوَ انسان » دارای هیچ ارزش و جایگاهی نیست ، چگونه می توان چشم داشت که سران چنین حکومتی به « علوم انسانی » ارج بگذارند .
نگاه این حکومت به مردم ، نگاه به امت است ، امت اسلامی ؛ امتی که باید با نشان ِ « بندگی » زندگی کند . البته ظاهرا این بندگی را به بندگی الله نسبت می دهند ، ولی برای همان الله ، جانشین می گذارند و امت می شود بنده جانشین الله .
از این گذشته مگر درانقلاب فرهنگی نخست که دوستان امروزین همین آقای کدیور( عبدالکریم سروش و امثال او ) به قلع و قمع دانش و دانشگاه و دانشگاهیان پرداختند ، صدای اعتراضی از خمینی و خمینی چی ها برخاست که اکنون باید فلاخن اعتراض به سوی سیدعلی حسینی خامنه ای و هیات همراه بچرخد ؟
این بی اعتنایی به علوم انسانی و دیگر علوم ، در ذات این رژیم نهفته است و اصلا به یاری آن به حیات خویش ادامه می دهد . مگر دراین رژیم می شود گفت که انسان از آسمان نیامده و مانند همه موجودات سیر تکامل را پیموده و بهشت ای نیست که آدم و حوا با خوردن سیب یا گندم و غیره از آن بیرون رانده شده باشند و باقی قضایا ؟ مگر می شود گفت که فرقی نمی کند افراد با کدام پا به دستشویی وارد شوند ؟ مگر می شود گفت حصبه و سیاه سرفه بیماری اند و نمی توان با دیگ پلوی نذری و آویختن پارچه سبز به ضریح فلان امام و امامزاده درمان اش کرد ؟ اصلا این آقایان چرا آن لباس را می پوشند ؟ می خواهند با آن لباس بگویند که همه بهشت و جهنم و آنچه گفته شده خرافات است ؟ می خواهند درباره آفرینش زمین و آسمان و ستارگان سخن بگویند و نشان دهند که آنچه در کتاب مقدس شان آمده ، با واقعیت تفاوت ِ دانش و دین دارد ؟ آیا می خواهند کتاب مقدس شان را زیر سوال ببرند ؟ آنوقت تکلیف سهم امام و خمس و زکات و ضرورت رفتن به حج و خواندن نماز فلان و بهمان چه می شود ؟ ایشان که کشیش نیستند و جایگاه آنان را هم ندارند که بگویند لباس مخصوص پوشیده اند که مردم نزد شان بیایند و به گناهان زمینی شان اعتراف کنند تا دست کم دلشان آرام شود و از این رهگذر ، « اخلاق » در جامعه گسترش بیابد . بهانه ای که روز به روز کمرنگ تر شده است .
پس خاصیت لباس فرم ِ آموزش دیدگان حوزه های علمیه چیست اگر بخواهند آنچه را گفته و صحیح شمرده شده کتمان کنند ؟
15 – عدم سعه صدر و عدم تحمل مخالفان .
در این مورد اگر هر کسی بخواهد از منظر دین به موضوع بپردازد ، می تواند ده ها آیه از کتابی را که محسن کدیور به آن باور دارد برشمرد که اساسا دینی که این حکومت با تکیه بر آن بنیاد نهاده شده ، تحمل مخالف را ندارد و با جزیه و تهدید به قتل و جنگ و غزوه او را خاموش می کند . ولی چون در اینجا از منظر دین به موضوع پرداخته نمی شود ، از آوردن مثال ها پرهیز می گردد . ولی باید به ایشان گفت که مگر این عدم تحمل مخالف ، تنها با همین دوره بیست ساله سردمداری « سیدعلی » پیوند دارد ؟ مگر خودتان از کشتار زندانیان درسال شصت و هفت نگفتید ؟ مگر از قتل عام نظامیان در روزهای نخست انقلاب یاد نکردید ؟ این ها مخالفان رژیم دینی نبودند ؟
پس چرا شما و دوستان تان آن دهه نخست را دهه طلایی می نامید و می خواهید تنها با برداشتن احمدی نژاد ، مردم را به آن سالها باز گردانید ؟ چرا صریحا اعلام نمی کنید که شخص روح الله خمینی در همه جنایات و سرکوب ها و خفقان و بگیر و ببندها نقش داشته است و اکنون جانشین خلف اش هم همان راهی را می رود که او رفته است ؟ چرا نمی کوشید مردم را برای براندازی این رژیم یکپارچه کنید ؟ میرحسین موسوی به هر دلیل دارد جانماز آب می کشد .شما در آن جا کدام جانماز را آب می کشید ؟
ایشان به همین پانزده مورد بسنده کرده اند و افزوده اند که در پی « رِفُلوشن » هستند - که یک ترکیب بی معنا از روُلوشن و ریفُرم است . انگار انگلیسی هم مانند زبان عربی است که بخواهند همه جور در آن دستکاری کنند و لابد لبخند پیروزمندانه هم بزنند – یعنی می خواهند از طریق اصلاحات ، انقلاب کنند یا به گفته خودشان « اصلاحات با اهداف انقلابی » . انگار بگویند آبگوشت می پزیم بدون گوشت . چون اگر گوشت بخواهیم باید گوسفند زمین بزنیم و پوست اش را بکنیم و تکه تکه اش کنیم ؛ و ار آنجا که ما خیلی آدم های ملایمی هستیم و دلمان نمی آید خون گوسفند را بریزیم ، پس این کار را نمی کنیم . ولی به هرحال دل خوش بدارید که به آبگوشت خواهیم رسید .
زهی خوش خیالی ! زهی آتش ِ شهوت به قدرت که زبانه می کشد و به صغیر و کبیر در این رژیم نامردمی ها رحم نمی کند .
حکومتی که قداره بندان اش از فرق سر تا نوک پا مسلح به خیابان می آیند تا با مردمی بی سلاح مقابله کنند ، حکومتی که ذره ذره دارد استخوان های نازک این مردم را زیر بار تصمیمات اقتصادی می شکند تا دختران و پسران شان را به بردگی جنسی ببرد و ته مانده غرورشان را لگدمال کند ، حکومتی که از ضرب و شتم و تجاوز در زندان تا مرگ مخالفان در بازداشتگاه ها از هیچکاری ابا ندارد ، حکومتی که با ثروت همین مردم ، مزدوران اتوکشیده را در اختیار دارد و با نیرنگ و هزار بازی مکارانه دولتهای دیگر و بالتبع رسانه های شان را تحت تاثیر قرار می دهد و حتا نمی گذارد واقعیات به گوش دنیا برسد و .. و ... آیا به این مردم آزادی می دهد که اعتراضات خود را ابراز کنند و فعالیت های مبارزاتی مسالمت جویانه داشته باشند و تا آنجا پیش ببرند که کار به براندازی نرم برسد ؟
آخر از کجای کار این رژیم آخوندی / سپاهی بر می آید که سرکردگان اش امکان مسالمت و اصلاحات می دهند و این فرصت را فراهم می کنند تا مردم اهداف انقلابی شان را دنبال کنند ؟ سرکرده ها اگر بنای نرمش داشتند که با همان دوستان محسن کدیورها در دوره هشت ساله خاتمی کنار می آمدند و روزنامه های یاران امام شان را تاب می آوردند ؟ و دم به دم و تک به تک آن ها را به پای میز محاکمه نمی کشیدند که چرا انتقاد می کنند ؟
آیا بناست رژیمی چنین خونخوار با سخنرانی و بیانیه و لبخند کنار زده شود ؟
محسن کدیور در انتهای مصاحبه اش سنگ تمام می گذارد و درباره اینکه دنبال کردن سکولاریسم ( یعنی جدایی دین از دولت ) برای کشورمان بیفایده است ، می رود سراغ هیتلر و موسیلینی و به زبان بی زبانی می گوید : « ببینید اون ها هم جنایت کردند . پس دین باید باشد ! » بیخبر از آن که هرایدئولوژی که پایش به مسند قدرت برسد ، سرانجامی چنان خواهد داشت .
بگذریم که نمی گوید همان دو نفری که نام برد ، سرانجام از راه اصلاحات و روش های مسالمت جویانه حذف نشدند ! آن هم اصلاحاتی که باورمندان به اصل و اساس رژیم بخواهند رهبری اش را بر عهده بگیرند .
پس آنگاه ، سخنانی می گوید که معلوم می شود چرا هنوز در محافل و مجالس با لباس آخوندی ظاهر می گردد . ولی ناگفته نمی گذارد کسانی را که او رهبران جنبش سبز می خواند « از حضور دموکراتیک اسلام رحمانی در عرصه عمومی دفاع می کنند » . بماند که نمی گوید این اسلام رحمانی چیست و نمونه اش در کجاست ؟ آیا باید بازهم به کوفه هزار و چهارصد سال پیش سرک کشید ؟ یا آن که باید دوران خمینی را مظهر آن رحمانیت دانست ؟
ایشان البته ترس خود را هم پنهان نمی دارد از این که مردم پس از فروپاشی کامل این رژیم و روی کار آمدن یک حکومت سکولار ، حتا مانع فعالیت مراکز خیریه مذهبی هم شوند ، چه رسد به عرض اندام روضه خوان ها و ملایان . درحالی که او مدت هاست در غرب به سر می برد و می بیند که دست اینگونه مراکز در اروپا و آمریکا بسته نیست و تا زمانی که به اعمال تروریستی دست نزنند می توانند آزادانه فعالیت کنند .
سخن به درازا رفت . ولی باید گفته می شد . تا آنانی که برای کسانی چون محسن کدیورها هورا می کشند بدانند که به اصطلاح خودشان « در ما فی الضمیر » این افراد چه می گذرد .
اینان به ینگه دنیا نرفته اند تا پرده از رازها برکشند . آنچه را هم که او در این مصاحبه گفت چنان اظهر من الشمس است که خواجه شیراز هم می د اند . برشمردن این پانزده مورد چیزی نیست در برابر مجموعه اعمال و جنایات ضد بشری که این رژیم دینی مرتکب شده است . اینان به آنجا رفته اند تا شکاف بیندازند میان ایران دوستان ؛ تردید ایجاد کنند در تصمیم گیری های دولتهای غربی ؛ وارونه جلوه بدهند خواسته براندازانه مردم را و بازشان دارند از اندیشه برقراری یک حکومت سکولار .
اینان با همان لباس های خود به آن کشورها رفته اند . پوششی که نه تنها بر تن شان که براندیشه شان سایه انداخته است .
محسن کدیور اگر راست می گوید ، خودش خود را خلع لباس کند و با صدایی رسا فریاد بزند که این لباس نه شرف می آورد و نه آبرو . این لباس یک ابزار است ، ابزاری برای فریب و تزویر . با ابزار تزویر نمی توان سخنی صادقانه گفت .
محسن کدیور هنوز دربند پوشش دینی است ؛ نه تنها خودش که اندیشه اش ؛ و به قول خواجه حافظ که : « حجاب چهره جان می شود غبار تنم / خوشا دمی که از این چهره پرده بر فکنم » تا زمانی که این پوشش را از خود و اندیشه اش بر نگیرد سخن اش محلی از اعتبار ندارد و مردم ایران به او همچون یکی از ستون های حکومت دینی می نگرند . این دردی است که همه آنانی که خود را سران جنبش امروز ایران می پندارند ، بدان گرفتارند و تا خود را نرهانند ، نمی توانند با خیزش دموکراسی خواهانه مردم همسو شوند . خیزشی که سرانجام به کناره های آرامش بخش آزادی خواهد رسید ، چه با رهبری این به اصطلاح سران و چه بدون آنان !

متن سخنرانی کورش زعیم در پاسارگاد _ ماموران امنیتی از ورود به پاسارگاد و ایراد سخنرانی جلوگیری کردند


متن سخنرانی کورش زعیم در پاسارگاد (ماموران امنیتی از ورود به پاسارگاد و ایراد سخنرانی جلوگیری کردند)

7 آبان 1388 (29 اکتبر 2009)

کورش، تو به ما آموختی چگونه ایرانی باشیم!

در این پنجمین سال برپایی روز جهانی کورش و سومین سال بنیانگذاری این روز بنام روز ملی ایران، من ایرانی بودن شما را در این روز خجسته شادباش می گویم. بیشتر ما که در اینجا گرد آمده ایم و این روز فرخنده ملی را بزرگ می داریم، در این پندار هستیم که کورش فردی استثنایی و بی همتا در جامعه ایرانی بوده است. در صورتیکه اینجور نیست. کورش یک ایرانی راستین بود، زیرا در خانواده و جامعه ایرانی پرورش یافته و آموزش دیده بود. در آن زمان، هزاران هزار کورش در ایران می زیستند که ما یکی از آنان را که بخت پادشاهی و جاودانگی یافتن در تاریخ را پیدا کرد می شناسیم. در آن زمان جامعه ایرانی کورش می پروراند. پدر او کورش بود، دوستانش کورش بودند، مربیانش کورش بودند، مادرش کورش بود، همسرش کورش بود و فرماندهانش همه کورش. ما صدها سال است که بعلت تحمیل اندیشه ها، گفتار و کردار ناایرانی، از آن فرهنگ زیبای آدم ساز درست اندیشی، راستگویی، گفتار و کردار نیک فاصله گرفته ایم و دیگر ایرانی راستین نیستیم. اینکه ما کورش را اینگونه گرامی می داریم، نشانگر آن خواهش و آرزوی درونی ماست که دوباره ایرانی باشیم.

در آن دوران، یک دولتمرد هرگز دروغ نمی گفت، در این دوران هرگز راست نمی گوید. در آن دوران، سردمدارن کشور نه تنها به خزانه ملت دست دراز نمی کردند، بلکه به خزانه کشورهای بیگانه تسخیر شده هم دست دراز نمی کردند؛ در این دوران نه تنها خزانه ملت را تهی می کنند، بلکه کشورهای بیگانه هم خزانه ملت ما را تهی می کنند. در آن دوران، هر دیوانسالاری که دروغ می گفت یا به مردم خشونت می کرد یا به حقوق مردم تجاوز می نمود، بی درنگ نکوهش و از کار برکنار می شد؛ در این دوران، ارتقای درجه می یابد. در آن دوران، همه مردم فرهیخته جهان متمدن می خواستند از کشور خود بگریزند و در ایران زندگی کنند؛ در این زمان، همه ایرانیان فرهیخته میخواهند از ایران بگریزند و در کشورهای دیگر زندگی کنند. در آن زمان، حاکمیت ایران پیشاهنگ حقوق بشر و نوعدوستی بود؛ در این دوران، حاکمیت ایران به تنها چیزی که تن در نمی دهد حقوق بشر و نوعدوستی است. در آن زمان، همه مردم جهان متمدن، ایران را دوست و ایرانی را گرامی می داشتند؛ در این زمان، همه مردم جهان متمدن از ایران گریزانند و به ایرانی بدگمان. در آن زمان، ملت ایران داراترین و آسوده زی ترین مردم جهان بودند؛ در این زمان یکی از فقیرترین و پریشان زی ترین.

اکنون ما ایرانیان بخود آمده ایم، از خواب چند صدساله بیدار شده ایم، خود را در آینه دیده ایم و به وحشت افتاده ایم که این ما نیستیم. ما ایرانی بوده ایم و ایرانی زیسته ایم، و می خواهیم دوباره ایرانی زندگی کنیم؛ ... و این خواهد شد.

این شیرملت ایران است که از خواست ما پشتیبانی خواهد کرد و خورشید مهر ایران را دوباره بر پشت خود بر این سرزمین و سراسر جهان خواهد تاباند. ما به آنان که سده هاست ملت ما را در بند اندیشه های ناسازنده و ناپذیرفتنی خود گرفتار کرده اند می گوییم: برو به پیشه خود برس که پیشه ملت ایران آزادی و آزادگی است.

این سبز ایران سبز شادمانی و پیشرفت و آبادانی است و بازیچه دست هیچ کس و گروه نیست. این

سپید ایران سپید آشتی و دوستی ملت ایران با همه ملت های جهان است و ما دست همزیستی و دوستی و همکاری را به سوی همه مردم جهان دراز خواهیم کرد؛ که ایرانی نه تنها مرگ کسی را خواهان نیست بلکه سربلندی همه ملت ها را خواهان است. ما فقط اگر بتوانیم در میان همه ملتهای پیشرو و سربلند جهان بدرخشیم و سربلند باشیم ملت ایران هستیم. و این سرخ ایران نشان تهدید و جنگ خواهی و خونریزی نیست، نشانه عشق و شادابی و انرژِی زندگی است. ما این عشق و انرژی را به ملتمان باز خواهیم گرداند.

ای تویی که خورشید من ایرانی را گرفتی تا در تاریکی و ایستایی ذهن تو تصور تنهایی کنم، بدان که من ذهن مرده تو را آنقدر با جنبش آزادگی خود تکان خواهم داد تا زنده و پویا گردد. من دل تاریک تو را با فرهنگ جهان بین ایرانیم روشن خواهم کرد تا از تاریکخانه خود بیرون آیی.

تو تاریکی اندیشه خود را بر من تحمیل کردی، ولی من تو را به روشنایی ایرانی بودن خواهم کشاند و ستم تو را با مهربانی خود درهم خواهم شکست. من ایرانی تا تو را انسان نکنم از پای نخواهم نشست و لذت و افتخار ایرانی بودن را به تو خواهم چشاند.

کورش زعیم

پاسارگاد

7 آبان 1388 (29 اکتبر 2009)

بزرگداشت روز کوروش/پاسارگاد

Thursday, October 29, 2009

سپاه پاسداران ارتشی بدون آینده

«سپاه پاسداران» ارتشی بدون آینده !

حسن بهگر

[این مقاله برای سایت iranliberal.com نوشته شده است و نقل آن با ذكر مأخذ آزاد است]

«سپاه پاسداران انقلاب اسلامی » از آغاز به عنوان یک نیروی مسلح موقت برای مقابله با کودتای احتمالی تاسیس شد و بتدریج توانست الگوهای انضباطی یک سازمان نظامی را بیامورزد و به ایدئولوژی اسلامی مجهز گردد. جنگ با عراق که رخ داد با وجود آن که در اغلب موارد ارتش نقشی موثر داشت فرصتی برای سپاه بود که ارتش را به حاشیه براند ، و این سپاه بودکه با وجودتلفات زیاد (و اکثرا در اثر ندانم کاری) در رسانه ها مطرح می شد. حسینعلی منتظری درهمان هنگام انتقاداتی بر رقابت بسیج و سپاهی و ارتش داشت. به هرحال با همت مردم که به دفاع از کشور برخاسته بودند دشمن رانده شد و جنگ به پایان رسید اما هنگامی که رزمندگان کوله بار جنگی خود را در خانه اشان بر زمین گذاشتند با واقعیتی تلخ روبرو شدند که رفقای سپاهی آن ها که عهده دار امور اداری بودند و از پشت میزشان هم تکان نخورده بودند با فراغ بال و دور از غوغای جنگ توانسته بودند با گرفتن مدارک تحصیلی قلابی و با اشتغال پست های حساس به ثروت های افسانه ای دست یابند. صدای معترضان مکتبی که از دست صدامیان جان بسلامت برده بودند بجایی نرسید و کم کم کنار گذاشته شدند و حتا برخی به زندان هم افتادند.

نمونه بارز این چپاولگران رفیق دوست بود که برراس بنیاد بنام مستضعفان نشسته بود؛ پس از برملا شدن بخش کوچکی از سوء استفاده ها از این بنیاد وی بیلان کار خود را فقط به خامنه ای داد و از صحنه سیاسی ناپدید شد و معلوم نگردید میلیاردها ثروت این بنیاد از کجا تامین شده و به چه مصرفی رسیده است.

در ایران حاکمیت نظامی سابقه ی طولانی نداشته است ولی در دوره ی احمدی نژاد با گماشتن تدریجی و خزیده ی نظامیان و زندانبانان بر راس امور ، از مدت ها پیش ایران را مانند یک زندان بزرگ اداره کرده اند .سپاه پاسداران توانسته است بر خلاف بسیاری از کشورها که نیروی نظامی از پلیس جداست با آن هماهنگی کند و موفق شده در کنار لباس شخصی ها یک نیروی سرکوبگرضد شورش هماهنگ داشته باشد که در برابر مردم بصورت موثر عمل کنند. سپاه فقط از مالیات و دسترنج مردم تغذیه نمی کند بلکه تقریبا با بهره گیری از همه ی منابع اقتصادی و حتا قاچاق ، بویژه منابع فروش نفت به غول بزرگ اقتصادی تبدیل شده است .

اما سپاه با مشکلاتی نیز روبروست و آن نبود آرمان مشترک و عدم حرکت در راستای وحدت ملی است. ایدئولوژی اسلامی حکومتی با تصفیه حساب های سی ساله از رهبران جمهوری اسلامی و تشتت آرای مراجع به هرج و مرج فکری بسیاری دامن زده است .با این همه امروز سپاه در تمام عرصه های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی کشور حضورقدرتمندی دارد و با ابتکار این گروه بود که سعی در بی آبرو کردن ملایان سعی در بیرون کردن ملایان از قدرت و یک کاسه و یکدست کردن هرچه بیشتر قدرت داشته اند. وقایع پس از انتخابات دوره ی دوم احمدی نژاد بسیاری از معادلات و پنهانکاری های این گروه را بهم زد و امروز این پرسش مطرح است که سپاه با توجه به جنبش های رو به گسترده ی مردم چه آینده ای را برای خود رقم خواهد زد؟

شواهد حاکی از آنست که سرکوب پاسخ دلخواه را نمی دهد وتا به حال کارساز نبوده و جنبش از مرحله نطفه گذشته و در حال شکل گرفتن است به همین سبب حکومت اسلامی از تجمع برای دعای کمیل و ندای الله اکر هم واهمه دارد. روزهای قدس و 13 ابان که می توانست مردم را پشت حکومت گردآورد اکنون تبدیل به کابوسی هولناکی شده است که رژیم از فرارسیدن چنین روزهایی وحشت دارد.سپاه نیروهای بسیج را که بیست میلیونی دانسته می شد در نیروی زمینی مستحیل ساخت و مشخص شد که از میلیون هابسیجی خبری نیست و همین چند هزار مزدور نیز درحال ریزش اند.

جلسات گوناگون حل اختلاف از جانب ملایان وهیات موتلفه تاکنون راه بجایی نبرده است. این امر حاکی از اینست که سپاه می خواهد در عرصه سیاسی و نظامی و اقتصادی یکه تازی کند و حاضر به تقسیم این کیک با رقبا نیست. پرسش مهمی که خودنمایی می کند اینست که این سازمان برای ادامه حیات در جهت منافع کدام یک از طبقات و اقشار جامعه است؟ ودیگر این که آیا سپاه می تواند جایگزین ارتش شود؟

برای یافتن پاسخ شاید بررسی اجمالی گذشته بد نباشد.

همانطور که پیش تر گفته شد تشکیل سپاه در اوایل انقلاب با ترس از تکرار کودتای 28 مرداد و برای مقابله با دخالت خارجی هنگام دولت موقت بازرگان تشکیل شد ولاهوتی به سرپرستی آن گماشته گردید. در آن هنگام به ارتش شاهنشاهی که یکشبه زیر پای بختیار را بنابدستورهایزر خالی کرده بود اعتمادی نبود و ممکن بود همین قصه برای به خمینی تکرار شود (این که دولت موقت چرا برای سرپرستی سپاه از میان افسران کاردان و مورد اعتماد ملی استفاده نکرده و پای ملایان را به یک سازمان نظامی بازکرد باید از نهضت آزادی و خصوصا از دکتر یزدی پرسید) پس از برکناری بنی صدر، لاهوتی بدون اتهام توسط لاجوردی دستگیرشد و حتا پادرمیانی احمد خمینی نتیجه نداد تا جنازه اش را تحویل دادند و گفتند به سبب ناراحتی قلبی درگذشته است!

پس از آن هم سپاه پاسداران تبدیل به چماقی برای سرکوبی مردم شد و بارها علنا اعلام کرده که وظیفه اش مقابله با خیزش های مردمی است. ظاهرا این بدان معناست که ارتش و ظیفه مقابله با دشمن خارجی را دارد خواهد ماند و سپاه از وظیفه ی اولیه خود عدول کرده و به سیاست و اقتصاد پرداخته است . بخش خصوصی ، کارخانه دارها و غیره حتا اگر از همپالکی های همین رژیم باشند که دستی گشاده بر چپاول مردم دارند چون به سپاه به چشم رقیب می نگرند از آن تنفر دارند. اکثریت مردم که هر روز توسط عوامل سپاه آزار می بینند نیز از آن متنفرند. در صفوف اصلاح طلبان دینی و ملایان و مراجع هم پایگاه مستحکمی ندارند که هیچ با مخالفت های گسترده ای روبرو هستند.

اگر به کشورهای کشورهای همسایه مانند ترکیه و پاکستان بنگریم که ارتش نقش مهمی دارد از آن روست که ارتش با هویت ملی آن ها گره خورده و از پشتیبانی بسیاری از طبقات و اقشار برخوردار است. برای مثال نیروهای مسلح پاکستان در سال 1947 با تاکید بر هویت دینی و ملی و در دشمنی با هند ساخته شد. کمبود نیروی انسانی ندارد و خدمت داوطلبانه است و اجباری نیست. تاسیس ارتش همراه با تاسیس پاکستان و جزیی از هویت ملی آن شده است یا ارتش مدرن ترکیه که با کمال آتاتورک رئیس جمهور سکولار 1923 تاسیس شد و در جنگ های اول و دوم جهانی رشادت های بسیاری از خود نشان داد و خود را نگهبان کمالیسم می داند و ترکیه خلاصی خود را از خلافت عثمانی مدیون نگهبانی ارتش از قانون اساسی می داند.

در حالیکه پاسدارانی که نهایت خشونت وستمگری بر مردم خود روا داشته اند آن هم برای حفظ منافع شخصی و گروهی خود نمی توانند از عاقبت این تبهکاری ها در امان باشند و همراهی ملت را جلب کنند . نابرابری در میان پاسداران بسیار آشکار است و گروهی که به سبب وابستگی یا تملق و چاپلوسی اجازه ی چپاول مردم را گرفته اند بیشترین دشمنان را در میان سپاه پاسداران بوجود آورده است. تغییر یکشبه زندگی کسانی که تا دیروز هیچ چیز نداشتند و امروز از همه ی وسایل رفاهی برخوردارند بر تنفر مردمی که هر روز با گرانی روزافزون اجناس و سختی معیشت دست به گریبانند افزوده است. این نیروی زائده نه در جهت حفظ حاکمیت ملت و تمامیت ارضی ایران که برای ایجاد وحشت و در مقابله با آزادی مردم و حقوق شهروندی قد علم کرده و کاملا درجهت منافع شخصی و با پیشینه ای پر از نکبت و آزار و جنایت و شکنجه مردم چون ریشه ندارد نمی تواند عمر درازی داشته باشد.

2009-10-27 استکهلم

رامین كامران _ پیشگامی یا پیروی؟

پیشگامی یا پیروی؟

رامین كامران

اكتبر 2009



[این مقاله برای سایت iranliberal.comنوشته شده است و نقل آن با ذكر مأخذ آزاد است]



اخیراً حین گفتگو با یكی از دوستان سخن از این حرف به میان آمد كه در دهان برخی از فعالان سیاسی افتاده: در شرایط فعلی «نباید شعارهای تند مطرح كرد» و «نباید از مردم جلو افتاد».

سریع از این داستان شعارهای تند میگذرم چون برداشت­ها در باب تند بودن یا نبودن شعار به قدری متفاوت است كه هیچگاه معلوم نیست خط مرزی را كجا باید ترسیم كرد و متأسفانه برخی از كسانی كه معتقدند باید از شعار تند دوری جست تفاوتی بین قاطعیت در عرضه و پیگیری مطلب و تندی حرفی كه طرح می­شود قائل نیستند و پافشاری بر سر دمكراسی و لائیسیته همانقدر در نظرشان تندروانه و گاه ناشایست جلوه می­كند كه فرضاً شعار نابود كردن دشمنان اسلام.

در قبال این مسئله فقط یك توضیح كوتاه می­دهم. باید بین محتوای خواست و قاطعیت درخواست تمایز قائل شد. این اولی است كه باید از تندروی به دور باشد ولی این محتوا هر چه كه بود و بخصوص اگر معقول بود، باید در كوشش برای به دست آوردنش قاطعیت به خرج داد. اگر این دو را با هم اشتباه بگیریم به این نتیجه خواهیم رسید كه خواست افراطی را باید محكم مطرح نمود و خواست معتدل را با سستی! در این حالت عاقبت داستان روشن است: اولی بخت به كرسی نشستن خواهد داشت و دومی هرگز جامهٌ عمل نخواهد پوشید. اگر بخواهیم در تعقیب هدفمان سستی به خرج بدهیم همان بهتر كه نه تنها از رسیدن بدان بلکه حتی از تعقیبش صرف نظر نماییم، خود را خسته نكنیم و میدان را برای دیگران خالی بگذاریم. خلاصه اینكه بهتر است بین میانه روی و بی حالی مختصری تمایز قائل شویم.



حال برویم سر بخش اصلی مطلب كه این داستان جلو نیافتادن از مردم است.

از این حرف­ها هنگام به حركت درآمدن جنبش­های وسیع اجتماعی كم زده نمی­شود. كار دو دلیل دارد. یكی نگرانی از این­كه اگر با مردم زیاد فاصله بگیریم دنبالمان نخواهند آمد و دکان مان بی مشتری خواهد ماند. دوم شیفتگی در برابر تجمع وسیع مردمی كه با شجاعت و در عین قبول مخاطرات به میدان آمده اند تا خواست های خود را مطرح سازند.

این هر دو انگیزه را می­توان درك كرد ولی هیچكدام را وارد نمی­توان شمرد.

اول این­كه اصلاً كار سیاسی یعنی اعتقاد داشتن به اینكه فكری داریم در خور عرضه به مردم و طرحی شایستهٌ پذیرش از سوی آنها. اگر كسی این دو را ندارد اصلاً فعالیت سیاسیش بی معناست. نفس فعالیت سیاسی (همین نطق و خطابه كردن، مصاحبه دادن، مطلب نوشتن و...) از اساس مترادف سر بیرون کردن از جمع است، از مردمی كه چنین فعالیتی نمی­كنند. جاه طلبی در كار سیاسی درج است ولی آنجایی پوچ و بی مورد می­شود كه فرد بدون اینكه فكر و طرحی داشته باشد یا احیاناً اعتقادی به طرح و فكری كه مطرح می­كند داشته باشد، اصرار بر این بكند كه خود را از دیگران متمایز سازد.

از این گذشته جلوتر از دیگران رفتن كار مرد سیاسی است. او باید بتواند دورتر را ببیند و شهامت این را داشته باشد كه حرفی را كه به نظرش درست می­آید بزند. اگر این وسعت دید و جرأت را نداشته باشد همان بهتر كه بساطش را جمع كند و برود دنبال كار دیگر. بختیار مثال نزدیک و بارز این امر است. اگر اعتبار وی از همان روز سقوطش روز به روز بالاتر رفته و با مرگش هم از آن چیزی كاسته نشده به این دلیل است كه وی این خاصیت اصلی مرد سیاسی را به تمام واجد بود، هدف و بینشی روشن داشت، عقیده خویش را به صراحت بیان میكرد و و برنامهٌ خود را با قاطعیت تعقیب مینمود. از این هم كه از مردم جلوتر باشد هراس نداشت كه هیچ، اصلاً این­را وظیفهٌ خود می­دانست. از این گذشته كوچكترین ترسی هم از اینكه حرف درستی را كه خلاف باور عام است بزند و از آن دفاع كند، نداشت. دیدیم كه مردم با گذشت زمان درستی سخنش را درك كردند و هم فكر حكومت دمكراتیك كه در آن شرایط تنها مدافعش بود و هم اندیشهٌ جدایی دین و دولت كه با آن حدت از آن دفاع كرد بالاخره تبدیل به سخن رایج شد. سال­ها از مرگ بختیار می­گذرد، حرفش را كه كسی گوش نداد ولی امروز که قبول عام یافته که می­توان به صدای بلند خواستارش شد. اقلاً این یك درس را از او بگیریم که بعد نگویند که برای هیچ و پوچ مرد.



حال بیاییم سر حرمت مردم. البته كه گردن نهادن به خواست مردم برای آدم دمكرات وظیفه است، ولی مقصود تبعیت از رأی مردم است نه از فریادی که در خیابان می­زنند. آنهایی كه معتقدند از مردم نباید جلوتر حركت كرد خیال می­كنند كه حركتهای انقلابی از سر تا به ته خودجوش است و همین­قدر كه تودهٌ مردم به راه افتاد (چپی ها ترجیح میدهند بگویند خلق كه به پا خاست) كار درست است و از آنجا كه همهٌ مردم اشتباه نمی­كنند و همه را هم نمی­توان برای همیشه گول زد و در نهایت هم انقلاب راه خود را بلد است ووو از عاقبت خوش حكایت مطمئن می­توان بود.



خوشبینی به امكانات و درستی بینش مردم اصولاً پایهٌ دمكراسی است و فرض اساسی لیبرالیسم، چپی ها هم در همین خوشبینی كه یادگار عصر روشنگری است شریكند. پایه اش هم بر این است كه مردم عادی صاحب شعورند و مصلحت خود و مملكتشان را می­فهمند و می­سنجند. این سخن بسیار بجا و درست است ولی مربوط است به شرایط عادی كه مملكتی به طور معقول كار می­كند، حرف هایی مطرح می­شود، بحث و جدلی درمی­گیرد، رأیی اخذ می­شود تا در نهایت تصمیمی گرفته شود. وقتی كه شرایط غیرعادی است و سرنوشت كشور دارد در تظاهرات جمعی و با حركتهای جماعتی تعیین می­شود، نمی­توان به این خیال كه چون مردم صاحب قوهٌ تشخیص اند وقتی هم كه دستجمعی به خیابان ریختند معقول ترین انتخاب ها را به عمل خواهند آورد و از راه درست منحرف نخواهند شد، دست روی دست گذاشت.



تفاوت كار بین فراهم بودن شرایطی است كه مردم می­توانند در آن به استقلال و آرامش فكر و عمل بكنند و وضعیتی كه به صورت توده ای مجتمع شده اند و در معرض این هستند كه بازی داده شوند. در چنین وضعیتی مردم از امكانات اندیشیدن و نقد و سنجش محروم می­گردند. خاصیت حركت های جماعتی درست این است كه همه را، كوچك و بزرگ، باسواد و بی سواد، هوشمند و كندذهن... در شرایطی قرار میدهد كه نوع واكنش نشان دادنشان با یكدیگر تفاوتی ندارد، همگی در معرض این قرار می­گیرند كه مانند رمه از این سو به سوی دیگر سوق داده شوند. كسانی هم كه می­خواهند قابلیت سنجش را از مردم سلب نمایند و ذهنشان را فلج سازند و به جای عقل از احساسشان پاسخ بگیرند تا بتوانند بر گرده شان سوار شوند، می­كوشند تا درست در چنین موقعیتی قرارشان بدهند كه كارشان پیش برود وگرنه خود میدانند كه در شرایط عادی حرفشان به جایی نخواهد رسید و كسی اعتنایشان نخواهد كرد. نگاه كنید، هركس كه می­خواهد دمكراسی را بكوبد به همین حركتهای جماعتی استناد می­كند تا قوهٌ شعور عامه را در معرض تردید قرار دهد.



به هر حال، شاخص اصلی جلو بودن یا عقب بودن از مردم انتخاب شعار است و كسانی هم كه نصیحت نابجای میانه روی می­كنند به همین مسئله نظر دارند. در موقعیت فعلی مردم ایران همین شعار است كه تعیین كننده است و اصلاً نباید اهمیتش را به این دلیل كه «حرف است» و «فراموش میشود» ندیده گرفت. در كار سیاست و بخصوص در شرایط انقلابی حرف عین عمل است و فراموش شدنی هم نیست چون سرنوشت ملتی را رقم می­زند.



برای توجه به اینكه اگر نخواهیم در شرایط فعلی «از مردم جلو باشیم» كارمان به كجا خواهد كشید كافیست به شعارهایی كه از ابتدای این حركت تا به امروز رایج شده نظری بیافكنیم. آیندهٌ جنبش در همین فریادهای مردم نقش است.



بخش اول شعارهای اسلامی است كه عمدتاً تكرار شعارهای سال 57 است. از همان گونه نوحه خوانی كه ظرف سی سال گذشته به حد غثیان شنیده ایم. مبلغ آنها معلوم است: دسته ای كه هرچند موسوی و خاتمی چهره های قابل عرضه اش هستند، اگر بخواهیم با واقع بینی یعنی با احتساب قدرتهای موجود به آن نامی بدهیم باید دستهٌ رفسنجانی خواندش. چرای رواج دادن این شعارها هم بسیار روشن است. آنهایی كه این كار را می­كنند فرزندان انقلاب اسلامی هستند، حیات سیاسی و امتیازات اجتماعی شان را مدیون این نظامند و چون میدانند بیرون رفتن از آن مترادف مرگشان خواهد بود ابداً به این كار میلی ندارند. از این گذشته اصلاً حرفی غیر از اینها بلد نیستند و از اول حیات سیاسی شان همین حرفها را شنیده اند. حتی شعار «رأی من كو؟» كه این اندازه جلب توجه كرده است كاملاً در قالب نظام اسلامی قابل تفسیر است. فقط «مرگ بر دیكتاتور» است كه در عین كلی بودن می­تواند راهی به بیرون از این نظام بگشاید. مردمی كه دل به این شعارها می­دهند یا از سر اعتقاد است یا اینكه فكر میكنند به این ترتیب كمتر در معرض تعرض مأموران حكومتی قرار خواهند گرفت. البته این تصور دوم چندان در عمل تأیید نشده ولی دوامش برای مدتی قابل درك است. نكتهٌ آخر اینكه این شعارهای اسلامی عموماً مربوط است به بخش داخلی جریان و نوع حكومتی كه مطلوب تظاهركنندگان است.



بخش دوم شعارها كه خیلی پرشمار نیست ولی قابل توجه است مربوط است به سیاست خارجی. از یك طرف مرگ بر روسیه و چین و از طرف دیگر نه غزه، نه لبنان... اینها را باید درست برخلاف بخش اول كه بیشتر تكراری است، قرینهٌ عكس شعارهای سال 57 شمرد. در آن زمان «مرگ بر آمریكا» شعار رایج بود و ابراز همبستگی با فلسطین هم یكی از مضمونهای فكری وگرنه شعاری انقلابیان به شمار میامد. حال صحبت از مرگ بر دو كشور دیگر شده و دوری جویی از فلسطین و كلاً مخالفان منطقه ای اسرائیل. البته دلیل خواستاری مرگ روسیه یا چین اصلاً معلوم نیست چون نقش امروزی این دو كشور كه طرف تجاری و احیاناً همراه استراتژیك جمهوری اسلامی هستند اصلاً با آمریكای قبل از انقلاب كه صاحب اختیار قلمرو پهلوی بود قابل مقایسه نیست. از بابت اقبال به شعار غزه... هم این قابل درك است كه مردم از كمكهای مالی حكومت به حزب الله لبنان و و حماس فلسطین دل آزرده باشند ولی به سختی میتوان پذیرفت كه قطع این كمكها را به این سرعت و با این اصرار در صدر درخواسته هایشان قرار بدهند. در مورد رواج دهندگان این شعارها به قطع میتوان گفت كه از اسلامگرایان نیستند. بخصوص كه این شعار دوم ابتدا از خارج ایران و روی اینترنت طرح شد و به داخل تلقین گشت.



در جمع وضعیتی پیدا شده كه شعارهای غالب، هر جا به مسائل داخلی مربوط است كمابیش در چارچوب گفتار حكومتی جا می­گیرد و هر جا به سیاست خارجی مربوط می­شود با صراحت این گفتار را به چالش می­گیرد! عجب انقلاب دیپلماتیکی! كسی هم ظاهراً تعجبی ندارد كه بكند. فقط عده ای دستشان را در جیب كرده اند و تماشا می­كنند و با حیرت میگویند «عجب! تاریخ تكرار میشود!». انگار آمده اند تماشای آتشبازی و انگار نه انگار كه آیندهٌ خود و كشورشان دارد جلو چشمشان نوشته می­شود.

در میان تمامی این شعارهای داده شده فقط یكی استثناست و آن شعار جمهوری ایرانی است كه هم واروی شعارهای انقلاب قبلی است و هم مربوط به سیاست داخلی و بسیار راهگشا. جالب اینكه نه می­توان به اسلامگرایان نسبتش داد و نه اینكه ردش را در خارج گرفت و شاید به این دلیل بتوان اصالتی بیش از باقی برایش قائل شد و احتمالاً برای همین است كه خواب بسیاری را برآشفته.



شعارهایی كه گفتیم توسط گروه هایی از مردم درداده می­شود كه اصلاً تعدادشان روشن نیست و تصویر و صوت آنها (معمولاً با كیفیت بد) از طریق یوتیوب یا با این میل های سیلابی به چهار گوشهٌ جهان فرستاده میشود تا در برابر جنبش مردمی آینه داری كند، البته با آینه های كوچكی كه هیچكدام تصویر كامل را منعكس نمی سازد و فقط پاره ای از آنرا به بیننده عرضه می­دارد، ولی در نهایت این تصور را به وی القأ می­نماید كه كل منظره غیر از تكرار چندین و چند بارهٌ همین تصویر كوچك نیست.



در موقعیت فعلی «از مردم جلو نیافتادن» یعنی جلو نیافتادن از اینهایی كه چنین شعارهایی را رواج می­دهند و مردم را به آن سو كه می­خواهند می­كشند. عامهٌ مردم مصرف كنندهٌ عقاید، شعارها و راه حل هایی شده اند كه به آنها عرضه شده و گاه با نادرستی به آنها تحمیل میگردد. برای آدم سیاسی جلو نیافتادن از مردم یعنی احتراز از عرضهٌ فكر و طرح درست به آنها، یعنی خالی كردن میدان برای كسانی چه ایرانی و چه غیرایرانی كه بی هیچ قید سیاسی و اخلاقی فقط در صدد تأمین منافع خویشند، یعنی شانه خالی كردن از انجام وظیفه.



صریح بگویم: آنكه كار سیاسی می­كند اگر از مردم پیروی كند از آنها عقب تر گام برمیدارد و اگر راهی بدانها نشان دهد جلوتر. با مردم حركت كردن از دسترس وی به دور است مگر اینكه ردای كار سیاسی را از تن به در كند و به جمع بپیوندد

درخواست تجاوز جنسی به دو زندانی عقیدتی در رجایی شهر کرج

درخواست تجاوز جنسی به دو زندانی عقیدتی در رجایی شهر کرج
رئیس بازرسی زندان رجایی شهر کرج در هنگام ورود دو زندانی عقیدتی از سایر زندانیان خواست تا آنان را مورد تجاوز جنسی قرار دهند.

رئیس بازرسی زندان رجایی شهر کرج در هنگام ورود دو زندانی عقیدتی از سایر زندانیان خواست تا آنان را مورد تجاوز جنسی قرار دهند.

به گزارش هرانا به نقل از واحد زندانیان مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، دو تن از شهروندان بازداشت شده در وقایع اخیر با هویت محفوظ که گفتگوهای آنان از صدا و سیما نیز پخش شده است پس از تبعید از زندان اوین به زندان رجایی شهر کرج در اوایل هفته جاری، حسب نظر واحدهای حفاظت و بازرسی این زندان به بند 1 زندان رجایی شهر که اخیراً شاهد درگیریهای مرگبار و یک شورش بوده است منتقل شدند

رضا ترابی مسئول بازرسی این زندان در اقدامی که ارتباطی با وظابف وی ندارد، این دو زندانی را شخصاً به این بند منتقل کرده و در حضور تعدادی از زندانیان بصورت علنی و صریح خواستار تجاوز جنسی تا حد ممکن! به این دو زندانی شده است

در حال حاضر این دو زندانی کماکان در بند 1 این زندان که محدودیت تماس با خارج زندان را نیز داراست به سر می برند، گزارشاتی از مسائل روی داده در این بند دریافت شده است که در صورت تائید بعنوان گزارشات تکمیلی از وضعیت این دو زندانی و اقدام غیرانسانی و غیرقانونی مسئولان زندان منتشر خواهد شد

لازم به یادآوری است مورخ 3 آبان ماه واحد زندانیان، گزارشی تحت عنوان "یک زندانی با دستور یکی از مسئولان زندان مورد تجاوز جنسی قرار گرفت" منتشر کرد که در آن شرح تجاوز به یک زندانی به نام "عبدالله همتی" به دستور یکی از مسئولان زندان کرج ذکر شده بود، گزارش شده است پس از انتشار این مهم و واکنش افکار عمومی نسبت به موضوع مطرحه، مسئولان مربوطه زندانی مذکور را در مقابل دوربین فیلمبرداری قرار داده و تحت فشار گفتگویی ویدئویی از وی تحت عنوان عدم صحت این گزارش ضبط کرده اند. این در حالی است که بحران مسائل جنسی در زندان رجایی شهر در سطح ریاست آن بارها در نشریات رسمی نیز منتشر شده است

ماموران حكومتي مانع رفتن مردم به تخت جمشيد ويا پاسارگارد ميشوند


طبق آخرين خبر دريافتي تعداد زیادی وسیله نقلیه در جاده ورودی به تخت جمشید در ترافیک متوقف گرديدند, بررسی های خبرنگار آژانس ايران خبرنشان می دهد که دلیل این ترافیک سنگین, حضور تعداد زیادی از مردمی است که با شنیدن خبر بسته شدن پاسارگاد از شیراز و مرودشت به تخت جمشید آمده اند. علاقه مندانی که از یزد تهران و اصفهان هم از شب گذشته یا صبح زود حرکت کرده بودند اکنون در محوطه جلوی تخت جمشید هستند.
ماموران و تعدادی لباس شخصی در ورودی جاده تخت جمشید از همه ماشین ها و سرنشینان انها عکس و فیلم می گیرند.
در پلیس راه های منتهی به تخت جمشید ماشین ها متوقف شده و از آنان مقصد سوال می شود در صورتیکه پاسارگاد یا تخت جمشید به عنوان مقصد باشد از خروج وسیله نقلیه از محدوده پلیس راه جلوگیری می شود

روابط نامشروع پرسنل زندان رجايی شهر با زنان زندانی

روابط نامشروع پرسنل زندان رجايی شهر با زنان زندانی، مجموعه فعالان حقوق بشر

دو تن از پرسنل زندان رجايی شهر کرج به دليل رابطه نامشروع با زنان زندانی به زندانی ديگر منتقل شدند.
به گزارش واحد زندانيان مجموعه فعالان حقوق بشر در ايران، پزشکياری به نام "واشقانی فراهانی" کارمند بهداری زندان رجايی شهر کرج که از مدتی پيش اقدام به برقراری رابطه نامشروع با چند زن زندانی اين زندان کرده بود و از فرصت معاينه و انتقال زندانيان زن به بهداری برای مقاصد خود بهره می جست پس از غافلگيری توسط چند زندانی و گزارش موضوع مورد برخورد قرار گرفت و به زندان قزلحصار کرج بعنوان تغيير محل خدمت منتقل شد. همچنين در اين رابطه يک مهندس با هويت نامشخص نيز مورد برخورد و تغيير محل خدمت قرار گرفت.
لازم به ذکر است برخورد با اين دو کارمند خاطی از حداقل مجازاتهای تعيين شده برای چنين جرائمی نيز بسيار کمتر است





--


زندان رجايی شهر کرج که در طبقه بندی سازمان زندانها برای زندانيان خطرناک و خشن در نظر گرفته شده است محل نگهداری دست کم شصت زندانی عقيدتی بعنوان تبعيدگاه است، گزارشات و مستندات بسياری در خصوص موضوع خشونت و تجاوز در اين زندان تاکنون منتشر شده است. رئيس سابق حفاظت اين زندان به نام خادم پس از علنی شدن روابط نامشروعش با يک زن زندانی ناچار به ازدواج با وی شد و سپس برای ادامه خدمت به قزلحضار منتقل شد و اکنون نيز منفصل از خدمت اعلام شده است.
همينطور حاج محمد شکاری، رئيس پيشين زندان رجايی شهر کرج به دليل تزانزيت دختران ايرانی به کشورهای حاشيه خليج فارس با همکاری دادستان سابق کرج بازداشت و محکوم به زندان شد، اين زندانی و رئيس سابق زندان رجايی شهر هم اکنون بعنوان رئيس بسيج اين زندان در رجايی شهر کرج به سر می برد

وصیتنامه سهیلا قدیری : مرا نزدیک مزار بچه ام دفن کنید




وصیتنامه سهیلا قدیری : مرا نزدیک مزار بچه ام دفن کنید

سهیلا قدیری، زنی که به جرم قتل فرزند 5 روزه اش که حاصل تجاوز مردان خیابانی به او بوده است، هفته گذشته اعدام شد. آنچه در زیر آمده است، وصیتنامه اوست که خطاب به قاضی اجرای احکام و مسئولان زندان نوشته استundefined:
وصیت نامه اینجانبه سهیلا قدیری

اینجانبه سهیلا قدیری، فرزند عبدالمحمد از شما قاضی اجرای احکام و مسئولین محترم زندان عاجزانه و ملتمسانه تقاضا دارم در صور رضایت ندادن شاکیم و اعدام من، جسدم را بی نام و نشان و به صورت مجهول الهویه یه خاک بسپارید و آدرس و مشخصا مزارم را به هیچکدام از اعضای خانواده و بستگانم و فامیلهایم نگویید. منظورم این است که هر کدام از اعضای خانواده و فامیلهای پدری و فامیلهای پدری و فامیلهای مادریم و بستگانم بر سر مزار من حتی برای دو دقیقه هم بیایند روح من عذاب می کشد و ناآرام می شود. پس اصلا دوست ندارم هیچ کدام از آنها مزار مرا بلد باشند و نه فتحه ای و نه خیراتی از طرف آنها و به دست آنها نمی خواهم.

وصیت دومم این است که تا جایی که امکان برایتان هست مرا در نزدیک مزار بچه ام دفن کنید و جسد رابه شهرستان یا استان محل تولدم منتقل نکنید.

سهیلا قدیری

روز كورش بزرگ اولين منادي حقوق بشر خجسته باد


به آن که زيباترين و انسانی ترين کتيبه ی سرزمين مان را نوشت
در قلب اولين زمينی

که در آتشفشان فرو رفت

و ذوب شد،

ـ و در ميان خاکستر عظيم

آن جزيره گم شده ـ

تنها يک کتيبه باقی ماند

و تو.



با تو بود

که از سال های يخ،

از بلور قامت جنگل های ابر،

و از گدازه های منجمد دريای ماه

گذشتم

تا در ميان نُت های سرخ

و کلماتی که

هنوز

در آتش می درخشند

عکس زنجيرهای شکسته را

بر آن کتيبه ی با شکوه

تماشا کنم.

***

می پرسم:

«ساعت طلوع جزيره کجاست؟»



روبرويم ايستاده ای

ـ خورشيد وار و تابناک ـ

و نگاهم می کنی

وقتی که بر سنگ ها و ستون ها

می دوم،

می رقصم،

و می نويسم،

و در انديشه ی کفش های آفتابی ام

تاريکی نيست.

***

می پرسم:

«ساعت طلوع آن جزيره افسانه ای

کجاست؟

شبنم آفتابگردان

چه روزی

بر لب آهو می نشيند؟

شکٌر نور

کی از خاکستر و سنگ می تراود؟

و من کجا

راز آتشفشان را

در حافظه ی اين کتيبه ی خاموش

پيدا خواهم کرد؟»



روبرويم ايستاده ای و

در سکوت مهر وارت

نگاهم می کنی

کورش، پلی بين ديروز و امروز


کورش، پلی بين ديروز و امروز

اسماعيل نوری علا

کسانی که در حوزهء علوم اجتماعی کار می کنند اغلب بين موجود زنده و جامعه تشابهاتی می بينند، يا برقرار می کنند و، از طريق طرح اين ارتباط های تشبيهی، بسياری از قوانين و روندهای زيستی موجود زنده را به جامعه نيز نسبت می دهند. کارشناس اجتماعی، اگر اهل غلو و زياده روی نباشد و اعتبار تشبيه را در حد همان تشبيه بداند، اغلب می تواند تفسيرهای هيجان انگيزی از رشد اندامی و سير تحولات زيستی جوامع را به زبانی زيست شناسانه توضيح دهد.

اين مقدمه را آوردم تا در پاسخ پرسش شما من نيز از يک چنين تشبيهی سود بجويم تا بتوانم درک حسی و عاطفی و عقلی خود را در مورد جايگاه کورش بزرگ هخامنشی در انديشهء هويت ياب امروز و فردامان توضيح دهم.

دو سال پيش، وقتی کتابخانهء کوچکم را گردگيری و مرتب می کردم، چشمم به کتابی خورد که چهل سال پيش آن را در تهران خريده و با خود از تهران به لندن و از لندن به دنور آورده بودم و ديگر فرصتی پيش نيآمده بود تا بازخوانی اش کنم. برای رفع خستگی و يادآوری محتوای کتاب، لحظه ای نشستم و ورقش زدم و يکباره، لای آن، پاکت کوچکی حاوی مقداری تخم گل يافتم که نمی دانم آن را کی و به چه دليلی، لای کتاب جا گذاشته بودم. پاکت، کهنه و رنگ باخته می نمود و فکر کردم که تخم گل های درون آن هم يا فاسد شده و يا خشکيده اند. در اطاقم باز بود، محتوای پاکت را روی خاک های باغچهء کوچک جلوی اطاقم تکاندم و پاکت را هم در زنبيل کاغدهای باطله انداختم و بکار خاک گيری ادامه دادم.

چند ماه بعد، نزديکی های عيد نوروز بود که فرصتی دست داد تا نگاهی به باغجهء کوچک جلوی اطاقم بياندازم. ديدم پر از غنچه های گل است. با رنگ ها و شکل های مختلف، و با وعده و وعيدی که در خرامش پر نازشان خبر از بهار در راه می داد. معلومم شد که تخم ها لای آن کتاب پوکيده و فاسد نشده بودند و گوهر حيات در همان پاکت کوچک و لای آن کتاب قديمی می لوليده و، مثل فنری فشرده، آمادهء برجهيدن و پوست ترکاندن و ساقه در آوردن و گل دادن بوده است.

از نظر من، دست آوردهای اجتماعی و انديشگی انسان نيز حاوی گوهر بالنده ای از حياتند که هر کجا امکان رشد و نمو وجود داشته باشد، يکباره از حالت فروخفتگی ِ خواب وار خود خارج شده و نمودهای رنگين حيات را متحقق می سازند. و، از اين ديدگاه، داستان و خاطرهء تاريخی و باستانی و استوره ای مردی به نام کورش هخامنشی در ذهن من شباهتی تام با تجربه ای دارد که با آن کتاب و تخم گل های درونش داشته ام.

ما قرن ها کورش بزرگ را فراموش کرده بوديم. حتی در شاهنامهء فردوسی ـ که بازگوئی استوره ای تاريخ ماقبل اسلام ايران است ـ نامی از او نمی يابيم، هرچند که بسيار از ويژگی هايش را در کاراکترهای گوناگون شاهنامه نمايان می بينيم. آرامگاه اش «آرامگاه مادر سليمان» خوانده شده بود؛ منزوی و تنها در دشتی که در زير خاکش پايتخت او، پاسارگاد باستانی، خفته بود و هنوز هم در خواب باستانی خود يخ زده است. هر سال دو بار دسته های کوچ کنندهء عشاير، در لباس های رنگين شان و با اسب ها و الاغ ها و گوسفندها و بزها و سگ هاشان، از کنار آن بنای ساده و سنگی می گذشتند و از اينکه بنای مزبور از آن کيست هيچ تصوری نداشتند. نام کورش را يونانيان در کتاب هاشان نوشته بودند، انبياء يهودی از او بعنوان «شبان يهوه» ياد کرده و از آزاد شدن شان به دست او گواهی داده بودند؛ اما مردمی که بر خاک سرزمين او می رستند چندان خبری از او نداشتند. حتی پس از انقلاب مشروطه، که توجه به ايران باستان جزئی از سياست فرهنگی عصر پهلوی شد، خبر کورش چندان در ميان اين مردم نچرخيد. و نيز حتی هنگامی که آخرين پادشاه ايران در برابر آرامگاه او ايستاد تا از او بخواهد که «آسوده بخوابد» چرا که «ما» بيدار است، مردمی بيگانه با آن جشن ها و آئين ها خبر کورش را از پوست خود به درون راه نداده و اندرونی نکردند.

تا اينکه آن لحظهء تاريخی فرا رسيد که دستی کتاب کهنهء تاريخش را از قفسه های خاک گرفته بردارد و بگشايد و کورش و داستانش را همچون پاکت کوچک کهنه ای در لای صفحات آن بيابد و ابتدا خيال کند که هر داستان و هر شخصيت اش تخمکی پوسيده و حيات فروهشته است و، پس، بی اعتنا و بی توجه، تخمک را در باغچه بيافشاند و فراموشش کند.

از نظر من، هويت هر انسان همچون باغچه ای است که در درون مرزهاي آجری اش خاکی آمادهء آبياری شدن وجود دارد و، خفته در زير برف های زمستانی، خود را آمادهء روياندن آن هزاران تخمکی می کند که باد و باران و توفان آنها را از اينجا و آنجا برداشته و بر گسترهء کوچکش افکنده اند. باران که باشد، بهار که بيايد، و آفتابی که خود را از شر سرما آسوده کرده و بتابد، خاک نيز دست به هنرنمائی می زند و انفجاری از عطر و رنگ و لطافت را به پيشواز آفتاب می فرستد.

آن لحظهء تاريخی همانی بود که در آن، ملت ايران، در غفلتی دسته جمعی، تن به پيدايش يک حکومت مذهبی داد و طی دو دهه و اندی نتايج آن را با پوست و استخوانش تجربه کرد؛ مزهء تلخ تبعيض و خودی و ناخودی کردن را چشيد، معنای تحميل و تحمل ارزش های بيگانه با مقتضيات طبيعت خود را دريافت، خطر محو رنگ ها و برقراری سياهی تک رنگی را فهميد و، از دل اين تجربهء بلند، به اين ادراک رسيد که «تبعيض کشندهء گوناگونی است، استبداد دشمن آزادی است، هر خدا به خدايان ديگر حسادت می کند و پيروانش را وا می دارد تا پيروان خدايان ديگر را بيازارند». و آنگاه کسانی از ميانشان فرياد برآوردند که کورش هخامنشی و آرامگاه اش در پاسارگاد را دريابيد و به ياد آوريد که او نخستين حکمران جهان بود که اعلام داشت آدمیان در انتخاب مذهب و شغل و محل سکونت و وارد شدن در معاهدات با يکديگر آزادند و هيچ کس را در برابر قانون شهروندی بر ديگری برتری نيست. گفت: «باغچه را بنگريد! ببينيد که همان تخمک ها که پوسيده می پنداشتيد جان گرفته اند و به گل می نشينند!»

ديديم که کورش، با شکفتن ديگربارهء خود بر خاک مستعد ذهن جوانان کشور اش، آنان را از هرگونه نظريه و ارزش وارداتی بی نياز می کند و به آنها می گويد که من حلقوم همين شما بودم آنگاه که برای نخستين بار در دو هزار و پانصد سال پيش برده داری را لغو کردم، بردگان را آزاد ساختم، انتخاب مذهب را آزاد ساختم و تن به برقراری يک مذهب رسمی ندادم، خدايان گوناگون را به مردمان و معتقدانشان وا نهادم و از آزادی مشعلی ساختم که تاريکی آغازگاهان تاريخ را به نور خردمندی روشن می ساخت.

برای ما امروز، تصوير کورش تصوير دانهء زاينده ای است که نسيم های تاريخ آن را بر خاک مستعد دل و جان جوانانی به تنگ آمده از ستم حکومتی ايدئولوژيک و تک ساحتی افکنده و باران های حوادث گوناگون بر او شور زندگی دميده و به او رخصت داده است تا پوست بشکافد و گل کند و همچون ستاره ای قطبی مسير آينده ای را که جامعهء ما در پيش رو دارد تعيين نمايد.

در کورش ما به هويتی می رسيم که به صورتی اعجاب انگيز ما را از تصوير خشمگين جنگاورانی پيرو خدائی غضبناک می رهاند و به جهانيان می گويد که چون شب تيره بگذرد و موانع از پيش سيل خروشان اميد و جوانی برداشته شود، چهرهء تابناک ملتی ظاهر خواهد شد که دو هزار و پانصد سال پيش به مقام والای انسان منتشر آگاهی يافت و از حلقوم شاه انسان مدارش حقوق و آزادي های او را اعلام داشت.

و با اين پشتوانه در کولبار عمر است که هر ايرانی می تواند بيشتر و بهتر از بسياری از ملل ديگر، به شهروندی جهان متمدن درآيد و، در آستانهء ورود خود، تصويری از نيلوفرهای کاخ های هخامنشی را ـ همچون رواديد ورود ـ بر پيشخوان اطاقک تفتيش بگذارد و بگويد: اينک من، که از هزاره ها می آيم، طوفان ها ديده ام، جنگيده ام، از قتل عام ها گذشته ام، اما، در لای کتابی که در ذهن من ورق می خورد پاکت کوچکی است که تخم فردا را در آن گذاشته اند

Tuesday, October 27, 2009

چه پیوندی بین اندیشه کورش بزرگ، در منشور حقوق بشر او، و اندیشه ایرانیان امروز می بینید؟

چه پیوندی بین اندیشه کورش بزرگ، در منشور حقوق بشر او، و اندیشه ایرانیان امروز می بینید؟




کورش زعيم

نويسنده و فعال سياسی ـ ايران

امروز در مقایسه با فرهنگی که بر ما تحمیل شده، تصور که کورش فردی استثنایی و منحصر به فرد در تاریخ ایران بوده است. در صورتیکه اینجور نیست. کورش یک ایرانی راستین بود، زیرا در خانواده و جامعه ای ایرانی پرورش یافته و آموزش دیده بود. در آن زمان هزاران کورش در ایران وجود داشت که ما یکی از آنان را که بخت پادشاهی و جاودانگی یافتن در تاریخ را پیدا کرد می شناسیم. در آن زمان جامعه ایرانی کورش می پروراند. پدر او کورش بود، دوستانش کورش بودند، مربیانش کورش بودند، مادرش کورش بود، همسرش کورش و فرماندهانش کورش بودند.



ما صدها سال است که به علت تحمیل گفتار و کردار انیرانی، از آن فرهنگ زیبای آدم ساز درست اندیشی، راستگویی، گفتار و کردار نیک فاصله گرفته ایم و دیگر ایرانی راستین نیستیم. اینکه ما کورش را اینگونه گرامی می داریم، نشانگر آن خواست و آرزوی درونی ماست که دوباره ایرانی باشیم. در آن دوران یک رییس دولت هرگز دروغ نمی گفت، در این دوران هرگز راست نمی گوید. در آن دوران سردمدارن کشور نه تنها خزانه ملت را غارت نمی کردند، بلکه کشورهای بیگانه تسخیر شده را هم غارت نمی کردند؛ در این دوران نه تنها خزانه ملت را غارت می کنند، بلکه کشورهای بیگانه هم آن را غارت می کنند. در آن دوران هر مسئولی که دروغ می گفت یا به به مردم خشونت یا به حقوق مردم تجاور می کرد، بی درنگ از کار برکنار می شد؛ در این دوران ارتقای درجه می یابد. در آن دوران همه مردم فرهیخه جهان متمدن می خواستند از کشور خود بگریزند و در ایران زندگی کنند؛ در این زمان همه ایرانیان فرهیخه می خواهند از ایران بگریزند و در کشورهای دیگر زندگی کنند. در آن زمان حاکمیت ایران پیشاهنگ حقوق بشر و نوعدوستی بود؛ در این دوران حاکمیت ایران به تنها چیزی که تن در نمی دهد حقوق بشر و نوعدوستی است. در آن زمان همه مردم جهان متمدن ایران را دوست داشتند؛ در این زمان همه مردم جهان متمدن از ایران متنفرند. در آن زمان ملت ایران مرفه ترین مردم جهان بودند؛ در این زمان یکی از فقیرترین.



اکنون ما ایرانیان بخود آمده ایم، از خواب چند صدساله بیدار شده ایم، خود را در آینه دیده ایم و به وحشت افتاده ایم که این ما نیستیم. ما ایرانی هستیم، و می خواهیم دوباره ایرانی زندگی کنیم؛ و این خواهد شد.



کميته بين المللی نجات پاسارگاد

www.savepasargad.com