Friday, January 29, 2010

زندگينامه شاپور بختيار به نوشته خود او



http://www.shapourbakhtiar.com/pdfs-words/zendginameh.pdf
زندگينامه شاپور بختيار به نوشته خود او
من ، در يك خانواده قديمی از ايل بختياری بدنيا آمده ام . نياکان من از زمان شاهان صفويه تا کنون سر پرستی اين ايل
را داشته اند . اين شاهان همواره جانبدار خانواده من نبودند و گاه با آنها به بی رحمی رفتار ميكردند .
حدود صد سال پيش ضل السلطان ، پسر حسينقلی خان ايلخانی نيای چهارم مرا به قتل رسانيد . ضل السلطان در
آنهنگام والی جنوب ايران بود .

در جنبش مشروطيت ايران ايل بختياری به سود مشروطه خواهان به گونه ای موثر شرآت آرد و تهران را گشود و
دو نفر از بزرگانشان ، يكی عليقلی خان سردار اسعد بختياری و ديگری نجف قلی خان صمصام السلطنه که
بعدها نخست وزير ايران شد ، در اين نبرد ها شرکت مستقيم داشتند.صمصام السلطنه آه از او نام بردم پدر
بزرگ مادری من است.

در زمان رضا شا ه به خاطر رفتار مخالفی که خانواده من در برابر تقاضا های انگليسی ها داشتند و ايستادگی ها ئی
که کردند مورد خشم شا ه قرار گرفتند و رضا شا ه برآن شد تا خانواده ما را نا توان آند و سران آن را نابود سازد . به
دنبال همين تصميم ، رضا شا ه ، در سال ١٣١٣ چند تن از سران بختياری و از آن جمله پدر مرا اعدام آرد. من در
دوران جنگ بين المللی اول و پيش از انقلاب اکتبر روسيه ، در همان آوههای بختياری ديده به دنيا گشودم. تحصيلات
ابتدائی خود را در خانه پدرم گذراندم و سپس تا کلاس سوم دبيرستان را در اصفهان در مدرسه صارميه دنبال آردم و
بعد برای ادامه درس به بيروت رفتم ودر مدرسه شبانه روزی فرانسوی ها نام نويسی آردم . ديپلم متوسطه را از آن
مدرسه گرفتم ودر همين زمان بود که پدرم را از دست دادم و به نا گزير به تهران آمدم و پس از يكسالی راهی پاريس
شدم . در سال ١٩٣٩ ليسانس های خود را در رشته حقوق قضا ئی از دانشكده حقوق ، در رشته فلسفه از دانشگاه
سوربن ودر رشته علوم سياسی از مدرسه علوم سياسی دريافت داشتم و سپس در رشته اقتصاد عمومی نام نويسی
کردم.

هنگامی که من در کار نام نويسی در مدرسه "لوئی لوکران" بودم ، جنگ داخلی اسپانيا آغاز شده بود و اين سر آغازی
برای زندگی سياسی من بود .

من از چگونگی آودتای فرانكو عليه يك حكومت قانونی يعنی رژيم جمهوريخواهان به سختی رنج ميبردم و از همين
رو با گروهی از هم باوران خود در تظاهرات و زدوخوردهائی آه بسود جمهوری خواهان بود شرآت ميكردم . با در
گير شدن جنگ دوم جهانی به راستی تولد سياسی من صورت پذيرفت و ، از آن پس بستر حرآت انديشه سياسی من
روشن و استوار باقی ماند . در سال ١٩٣٩ بطور داوطلب در رژيمان " اورلئان " بخش توپخانه ٧٥ بصورت شاگرد
افسر به خدمت سربازی درآمدم و به نقطه ای در ٢٠ آيلو متری غرب فونتن بلو برای آموزش سپاهيگری اعزام شدم.
ديری نگذشت که واحد ما به نقطه ای پشت خط ما ژينو منتقل شد . در حمله دهم مه هيتلر به خط ماژينو و محاصره
سپاهيان ما ، با هزاران زحمت توانستيم از سمت راست پاريس به سوی بخشها ی مرکزی فرانسه و از آنجا به نزديكی
های مرزهای پيرنه عقب بنشينيم .

پس از پايان خدمت سربازی ، برای ادامه تحصيل به پاريس آمدم و در رشته دکترای حقوق نام نويسی آردم ، در سال
١٩٤٢ از اين رشته نيز فارغ التحصيل شدم و با آن که ناگزير به اقامت در فرانسه شدم و اين اقامت تا سال ١٩٤٥
بطول انجاميد ، اين دوران را وقت گمشده نمی گيرم زيرا با تكيه بر تجربه هائی آه داشتم انديشه سياسی من روز به
روز بارورتر ميشد .

در اين دوران با دوستان هم مدرسه ای سابق به نهضت مقاومت فرانسه پيوستيم و آنها را ياوری ميداديم . از جمله
دوستانی که در اين دوران يافتم يكی فليكس گايار بود آه بعدها برای مدت کوتاهی نخست وزير جمهورر چهارم
فرانسه شد .

هنگاميكه به ايران آمدم ، ايران هنوز در اشغال نيروهای متفقين بود و رويداد آذربايجان که از پيش آمدهای تاريك
تاريخ معاصر ايران است هنوز پايان نگرفته بود . چند ماهی از ورودم به ايران گذشته بود آه در وزارتخانه نو بنيادی
بنام وزارت کار در خدمت دولتی وارد شدم . ولی به دنبال دو مأموريت مهم اداری با وزيران وقت درگير شدم و اين
در گيری با دولت های وقت ادامه داشت . با آغاز جنبش ملی کردن صنعت نفت به رهبری دکتر محمد مصدق من ب ا
تمام نيرو و توان خود از اين جنبش پشتيبانی کردم و در اين دوران به چشم خود ديدم که چگونه دربار و عناصر ضد
ملی برابر مصدق ايستاده اند و با يك ديگر همكاری ميكنند . پس از کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ و سقوط حكومت
دکترمصدق با آنكه منسوبان نزديكی در رژيم حاکمه ايران داشتم و از آن جمله ملكه وقت ايران با من خويشاوندی
داشت ، از پذيرفتن هر مسئوليتی در آن رژيم چشم پوشيدم و خانه نشين شدم و بطور مخفی با دستگاه حاکمه مبارزه
کردم . در اين مبارزات با دوستانی چون آيت اله موسوی زنجانی و آقای مهندس بازرگان و گروهی ديگر از اعض أ
حزب ايران همكاری داشتم . در اواخر سال ١٣٣٢ از طرف دستگاه حاکم زندانی شدم . و پس ازچند ماه به بختياری
زادگاه خودم ، تبعيد گرديدم . بسا ل ١٣٣٣ به تهران باز گشتم و بار ديگربه زندان افتادم ودر يك دادگاه فرمايشی به
سه سال زندان محكوم شدم . پس از گذراندن دوران سه ساله محكوميت در زندان با ر ديگر ناگزير تهران را ترك
آردم . دولت وقت بار ديگر به من پيشنهاد همكاری داد با اين شرط آه دست از مبارزه و فعاليت سياسی بر دارم ام ا
نظر آنان در انديشه من خيال خامی بيش نبود و با راه من کاملاً مغاير بود . من تنها راه را راه شرافتمندانه ای برای
دستيابی به پيروزی همان راهی ميدانستم که پيش از آن پيموده بودم .

من و دوستانم بار ديگر جبهه ملی را سرو سامان داديم و فعاليت ما در سا لهای ٣٨ و ٣٩ از سر گرفته شد و ت ا
سال ١٣٤٥ سه بار ديگر زندانی شدم . در اواخر سال ١٣٤٢ آقای خمينی در باره دو اصل يكی برابری حقوق زن
و مرد و ديگری تقسيم اراضی که دربار عنوان کرده بود به سختی ابراز مخالفت آرد که با نظرات جبهه ملی
سازگاری نداشت . نام خمينی را در آن روزها جز گروه انگشت شما ری نميدانستند و پس از تبعيد او به خارج ديگر
کسی نامی از او نشنيد . در سا لهای بعد ، من برای سامان دادن به زندگی آشفته خود و خانواده ام ناگزير در شرکت
های مختلف خصوصی کاری دست و پا ميكردم و مزدی ميگرفتم . اين وضع چندی ادامه داشت و آشور من راهی به
سوی نيستی می پيمود . و من که نميتوانستم در برابر اين رويداد خاموش باشم بار ديگر در سال ١٣٥٤ با گروهی از
هم رزمان ديرين گرد آمديم و سازمان امنيت ودر بار در نهايت سنگدلی و بی رحمی اين سازمان را که برای بر پ ا
داشتن آن تلاش ميكرديم در هم ميكوفت تا آن که در سال ١٣٥٦ نامه ای سر گشاده که به امضای من و دو تن از
يارانم بود به شاه فرستاديم . اين نامه مودبانه نوشته شده بود ولی در نهايت استواری شاه را از بی پروائی به قانون
اساسی که در وفا داری به آن سوگند ياد کرده بود ، بر حذر ميداشت . ما از شاه خواسته بوديم که سلطنت خود را بر
پايه قانون اساسی استوار کند و از حكومت چشم بپوشد تا مگر فسا د روزافزون دستگاه حكومتی بهبود يا بد و بی
رحمی های دستگاه ساواك برای نگاهداشت چنان حكومت هائی از ميان برود .ا ما شاه براه خود ميرفت و ما ر ا
گروهی منفی باف ، مزدور بيگانه و مرتجع ميشناخت . اما تاريخ نشان داد که راه او چگونه کشور ما را به سقوط
کشانيد و به چه سرنوشت شومی دچار شد در حا ليكه از آرامش بين المللی و امكانات وافر مالی برخوردار بود و حتی
کمونيست ها نيز شعا ری جز آزادی نداشتند . شاه به دنبال اتلاف وقت چنان وقت گرانبهائی سر انجام هنگامی به
پذيرش خواسته های ما گرائيد که ديگر بسی دير شده بود .

من در شانزدهم ديماه ١٣٥٧ به نخست وزيری آمدم با اين شرايط که وزيران را برگزينم ، زندانيان سياسی همگی
آزاد شوند ، دستگاه ساواك برچيده شود ، بنياد پهلوی به دولت واگذار شود ، کمسيون شاهنشاهي منحل و تكاليف آن
به دادگستری محول شود و از همه مهمتر شاه ايران را ترك گويد .

اين شرايط خواسته های تمام ملت ايران بود که ظرف يكماه صورت واقعيت يافت اما خمينی که برنامه ای تخريبی
داشت با همه کوشش من برای تدوين يك برنامه معقول و سالم با من کنار نيامد و با همكاری چند تن ازبازماندگان
خشك انديش دکتر محمد مصدق قدم در ميدان نهاد و ديديم که چه ها کرد
-------------------------------------------------


در تابستان ۱۳۵۹ تیمی به رهبری انیس نقاش اقدام به ترور وی کردند که با هشیاری محافظ هاي بختیار ناموفق بود. او از این سوء قصد جان سالم به در برد اما در این ماجرا یک پلیس و یکی از همسایگان خانه بختیار به قتل رسیدند.امیرشاهی مدعی‌ست که این تیم از سوی مسئولان وقت جمهوری اسلامی برای قتل دکتر شاپور بختیار اعزام شده بودند.

انیس نقاش توسط پلیس فرانسه دستگیر و به حبس ابد محکوم شد اما پس از مدتی از طرف دولت فرانسه مورد عفو قرار گرفت و به جمهوری اسلامی تحویل داده شد.

آخر بار در تاریخ ۱۵ مرداد ۱۳۷۰ برابر ۶ اوت ۱۹۹۱ ، شاپور بختیار و منشی وی سروش کتیبه را در خانه مسکونی اش در حومه پاریس به قتل می‌رسد. امیر شاهی مدعی‌ست قتل توسط گروهی سه‌نفره و از سوی مسئولین وقت جمهوری اسلامی به این کار مبادرت ورزیدند. با وجود محافظت شبانه روزی از خانه بختیار و با وجود ۱۳ محافظ مسلح، قاتلان بدون هیچ مشکلی از خانه وی خارج شده و متواری شدند.

بعد از چند روز یکی از قاتل‌ها به نام علی وکیلی‌راد در سوئیس دستگیر شد و به فرانسه تحویل داده شداو در طول محاکمه‌اش در ۱۹۹۴ در جریان اعترافاتش بيان کرد که جمهوری اسلامی وی و همکارانش را مامور قتل شاپور بختیار کرده بودند. بنا به گفته وزیر خارجه فرانسه محمود احمدی نژاد رییس جمهور ایران در سال ۲۰۰۹ به دولت فرانسه پیشنهاد کرد که وی را با یک معلم فرانسوی که در ایران دستگیر شده است معاوضه کند ولیکن این درخواست توسط دولت فرانسه رد شد


بختيار "ديكتاتوري نعلين كه به مراتب بدتر از ديكتاتوري چكمه است