-----------
شنبه:
عفت میگفت: خاک تو اون سرت بکنم چقدر تو ترسویی!
توی آستینات مار پرورش دادی. حالا شده بلای جانت. اینقدر اون سید علی گدا را باد کردی و یک شبه آیت اللهاش کردی و به زور به مردم چپوندی که حالا کارش به جایی رسیده که تو را پشگل هم حساب نمیکند!
بهش گفت: زن! اینقدر سر به سر من نگذار. یک وقت دیدی عصبانی شدم و رفتم زدم فک اون مردک را پایین آوردمها.
گفت: همه همسایهها میگن این رفسنجانی منتظر است ببیند کفه اوضاع به کدام سمت سنگینی میکند آنوقت برود به همان طرف.
الهی که به تیر غیب بیایی مرد!
برامون آبرو نگذاشتی توی در و همسایه.
گفتم اینطوری نیست زن!
تو از کجا میدانی که من هم مبارزه نمیکنم؟
همین دیروز وقتی رفته بودم دیدن سید علی آقا همینکه بلند شد تا برود دست به آب٬ من از غیبتاش استفاده کردم و یک اخ تف گنده انداختم توی استکان چاییاش.
بیچاره وقتی برگشت اولش متوجه نشد و آنرا یکضرب سر کشید. بعد خیلی سگی شد و دستور داد آبدارچی بیت را هم بعنوان محارب اعدام کنند.
ادامه دارد....
http://mollah.blogspot.com/2010/01/blog-post_07.html
ملا حسنی
عفت میگفت: خاک تو اون سرت بکنم چقدر تو ترسویی!
توی آستینات مار پرورش دادی. حالا شده بلای جانت. اینقدر اون سید علی گدا را باد کردی و یک شبه آیت اللهاش کردی و به زور به مردم چپوندی که حالا کارش به جایی رسیده که تو را پشگل هم حساب نمیکند!
بهش گفت: زن! اینقدر سر به سر من نگذار. یک وقت دیدی عصبانی شدم و رفتم زدم فک اون مردک را پایین آوردمها.
گفت: همه همسایهها میگن این رفسنجانی منتظر است ببیند کفه اوضاع به کدام سمت سنگینی میکند آنوقت برود به همان طرف.
الهی که به تیر غیب بیایی مرد!
برامون آبرو نگذاشتی توی در و همسایه.
گفتم اینطوری نیست زن!
تو از کجا میدانی که من هم مبارزه نمیکنم؟
همین دیروز وقتی رفته بودم دیدن سید علی آقا همینکه بلند شد تا برود دست به آب٬ من از غیبتاش استفاده کردم و یک اخ تف گنده انداختم توی استکان چاییاش.
بیچاره وقتی برگشت اولش متوجه نشد و آنرا یکضرب سر کشید. بعد خیلی سگی شد و دستور داد آبدارچی بیت را هم بعنوان محارب اعدام کنند.
ادامه دارد....
http://mollah.blogspot.com/2010/01/blog-post_07.html
ملا حسنی
|