Friday, July 31, 2009

بمب و «رهبر» و تغییر- الاهه بقراط

کسانی که دولت احمدی نژاد را مشروع نمی دانند و خود را برنده انتخابات می شمارند، بهتر از هر کسی می دانند نظام با ایستادگی آنها همانگونه به سوی خلاء و فروپاشی خواهد رفت که با عقب نشینی آنها! چرا که آنکه آنها باید تکلیف شان را با وی یکسره کنند، یکدیگر نیستند، بلکه مردم اند! نمی شود «رهبری» به قول خاتمی «دوست داشت» و به دستبوس وی رفت ولی دولتی را که وی مُهر تأیید بر آن زده است، نامشروع و کودتایی خواند. این، آن تناقض اساسی است که از یک سو در پس پرده «سبز» نهانش می دارند و از سوی دیگر مردم را به پایداری فرا می خوانند!

*****

هنوز بیست و چهار ساعت از اعتراضات گسترده مردم پس از اعلام خبر پیروزی قطعی احمدی نژاد در انتخابات ریاست جمهوری 22 خرداد نگذشته بود که نتانیاهو نخست وزیر اسراییل که در تمامی ماههای گذشته با تشکیل یک دولت مستقل فلسطینی مخالفت می ورزید، روز یکشنبه موافقت خود را برای پیشبرد مذاکرات درباره آن اعلام نمود. این موافقت نمی تواند با اعتراضات مردم در ایران که دولت های مخالف رژیم ایران را امیدوار ساخت، ربطی نداشته باشد. به فاصله ای اندک در روز چهارشنبه 27 خرداد، محمد البرادعی رییس پیشین سازمان بین المللی انرژی اتمی که همواره بر این نظر مبهم تأکید می کرد که ما نمی توانیم تعیین کنیم ایران چه می خواهد و نمی توان با قطعیت گفت رژیم تهران در پی دستیابی به بمب اتمی هست یا نه، برای نخستین بار از هدف رژیم ایران برای اتمی شدن سخن گفت.

حکومت

اینک، مجله آلمانی «اشترن» به نقل از منابع اطلاعاتی سازمان امنیت آلمان اعلام می کند رژیم تهران تا شش ماه دیگر به بمب اتمی دست خواهد یافت و می تواند مانند کره شمالی یک آزمایش اتمی زیرزمینی نیز انجام دهد. مجله «اشترن» از قول یک کارشناس سازمان امنیت آلمان که نمی خواست نامش فاش شود نوشت بسیاری از دانش و وسایل لازم، در غرب و از جمله در آلمان تهیه می شود. کسی که این معاملات را انجام می دهد فردیست به نام سید محمد حسینیان که زیر نام صد شرکت مختلف فعالیت می کند و سرنخ همه آنها به یک جا در تهران می رسد.

چند ساعت پس از پخش این گزارش در روز چهارشنبه 15 ژوئیه، سازمان امنیت آلمان آن را تکذیب کرد و اعلام نمود به نظر ما رژیم ایران نه «چند ماه» بلکه «چند سال» با تهیه یک بمب اتمی فاصله دارد. این داستان برای ایرانیانی که اخبار مربوط به برنامه اتمی ایران را دنبال می کنند، بسیار آشناست. سالهاست خبرگزاری ها و سازمان های اطلاعاتی مختلف بر سر زمانی که جمهوری اسلامی ممکن است طی آن به بمب اتمی دست یابد، شرط بندی می کنند. بسیاری از مهلت هایی که تا کنون اعلام شده اند، مدتهاست بسر آمده اند! با این همه حساسیتی که کشورها و رسانه های غرب بر روی برنامه اتمی رژیم ایران نشان می دهند، بیانگر این است که هنوز و همچنان این برنامه در صدر نگرانی های جهان، اعم از غرب و عرب و هم چنین اسراییل و کشورهای همسایه ایران قرار دارد. نه آمادگی آمریکا و غرب برای ادامه مذاکرات اتمی و نه جنبش اعتراضی مردم ایران، هیچ کدام به نظر نمی رسد تغییری در موضع زمامداران ایران در این زمینه داده باشد. بلکه برعکس، چه شوق غرب برای راه حل مسالمت آمیز جهت توقف برنامه اتمی جمهوری اسلامی و چه اعتراضات گسترده مردم به وضعیت نابسامان سیاسی و اقتصادی، همگی گویا در خدمت این قرار گرفته اند که حکومت اسلامی با عزمی راسخ تر از پیش برای پیشبرد سریع برنامه اتمی خود بکوشد زیرا ظاهرا سخت بر این باور است که تنها با بمب اتمی می تواند جایگاه خود را مستحکم کرده و هم در برابر جهان و هم در برابر مردم از خود محافظت نماید.

دعوای خانوادگی

آینده نشان خواهد داد این محاسبه تا چه اندازه درست است. به ویژه اگر این واقعیت را در نظر بگیریم که یک کشور نیز در منطقه وجود دارد که آن هم زمامدارانش با عزمی راسخ تر از پیش می کوشند تا نگذارند جمهوری اسلامی به بمب اتمی دست یابد. تهدیدها و مانورهای اخیر اسراییل را، به ویژه در زمانی که جمهوری اسلامی در خلاء مشروعیت از سوی مردم بسر می برد، بیش از هر زمان باید جدی گرفت. «پلمیک» میان سیاستمداران غرب، از جمله مثلا رییس جمهوری آمریکا و معاونان و مشاورانش را نباید به دلخواه تعبیر و تفسیر کرد، بلکه باید بیانگر راه های ممکنی دانست که تنها شرایط تعیین خواهند کرد کدام یک از آنها در پیش گرفته شوند. تا آن زمان اما ابتدا جمهوری اسلامی باید دولتی داشته باشد که بتواند طرف گفتگو و معامله مردم خودش و جهان، و مهمتر از همه بخشی از خودش قرار گیرد! بخشی که اگر نگوییم در برابرش قرار گرفته است، دست کم به موی دماغ آن تبدیل شده و شرایطی را به وجود آورده است که تصویر حتی یک تصفیه خونین را منتفی نمی سازد. تصفیه ای مافیایی و قبیله ای که در آن حتی برادر به برادر رحم نمی کند.

در این میان اما بخشی از تاوان این «دعوای خانوادگی» را که مرتب از سوی زمامداران جمهوری اسلامی تکرار می شود، معترضان بیگناه در کوچه و خیابان و هم چنین خیل عظیم دستگیرشدگان از میان فعالان سیاسی و روزنامه نگارانی باید بپردازند که عمدتا از «اصلاحات» دفاع می کرده اند. اگر دولت احمدی نژاد تثبیت شود، یا باید ریش سفیدانه و به پشتوانه «رهبر» این دعوای خانوادگی را حل و فصل کرده و با «بزرگ منشی» چشم بر «خطا»ی فرزندان خود بپوشد، در این صورت کسانی که دولت وی را «نامشروع» و «کودتایی» خواندند باید در پاسخی مناسب به دستبوس آن بروند و ارثیه انقلاب اسلامی شامل قدرت سیاسی و منابع اقتصادی را که بر سر آن دعوا داشتند، کمتر یا بیشتر تقسیم کنند، و یا اینکه شمشیر را از رو بسته و همه را از دم تیغ بگذراند.

این «دعوای خانوادگی» ممکن بود در شرایط تاریخی و زمانی دیگر به این یا آن صورت پایان می گرفت و حکومت اسلامی برای چند سالی خودش را بیمه می کرد. امروز اما هیچ کدام از این دو راه، پاسخ مناسب به حکومت اسلامی نمی دهد. یک عنصر سوم در این دعوا داخل شده است که همواره می تواند معادلات و محاسبات همه طرفین درگیر را از داخل و خارج به هم بزند: مردم! این عامل «اختلال» در ثبات جمهوری اسلامی را آن نیرویی پشت خود خواهد داشت، که به سخنگوی مطالبات انباشته شده در طول سی سال گذشته فرا روییده باشد. توافق و مصالحه در «بالا» به این معنی نیست که آنها با مردم نیز به توافق رسیده باشند.

مردم

شعار «تغییر» برای برگذاری یک «انتخابات پرشور و شاداب و با نشاط» کاملا شعار مناسبی بود. شعاری بود که از یک سو نشان می داد و ثابت می کرد که دیگر نمی توان مردم را با شعار «اصلاح» و امثالهم به پای صندوق های رأی کشاند و از سوی دیگر آنقدر بودار بود که حتی با رفتن احمدی نژاد نیز نمی شد به مردم گفت حالا بروید خانه هایتان تا ما با شعار «تغییر» کمی رژیم را «اصلاح» کنیم! چیزی که هیچ کدام از اینها فکرش را نمی کردند این بود که خود احمدی نژاد بیاید و بگوید: من خودم نماد تغییرم! صحنه سیاست در جمهوری اسلامی هرگز تا این اندازه غم انگیز و در عین حال مضحک نبوده است.

کسانی که دولت احمدی نژاد را مشروع نمی دانند و خود را برنده انتخابات می شمارند، بهتر از هر کسی می دانند، نظامی که آنها خود را موظف به حفظ و تلاش برای بقای آن می شمارند، با ایستادگی آنها همانگونه به سوی خلاء و فروپاشی خواهد رفت که با عقب نشینی آنها! چرا که آنکه آنها باید تکلیف شان را با وی یکسره کنند، یکدیگر نیستند، بلکه مردم اند! همان عنصر سوم که برای نخستین بار در طول سی سال گذشته، سرانجام فراتر از صف و صندوق های رأی رفت.

راست این است که خواست ابطال انتخابات به نتیجه نرسید. رهبری و شورای نگهبان که عالیترین مرجع رسیدگی به دعاوی این چنینی در جمهوری اسلامی هستند، مهر تأیید بر آن زدند. بنابراین «راه قانونی» برای رسیدگی به آن وجود ندارد! به کدام مرجع می توان از عالیترین مراجع شکایت برد؟! در این صورت چگونه می توان «مشروعیت» و «کودتایی» بودن دولت احمدی نژاد را از راه های قانونی و در چهارچوب قانون اساسی به پرسش کشید؟! در کدام مرجع؟! به پشتوانه کدام دولت؟! در پیشگاه کدام قوه قضاییه؟! همان ها که «نامشروع» و «کودتایی» هستند؟!

اگر قرار است با «حزب» و «جبهه» و امثالهم و در نقش یک اپوزیسیون قانونی فعالیت کرد، اولا چگونه می توان این فعالیت را که باید از سوی یک دولت «نامشروع» به رسمیت شناخته شود، به مردم توضیح داد، و ثانیا، به چه دلیل دولت «نامشروع» باید فعالیت کسانی را به رسمیت بشناسد که آن را «نامشروع» می دانند؟!

کسانی که به گفته محمد خاتمی، رییس جمهوری اصلاحات، «رهبری» را دوست دارند و با تمام وجود در پی حفظ «نظام مقدس» خود هستند، چگونه می توانند دولتی را که مشروعیت خویش را از همان «رهبری» دوست داشتنی کسب می کند، نامشروع بخوانند و با آن همکاری نکنند؟!

چگونه می توان مردم را به این همکاری قانع کرد؟! این مردم در هفته های اخیر مزه پدیده ای را چشیده اند که با هیچ سیاستی جز حرکت برای تغییر نمی توان آن را از ذهن و زبانشان پاک کرد. آیا کسانی که با شعار تغییر، مردم را به پای صندوق های رأی کشاندند، این توانایی را دارند که بیشترین بهره را به سود مردم از شرایط کنونی ببرند؟ کسی نمی داند. ولی یک چیز را همه می دانند: برای این بهره برداری و تحقق شعار تغییر تنها یک راه وجود دارد: باید در برابر نظام ولایت فقیه ایستاد! دلیلش هم روشن است: این نظام ولایت فقیه است که پشت دولتی ایستاده است که مدعیان «تغییر»، خودشان آن را «نامشروع» و «کودتایی» خوانده اند! نمی شود «رهبری» را دوست داشت و به دستبوس وی رفت، ولی دولتی را که وی مُهر تأیید بر آن زده است، نامشروع و کودتایی خواند!

این، آن تناقض اساسی است که از یک سو در پس پرده «سبز» نهانش می دارند، و از سوی دیگر مردم را به پایداری فرا می خوانند! این، سوء استفاده و خیانت به آرزوها و جان عزیز مردمی است که با دست خالی و به امید تغییر در کوچه و بازار و بر دار و درخت و بام، آزادی را فریاد می زنند، حال آنکه سرنوشت تغییری که آنها می خواهند، با «رهبر» دوست داشتنی و نظام مقدس اش و بمب اش گره خورده است.