Friday, July 31, 2009

ماراتن فروپاشی در خیابان‌های ایران

اصطلاح «محفل» که محمد خاتمی در مورد مرتکبان قتل‌های زنجیره‌ای به کار برد، از نظر موازنه قدرت، در یک رابطه کاملا نامتناسب با دولت وی استفاده شد چرا که در عمل این دولت وی بود که حجم و گنجایش آن از نظر تقسیم قدرت در حد یک «محفل» بود. آنچه به غلط «محفل خودسر» خوانده شد، در واقع همان قدرتی بود که محفل دولت خاتمی را چنان در هم پیچید که از درونش جز احمدی‌نژاد نمی‌توانست بیرون آید، حتی اگر آن بار نیز «هشتاد و پنج درصد» در «انتخابات» شرکت می‌کردند! «نظام مقدس جمهوری اسلامی» ثابت کرد تحریم و مشارکت تأثیری در تقلب‌اش ندارد: در هر دو تقلب کرد!
*****

الاهه بقراط
www.alefbe.com

ماراتن فروپاشی در خیابان‌های ایران

تا چندی پیش اصطلاح «ساختارشکنی» در مورد کسانی به کار می‌رفت که به نوعی متهم به زیرپا نهادن قانون، یا انتقاد به رهبری و نظام اسلامی می‌شدند، و یا هم چنین به نقد کمبودهای ساختاری حکومت می‌پرداختند
در ماه‌های اخیر اما رهبر با حمایت خود از فرد و گروهی معین، و زیر پا نهادن آشکار آنچه «جمهوریت» نظام نامیده می‌شد، و خود رییس جمهوری اسلامی ابتدا با مناظره‌هایش و این روزها با معاون اولش و دیگر مقام‌هایی که برای اطرافیان خود در نظر گرفته است، نامزدهای ریاست جمهوری با شعار «تغییر»، و رؤسای جمهوری پیشین با طرح «بحران» و «رفراندوم» و نامشروع خواندن دولتی که مورد تأیید رهبر است، آری، همگی به ساختارشکنی مشغول‌اند. از قرار معلوم این تنها مردم هستند که با دوری از خشونت و طی تظاهرات و اعتراضات مسالمت‌آمیز همچنان در چهارچوب یکی دو تا از اصول متمدنانه قانون اساسی جمهوری اسلامی حرکت می‌کنند! مردمی که در آرامترین اعتراضات ممکن، کشته و مجروح و زندانی می‌دهند. به راستی نیز هنگامی که خود نظام و گروه‌های درگیر قدرت، ساختارشکنی می‌کنند، به معنای آن است که ماراتن فروپاشی مدتهاست از همان بالا آغاز شده و حضور مردم در خیابانها همانا واکنش ناگزیر به بحران قدرت و شکاف عمیقی است که از جامعه تا رأس حکومت را به دو نیم تقسیم کرده است: کسانی که در خیابان‌ها به سوی آزادی گام بر می‌دارند، و کسانی که وظیفه خود می‌شمارند آنها را مهار کرده و به خانه‌هایشان برگردانند

محفلی به نام دولت
در این میان کم نیستند کسانی که می‌خواهند تحلیل و دلیل این بحران فراگیر را به نتیجه «انتخابات» 22 خرداد محدود کنند. تو گویی آن بغضی که در گلوی جامعه ترکید و در یک ماه گذشته، جهان را در حیرت فرو برد، اگر فرد دیگری به جای احمدی‌نژاد می‌آمد، اساسا فرو خورده و منتفی می‌شد. تاریخ نشان خواهد داد کدامیک، پیروزی یا شکست موسوی و کروبی در 22 خرداد، به جنبش آزادیخواهی و دمکراتیک جامعه ایران یاری رساند. لیکن تا آن زمان، تجربه عملی و شواهد عینی وجود دارد که می‌توان «دوران موسوی» یا «دوران کروبی» را، اگر آنها به ریاست جمهوری می‌رسیدند، تصور کرد. برای این تصور لازم است تمامی رویدادهای پس از 22 خرداد 88 را از ذهن پاک کنیم. یعنی همان شب بشنویم یکی از این دو نفر به جای احمدی‌نژاد به ریاست جمهوری اسلامی رسید
این رییس جمهوری فرضی می‌بایست در دوره چهار ساله خود دست کم در چهار سو با مسائل و مشکلاتی عظیم دست و پنجه نرم می‌کرد: نخستین سو، ترمیم خرابی‌های داخلی و خارجی ناشی از دولت کنونی. سوی دوم، عمل به وعده‌هایی که «تغییر» را به رأی‌دهندگان بشارت داده بود. سومین سو، برنامه اتمی و رابطه با آمریکا. و سوی چهارم که به نظر می‌رسد مهمترین و فرسایشی‌ترین سوی مبارزه دولت فرضی می‌بود، همانا دست و پنجه نرم کردن با بازندگان فرضی «انتخابات» بود. بازندگانی که نه از سال 1384 بلکه بسی پیش از آن، از جمله در دوران «اصلاحات» به سازماندهی و انتقال تمام و کمال قدرت به نهادهای امنیتی و نظامی مشغول بودند. از همین رو، بیرون نیامدن احمدی‌نژاد از درون صندوق‌های رأی، مطلقا به معنای خلع او و حامیانش از قدرت نمی‌بود. اتفاقا بیشترین نیروی هر دولتی که به غیر از دولت احمدی‌نژاد روی کار می‌آمد، گذشته از همه مشکلاتی که از جمله در برابر توقعات مردم پیش روی می‌داشت، قطعا در مبارزه با بازندگان مصرف می‌شد. مبارزه‌ای که هیچ کس نمی‌داند، اگر نه ندا و سهراب و کیانوش و یعقوب و مهدی و محمد و اشکان و دهها جانباخته دیگر، چه کسانی از جمله از میان نویسندگان و روزنامه نگاران و فعالان سیاسی، درست مانند قتل‌های زنجیره‌ای، باید تاوان آن را می‌پرداختند
در واقع اصطلاح «محفل» که محمد خاتمی، رییس جمهوری اسلامی پیشین، زمانی در مورد مرتکبان قتل‌های زنجیره‌ای به کار برد، از نظر موازنه قدرت، در یک رابطه کاملا نامتناسب با دولت وی استفاده شد چرا که در عمل این دولت وی بود که حجم و گنجایش آن از نظر تقسیم قدرت در حد یک «محفل» بود و نه قدرتی که شاعران و نویسندگان و پژوهشگران و فعالان سیاسی ایران را به خاک و خون کشید و هر آن طرح و لایحه نیم‌بندی را هم که دولت خاتمی و مجلس‌اش به تصویب رساندند، در گمرک شورای نگهبان مصادره کرد. آنچه به غلط «محفل خودسر» خوانده شد، در واقع همان قدرتی بود که محفل دولت خاتمی را که توان و میل بهره‌برداری از آرای بی‌نظیر بیست میلیونی مردم را در دو دوره و دو فرصت تاریخی بی‌همتا نداشت، چنان در هم پیچید که از درونش جز احمدی‌نژاد نمی‌توانست بیرون آید، حتی اگر آن بار نیز «هشتاد و پنج درصد» در «انتخابات» شرکت می‌کردند! «نظام مقدس جمهوری اسلامی» ثابت کرد تحریم و مشارکت تأثیری در تقلب‌اش ندارد: در هر دو تقلب کرد!

رأی و صدا
در چنین شرایطی نبض خیابان شروع به تپیدن کرد. ابتدا با دانشجویان، سپس با زنان و آنگاه به طور متناوب با کارگر و آموزگار و پرستار و پزشک و حتی معلولان جنگ... آنچه امروز شاهدش هستیم، از یک سو حاصل سی سال سرکوب بی‌امان و از سوی دیگر میوه دو دهه مبارزه مداوم جامعه به ویژه زنان و دانشجویان است
در این میان، اخطارهایی که از سوی شخصیت‌های درجه اول جمهوری اسلامی پیش از رأی‌گیری 22 خرداد در زمینه خطرهایی که نظام جمهوری اسلامی را تهدید می‌کند، داده شد، از سر تفنن و یا برای برگذاری «انتخابات پرشور و شاداب و بانشاط» نبود. آنها بیش از هر کس دیگری از بحران عمیقی که گریبان نظام را گرفته، از وضعیت اقتصادی کشور و از جابجایی‌های نظامی و امنیتی و خطراتی که حتی به طور خصوصی حیات آنان و خانواده‌شان را تهدید می‌کند، با خبر بوده و هستند. آنها می‌دانستند و می‌دانند آتشی که دولت نهم در «نظام مقدس جمهوری اسلامی» دمیده است با توجه به ناتوانی‌هایی ساختاری و ایدئولوژیک این نظام در پاسخگویی به مطالبات سیاست داخلی و خارجی، و در برابر مردم و بیگانه، دامان آنها را نیز خواهد گرفت. آن بخشی را که در پس پرده قرار دارد، گذشت زمان روشن خواهد کرد. اما همین اندازه نیز که در صحنه می‌توان شاهدش بود، روایتگر پایان خوشی برای جمهوری اسلامی نیست. این بار تماشاچیان به صحنه آمده‌اند. آنچه «آرای خاموش» نامیده می‌شد و رهبر جمهوری اسلامی همه را به حساب خود و مشروعیت‌ خدادادی‌اش واریز کرد، به صدا در آمده و اتفاقا همان مشروعیت را هدف قرار داده است.
«بازی نغز روزگار» و شوخی تاریخ نیز در همین نکته است. اگر احمدی‌نژاد از درون صندوق رأی بیرون نمی‌آمد، لزوما به این معنی نبود که جابجایی قدرت صورت گرفته است. تا زمانی که رهبری، نهادهای انتصابی، سپاه و بسیج و نیروهای امنیتی مدافع دولت نباشند، سخن از جابجایی قدرت بیهوده است. از آرای میلیونی مردم نیز زمانی کاری ساخته است که کسانی که این رأی به حساب آنها ریخته شده، شهامت استفاده از آن را داشته باشند. خاتمی در عمل نشان داد در آن دو دوره این شهامت را نداشت. کسی نمی‌داند موسوی یا کروبی با آرای خود چه می‌کردند. هم اینک نیز هنوز نمی‌توان سنجید آنها با آرایی که باور دارند به حساب آنها ریخته شده است، چه می‌خواهند و چه می‌توانند بکنند. آن هم در شرایطی که بزرگترین تظاهرات پس از «انتخابات» یعنی تظاهرات 25 خرداد با اینکه از سوی آنها لغو اعلام شده بود، از سوی مردم برگذار شد و توجه جهانیان را بیش از پیش به سوی جامعه ایران جلب کرد و اعتراضات کنونی نیز از سوی خود مردم شکل می‌گیرد. این در حالیست که پیروز این «انتخابات» را مطلقا توانایی آن نیست تا آن بیست و چهار و نیم میلیون رأیی را که مدعی است به حسابش ریخته شده است، اندکی به حرکت در آورد. جای آن 24 و نیم میلیون رأی ادعایی را دستگاه‌های ریز و درشت سرکوب و مزدورانی گرفته‌اند که روز روشن مردم را در خیابانها می‌زنند و می‌دزدند و به گلوله می‌بندند
جالب است که واژه «رأی» در زبان آلمانی دقیقا به معنای «صدا» نیز هست و در زبانهای انگلیسی و فرانسوی واژه «رأی» از کلمه «صدا» مشتق می‌شود. در فارسی نیز رأی به معنای عقیده و بیان است، و هنگامی که امید از صندوق‌های رأی بریده می‌شود، خیابان به محل ابراز آرا تبدیل می‌گردد. در ایران نیز سرانجام «رأی»‌، چه آنها که به حساب جمهوری اسلامی ریخته شد و چه آنها که از آن دریغ گشت، به «صدا» تبدیل شد. اگر آرای به سرقت رفته برای اصلاح و اندکی «تغییر» بود، این صدای مشترک اما با بهایی که می‌پردازد، به کمتر از مرگ دیکتاتوری و پس گرفتن میهن از خودکامگان راضی نیست. آیا این صدای مشترک موفق خواهد شد؟ یا اینکه روسها علاوه بر نسخه سرکوب، یک نسخه مشابه خودشان را برای پس از فروپاشی نیز پیچیده‌اند؟!
22 ژوییه 09