به روایت یک دگرباش
وقتی محض تربیت به کسی تجاوز شود
اردوان روزبه
a.roozbeh@radiokoocheh.com
کمیتهی گزارشگران حقوق بشر اعلام کرده است که مشکلات همجنسگرایان در ایران رو به افزایش است؛ تا حدی که اکثر آنان مجبور به پنهان کردن هویت جنسی خود و تن دادن به عرف جامعه میشوند.
علاوه بر این که قانون اساسی حقی برای این افراد قائل نیست، اکثریت جامعهی ایرانی نیز از پذیرفتن این گروه اقلیت و حقوق آنان خودداری میکند. این فارغ از آن است که آیا عموم جامعه نگرش این اقلیت را می پذیرند یا نه. اما مهم این است که این افراد نیز بخشی از جامعه محسوب می شوند حتا اگر نگاهشان به زندگی فردی شان پذیرفته باشد یا خیر.
علیرضا نعیمیان همجنسگرایی است که حدود ۴۰ سال سن دارد. او نیز مانند بسیاری دیگر از همجنسگرایان ایرانی، بنا بر فشار خانواده و عرف جامعه، به ازدواج تن داده است. او همسر خود را دوست داشته، اما تنها به عنوان یک انسان و نه به عنوان شریک زندگی و زناشویی.
علیرضا پس از مدتی، در حالی که یک فرزند دختر داشته است، به دلیل مشکلات به وجود آمده، از همسرش جدا میشود.
اما موضوع بر سر آن است که مشکلات علیرضا در اینجا تمام نمیشود. او در یکی از شبها در حالی که از کافیشاپ خود در رودهن برمیگشته، به طور تصادفی توسط ماموران بسیج دستگیر میشود.
علیرضا از آنچه بر او گذشته است، میگوید. اما پیش از آن توضیح میدهد که چرا امروز در ترکیه به سر میبرد:
«چون آدرس منزل جدیدم را از طریق پارتیبازی، از داخل اسناد دادگاه بیرون آورده بودند و برایم در آنجا که منزل خواهرم بود، مزاحمت ایجاد میکردند، مجبور شدم ایران را ترک کنم و به ترکیه آمدم.»
ماجرای رفتن شما از ایران چه بوده است؟
من یک رستوران کافیشاپ در رودهن داشتم. حدود یکسال در آنجا مشغول به کار بودم تا این که به خاطر ظاهرم (موهایم بلند بود) یک شب مرا در خیابان دستگیر کردند.
کسانی که مرا گرفته بودند ماموران بسیج بودند. ابتدا مرا تفتیش بدنی کردند و همراه با ضرب و شتم به من فحشهای رکیک میدادند که یک مرد موهایش را بلند نمیکند و… آدرس منزلم را به زور گرفتند و مرا به منزل بردند.
من تازه به این خانه نقلمکان کرده بودم و وسایلم هنوز داخل کارتون بود. مامورین مرا به داخل خانه بردند، لباسهایم را از تنم درآوردند و کتکم زدند. من آشناهای زیادی داشتم که یکی از آنها پیشنماز مسجد آبعلی بود. وقتی متوجه شدند که من آشنای این آقا هستم، بیشتر مرا زدند.
در خانه کارهای ناشایستی با من انجام دادند، وسایلم را تفتیش کردند، کارتونها را پاره کردند که رسیور و دیش را پیدا کردند و گفتند شش ماه با خانهات خداحافظی کن. در خانه مرا از لحاظ ضرب و شتم و تجاوز جنسی خیلی اذیت کردند.
بعد هم از آنجا مرا به مقری بردند که به آن «مقر پذیرایی» میگفتند. آنجا هم شروع کردند به پذیرایی حسابی از من و حدود یک ساعت زیر مشت و لگد و تجاوز آنان بودم، سه نفر بودند. این مقر در خیابان لاله صحرای رودهن، جنب زمین فوتبال بود. مکان متروکه و کثیفی بود.
بعد از این که کارهایشان را انجام دادند، سه اظهارنامه دادند که من آنها را امضا کنم. من گفتم: «من که نمیدانم در این اظهارنامهها چه چیزهایی نوشته شده، چگونه آنها را امضا کنم...» باز هم شروع به زدنم کردند و گفتند: «این حکم اعدام توست. ما الان تو را میکشیم و در بیابان رهایت میکنیم. به تو ربطی ندارد که این چیست. باید امضا کنی». به زور از من امضا و اثر انگشت گرفتند.
بعد هم بدنم را با آب سرد و مایع ظرفشویی شستند، لباس تنم کردند و مرا به مغازهام بردند. مغازه را هم حسابی تفتیش کردند. سیدیهای موزیک را برداشتند، گاو صندوقام را خالی کردند و ساعت پنج صبح در حالی که تقریبا نیمههوش بودم، مرا تحویل کلانتری رودهن دادند.
مامور کلانتری به آنان گفت که شما حق نداشتید وارد خانهی این آقا بشوید و به قاضی کشیک زنگ زدند. قاضی کشیک گفت که سه اظهارنامهای که ایشان امضا کرده است، اعتبار قانونی ندارد. چون شما اجازهی ورود به منزل ایشان را نداشتید. با این وجود در کلانتری هم اظهارنامهای پر کردند و در آنجا هم به زور، جلوی مامور کلانتری از من امضا گرفتند.
فردای آن روز جمعه بود و کشیک کلانتری عوض شد. رییس کلانتری با من آشنا بود، مرا خواست و جویا شد که جریان چیست. وقتی برایش توضیح دادم، گفت که میتوانی شاکی شوی. چون آنها حق ورود به منزلت را نداشتند.
روز شنبه مرا به دادسرا بردند. چون به من اتهام لواط زده بودند، قاضی پرسید که نفر دوم کیست؟ سرباز گفت که کسی با ایشان دستگیر نشده است. از اتهام لواط تبرئه شدم و با قرار، با ضمانت خواهرم، آزاد شدم. اما حالت روحی مناسبی نداشتم.
در دادگاه به قاضی گفتم که شما بدن من را ببینید که اینها با من چه کردهاند. پشت من کاملا جر خورده بود، تمام بدنم سیاه و کبود بود، آثار زخم در تمام بدنم دیده میشد. ساق پایام را هم لای در گذاشته بودند و کاملا زخمی و کبود بود. پیراهنم را بالا زدم که آثار جراحت را به قاضی نشان بدهم که قاضی گفت: «لباست را بکش پایین! آدم جلوی قاضی لخت نمیشود».
بعد از این که به تهران آمدم، با مشورت و همراهی یکی از دوستانم که وکیل است، روز شنبهی بعد به پزشکی قانونی مراجعه کردیم.
آنچه در گزارش پزشکی قانونی ثبت است، تازه آثاری است که بعد از گذشت چهار پنج روز بر بر بدن من مانده بود. به من با باتوم تجاوز کرده بودند، اما پزشکی قانونی گفت که این مورد را نمیتواند گزارش کند. چون اثری که بر جای مانده، تقریبا به هموروئید شبیه است. به هر حال، گزارش را بردم و شکایتام را نوشتم.
کلید خانهام را هم بعد از چند روز تحویل کلانتری داده بودند. به همین دلیل، با راهنمایی وکیلام همراه پلیس به منزل رفتم. آنجا هم مشخص بود که مثلا دیویدی را با خود بردهاند، اما سیم آن هنوز به تلویزیون آویزان بود.
وقتی پلیس این مورد را دید، گفت که خانه مورد سرقت قرار گرفته است. بعد هم متوجه شدیم که تمام طلا و جواهراتی را که متعلق به همسر و فرزندم بودند و مقداری هم میراث مادرم بود، با خود بردهاند. نقرهجات و وسایل برقی بهدرد بخور را هم همراه خود برده بودند. گزارش این سرقت را هم تماما به «انجمن دگرباشان» دادهام.
پس از دو ماه دوندگی و رفتن به دادسرا، دیدم که رسیدگی نمیشود. خیلی هم با من بد برخورد میکنند. برای خواهرم هم احضاریه آمده بود که یا جریمهای را که مقرر شده، پرداخت کنید یا این آقا را تحویل بدهید. جریمهی داشتن رسیور را که ۱۰۰هزار تومان بود، پرداخت کردم و دیگر مسالهی قرار صادر شده حل شد. اما تحت فشار بودم که رضایت بدهم.
به همین دلیل مجبور شدم منزل خواهرم را ترک کنم و چون جایی نداشتم که بمانم، اجبارا به ترکیه آمدم و الان مدت ۱۴ ماه است که در ترکیه به سر میبرم.
چون آنها منزل خودم و افراد خانوادهام را شناسایی کرده بودند، نمیتوانستم برگردم. در حکمی که در ایران، در غیابام صادر کردند، مامورین بسیج را تبرئه کردند و گفته بودند که آنها مامور بودند و باید این کارها را انجام میدادند.
یعنی حق داشتند به شما تجاوز کنند؟
بله، حق داشتند هنگام بازپرسی به من تجاوز کنند، مرا کتک بزنند، خانهام را وارسی کنند، طلا و جواهراتام را ببرند و… اینها جزو حقوق یک بسیجی است، زمانی که برای انجام کارهای قانونی میآید.
آیا کسان دیگری را میشناسید که در شرایط مشابه قرار گرفته باشند؟
دوستان دیگری دارم که بارها گرفتار شدهاند و پیش از آن که به موضوع پروندهشان رسیدگی شود، وقتی متوجه شدهاند که آنان همجنسگرا هستند، داخل به قول خودشان «آمادگاه» نه یک نفر، بلکه چندین نفر به آنها تجاوز کردهاند تا این که روز بعد آنها را برای انجام کارهای قانونی ببرند.
مساله این است که یک همجنسگرا گاو پیشانی سفید است. رفتار و اعمالش نشان میدهد که او با سایر افراد جامعه، مقداری متفاوت است.
علیرضا ادامه میدهد:
«تعجب میکنم، زمانی که شخصی عصبی است و آدرنالین خونش در اثر عصبانیت بالا رفته است، چطور میتواند این عمل تجاوز را انجام بدهد؟ چنین برخوردی از هیچ انسان نرمالی برنمیآید. چون هنگام عصبانیت به هیچ عنوان هیچ احساسی به آدم دست نمیدهد.
نمیدانم این آقایان زمانی که داشتند مرا میزدند، از بدن من خون میآمد و بدنم پر از عرق و (ببخشید) مایعات خارج شده از آنها بود، چطور میتوانستند این کارها را بکنند؟ من فکر نمیکنم که آنها هیچ نوع حس جنسی داشته باشند. این نوعی سادیسم است.
به آنها گفتم: شما میگویید که من گناهکار هستم؛ شما گناه نکنید. چطور همجنسگرا بودن برای من گناه است؟ ولی تجاوز به یک همجنسگرا گناه نیست!؟
وقتی محض تربیت به کسی تجاوز شود
اردوان روزبه
a.roozbeh@radiokoocheh.com
کمیتهی گزارشگران حقوق بشر اعلام کرده است که مشکلات همجنسگرایان در ایران رو به افزایش است؛ تا حدی که اکثر آنان مجبور به پنهان کردن هویت جنسی خود و تن دادن به عرف جامعه میشوند.
علاوه بر این که قانون اساسی حقی برای این افراد قائل نیست، اکثریت جامعهی ایرانی نیز از پذیرفتن این گروه اقلیت و حقوق آنان خودداری میکند. این فارغ از آن است که آیا عموم جامعه نگرش این اقلیت را می پذیرند یا نه. اما مهم این است که این افراد نیز بخشی از جامعه محسوب می شوند حتا اگر نگاهشان به زندگی فردی شان پذیرفته باشد یا خیر.
علیرضا نعیمیان همجنسگرایی است که حدود ۴۰ سال سن دارد. او نیز مانند بسیاری دیگر از همجنسگرایان ایرانی، بنا بر فشار خانواده و عرف جامعه، به ازدواج تن داده است. او همسر خود را دوست داشته، اما تنها به عنوان یک انسان و نه به عنوان شریک زندگی و زناشویی.
علیرضا پس از مدتی، در حالی که یک فرزند دختر داشته است، به دلیل مشکلات به وجود آمده، از همسرش جدا میشود.
اما موضوع بر سر آن است که مشکلات علیرضا در اینجا تمام نمیشود. او در یکی از شبها در حالی که از کافیشاپ خود در رودهن برمیگشته، به طور تصادفی توسط ماموران بسیج دستگیر میشود.
علیرضا از آنچه بر او گذشته است، میگوید. اما پیش از آن توضیح میدهد که چرا امروز در ترکیه به سر میبرد:
«چون آدرس منزل جدیدم را از طریق پارتیبازی، از داخل اسناد دادگاه بیرون آورده بودند و برایم در آنجا که منزل خواهرم بود، مزاحمت ایجاد میکردند، مجبور شدم ایران را ترک کنم و به ترکیه آمدم.»
ماجرای رفتن شما از ایران چه بوده است؟
من یک رستوران کافیشاپ در رودهن داشتم. حدود یکسال در آنجا مشغول به کار بودم تا این که به خاطر ظاهرم (موهایم بلند بود) یک شب مرا در خیابان دستگیر کردند.
کسانی که مرا گرفته بودند ماموران بسیج بودند. ابتدا مرا تفتیش بدنی کردند و همراه با ضرب و شتم به من فحشهای رکیک میدادند که یک مرد موهایش را بلند نمیکند و… آدرس منزلم را به زور گرفتند و مرا به منزل بردند.
من تازه به این خانه نقلمکان کرده بودم و وسایلم هنوز داخل کارتون بود. مامورین مرا به داخل خانه بردند، لباسهایم را از تنم درآوردند و کتکم زدند. من آشناهای زیادی داشتم که یکی از آنها پیشنماز مسجد آبعلی بود. وقتی متوجه شدند که من آشنای این آقا هستم، بیشتر مرا زدند.
در خانه کارهای ناشایستی با من انجام دادند، وسایلم را تفتیش کردند، کارتونها را پاره کردند که رسیور و دیش را پیدا کردند و گفتند شش ماه با خانهات خداحافظی کن. در خانه مرا از لحاظ ضرب و شتم و تجاوز جنسی خیلی اذیت کردند.
بعد هم از آنجا مرا به مقری بردند که به آن «مقر پذیرایی» میگفتند. آنجا هم شروع کردند به پذیرایی حسابی از من و حدود یک ساعت زیر مشت و لگد و تجاوز آنان بودم، سه نفر بودند. این مقر در خیابان لاله صحرای رودهن، جنب زمین فوتبال بود. مکان متروکه و کثیفی بود.
بعد از این که کارهایشان را انجام دادند، سه اظهارنامه دادند که من آنها را امضا کنم. من گفتم: «من که نمیدانم در این اظهارنامهها چه چیزهایی نوشته شده، چگونه آنها را امضا کنم...» باز هم شروع به زدنم کردند و گفتند: «این حکم اعدام توست. ما الان تو را میکشیم و در بیابان رهایت میکنیم. به تو ربطی ندارد که این چیست. باید امضا کنی». به زور از من امضا و اثر انگشت گرفتند.
بعد هم بدنم را با آب سرد و مایع ظرفشویی شستند، لباس تنم کردند و مرا به مغازهام بردند. مغازه را هم حسابی تفتیش کردند. سیدیهای موزیک را برداشتند، گاو صندوقام را خالی کردند و ساعت پنج صبح در حالی که تقریبا نیمههوش بودم، مرا تحویل کلانتری رودهن دادند.
مامور کلانتری به آنان گفت که شما حق نداشتید وارد خانهی این آقا بشوید و به قاضی کشیک زنگ زدند. قاضی کشیک گفت که سه اظهارنامهای که ایشان امضا کرده است، اعتبار قانونی ندارد. چون شما اجازهی ورود به منزل ایشان را نداشتید. با این وجود در کلانتری هم اظهارنامهای پر کردند و در آنجا هم به زور، جلوی مامور کلانتری از من امضا گرفتند.
فردای آن روز جمعه بود و کشیک کلانتری عوض شد. رییس کلانتری با من آشنا بود، مرا خواست و جویا شد که جریان چیست. وقتی برایش توضیح دادم، گفت که میتوانی شاکی شوی. چون آنها حق ورود به منزلت را نداشتند.
روز شنبه مرا به دادسرا بردند. چون به من اتهام لواط زده بودند، قاضی پرسید که نفر دوم کیست؟ سرباز گفت که کسی با ایشان دستگیر نشده است. از اتهام لواط تبرئه شدم و با قرار، با ضمانت خواهرم، آزاد شدم. اما حالت روحی مناسبی نداشتم.
در دادگاه به قاضی گفتم که شما بدن من را ببینید که اینها با من چه کردهاند. پشت من کاملا جر خورده بود، تمام بدنم سیاه و کبود بود، آثار زخم در تمام بدنم دیده میشد. ساق پایام را هم لای در گذاشته بودند و کاملا زخمی و کبود بود. پیراهنم را بالا زدم که آثار جراحت را به قاضی نشان بدهم که قاضی گفت: «لباست را بکش پایین! آدم جلوی قاضی لخت نمیشود».
بعد از این که به تهران آمدم، با مشورت و همراهی یکی از دوستانم که وکیل است، روز شنبهی بعد به پزشکی قانونی مراجعه کردیم.
آنچه در گزارش پزشکی قانونی ثبت است، تازه آثاری است که بعد از گذشت چهار پنج روز بر بر بدن من مانده بود. به من با باتوم تجاوز کرده بودند، اما پزشکی قانونی گفت که این مورد را نمیتواند گزارش کند. چون اثری که بر جای مانده، تقریبا به هموروئید شبیه است. به هر حال، گزارش را بردم و شکایتام را نوشتم.
کلید خانهام را هم بعد از چند روز تحویل کلانتری داده بودند. به همین دلیل، با راهنمایی وکیلام همراه پلیس به منزل رفتم. آنجا هم مشخص بود که مثلا دیویدی را با خود بردهاند، اما سیم آن هنوز به تلویزیون آویزان بود.
وقتی پلیس این مورد را دید، گفت که خانه مورد سرقت قرار گرفته است. بعد هم متوجه شدیم که تمام طلا و جواهراتی را که متعلق به همسر و فرزندم بودند و مقداری هم میراث مادرم بود، با خود بردهاند. نقرهجات و وسایل برقی بهدرد بخور را هم همراه خود برده بودند. گزارش این سرقت را هم تماما به «انجمن دگرباشان» دادهام.
پس از دو ماه دوندگی و رفتن به دادسرا، دیدم که رسیدگی نمیشود. خیلی هم با من بد برخورد میکنند. برای خواهرم هم احضاریه آمده بود که یا جریمهای را که مقرر شده، پرداخت کنید یا این آقا را تحویل بدهید. جریمهی داشتن رسیور را که ۱۰۰هزار تومان بود، پرداخت کردم و دیگر مسالهی قرار صادر شده حل شد. اما تحت فشار بودم که رضایت بدهم.
به همین دلیل مجبور شدم منزل خواهرم را ترک کنم و چون جایی نداشتم که بمانم، اجبارا به ترکیه آمدم و الان مدت ۱۴ ماه است که در ترکیه به سر میبرم.
چون آنها منزل خودم و افراد خانوادهام را شناسایی کرده بودند، نمیتوانستم برگردم. در حکمی که در ایران، در غیابام صادر کردند، مامورین بسیج را تبرئه کردند و گفته بودند که آنها مامور بودند و باید این کارها را انجام میدادند.
یعنی حق داشتند به شما تجاوز کنند؟
بله، حق داشتند هنگام بازپرسی به من تجاوز کنند، مرا کتک بزنند، خانهام را وارسی کنند، طلا و جواهراتام را ببرند و… اینها جزو حقوق یک بسیجی است، زمانی که برای انجام کارهای قانونی میآید.
آیا کسان دیگری را میشناسید که در شرایط مشابه قرار گرفته باشند؟
دوستان دیگری دارم که بارها گرفتار شدهاند و پیش از آن که به موضوع پروندهشان رسیدگی شود، وقتی متوجه شدهاند که آنان همجنسگرا هستند، داخل به قول خودشان «آمادگاه» نه یک نفر، بلکه چندین نفر به آنها تجاوز کردهاند تا این که روز بعد آنها را برای انجام کارهای قانونی ببرند.
مساله این است که یک همجنسگرا گاو پیشانی سفید است. رفتار و اعمالش نشان میدهد که او با سایر افراد جامعه، مقداری متفاوت است.
علیرضا ادامه میدهد:
«تعجب میکنم، زمانی که شخصی عصبی است و آدرنالین خونش در اثر عصبانیت بالا رفته است، چطور میتواند این عمل تجاوز را انجام بدهد؟ چنین برخوردی از هیچ انسان نرمالی برنمیآید. چون هنگام عصبانیت به هیچ عنوان هیچ احساسی به آدم دست نمیدهد.
نمیدانم این آقایان زمانی که داشتند مرا میزدند، از بدن من خون میآمد و بدنم پر از عرق و (ببخشید) مایعات خارج شده از آنها بود، چطور میتوانستند این کارها را بکنند؟ من فکر نمیکنم که آنها هیچ نوع حس جنسی داشته باشند. این نوعی سادیسم است.
به آنها گفتم: شما میگویید که من گناهکار هستم؛ شما گناه نکنید. چطور همجنسگرا بودن برای من گناه است؟ ولی تجاوز به یک همجنسگرا گناه نیست!؟
|