Friday, December 25, 2009

به روایت یک دگرباش : وقتی محض تربیت به کسی تجاوز شود

به روایت یک دگرباش
وقتی محض تربیت به کسی تجاوز شود
اردوان روزبه
a.roozbeh@radiokoocheh.com


کمیته‏ی گزارش‏گران حقوق بشر اعلام کرده است که مشکلات هم‏جنس‏گرایان در ایران رو به افزایش است؛ تا حدی که اکثر آنان مجبور به پنهان کردن هویت جنسی خود و تن دادن به عرف جامعه می‏شوند.
علاوه بر این که قانون اساسی حقی برای این افراد قائل نیست، اکثریت جامعه‏ی ایرانی نیز از پذیرفتن این گروه اقلیت و حقوق آنان خودداری می‏کند. این فارغ از آن است که آیا عموم جامعه نگرش این اقلیت را می پذیرند یا نه. اما مهم این است که این افراد نیز بخشی از جامعه محسوب می شوند حتا اگر نگاهشان به زندگی فردی شان پذیرفته باشد یا خیر.



علی‌رضا نعیمیان هم‏جنس‏گرایی است که حدود ۴۰ سال سن دارد. او نیز مانند بسیاری دیگر از هم‏جنس‏گرایان ایرانی، بنا بر فشار خانواده و عرف جامعه، به ازدواج تن داده است. او همسر خود را دوست داشته، اما تنها به عنوان یک انسان و نه به عنوان شریک زندگی و زناشویی.
علی‌رضا پس از مدتی، در حالی که یک فرزند دختر داشته است، به دلیل مشکلات به وجود آمده، از همسرش جدا می‏شود.

اما موضوع بر سر آن است که مشکلات علیرضا در این‏جا تمام نمی‏شود. او در یکی از شب‏ها در حالی که از کافی‏شاپ خود در رودهن برمی‏گشته، به طور تصادفی توسط ماموران بسیج دستگیر می‏شود.

علی‌رضا از آن‏چه بر او گذشته است، می‏گوید. اما پیش از آن توضیح می‏دهد که چرا امروز در ترکیه به سر می‏برد:
«چون آدرس منزل جدیدم را از طریق پارتی‏بازی، از داخل اسناد دادگاه بیرون آورده بودند و برایم در آن‏جا که منزل خواهرم بود، مزاحمت ایجاد می‏کردند، مجبور شدم ایران را ترک کنم و به ترکیه آمدم.»


ماجرای رفتن شما از ایران چه بوده است؟
من یک رستوران کافی‏شاپ در رودهن داشتم. حدود یک‏سال در آن‏جا مشغول به کار بودم تا این که به خاطر ظاهرم (موهایم بلند بود) یک شب مرا در خیابان دستگیر کردند.
کسانی که مرا گرفته بودند ماموران بسیج بودند. ابتدا مرا تفتیش بدنی کردند و همراه با ضرب و شتم به من فحش‏های رکیک می‏دادند که یک مرد موهایش را بلند نمی‏کند و… آدرس منزلم را به زور گرفتند و مرا به منزل بردند.
من تازه به این خانه نقل‏مکان کرده بودم و وسایلم هنوز داخل کارتون بود. مامورین مرا به داخل خانه بردند، لباس‏هایم را از تنم درآوردند و کتکم زدند. من آشناهای زیادی داشتم که یکی از آن‏ها پیش‌نماز مسجد آب‏علی بود. وقتی متوجه شدند که من آشنای این آقا هستم، بیشتر مرا زدند.
در خانه کارهای ناشایستی با من انجام دادند، وسایلم را تفتیش کردند، کارتون‏ها را پاره کردند که رسیور و دیش را پیدا کردند و گفتند شش ماه با خانه‏ات خداحافظی کن. در خانه مرا از لحاظ ضرب و شتم و تجاوز جنسی خیلی اذیت کردند.
بعد هم از آن‏جا مرا به مقری بردند که به آن «مقر پذیرایی» می‏گفتند. آن‏جا هم شروع کردند به پذیرایی حسابی از من و حدود یک ساعت زیر مشت و لگد و تجاوز آنان بودم، سه نفر بودند. این مقر در خیابان لاله‏ صحرای رودهن، جنب زمین فوتبال بود. مکان متروکه و کثیفی بود.
بعد از این که کارهایشان را انجام دادند، سه اظهارنامه دادند که من آن‏ها را امضا کنم. من گفتم: «من که نمی‏دانم در این اظهارنامه‏ها چه چیزهایی نوشته شده، چگونه آن‏ها را امضا کنم...» باز هم شروع به زدنم کردند و گفتند: «این حکم اعدام توست. ما الان تو را می‏کشیم و در بیابان رهایت می‏کنیم. به تو ربطی ندارد که این چیست. باید امضا کنی». به زور از من امضا و اثر انگشت گرفتند.
بعد هم بدنم را با آب سرد و مایع ظرف‏شویی شستند، لباس تنم کردند و مرا به مغازه‏ام بردند. مغازه را هم حسابی تفتیش کردند. سی‏دی‏های موزیک را برداشتند، گاو صندوق‏ام را خالی کردند و ساعت پنج صبح در حالی که تقریبا نیمه‏هوش بودم، مرا تحویل کلانتری رودهن دادند.
مامور کلانتری به آنان گفت که شما حق نداشتید وارد خانه‏ی این آقا بشوید و به قاضی کشیک زنگ زدند. قاضی کشیک گفت که سه اظهارنامه‏ای که ایشان امضا کرده است، اعتبار قانونی ندارد. چون شما اجازه‏ی ورود به منزل ایشان را نداشتید. با این وجود در کلانتری هم اظهارنامه‏ای پر کردند و در آن‏جا هم به زور، جلوی مامور کلانتری از من امضا گرفتند.
فردای آن روز جمعه بود و کشیک کلانتری عوض شد. رییس کلانتری با من آشنا بود، مرا خواست و جویا شد که جریان چیست. وقتی برایش توضیح دادم، گفت که می‏توانی شاکی شوی. چون آن‏ها حق ورود به منزلت را نداشتند.
روز شنبه مرا به دادسرا بردند. چون به من اتهام لواط زده بودند، قاضی پرسید که نفر دوم کیست؟ سرباز گفت که کسی با ایشان دستگیر نشده است. از اتهام لواط تبرئه شدم و با قرار، با ضمانت خواهرم، آزاد شدم. اما حالت روحی مناسبی نداشتم.
در دادگاه به قاضی گفتم که شما بدن من را ببینید که این‏ها با من چه کرده‏اند. پشت من کاملا جر خورده بود، تمام بدنم سیاه و کبود بود، آثار زخم در تمام بدنم دیده می‏شد. ساق پای‏ام را هم لای در گذاشته بودند و کاملا زخمی و کبود بود. پیراهنم را بالا زدم که آثار جراحت را به قاضی نشان بدهم که قاضی گفت: «لباست را بکش پایین! آدم جلوی قاضی لخت نمی‏شود».
بعد از این که به تهران آمدم، با مشورت و همراهی یکی از دوستانم که وکیل است، روز شنبه‏ی بعد به پزشکی قانونی مراجعه کردیم.
‏آن‏چه در گزارش پزشکی قانونی ثبت است، تازه آثاری است که بعد از گذشت چهار پنج روز بر بر بدن من مانده بود. به من با باتوم تجاوز کرده بودند، اما پزشکی قانونی گفت که این مورد را نمی‏تواند گزارش کند. چون اثری که بر جای مانده‏، تقریبا به هموروئید شبیه است. به هر حال، گزارش را بردم و شکایت‏ام را نوشتم.

کلید خانه‏ام را هم بعد از چند روز تحویل کلانتری داده بودند. به همین دلیل، با راهنمایی وکیل‏ام همراه پلیس به منزل رفتم. آن‏جا هم مشخص بود که مثلا دی‏وی‏دی را با خود برده‏اند، اما سیم آن هنوز به تلویزیون آویزان بود.
وقتی پلیس این مورد را دید، گفت که خانه مورد سرقت قرار گرفته است. بعد هم متوجه شدیم که تمام طلا و جواهراتی را که متعلق به همسر و فرزندم بودند و مقداری هم میراث مادرم بود، با خود برده‏اند. نقره‏جات و وسایل برقی به‏درد بخور را هم همراه خود برده بودند. گزارش این سرقت‏ را هم تماما به «انجمن دگرباشان» داده‏ام.
پس از دو ماه دوندگی و رفتن به دادسرا، دیدم که رسیدگی نمی‏شود. خیلی هم با من بد برخورد می‏کنند. برای خواهرم هم احضاریه آمده بود که یا جریمه‏ای را که مقرر شده، پرداخت کنید یا این آقا را تحویل بدهید. جریمه‏ی داشتن رسیور را که ۱۰۰هزار تومان بود، پرداخت کردم و دیگر مساله‏ی قرار صادر شده حل شد. اما تحت فشار بودم که رضایت بدهم.
به همین دلیل مجبور شدم منزل خواهرم را ترک کنم و چون جایی نداشتم که بمانم، اجبارا به ترکیه آمدم و الان مدت ۱۴ ماه است که در ترکیه به سر می‏برم.
چون آن‏ها منزل خودم و افراد خانواده‏ام را شناسایی کرده بودند، نمی‏توانستم برگردم. در حکمی که در ایران، در غیاب‏ام صادر کردند، مامورین بسیج را تبرئه کردند و گفته بودند که آن‏ها مامور بودند و باید این کارها را انجام می‏دادند.
یعنی حق داشتند به شما تجاوز کنند؟
بله، حق داشتند هنگام بازپرسی به من تجاوز کنند، مرا کتک بزنند، خانه‏ام را وارسی کنند، طلا و جواهرات‏ام را ببرند و… این‏ها جزو حقوق یک بسیجی است، زمانی که برای انجام کارهای قانونی می‏آید.
آیا کسان دیگری را می‏شناسید که در شرایط مشابه قرار گرفته باشند؟
دوستان دیگری دارم که بارها گرفتار شده‏اند و پیش از آن که به موضوع پرونده‏شان رسیدگی شود، وقتی متوجه شده‏اند که آنان هم‏جنس‏گرا هستند، داخل به قول خودشان «آمادگاه» نه یک نفر، بلکه چندین نفر به آن‏ها تجاوز کرده‏اند تا این که روز بعد آن‏ها را برای انجام کارهای قانونی ببرند.
مساله این است که یک هم‏جنس‏گرا گاو پیشانی سفید است. رفتار و اعمالش نشان می‏دهد که او با سایر افراد جامعه، مقداری متفاوت است.
علی‌رضا ادامه می‌دهد:
«تعجب می‏کنم، زمانی که شخصی عصبی است و آدرنالین خونش در اثر عصبانیت بالا رفته است، چطور می‏تواند این عمل تجاوز را انجام بدهد؟ چنین برخوردی از هیچ انسان نرمالی برنمی‏آید. چون هنگام عصبانیت به هیچ عنوان هیچ احساسی به آدم دست نمی‏دهد.
نمی‏دانم این آقایان زمانی که داشتند مرا می‏زدند، از بدن من خون می‏آمد و بدنم پر از عرق و (ببخشید) مایعات خارج شده از آن‏ها بود، چطور می‏توانستند این کارها را بکنند؟ من فکر نمی‏کنم که آن‏ها هیچ نوع حس جنسی داشته باشند. این نوعی سادیسم است.

به آن‏ها گفتم: شما می‏گویید که من گناه‏کار هستم؛ شما گناه نکنید. چطور هم‏جنس‏گرا بودن برای من گناه است؟ ولی تجاوز به یک هم‏جنس‏گرا گناه نیست!؟