Monday, December 14, 2009

حکایت یک عکس پاره و ما ملت بی چاره


تقریبن یکصد سال از سرودن شعر «تصویر زن» ایرج میرزا می گذرد و گویی این ارباب عمایم در این یک قرن تنها فربه تر و حقه بازتر شده اند، اما از نظر انسانیت و شعور، در بر همان پاشنه می چرخد که بود. هنوز که هنوز است تا نقش زنی بی حجاب می بینند، فریاد واشریعتا و وااسلاما سر می دهند اما در زندان خود به پیر و جوان و زن و مرد تجاوز می کنند و با شکنجه می کشند و البته دکانشان هم در همین دینفروشی و طنازی و ریاکاری است و بی تردید تا عوامی هم نباشد دکانی هم نخواهد بود. داستان خیلی ساده است. عکس خمینی پاره شده و بنیاد اسلام به فنا رفته است. امت بشتابید که شریعت را به باد دادند. بیشتر باید به حال دسته ای از مردمان خودمان افسوس بخوریم که عکسی که تکه ای کاغذ بیش نیست، را مقدس می پندارند و چنان در دریای توهمات و خرافات غرق شده اند که اکنون تصویر رخ امامی که روزی در ماه دیدند، اکنون که پاره شده تو گویی آسمان به زمین آمده و آخرالزمان رسیده است. البته می دانیم که عمامه داران قصد بهره برداری سیاسی از این قیل و قال دارند، اما صحبت بر سر ما مردمان است که چهار پاره هستیم در این شر و شور تازه: یکی، آن که از خود جماعت دینفروش قدرتمدار است و منافع قدرتش در هوچیگری است پس باید در بلندگو مدام عربده کشد که ای امت بیایید و این منافقان که عکس امام را دریدند، به سزای اعمالشان برسانید. خودآنها خوب می دانند که امام هم یک وسیله است برای حفظ قدرت وگرنه عکس او چه ارزشی دارد جز منافع سیاسی؟ دومی، همان عوامی است که گفتیم یا مزدور و حقوق بگیر حکومت است و یا یکی از آن جو زدگان و مومنان حق جو که عکس مقدسش را آلودند و حال باید به جهادی رود تا حق منافقان در کف دستشان گذارد و یا دست به درگاه خدا بردارد تا خائنان را زودتر به سزای عمل ننگینشان برساند. سومی، آن دیگری است که از ترس اینکه یقه ی او را بگیرند، از هول حلیم در دیگ امام دوستی می افتد و ناگهان عاشق امام شده و می خواهد مراسمی در حمایت از عکس مقدس امام برگزار کند. و اما چهارمی آنکه مرغ عزا و عروسی میشود که هشدار می داد بابا فریب این جماعت عمامه نخورید. بگذارید و بگذرید، تا خود بازی خویش به ناکجاآباد برند. او همان ایرج میرزا ست که در شعر زیبای «تصویر زن» خود، این دکانداران دین را به زبانی شیرین رسوا می کند

-----------------
درسردر کاروانسرایی تصویر زنی به گچ کشیدند
ارباب عمايم اين خبر را از مخبر صادقي شنيدند
گفتند که واشريعتا خلق روي زن بي نقاب ديدند
آسيمه سر از درون مسجد تا سردر آن سرا دويدند
ايمان و امان به سرعت برق مي رفت که مومنين رسيدند
اين آب آورد آن يکي خاک يک پيچه ز گل بر او بريدند
ناموس به باد رفته اي را با يک دو سه مشت گل خريدند
چون شرع نبي ازين خطر جست رفتند و به خانه آرميدند
غفلت شده بود و خلق وحشي چون شير درنده مي جهيدند
بي پيچه زن گشاده رو را پاچين عفاف مي دريدند
لبهاي قشنگ خوشگلش را مانند نبات مي مکيدند
بالجمله تمام مردم شهر در بحر گناه مي تپيدند
درهاي بهشت بسته مي شد مردم همه مي جهنميدند
مي گشت قيامت آشکارا يکباره به صور مي دميدند
طير از وکرات و وحش از حجر انجم ز سپهر مي رميدند
اين است که پيش خالق و خلق طلاب علوم روسفيدند
با اين علما هنوز مردم از رونق ملک نااميدند

http://luna4freedom.wordpress.com