Saturday, March 28, 2009

شكنجه و شلاق به خاطر امتناع از ديدن فيلم محسن مخملباف ـ حقايقي از گذشته مخملباف

توجه :اين مطلب از سينماي ازاد و هدف بازخواني يك واقعه مي باشد چنين مطالبي ميتواند كليد اشكار شدن خيلي حقايق باشد هر چند شايد با نويسندگان ان اختلاف فكر و عقيده داشته باشيم
تغيير افراد در طول زمان امري بديهي است به شرطي كه تغيير حقيقي باشد ولي تبريه انها وظيفه ما نيست قربانيان واقعه و جنايت اين حق را دارند كه شاكي باشند چون واقعه اي كه بر انها گذشته بر ما صورت نگرفته است متاسفانه خيلي افراد كه ادعاي تغيير دارند از جنايات سابق خود طفره مي روند حتي حاضر به پذيرش اشتباهات خود نيستند
ايا اگر فردي در مقطعي باعث دستگيري و حتي اعدام و شكنجه افرادي شده حتي در صورت تغيير حقيقي باز تبريه ميشود؟براي پاسخ بايد خود را به جاي قربانيان و خانواده انها قرار داد و به قوانين جهاني توجه نمود و قضاوت منصفانه كرد
-----------
سينما و شکنجه در زندانهاى جمهورىِ اسلامى ! توضيح سينمای آزاد
ما براين عقيده ايم،کسانی که در ضرب وشتم ، شکنجه ،اذيت وآزار وايجاد خفقان ووحشت دخالت مستقيم داشته اند ويا متهم به قتل وآدمکشی هستند بايستی با رعايت موازين مترقی دنيای امروز وبا حق بر خورداری از وکيل وبا نظارت سازمانهای مدافع حقوق بشر محاکمه شوند وتا آن زمان و تا صدور رای ما حق نداريم آنان را محکوم ويا تبريه کنيم امااينگونه اعمال شامل مرور زمان نمی شود. آقای محسن مخملباف، نورچشمی رژيم جمهوری اسلامی وجشنواره ها نيز از اين قايده مستثنی نيستند وبايد تا زمان تشکيل چنين دادگاهی وصدور رای نهايی نمايش کارهای او متوقف شود و حضورش در محافل سينمايی را ممنوع کرد . ما از زندانيانی که اطلاعاتی در مورد وی دارند ميخواهيم که اسنادشان را برای سينمای آزاد بفرستند به خصوص زندانيان زندان عادل آباد شيراز که طبق سندی که در کتاب سراب سينمای اسلامی( رضا علامه زاده) نيزچاپ شده عليه وی به سازمان ملل شکايت کرده اند اما نتيجه ای بدست نياورده اند. ما نوشتار های مطلعين را با نام خودشان ويا نام مستعار نشر می دهيم واسناد را به وکيلانی که پذيرفته اند در اين خصوص ما راياری دهند تحويل خواهيم داد . اينبار نوشتار مينوحميلی فعال سياسی مقيم کانادا را خواهيد خواند. نشانی برای تماس تلفن: 004968139224
Cinema-ye-azad@t-online.de ***
-------------
در سالِ ٦١ روزى جان نثارى مسئولِ بند نسوان زندان اصفهان که پاسدارى لمپن بود مشت به در زد و گفت: آماده باشين ميريم سينما!؟ می رويم سينما؟ خنده دار نبود ؟ زندان و سينما؟ تا آنوقت از ما با کابل ، شلاق و... پذيرايى کرده اند و حالا چقدر مهربان شده بودند و ميخواستند ما را به سينما هم ببرند! با خودم گفتم نکنه ميخوان فا جعه سينما رکس را تکرار کنند؟ و يا ميخواهند مثل نازیها زندانى ها را درون کوره های آدمسوزی بريزند. از زمانيکه مرا از زندان سنندج به قم و بعد به اصفهان انتقال داده بودند ، تا به قول خودشان با بهره از امکانات فزهنگی آنجا ارشاد شوم! ميديدم که زندانيها مخصوصاً توابين را به مراسم مذهبى ، نماز جمعه و تکيه شهدا ميبردند ، اما اينکه آنها نگران تفريح وشادی ما باشند همه ما را به حيرت واداشته بود وکنجکاو بوديم که بدانيم اصل قضيه چِست ؟ عده اى به خاطر فرار از دلتنگى هاى زندان و ودلخشويی تماشای خيابان ها با توابها همراه شدند و به سينما رفتند اما نه برای تماشای يک فيلم عادی در سينما های شهر وقتی اينان به ُسينما رسيدند دانستند قصد توجه به تفريح وگردش زندانيان توهمی بيش نبوده است مامورين آنان را به تماشای فيلمهای محسن مخملباف حزب الهی انوقت وکارگردان مدرن امروزی کشانده بودند آنها وقتی از تماشای فيلم توبه نصوح ( 1361) برگشتند آنچه ناسزا بود نثار حوزه تبليغات اسلامی وکارگردانش کرده بودند و اين جمله زير لبشان تکرار می شد: مرتيکه ديونه معلوم نبود سرو ته فيلمش چى بود؟! بعدها از تلويزيون زندان در آن شرايط که رژيم دست به کشتارهاى وحشيانه زده بود فيلم ضد انسانی بايکوت را به خوردمان دادند فيلمی که به خواست رژيم وبرای کوبيدن چپ ساخته شده بود در اين فيلم زندانيان زندان عادل آباد شيراز را بزور سرنيزه حکومت به عنوان تواب مجبور به بازی نموده بودند. اما حال دستور آن بود که ما را بزور واداربه تماشای کارهای حزب الهی هنرمندشان بنمايند ،اينها اصلا دست بردار نبودند در بند قديم زنان همچنين بندهاى مردان چند بار زندانيان را براى تماشای دردناک فيلم توبه نصوح به سينما بردند. بار سوم تماشای فيلم برای همه زندانيان اجبارى بود ، اما عده اى نميخواستند بروند . من و دوستم نقشه کشيديم خودمونو به مريصی بزنيم ، اتفاق اينکه . فرداى آنروز واقعابه بيماری اسهال دچار شده بوديم . يک روز ديگر ٣ نفر از همبنديهام را در حياط زندان شلاق ميزدند و توابين نگاه ميکردند ، از شدت عصبانيت فرياد زدم و گفتم کثافتها ، وقتى در دنيا رسوا ميشين بعد ميگين شکنجه نيست ، پس اين چيه ؟ ٢ نگهبان زن مرا به دفتر زندان بردند ، جان نثارى خوشحال از اينکه من به قولِ او خودم را رو کردم ! ميگفت : تو سر موضعی هستى براى همين فيلم برادر مخملباف را نميرفتى ببينى ، فکر کردى اينجا هتله ؟ و بعد گفت: بندازينش انفرادى مقاومت کردم اما ، مسير بند تا انفرادى مرا داخل پتو انداختند و روى زمين کشيدند ! شيشه سقف انفرادى شکسته بود و باران به داخل ميآمد، روزى ٢ بار به من غذا ميدادند و دستشويى ميبردند ، ٢ ماه را در آن شرايط بسيار بد گذراندم و سپس مرا به دادگاه بردند، بازجويم کميل بود که کيفر خواست اعداميهاى زندان اصفهان را او آماده ميکرد ، بسيار عصبانى بود و به من گفت به ٢دليل شلاقت ميزنيم اول اينکه امتناع از ديدن فيلم مخملباف خود سرپيچی از قوانين زندان معنی می دهد همچنين و به خاطر اراجيفى که به هنگام تنبيه ٣ نفر زندانى به زبان آوردى و گفت: اونقدر انفرادى ميمونى تا گيسات مثل دندونات سفيد بشن ، بعد منو بردن طبقه زير زمين و شعرى بر روى در توجه مرا جلب کرد : احساس غريبى مکن اينجا که رسيدى اين کلبه ناچيز تعلق به تو دارد چشم بندمو زدند و داخل اطاقم بردند ، از زير چشم بندم زمين خونى و لباس ها و دمپايى های خونى را ميديدم ، گفتند دراز بکشم و با گفتن الله اکبر اولين ضربه به پشتم خورد سوزشى شديد را در پشتم احساس کردم ، نگهبانِ زنى که مرا از زندان به آنجا برده بود با لهجه اصفهانى ميگفت : آدم اينقدر لجباز که به خاطر نرفتن به سينما کتک بخوره را نديده بودم ؟ تو که فيلم دوست داشتى و فيلم هاى پارتيزانى را از تلويزيون خوب ميديدى. نميدانم آنروز چه تعداد شلاق خوردم اما تا مدتها در انفرادى روى پشتم نمى توانستم بخوابم . بعدهابراى دوستانم گفتم بايد اين شعر را روى در شکنجه گاه بنويسند : احساس غريبى مکن اينجا که رسيدى اين کلبه ناچيز با شلاق هاش تعلق به تو دارد ! قبلاً ميدانستم سينما بيش از هر رسانه ديگر قادر است واقعيت هاى اجتماع را منعکس کند و ميدانستم اين وسيله همچنين قادر است واقعيات دنيا را وارونه نشان دهد و ديدم اکثر فيلمسازان در ايران چشم مردم را به ديدنِ فيلمهاى خنثى عادت دادند و اما هيچ گاه نينديشيده بودم که از سينما هم ميشود به عنوان وسيله سرکوب و شکنجه استفاده کرد ! وقتى از زندان آزاد شدم با ديدن فيلم بايسيکل ران( 1367) و عروسى خوبان(1367) از محسن مخملباف فهميدم که اين آدمِ فرصت طلب ، نان را به نرخ روز ميخورد . در فيلم گبه (74 13)به جاى رنگهاى زيباى گبه ها و طبيعت ، خونهاى محل شکنجه ام را ميديدم و فيلم نون و گلدونش را که مخملباف ريکارانه سعى داشت از صلح بگويد و ضد خشونت نمايانده شود و ستايشگر زندگى ! درد شلاق را روی بدنم اتداعی می کردم . من اينجا دادخواستم را مطرح ميکنم عليه کل نظام جمهورى اسلامى ( هر جناحش ) از تمامى دست اندرکارانِ ريز و درشتش ، از کسانى که امروز ماسک اصلاح طلبى دارند و آنروز همه در اعدام ، زندان و شکنجه آزاديخواهان هم رأى بودند همچنين دادخواست من عليه شبه هنرمندی با عنوان محسن مخملباف است که به خاطرِ اينکه نپذيرفتم تماشگر فيلمهای ارتجاعی اش باشم باضربه های شلاق بدنم را مجروح کردند. اگر مخملباف برجسته ترين هنرمندان سينما هم باشد به خاطر شرکتش در سرکوب به خاطر همکاری مستقيم با زندان به خاطر تشکيل گروه تعقيب مبارزان وبه خاطر ساختن فيلمهای ايدئولوژيک می بايد به محاکمه کشانده شود همانکونه که لنی ريفنشتال کارگردان آلمانی که استعداد وتوانايی فيلمسازی اش قابل مقايسه با مخملباف نبود به دادگاه نورنبرگ فراخوانده شد وتا آخر عمرش از تمام مجامع هنری وفستيوال ها طرد گرديد. نقل يک صحنه از نحوه دستگيری حشمت رئيسی فعال سياسی که هم اکنون مقيم برلين است می تواند چهره واقعی اين سينماگر را بنماياند. حشمت رئيسی که هم بند مخملباف در زندان شاه بوده است در نوشتاری باعنوان بای سيکل ران آکتور کميته می نويسد: در گرمای زودرس اوايل سال60 يکی از چهره های پر آوازه هنر ايران کلت کاليبر 45 امريکايی خود رادر پشت شقيقه مردی (حشمت رئیسی) گذاشته بود واز او خواست که کوچکترين تکانی نخورد ودستهايش را بالای سرش نگهدارد مادر سالخورده مرد دست فرزند خود را محکم گرفته بود ورها نمی کرد. مرد که عرق سردی بر شقيقه اش نشسته بود صورت خود گرداند تاچهره شکار چی انسانرا ببيند باور نمی کرد چگونه جنايت وهنر می تواند دست در دست هم بگذارد و در وجود يک انسان تجلی کند ،پايان حرفهای من نقل بحش ديگری از مقاله تکان دهنده حشمت رئيسی است که می گويد: ايا می توان در خيابان ها به شکار انسان پرداخت ودگر انديشان را دستگير ومسلخ فرستاد وهمزمان به فعاليت های هنری وکارگردانی فيلم وتئاتر مبادرت ورزيد؟ ومن اصافه ميکنم ايا می توان پذيرفت که انسان نماهايی چون مخملباف که معلوم نيست چند نفر با دستگيری ويا راپرت هايشان به جوخه اعدام سپرده اند آزادانه بگردند وآز آن دردناک تر اينکه ايرانيان خارج نشين به استفبال خودش وفيلمهايش بروند وفرياد محسن ،محسنشان گوش فلک را کر کند؟
مينو حميلی فعال سياسی مقيم کانادا
-----------------------------------------------------------------
حشمت رئیسی جوانی بود كه بوسيله مخملباف دستگير و به لاجوردی قصاب سپرده می شود ایشان خوشبختانه جان سالم بدر برده اند.شاهد و مقیم آلمان هستند
-----------
مينو حميلی يکی از مبارزان سياسی صادقانه از شهر محل تولدش سنندج می گويد؛ که چگونه مورد هجوم پاسداران رژيم قرار می گيرد. 7 هليگوپتربا خمپاره اندازبه شهر حمله می کنند مينو به عنوان امدادگر در اطاق عمل بيمارستان کار می کند؛وشاهد است که چگونه بدن ها ی قطعه قطعه شده بچه ها زن ها ومردها پيرها وجوان ها را بايد جمع کند وبه باز ماندگانشان بسپارد./مينو سالهای جوانی اش را در سياهچالهای جمهوری اسلامی گذرانده و به وحشيانه ترين شيوه شکنجه شده است او به صراحت می گويد که چگونه شکنجه گرش با رفتار های جنسی ميخواهد شخصيت مبارزان را خورد کند, مينومی گويد:شکنجه گر از يک طرف مرا با کابل می زد واز طرف ديگر با آلت تناسلی اش ور می رفت