چه فردای خوشی را خواب دیدیم ! تمام نقشه ها بر آب دیدیم!
یک غزل مثنوی پاییزی انجمن فرهنگي ادبی امیرکبیر بیست و هفتم آبان هزار و سیصد و هشتاد و هشت
-------------------
یک غزل مثنوی پاییزی انجمن فرهنگي ادبی امیرکبیر بیست و هفتم آبان هزار و سیصد و هشتاد و هشت
-------------------
هنوزم عشق میهن در سرت هست؟ هوا بارانی است و فصل پاییز / گلوی آسمان از بغض لبریز به سجده آمده ابری كه انگار / شده از داغ تابستانه سرریز هوای مدرسه ، بوی الفبا / صدای زنگ اول محكم وتیز جزای خنده های بی مجوز / و شادیها و تفریحات نا چیز برای نوجوانی های ما بود / فرود خشم و تهمت های یكریز رسیده اول مهر و درونم / پُر است ازلحظه های خاطرانگیز كلاس درس خالی مانده از تو / من و گلهای پژمرده سر میز هوا پاییزی و بارانی ام من / درون خشم خود زندانی ام من چه فردای خوشی راخواب دیدیم !/ تمام نقشه ها بر آب دیدیم ! چه دورانی چه رویای عبوری !/ چه جستن ها به دنبال ظهوری ! من و تو نسل بی پرواز بودیم / اسیر پنجه های باز بودیم همان بازی كه با تیغ سرانگشت / به پیش چشمهای من ترا كشت تمام آرزوها را فنا کرد / دو دست دوستی امان را جدا کرد تو جام شوكران را سر كشیدی / به ناگه از كنارم پر كشیدی به دانه دانه اشك مادرانه / به آن اندیشه های جاودانه به قطره قطره خون عشق سوگند / به سوز سینه های مانده در بند دلم صد پاره شد بر خاك افتاد / به قلبم از غمت صد چاك افتاد بگو، بگو آنجا كه رفتی شاد هستی ؟ / در آن سوی حیات آزاد هستی ؟ هوای نوجوانی خاطرت هست ؟ / هنوزم عشق میهن در سرت هست ؟ بگو آنجا كه رفتی هرزه ای نیست؟ / تبر، تقدیر سرو و سبزه ای نیست ؟ كسی دزد شعورت نیست آنجا ؟ / تجاوز به غرورت نیست آنجا ؟ خبر از گورهای بی نشان هست ؟ / صدای ضجه های مادران هست ؟ بخوان همدرد من، همنسل و همراه / بخوان شعر مرا با حسرت و آه دوباره اول مهر است و پاییز / گلوی آسمان از بغض لبریز من و میزی كه خالی مانده از تو / و گلهایی كه پژمرده سر میز
|