همه اش همین بود؟
حکومت دینی در ایران بدون منابع مشروعیت جدید و همزمان نگهداری منابع قدیم، نمیتواند از رویدادهای اخیر جان به در ببرد. از همین روست که رژیم تا کنون موسوی را به زندان نینداخته است. نظام با موسوی حرف میزند تا موج اعتراضات را بخواباند. این اما یک تدبیر کوتاهمدت است. زمامداران نظام عمیقا نامطمئن هستند چرا که میدانند میتوانند مورد حمله تودههای مردمی قرار بگیرند که در فکر چنان جشن بزرگی هستند که دیگر سنگ روی سنگ نظام آنها بند نخواهد شد
*****
برگردان از الاهه بقراط
www.alefbe.com
همهاش همین بود؟
اولریش لادورنر مفسر روزنامه آلمانی دیتسایت (02 ژوییه) تلاش میکند در تفسیری به همه زوایای رویدادهای اخیر در ایران بپردازد. او که مانند بسیاری از مفسران غرب با شگفتی، اعتراضات زنان و جوانان ایران را زیر نظر دارد، نظام جمهوری اسلامی را به خانهای تشبیه میکند که فقط درجهای از زلزله را میتواند تحمل کند. خانهای که اگر موسوی و هوادارانش در آن یک اتاقی خالی برای خود پیدا نکنند، آنگاه ممکن است با هجوم مردم اساسا سنگ روی سنگش بند نماند. او توضیح نمیدهد رسیدن یک اتاق خالی به موسوی، به معنی سهمی از قدرت، آیا امکان بروز زلزله را منتفی میسازد یا نه؟! زلزلهای که پیشلرزههایش، هم اکنون شکاف جامعه را به قول خود مفسر تا رأس هرم قدرت جمهوری اسلامی امتداد داده است. از همین رو پاسخ ناگفته مفسر به تیتر مقالهاش «همهاش همین بود؟» یک «نه» روشن است
سی سال، عمر زیادی برای نظامی است که اصلا نمیباید جایی در جهان مدرن داشته باشد: یک حکومت دینی. با این همه جمهوری اسلامی ایران هنوز وجود دارد. هر اندازه هم که عظمت اعتراضات سه هفته گذشته، یادآور انقلاب 79 بود، ولی آن را فرو نریخت. این نظام، خانهای را میماند که با تدابیر ضدزلزله بنا شده است، لیکن تنها درجهای از زلزله را میتواند تاب بیاورد. راز فرونریختن آن در این است که میتواند در برابر هر لرزش، آن را از خود دور ساخته و تا میزان معینی در خود پخش کند. برای این کار، به درهای بسیار، پلکانهای متعدد، و انبارهای مخفی نیاز هست. و آدم باید دقیقا همین جا را، همین نقاط درونی را مورد توجه قرار دهد. چرا که این روزها، تظاهرات خیابانی زیر فشار چماق و سرکوب رژیم برای مدتی آرام گرفته است
ما عادت کردهایم وضعیت سیاسی را در ایران با تقسیم به «اصلاحطلبان» و «محافظهکاران» بسنجیم. این تقسیمبندی بسیار سطحی است و گاه نیز مرزی بین آنها نمیتوان یافت به ویژه آنگاه که سخن از «اصلاحطلبان محافظهکار» و یا «محافظهکاران عملگرا» میرود، این مفاهیم اصلا به کاری نمیآیند. در شرایطی که کل نظام دچار بحران میگردد، آنگاه اصلاحطلبان و محافظهکاران به سرعت در کنار یکدیگر قرار میگیرند و حول نقطه مرکزی انقلاب گرد میآیند.
معروفترین اصلاحطلب ایران، محمد خاتمی، که از سال 1997 تا 2005 ریاست جمهوری کشور را بر عهده داشت، هرگز نظام را مورد سئوال قرار نداد. حتی در شرایطی که کمترین خطر وجود داشت، که ممکن بود «خیابان» بتواند نظام را به پرسش بکشد، او بلافاصله عقبنشینی میکرد. هنگامی که در سال 1999 هزاران دانشجو شعارهای خاتمی بر لب، اعتراضکنان خیابانهای تهران را زیر پا مینهادند، او زمانی طولانی سکوت کرد و سرانجام نیز از آنها، از طرفداران خودش، فاصله گرفت
برعکس او، میرحسین موسوی در این روزها به قهرمان اپوزیسیون تبدیل شده است. او نمونهای است که نشان میدهد چگونه یک «محافظهکار» میتواند به «اصلاحطلب» تبدیل شود. موسوی به عنوان یکی از انقلابیان ساعات نخست انقلاب اسلامی، در طول هشت سال جنگ ایران و عراق، نخستوزیر بود و نمیشد نشانی از یک «لیبرال» را در او دید. تنها ابراز علاقه توده مردم در انتخابات ریاست جمهوری بود که وی را به نقطه امیدی تبدیل ساخت که خودش چه بسا با آن موافقت نداشته باشد، یعنی امید به گشایش سرنوشت ساز فضای بسته نظام
اتاق خالی برای موسوی در خانه نظام
واقعیت این است که رویکرد وی به مذاکره، آن هم پس از دو هفته اعتراضات خیابانی، به عنوان شخصی که بر این باور است شکست وی ناشی از تقلب انتخاباتی است، تنها نتیجه اقدامات خشونتبار رژیم علیه تظاهرکنندگان نیست. موسوی هنوز هم بر این اعتقاد است که میتوان درون نظام به توافقهایی رسید و راهی برای برون رفت از این بحران یافت. او امیدوار است بتواند، جایی در خانه بزرگ جمهوری اسلامی، یک اتاق خالی برای خودش و هوادارانش پیدا کند. او پیش از این به رژیم هشدار داده بود که اعتراضات را نادیده نگیرد. گفته بود که نظام با این کار به راه خطرناکی گام میگذارد که در آن مشروعیت خود را از دست میدهد. این همه، تنها نگرانی کسی میتواند باشد که دوست نظام است. موسوی امید خود را بر ساختار کنونی قدرت بنا میکند. وی در آخرین صحبتهای خود متذکر شد باید «به دنبال راه حلی درون خانواده» بود و این راه حل را نباید در بیرون از آن جست چرا که در این صورت رژیم آن را نخواهد پذیرفت
از همین رو به جای همه اصطلاحاتی که در جمهوری اسلامی به کار برده میشود [اصلاحطلب و محافظهکار و غیره] بهترین کار این است که برای توضیح موقعیت [نیروهای سیاسی] در ایران همانا از «خودیها» و «غیرخودیها» سخن گفت
این دو گروه اگر چه رقیب یکدیگر به شمار میروند، لیکن حلقه انقلاب آنها را به یکدیگر پیوند میدهد. آنها از نظر ایدئولوژیک، سیاسی و هم چنین زندگینامه خود به یکدیگر پیوستهاند. آنها همدیگر را میشناسند، زمانی به یکدیگر کمک، و زمانی دیگر علیه یکدیگر مبارزه کردهاند و گاهی نیز یکی از آنها به بیرون پرتاب شده است، بدون آنکه دوباره به درون خانواده پذیرفته شده باشد. فرقی نمیکند آنها تا چه اندازه از یکدیگر نفرت داشته باشند و نسبت به هم احساس انزجار کنند. آنها از همان لحظه تولدشان به عنوان انقلابی، کسی جز خودشان را ندارند. انقلاب ایران، حقیقتا یک رویداد تا حد خودکشی تنها و منزوی بود. این انقلاب هم علیه غرب و هم علیه کمونیسم بود. آیتالله روحالله خمینی، رهبر انقلاب، علاوه بر این میخواست در حاشیه، رهبری جهان اسلام را [در مصر و عربستان سعودی] سرنگون کند و اسراییل را نابود سازد. در یک کلام، جمهوری اسلامی از همان لحظه تولد علیه هم جهان به پا خاست! داشتن این همه دشمن، سبب تنهایی و انزوا میشود. انقلابیان غیر از خودشان کسی را ندارند. از همین رو اعصاب اعضای خانواده در چنین شرایطی همواره تحریک شده است و هنگامی که نتوانند تلافی موقعیت را به شکل تخلیه خشونت علیه جهان خارج در بیاورند، آنگاه این فشار میتواند متوجه درون شود و خودشان را زیر ضرب بگیرد. اینجاست که دعوای خانوادگی ممکن است خطرناک شود
درست همین ماجرا پیش از انتخابات ریاست جمهوری اسلامی روی داد. این انتخابات زمانی برگذار شد که به برکت سیاست اوباما، به سختی میشد در خارج دشمن مشخصی را یافت که بتوان دق دلیها را سر او خالی کرد. رییس جمهوری آمریکا با سیاست تنشزدایی خود، دلیلی برای حمله به دست نمیداد. دستی که وی به سوی تهران دراز کرده بود، سبب پریشان احوالی رژیم ایران شد. از آنجا که نمیشد مبارزه انتخاباتی را بطور پیروزمندانه علیه یک دشمن خارجی پیش برد، باید دشمنی در داخل پیدا میشد
لحن تند نظام اما تنها به دلیل کمبود دشمن خارجی نیست، بلکه بیش از آن، به خاطر مبارزه جهت به دست آوردن بهترین جا بر سر سفره پربرکت انقلاب است. هنگامی که محمود احمدینژاد چهار سال پیش به ریاست جمهوری اسلامی برگزیده شد، به انتخابکنندگانش قول داد فساد را در هم بکوبد. با این وعده وی یک موضوع مردمی پیدا کرد. این وعده اما پیش از همه یک پیام به هوادارانش بود: «حالا نوبت شماست!» هواداران احمدینژاد گرسنه و انتقامجو بودند. اینان بودند که در جنگ علیه عراق خون دادند، حال آنکه ملایان در تهران غرق در ثروت کشور جا خوش کرده بودند
احمدینژاد به محض شروع کار، تمامی مقامات کشور را تا ردههای سوم و چهارم در وزارتخانهها، ادارات، شرکتها و دانشگاهها با هواداران خود پر کرد. کارشناسان از تعویض ده هزار مقام صحبت میکنند. در جایی که این افراد وفادار [به دولت جدید] به میدان میآمدند، آنهای دیگر، در حالی که همچنان از خود دفاع میکردند، از میدان به در میشدند. در این میان یک مرد بود که با تمام قوا به دفاع پرداخته بود: هاشمی رفسنجانی. او از سال 89 تا 98 رییس جمهوری اسلامی بود و علاوه بر آن گفته میشود که ثروتمندترین مرد ایران است. وی این ثروت را از انواع معاملات تجاری به دست آورده که پیشپا افتادهترین آنها صدور پسته است
مبارزه بر سر منابع، در سالهای گذشته به این دلیل نیز تشدید شد که درآمد نفت که در این دوران به بالاترین حد تاریخی خود رسیده بود، خرج اُتینا شد. همراه با احمدینژاد بازنشستگان دوران جنگ و زن و بچه و فک و فامیلشان آمدند. هیچ تخمین جدی در این زمینه وجود ندارد. لیکن اساس قدرت احمدینژاد را سپاه پاسداران و بسیجیها تشکیل میدهد. گفته میشود سپاه پاسداران دارای 125 هزار عضو است و بسیجیها تقریبا بالغ بر یک و نیم میلیون نفر میشوند. اگر افراد خانوادهشان را نیز به آنها بیفزاییم، آنگاه میلیونها نفر خواهند شد.
رفسنجانی هم هواداران خودش را دارد که باید آنها را راضی نگاه داشت. این هواداران را اما به مراتب کمتر از طرفداران احمدینژاد میتوان در حلقه خود راه داد. چهار سال پیش، زنان جوان با فریاد «هاشمی! هاشمی!» برای او که خود را نامزد کرده بود، مبارزه انتخاباتی میکردند. صحنه خیلی عجیبی بود که چگونه این زنان آرایش کرده با عینکهای آفتابی و لباس جین برای یک ملای محافظهکار و یک انقلابی قدیمی اینطور فعال شدهاند. زنان که دوسوم دانشجویان کشور را تشکیل میدهند پس از پایان تحصیلات، اغلب در فرهنگ پدرسالار جامعه فرو میغلتند. برای این زنان خودآگاه، سرنوشت به مراتب تلختر به نظر میرسد چرا که میدانند جهان پر از امکاناتی است که آنها از آن بیبهرهاند. از همین رو، رفسنجانی که نخستین بار یک برنامه خصوصیسازی را در دوران ریاست جمهوری خود در دهه نود ارائه داد، درهای اقتصاد را باز کرد، رقابت [اقتصادی] را تقویت نمود و از همین رو فرصتهایی در برابر افراد متخصص به وجود آورد، نقطه امیدی برای این انسانها به شمار میرفت. رفسنجانی هوای تازهای در فضای کشور دمید. به عقیده بسیاری از منتقدان این هوا بسیار اندک بود ولی با این همه او برای جوانان دستاوردهای بیشتری داشت تا احمدینژاد. رفسنجانی بیشتر در پی معاملاتی است که هم برای خودش و هم برای جامعه سودمند باشد. احمدینژاد اما به دنبال سیاستهای ایدئوژیک است که بتواند هواداران خود را به حرکت در آورد
این دو نفر همزمان در بالاترین مقامات جمهوری اسلامی قرار دارند. یکی رییس جمهوری اسلامی است و دیگری رییس مجلس خبرگان. شکافی که در جامعه به وجود آمده است تا رأس دستگاه حکومت رسیده است
ظاهرا انقلابیان قدیمی خطر را تشخیص دادهاند و رسما تلاش میکنند با همدیگر کنار بیایند. کدام پیشنهادات میتواند موسوی و طرفدارانش را راضی کند؟ کدام تهدیدات میتواند آنها را بترساند؟ این امکانات از چماق نیروهای انتظامی و امنیتی و سلولهای زندان مخوف اوین تا پیشنهاد برای داشتن یک سهم سیاسی را در بر میگیرد. کسی بر سر این توافق ندارد که ایران را به یک دیکتاتوری عریان تبدیل کند
تا ناآرامیهای اخیر رژیم موفق شده بود تا اندازهای از سرنوشت بسیاری از رژیمهای تمامیتخواه بگریزد و در راهی گام نگذارد که پیوند با واقعیت را از دست بدهد و دچار پارانویا شود. اینک اما این خطر وجود دارد که سخنان بی در و پیکر احمدینژاد به تدریج سبب تغییر شکل واقعیت شود. او آنقدر از دشمنان حرف میزند تا واقعا دشمنانی هم در واقعیت پیدا شوند. او آنقدر از «حق حاکمیت ملی» ایران حرف میزند تا کشور کاملا منزوی شود. این انقلابی در راه آن است که کشور را به آن نقطهای بکشاند که ایران در تاریکترین ساعات انقلاب در آن قرار داشت: انزوای مطلق
مواجببگیران حکومت دینی
با این همه جمهوری اسلامی تا به امروز خود را همواره به عنوان یک «ماشین درسآموز» ثابت کرده است. این را میتوان در سرکوب خونین ولی مؤثر اعتراضات توسط پلیس دید. این را میتوان در این دید که جمهوری اسلامی چگونه میتواند از منافع خود دفاع کند. شاید این همه به این دلیل باشد که این حکومت دینی خود را توسط عناصر دمکراتیک مثلا مانند مجلس سر پا نگاه داشته است. با رویدادهای اخیر البته بیشتر میتوان این نتیجه را گرفت که ادعای دمکراسی [در این حکومت دینی] اساسا حرف یاوهای بیش نیست. با این همه نهادهای دمکراتیک در کمترین حد ممکن مورد پذیرش هستند. دست کم این است که این نهادها حاوی امکانات دمکراتیک هستند. اینکه آیا این امکانات جدی گرفته میشوند، یا نه، موضوع دیگریست. به هر روی، این نهادها به رژیم کمک میکنند تا رضایت یا خشم مردم را بشناسد تا بتواند پیش از بروز ناآرامی، آن را پیشبینی کند
ظرفیتهای عملا دیکتاتوری رهبر مذهبی رژیم بطور رسمی از سوی هیچ کس مورد سئوال قرار نمیگیرد. برای پاسخ به چرایی آن، یک جواب ساده و یک جواب مشکل وجود دارد. جواب ساده این است که هر آن کسی که ولایت فقیه را مورد سئوال قرار دهد، سر از زندان یا تبعید در میاورد و یا حتی جانش را از دست میدهد. جواب پیجیدهتر و ناخوشایند اما این است: این حکومت دینی برای بسیاری از انسانها ضامن بقای آنهاست. رژیم هنوز میتواند بسیاری از مردم را با خود چنان همراه کند که حتی حاضرند با خشونت از آن دفاع نمایند. بقای حکومت دینی برای کسانی که از آن مواجب و مزایا دریافت میکنند، میارزد. شمار این افراد بسیار زیاد و تصمیم آنها برای دست زدن به هر کاری [برای حفظ نظام] راسخ است
با این همه حکومت دینی بدون منابع مشروعیت جدید و همزمان نگهداری منابع قدیم که بر آنها قرار گرفته است، نمیتواند از رویدادهای اخیر جان به در ببرد. از همین روست که رژیم تا کنون موسوی را به زندان نینداخته است. نظام با موسوی حرف میزند تا موج اعتراضات را بخواباند و او را زیر کنترل خود نگاه دارد. این اما یک تدبیر کوتاهمدت است. فشار جامعه بر رژیم به همان شدت باقی میماند و در این واقعیت در سالهای آینده تغییری روی نخواهد داد. مسئله تعیین کننده این است که آیا خانه جمهوری اسلامی درهایش را باز میکند، و اگر آری، تا کجا؟ آیا تنها یک لنگه در را باز میکند و یا چهار طاق؟ بر اینها باید دعوای دوگانه احمدینژاد/خامنهای و موسوی/رفسنجانی را نیز افزود. هر چهار نفر عمیقا نامطمئن هستند. چرا که میدانند خانه آنها میتواند مورد حمله تودههای مردمی قرار بگیرد که میخواهند جشن بزرگی در آنجا برپا دارند. چنان جشن بزرگی که دیگر سنگ روی سنگ خانه آنها بند نخواهد شد
|