این حکومت دینی است که اعتراف می کند
اگر شکلگیری کمونیسم و جذابیت آن، پاسخ به لجامگسیختگی سرمایهداری بود، اگر شکلگیری فاشیسم و گسترش موج ناسیونالیسم و نژادپرستی، پاسخ به کمرنگ شدن مرزهای ملی و انقلاب ارتباطات بود که با رادیو و تلویزیون راه خود را آغاز کرده و میرفت تا هجوم اهالی مستعمرات سابق را به کشورهای استعمارگر پیشین سبب شود، بنیادگرایی اسلامی و شکلگیری نظام جمهوری اسلامی همانا پاسخ به دمکراسی و لیبرالیسم بود که میرفت تا بنیادهای سنتی و قبیلهای جوامع غافل مانده از قافله جهانی را در هم بریزد.
*****
الاهه بقراط
www.alefbe.com
این حکومت دینی است که اعتراف میکند
آنچه به نام «اعترافات» سعید حجاریان روز سه شنبه دوم شهریور 88 از سوی دادگاه رسیدگی به اتهامات به اصطلاح «اغتشاشگران» منتشر شد، نقطه عطف دادگاههایی به شمار میرود که از سوی افکار عمومی به دادگاههای استالینی مشهور شده است. این اعترافات، در حقیقت اعترافات خود حکومت دینی و نظام جمهوری اسلامی به آن چیزی است که همواره از آن هراسان بوده است، هویت خود را در مبارزه بیامان با آن تعریف میکند و رسالت خویش را در تلاش برای نابودی آن میبیند.
فراتر از سلطانیسم
راست این است که در طول سی سال گذشته بسیاری از ایرانیان روشنگر بدون آنکه دسترسی به سندی داشته باشند که بتواند نظر آنها را به اثبات برساند، تلاش میکردند سرشت، روند و اهداف جمهوری اسلامی را بر اساس فلسفه سیاسی و اصول جامعهشناسی توضیح دهند. به نظر من اما هیچ کس نتوانست سندی به اعتبار «کیفرخواست»های اخیر متهمان دادگاههای نمایشی و «اعترافات» آنها، که اعترافات سعید حجاریان را باید نقطه اوج آنها به شمار آورد، درباره ذهنیت نظام دینی ایران و زمامدارانش ارائه کند.
سعید حجاریان و همه افرادی که در چهارچوب اپوزیسیون قانونی در سالهای گذشته به نظریهپردازی و کارپردازی رژیم جمهوری اسلامی مشغول بودند، به گمان خود به دنبال برقراری و یا احیای یک «جمهوری اسلامی خوب» بودند. آنها تا جایی پیش رفتند که حتی به طراحی و تبیین «ولایت فقیه مشروطه» پرداختند! اما همانگونه که واقعیت مناسبات سیاسی و اجتماعی به ایدئولوژیهای دیگر هرگز این فرصت را نداد تا «حکومت خوب» خود را پیاده کنند، به اپوزیسیون قانونی و «اصلاحطلبان» جمهوری اسلامی نیز این فرصت را نداد. اگرچه تاریخ فرصتهای بیهمتا در اختیار همگی آنها قرار داد: از روسیه و اروپا تا ایران...
در ایران، دو دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی، با کسب اکثریت کرسیهای مجلس و پشتیبانی دیگر نهادهای دولتی و مهمتر از همه با تکیه بر بیش از بیست میلیون رأی مردم، یک فرصت طلایی در اختیار «اصلاحطلبان» قرار داد، بدون آنکه آنها دانش و توان استفاده از آن را داشته باشند. حضور آنان در بیدادگاههای رژیمی که قصد اصلاحاش را داشتند، در عین حال تنبیه آنان از سوی تاریخ نیز هست: این نه مخالفان نظام جمهوری اسلامی، بلکه یاران آنها و کارپردازان همین نظام هستند که آنها را دستگیر کرده، زیر فشار قرار داده، برایشان کیفرخواست و اعترافات تنظیم کرده و از آنها شوهای سیاسی تهیه میکنند. آنچه در بیدادگاههای جمهوری اسلامی روی میدهد بر خلاف نظر محمد خاتمی «رییس جمهوری اصلاحات» نه «بداخلاقی» بلکه جنایتی همپای جنایتهایی است که در زندانها و خیابانها روی میدهد. شکنجه روان و کشتن هویت انسان به همان اندازه جنایت است که شکنجه جسم و قتل و تجاوز...
«اعترافات» سعید حجاریان یک سند ناب در مورد بنیادهای فکری نظام جمهوری اسلامی است. ولی
ابتدا بهتر است پای ماکس وبر جامعه شناس آلمانی را از بیدادگاههای رژیم بیرون بکشیم. آنچه در سالهای گذشته زیر عنوان «سلطانیسم» توسط نظریهپردازان جمهوری اسلامی مطرح شد، و کارپردازان نظام لازم دیدند تا سعید حجاریان در اعترافات خود آن را نفی کند که مبادا کسی حکومت «مقام معظم رهبری» را با استبداد سلطانی تعریف کند، در واقع لقمهای بود که «اصلاحطلبان» تلاش کردند تا آن را از پس سر در دهان خود بگذارند و برخی از آنها هنوز هم دست بردار نیستند. نظام ولایت فقیه پیش رویشان بود و آنها میخواستند آن را به «سلطانیسم» ماکس وبر ربط بدهند. حال آنکه ماکس وبر که در سال 1920 درگذشت، نظریه Sultanismus را در یک محدوده زمانی و مکانی معین و عمدتا با اشاره به حکومت عثمانی مطرح کرد. آن زمان نه ماکس وبر و نه هیچ جامعهشناس دیگری نه فاشیسم و نازیسم را تجربه کرده بود و نه نمونهای چون جمهوری اسلامی را پیش رو داشت. اتحاد شوروی نیز تازه سه ساله بود که ماکس وبر درگذشت. «اعترافات» سعید حجاریان هر اندازه که نظرات واقعی خود وی در یک شرایط آزاد و بدون فشار نباشد، لیکن نمیتوان اعتراف نکرد آنجا که به «نظریات نامربوط» و انطباق ارادهگرایانه نظریات اندیشمندان غرب با شرایط ایران بر میگردد، حق با نویسنده اعترافات است!
«اعترافات» در نقد این موضوع که تئوری «سلطانیسم» ماکس وبر بر جمهوری اسلامی منطبق نیست، از جمله توضیح میدهد: «متأسفانه در ایران با ضعف علوم انسانی بخصوص در رشتههای جامعهشناسی و علوم سیاسی مواجهیم... متون از عمق چندانی برخوردار نیست و مطالب با ترجمههای اغلب ناقص و بدون نقد در اختیار دانشجویان گذاشته میشود». در اینجا ظاهرا موضوع بر سر کتابهای دانشگاهی است چرا که بلافاصله توضیح داده میشود: «حجم وسیعی کتاب بعد از انقلاب ترجمه شده که بسیاری از انها جنبه ایدئولوژیک دارند و در کنه آنها میتوان رد پای مکاتب مختلف از مارکسیسم ارتدوکس تا نئولیبرالیسم را مشاهده کرد... و به وفور در دسترس مشتاقان است». بعد پای تحصیلکردگان خارج از کشور به میان کشیده میشود که «دیدگاههای پُست استوراکتورالیسم، پست مارکسیسم، فمینیسم و انواع مکاتب غربی» را «تحت عنوان علم» ترویج میکنند. در چنین شرایطی است که سعید حجاریان به گفته «اعترافات» خود «به دام چاله این علوم انحرافی» در میغلطد! او با دریافت فوق لیسانس و دکترا در علوم سیاسی «انبوه نظریات و ایدئولوژیهای سیاسی نادرست» را در ذهنش «تلنبار» میکند بدون آنکه بتواند آنها را «بازنگری و نقد» کند. «اعترافات» سپس با چهار دلیل توضیح میدهد که چرا نظریه «سلطانیسم» ماکس وبر بر شرایط جمهوری اسلامی انطباق ندارد. کاملا هم درست میگوید. منتها نتیجهای که درباره جمهوری اسلامی از آن میگیرد، کاملا «نابجا و بیربط» است. ماکس وبر نظری داده بود درباره آنچه تا دوران وی تجربه شده بود. کاملا تصورپذیر است که وی درباره نظامی چون جمهوری اسلامی به گونهای دیگر تأمل میکرد اما قطعا نه آنگونه که در «اعترافات» آمده است. اتفاقا خودکامگی حکومت ولایت فقیه با ابزاری چون «قانون اساسی» و «حق حاکمیت ملی» در خدمت درآمیختن ناب دین و دولت است که در قرن بیست و یکم بسی فراتر از «سلطانیسم» رفته است!
پس از ولایت فقیه
«اعترافات» سعید حجاریان برای توجیه و تأیید نظام تهیه شده است. آنچه اما در آن موج میزند، خیزیست که حکومت برای پاکسازیها و محدودیتهای تازه برداشته است. این «اعترافات» از جمله شورای انقلاب فرهنگی و مسئولان آموزش عالی کشور را در گسترش «انحراف» فکری مقصر میشناسد و به وجود دانشگاههای متعدد اعتراض میکند: «اوایل انقلاب شاید چهار پنج دانشگاه دولتی بیشتر نداشتیم که تا حداکثر در حد فوق لیسانس برای این علوم، دانشجویان محدودی تربیت میکردند اما امروزه در هر شهری دانشگاه دولتی وآزاد و پیام نور و خصوصی تا مدارج بالا به تربیت دانشجو مشغولند بدون آنکه به محتوای نادرست عرضه شده توجهی بکنند».
«اعترافات» سپس «سیاسیون و فعالان سیاسی» را مسئول کژفهمیهای نظری معرفی میکند و حتی «عدهای از فعالان سیاسی» را مستوجب «پیگیرد» و «اجرای قانون در مورد آنها» میداند. سپس به «مراجع دینی» میرسد که «لغزششان خطیر است». نهایتا اما این «اندیشمندان غربی» هستند که جمهوری اسلامی خود را موظف به خنثی کردن نظرات آنها میداند. نویسنده «اعترافات» نتیجه میگیرد: «خطر آنجاست که نظریات علوم انسانی حاوی حربههای ایدئولوژیک هستند و قادرند به استراتژی و تاکتیک تبدیل شوند و در مقابل ایدئولوژی رسمی کشور صفآرایی کنند و آن را به چالش بکشند». نویسنده با احتراز از به کار بردن واژه «دمکراسی» ترجیح میدهد به تحریف، از مفهوم «نئولیبرالیسم» استفاده کرده و آن را که «ندای پایان تاریخ را سر میدهد و خود را به عنوان برترین دستاورد در تاریخ بشریت قالب میکند» دشمن «اسلام» معرفی کند.
موضوع استعفای حجاریان از حزب مشارکت بماند، که اگر بنا بر استدلال «اعترافات» این او بوده که به دلیل نظراتش سبب انحراف حزب از «مشی حضرت امام» شده، پس حزب باید او را اخراج نماید و نه اینکه وی بگوید: «استعفای خود را از حزب مشارکت اعلام داشته و دیگر حزب را جایگاه مناسبی برای خود نمیبینم»! پایان اعترافات را هم همه بدون آنکه بشنوند، میدانند: التزام عملی به قانون اساسی و فرمایشات مقام معظم رهبری! این یعنی رژیم ولایت فقیه که برای درک و توضیح آن نیازی به ماکس وبر و هابرماس نیست.
قرن بیستم را با همه تناقضات و جنگهایش، به درستی میتوان قرن رویش و رشد دمکراسی نامید.
اگر کمونیسم و فاشیسم در غرب شکل گرفتند، بنیادگرایی اسلامی و حکومت دینی اما محصول خاورمیانه است. اگر شکلگیری کمونیسم و جذابیت آن، پاسخ به لجامگسیختگی سرمایهداری بود، اگر شکلگیری فاشیسم و گسترش موج ناسیونالیسم و نژادپرستی، پاسخ به کمرنگ شدن مرزهای ملی و انقلاب ارتباطاتی بود که با رادیو و تلویزیون راه خود را آغاز کرده و میرفت تا هجوم اهالی مستعمرات سابق را به کشورهای استعمارگر پیشین سبب شود، بنیادگرایی اسلامی و شکلگیری نظام جمهوری اسلامی همانا پاسخ به دمکراسی و لیبرالیسم بود که بر بستر تمامی تجربیات پیشین، از جمله کمونیسم و فاشیسم، و بر بستر انقلاب عظیم تکنولوژی ارتباطات میرفت تا بنیادهای سنتی و قبیلهای جوامع غافل مانده از قافله جهانی را در هم بریزد.
اروپا به طور منطقی مهد فاشیسم و کمونیسم بود چرا که سرمایهداری و استعمار از آنجا بر میخاست. بنیادگرایی اسلامی اما در خاورمیانه و در مهد ادیان ابراهیمی و سامی شکل گرفت. این نیز پاسخ منطقی به روندی بود که از پی آن دو دیگر خواه ناخواه در حال از راه رسیدن بود: جهانی شدن و شوق نسلهای جوان این جوامع به آزادی و دمکراسی که اگرچه غرب زودتر آن را تجربه کرد، لیکن سرشتی انسانی و جهانشمول دارد.
جمهوری اسلامی که بنیانگذارش شمهای در مخالفت با حق رأی زنان، اصلاحات ارضی و برابری حقوق پیروان ادیان مختلف نشان داده بود، از همان آغاز به نیروی محرکه بنیادگرایی اسلامی در جهان تبدیل شد تا امروز در بیدادگاههایش کسانی محاکمه شوند که بر این پندار بودند میتوان یک «حکومت دینی خوب» داشت که در جهان بگنجد. نتیجه؟ هر آنچه بر دیگر حکومتهای ایدئولوژیک رفت، بر جمهوری اسلامی نیز خواهد رفت، حتی دادگاههایش!
27 اوت 2009
|