آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟
اسماعيل نوری علا
من نمی دانم که نخستين بار چه کسی تعريف فرنگی ِ سکولاريسم را، به غلط، بصورت «جدائی دين از دولت» ترجمه کرده و بابت اين ترجمهء غلط، در زمينهء فهم فارسی زبانان از تعريف «سکولاريسم»، هزار درد سر بوجود آورده است؛ چرا که سکولاريسم نه با دين کار دارد و نه با دولت ـ در معناهای جامعه شناختی اين دو مفهوم...
esmail@nooriala.com
1. من نمی دانم که نخستين بار چه کسی عبارت فرنگی ِ separation of church and state» » را، به غلط، بصورت «جدائی دين از دولت» ترجمه کرده و بابت اين ترجمهء غلط، در زمينهء فهم فارسی زبانان از تعريف «سکولاريسم»، هزار درد سر بوجود آورده است، چرا که نه church به معنای دين است و نهstate به معنای دولت.
2. از church شروع کنم که در اين ترجمه به «دين» تعبير شده است. church به معنای کليسا است، يا کلی ترش که کنيم، به معنای «نيايشگاه» است و حکايت از وجود «نهاد اجتماعی سازمان يافته» ای می کند که دارای سه مشخصهء اصلی است:
- نخست اصول عقايدی که گروهی از مردمان را (حتی در داخل يک دين معين) از بقيه جدا می کنند و به آنها هويتی خاص می بخشند (مثل شيعه در ميان اهل تسنن). از مجموعهء اين اصول با نام «مذهب» ياد می شود.
- مشخصهء دوم وجود سلسله مراتبی بيش و کم مشخص و ديوانسالارانه از کارکنانی است که نان خور اين نهادند (مثل کشيش ها و اسقف ها و حجت الاسلام ها و آيت الله ها و خاخام ها و مغان و موبدان).
- و مشخصهء سوم هم وجود مجموعهء قوانينی مدون است که گفته می شود از جانب خدا به بشر ابلاغ شده و لذا دائمی و تغييرناپذير است و در اصطلاح به آن «شريعت» می گويند.
در جوامع ماقبل دوران مدرن اين نهاد نقش دو قوهء مقننه و قضائيه و نيز تشکيلات آموزش و پرورش جوامع را بازی می کرده است. سکولاريسم اما با تسلط آمرانهء يک «مذهب و شريعت» خاص بر زندگی عموم مردم مخالف بوده و توانسته است، در جوامع مدرن، دو قوهء مقننه و قضائيه و تشکيلات آموزش و پرورش عرفی را جانشين سازمان مذهبی کند. به اين ترتيب، روشن است که church را اگر در معنای اصطلاحی اش به «مسجد» يا «حوزهء علميه» ترجمه کنيم، بايد در کاربرد درست اش معادل «مذهب» بگيريم و نه «دين».
مذهب از يکسو در شريعت و جمع دينکاران متعين می شود و در زبان فرنگی با واژهء denomination مشخص می گردد و، از سوی ديگر، با ظهور خارجی اش که church / کليسا و مسجد و کنشت و ديگر نيایشگاه های اختصاصی مذاهب گوناگون باشد. مشکل ما در ترجمه های فارسی از آنجا آغاز می شود که church را به دين ترجمه می کنيم حال آنکه بايد آن را معادل «مذهب» بدانيم؛ اما معادل واقعی دين را که religion باشد به «مذهب» بر می گردانيم!
3. مذهب و دين (يعنی denomination و religion) با يکديگر تفاوت دارند و اين تفاوت، در حوزهء مفهوم شناختی شان، از «زمين» تا «آسمان»، يا از «اين دنيا» تا «آن دنيا» است. دين مفهومی آسمانی و آن جهانی است حال آنکه مذهب مفهوم زمينی و اين جهانی دارد؛ و تا اين تفاوت درک نشود نمی توان به کنه مشکلی که ترکيب غلط فارسی «جدائی دين از دولت» ايجاد می کند پی برد.
4. توضيح می دهم: انسان ها، در طول تاريخ تحول زندگی تاريخی ـ اجتماعی و نيز شخصی خود، از طريق آموزش و تلقين، و البته تفکر علت جوی خويش، با وجود دنيائی ورای دنيای طبيعی و حسی، و نيز مفهومی به نام «آفريدگار» ـ که در آن دنيای ماورائی حضور دارد ـ و همچنين وجود «روح» که «من» واقعی هر يک از ما بحساب آمده و يک پا در آن دنيا و پائی ديگر در اين دنيا دارد، آشنا شده و اغلب به وجود آنها ايمان می آورند. ايمان يک حالت روحی و شخصی است که از آن، در زبان فرنگی با الفاظی شبيه faith و belief ياد می شود. آنگاه، وقتی در «باور و يقين» ِ آدمي دنيائی ساخته شد که در ماوراء طبيعت، جای دارد، آن دنيا به سرعت، بر سراسر زندگی اين دنيائی ِ او مسلط می شود. ما آفريدهء خدا می شويم؛ او سرنوشت مان را تعيين می کند، ما را زنده می سازد و می ميراند، بر ما مرض و بلا نازل می کند، يا به ما سلامت و طول عمر عطا می دارد. او در ملکوت خود ـ براي روح مان که به هنگام مرگ از تن مان جدا می شود ـ حسابی و کتابی برقرار کرده و پاداش و جزائی تعيين نموده است. آنچه در اين دنيا داريم از آن او است، از او به ما رسيده و جهان را او «ملک عاريت» ما قرار داده است. او می داند که کدام فکر و رفتار و گفتاری نيک است و کدام بد. تا اينجا، انسان منتشر و انسان منفرد ـ هر دو ـ در قلمروی «ايمان» حرکت می کنند و مقامش مقام «مؤمن» است (در قرآن، مومنين با نام «يؤمنون بالغيب» يا ايمان آورندگان به عالم غيب شناخته و معرفی می شوند). بدين سان، مرحلهء نخست «سير تسلط آن دنيا بر اين دنيا» يقين آوردن انسان به وجود آن دنيا و تسليم شدن در برابر آنچه هائی است که ارادهء آن محسوب می شوند. در «باور و يقين» ِ آدمي
5. اما بين خدا و انسان (يعنی بين آن دنيا و اين دنيا) رابطه ای مستقيم وجود ندارد. هر کس نمی تواند گوشی تلفن را بردارد و با آفريدگارش در مورد کارهايش مشورت کند و يا از او دستور بگيرد. پس هميشه، در همهء جوامع، عده ای از آدم ها وجود دارند که مدعی می شوند از عالم غيب خداوندی خبر گرفته اند و خبر دارند و مأمورند تا پيام های آفريدگار را به آدميان ابلاغ کنند و چند و چون معامله با خدا را، برای خشنود نگاه داشتن او و پاداش گرفتن از او، به ديگران بياموزند. کار اين صاحبان ادعا و دعوی وقتی به سامان می شود که عده ای از «مردم» نيز باور می کنند که آنها متصل به عالم غيب اند. جادوگران و پيامبران و قديسين در هر جامعه ای پديدهء «متصلان به عالم غيب» را بوجود می آورند و هر کدامشان تعريفی از چگونگی عالم غيب، چرائی آفرينش عالم طبيعت و انسان، بعنوان اشرف مخلوقات آن، ارائه می دهند. اين مجموعه از تعاريف را «دين» (Religion) می خوانيم و هر دينی در نسبت داده شدن به آورنده اش ار متشابهات خود متمايز می شود. دين موسی، دين عيسی، دين محمد، دين بهاء الله، دين مانی، و... همگی بر بنياد ايمان به عالم غيب و اعتقاد به اتصال آورندهء دين به آن عالم بوجود آمده اند.
6. ايمان امری شخصی است و دين پديده ای فراگير و منتشر، که تا تبديل به «نهاد اجتماعی» نشوند نمی توانند موضوع بحث علوم اجتماعی و سياسی قرار گيرند و بيشتر در حوزهء علوم روانشناسی و روانکاوی قابل بحث و تحقيق و تفحص اند. يعنی، ايمان و دينی که مبدل به نهاد اجتماعی (social institution) نشود نمی تواند در حوزهء سياست نقشی اجتماعی بازی کند و از حوزهء فردی به حوزهء اجتماعی نقل مکان نمايد؛ چرا که خدا و عالم غيبش دور از دسترس اند و پيامبران و قديسين نيز با داس مرگ درو می شوند و حضوری دائمی در جامعه ندارند. در نتيجه، انسان ايمان آورنده، انسان مؤمن و انسان متدين کاری به کار کسی نداشته و در رابطه ای شخصی و نامرئی با آفريدگار خويش زندگی می کند.
7. نه ايمان و نه دين، هيچ کدام، صاحب شريعت نيستند و، در نتيجه، نمی توانند در همشکل کردن «حقوقی» ی افراد جامعه و ايجاد يک «امت دينی» توفيق يابند. در مرحلهء ايمان هر کس با آن دنيا رابطه ای شخصی دارد و، بقول مولانا، «هيچ آداب و ترتيبی نمی جويد، و هرچه می خواهد دل تنگ اش می گويد». از سوی ديگر، ظهور متصلان به عالم غيب نيز بيشتر به کار شکستن نهادهای پيشين (بت شکنی) و درهمريختن نظم سنتی می انجامد تا نهاد آفرينی و سنت گراری. اما با مرگ جادوگران و پيامبران و قديسان (اين متصلان به عالم غيب)، و ظهور کشيش ها و خاخام ها و مغان و موبدان و آخوندها است که «نهاد اجتماعی مذهب» بخود شکل می گيرد و تبديل به بازيگری مهم در صحنهء سياست می شود.
8. پس، جدا از تجربه های فردی و خاص، هيچ جامعه ای نمی تواند بدون رسيدن به مرحلهء «مذهب سازی» اسير قاطع «آن دنيا» شود و تنها در غياب «متصلان به عالم غيب» است که عاقبت ايمان دينی مؤمنين در يک تشکل منسجم سرريز می کند و بصورت يک «نهاد اجتماعی» در آمده و وارد حوزهء عمل اجتماعی می شود. اين نهاد همان «مذهب» است که هم مسجد دارد، هم کارکنان مسجد، و هم شريعت تدوين شده بدست اينگونه مسجدمداران و مسجد سالارانی که تنها بخاطر طلب علم و تحصيل «دانش دينی»، پيام های بازمانده از جانب متصلان به عالم غيب را فراگرفته و، با رعايت روش های خاص استنتاج، می توانند مشکلات مردم را، آنگونه که موجب رضای خداوند آن مردم باشد، حل و فصل کند.
ما اينگونه «دانشوران دينی» را با نام هائی همچون آخوند و ملا و حجت الاسلام و آيت الله می شناسيم و مکتب هر يک از بزرگانشان را يک «مذهب» می خوانيم. مذهب، بخاطر ويژگی ها يا مشخصه هايش يک «نهاد» روشن اجتماعی است که بقصد يارگيری و هدايت مؤمنين بوجود می آيد و حوزه ای شغل آفرين را در کنار ديگر مشاغل اجتماعی می نشاند؛ نهادی که قادر است دستورهای «نازله» از عالم غيب و بازمانده بعنوان ميراث متصلان به آن عالم را مدون کرده و به شکل «شريعت» (يا «رسالهء عمليه») عرضه کند و، با تبديل کردن خود به نهاد اصلی آموزش و قضا و اجرا، کل جامعه را در زير چتر «آن دنيا» گرد آورد.
9. با شکل گرفتن مذهب و سازمان مذهبی، سير تحول جامعهء معتقد به ماوراء طبيعت (يا عالم غيب) به کمال انجماد و فرو بستگی خود می رسد و آنگاه، در صورت مساعد بودن شرايط اجتماعی، اصول سازندهء مذهب و شريعت برآمده از آن ماهيتی ايدئولوژيک بخود گرفته و سازمان مذهبی را به سازمان سياسی تبديل می کنند. از آن پس دينکاران يا خود حکومت را به دست می گيرند و يا از بازو و شمشير حاکمان نظامی ی پيرو انديشهء مذهبی خود برای تحميل شريعت خويش بر جامعه مدد می طلبند و، در هر حال، همهء جامعه را، به انضمام زندگی حاکمان شمشيرکش آن را، در ظل شريعت خود منظم می سازند. سکولاريسم در اينجا است که پا به ميدان می گذارد و، به نفع حفظ رنگارنگی عقايد و آزادی ايمان ها و اعتقادات، خواستار آن می شود که يک سازمان خاص مذهبی سر رشتهء زندگی اجتماعی عموم را در دست نگيرد و، بعبارت ديگر مذهب (و نه دين) از حوزهء عمومی به حوزهء خصوصی پس رانده شود. اما اين عمل نه تنها به معنای «جدائی دين از دولت» که حتی به معنای «جدائی مذهب از دولت» هم نيست. و چرا؟
10. حال که تفاوت مهم بين «دين» و «مذهب» روشن شده و خطر سپردن ادارهء جامعه به سازمان مذهبی توضيح داده شد، وقت آن است که به سراغ پارهء دوم تعريف سکولاريسم رفته و ببينيم که چرا در ترجمهء اين پايهء دوم هم اشتباهی اساسی رخ داده است.
state را نمی توان به دولت ترجمه کرد. معادل درست واژهء state حکومت است. توضيح می دهم: هر جامعه دارای دو نهاد سياسی است که يکی «حکومت» (state) نام دارد و ديگری «دولت» (government) خوانده می شود.
حکومت در مکاتب مختلف سياسی دارای تعاريف گوناگونی است اما در مجموع می توان آن را «حاصل جمع تمرکز منافع اقشار فرادست اجتماعی و تحصيل قدرت قاهره برای به نظم کشيدن جامعه بر اساس اين منافع» دانست. يعنی حکومت دارای منافع است و از منافع خود با نيروهای انتظامی و نظامی نگاهبانی و نگاهداری می کند و چرائی و مشروعيت خويش را نيز بصور مختلف بيان داشته و قوانين اساسی و اصلی را برای نگاهبانی از آن منافع وضع می کند.
نهاد «دولت» اما، از نظر علوم سياسی، بازوی اجرائی «حکومت» است و ، در نتيجه، تابع ماهيت و اهداف آن بشمار می رود. دولت بيشتر شامل ديوانسالاری و خزانه داری و انتظامات است و نمی تواند بخودی خود ـ يا مستقلانه ـ دارای ماهيت مکتبی و ايدئولوژيک باشد. در نتيجه، کوشش برای «جدا ساختن مذهب از دولت» هم اهداف سکولاريسم را متحقق نمی کند؛ چرا که تأمين کنندهء قدرت اجرائی و تصميم گيرنده دربارهء وظايف دولت نهاد حکومت است.
11. بدينسان «جدا ساختن دين از دولت» هم امری بيهوده و حتی ناممکن است و آنچه هائی که از ديدگاه سکولاريسم قابل تفکيک و جداسازی هستند «مذهب» و «حکومت» نام دارند. سکولاريسم خواستار «جدائی مذهب از حکومت» است نه «جدائی دين از دولت» چرا که ايمان و دين (بدون تبديل شدن به مذهب) دارای توانائی دخالت آن دنيا در امور اجتماعی اين دنيا نيستند.
12. حال، اگر بخواهيم از آسمان بحث های نظری به زمين تجربه های عملی فرود آئيم، می توانيم به روشنی دريابيم که هدف يک سکولار نمی تواند تغيير ساختار «دولت» (مثلاً دولت احمدی نژاد يا دولت جمهوری اسلامی) باشد. چرا که دولت و رئيس جمهور و نخست وزير و هيئت وزيران همگی بر اساس قوانين اساسی برگزيده شده و کارگزاران «حاکميتی» هستند که بوسيلهء دينکاران مذهبی خاص و شريعت آنها اداره می شود و بدون انحلال آن حاکميت هرگونه تغييری در ساحت دولت نمی تواند ما را به تشکلی سکولار رهنمون شود. لذا، تنها با انحلال حکومت مذهبی است که «موضوع» دعوا منتفی شده و غائله ختم می گردد. از اين سخن می توان چنين نتيجه گرفت که هرکس مدعی سکولار بودن باشد نمی تواند به دنبال عزل يک رئيس جمهور برای نشان دادن شخص ديگری بجای او باشد چرا اين هر دو کارگزار و وفادار به ساختار حاکميت اند و حتی می کوشند تا با ايجاد اصلاحات از سقوط حاکميت بخاطر ندانم کاری ديگران جلوگيری کنند.
13. پس می توان گفت که اختلاف بين سکولارها و طرفداران حکومت های مذهبی يک دعوای حقوقی ـ سياسی است که می تواند از طريق راه های حقوقی و سياسی (و اخياناً حتی نظامی) حل و فصل شود، يا نشود. اما، بهر حال، توافق بر سر «مذهبی نبودن حکومت» راه حلی است که همهء خواست های سکولارها را برآورده می سازد حال آنکه عدم توافق بر سر اين موضوع نيز اختلاف را ابدی می کند.
14. به نظر من، از انقلاب مشروطه تاکنون در کل جامعهء ما هم دعوائی برقرار بوده و سی سال است که به اوج خود رسيده که هنوز، بعلت آنکه «موضوع» آن «منتفی» نشده همچنان ادامه يافته است و نتايج زنده بودنش را در هر قدم از مبارزات سياسی ملت ما نمودار می سازد. اين دعوا را انديشمندان ما در سطوح مختلف و شکل های گوناگون مطرح و تبيين کرده اند؛ از روياروئی سنت و مدرنيته گرفته تا استبداد و دموکراسی؛ از تقابل حق الله و حق الناس (حق مردم) گرفته تا تنافر يا تناظر شرع و عرف. بنظر من اما همهء اين تقابل ها نتيجهء يک تقابل اصلی هستند : «تقابل آن دنيا با اين دنيا» و دعوای فی مابين اين دو نيز بدون بيرون رفتن مذهب از حاکميت منتفی شدنی نيست. در واقع، اين امری بديهی است که همهء جوامع، در مقاطعی از تاريخ تحول خود، با اينگونه «دعوا» ها سر و کار داشته اند و يا دعوا را حل کرده اند، يا دعوا با از دست دادن موضوعيت خود منتفی شده است و يا جامعه هنوز و همچنان در وسط صحنهء زد و خورد طرفين دعوا گير کرده است.
16. بعنوان نمونه، می توان پرسيد که دعوای بين استبداد و دموکراسی چگونه در بحث پيرامون سکولاريسم می گنجد و حل و فصل می شود؟ اعتقاد سکولارها بر اين است که دموکراسی در حکومت غير سکولار به دست نمی آيد. به اين معنی که برقراری سکولاريسم شرط اوليه و لازم برای رسيدن به دموکراسی است. توجه کنيم که هرگز نمی توان سکولاريسم را «شرط کافی» ی نيز دانست. رابطهء سکولاريسم و دموکراسی رابطهء اسب و درشکه است. کسی که اسب را پشت درشکه می بندد هرگز به هيچ مقصدی نمی رسد. سکولاريسم طلايه دار دموکراسی است؛ اما اگر بسياری از شرايط ديگر اما فرعی تر نيز فراهم آمده باشند؛ شرايطی که بحث در مورد آنها در اين مختصر نمی گنجد.
17. کسانی اما، اغلب از سر غرض، سکولاريست ها را متهم می کنند که خواستار دموکراسی نيستند. در واقع، زمين مساعدی که برای القای اينگونه خلط مبحث ها وجود دارد، توجه نکردن به ترتب زمانی و عملی مفاهيم سياسی ـ اجتماعی است. از نظر من، همانگونه که برای جوش آوردن آب وجود آتش ضروری است، برای رسيدن به دموکراسی نيز برقراری سکولاريسم شرط نخست و «اولين قدم» است، بی آنکه رسيدن به حکومتی سکولار «خودبخود» تضمين کنندهء رسيدن به دموکراسی باشد. سکولاريسم، با برداشتن تبعيضات و «خودی و ناخودی کردن ها»، با گرفتن حق حاکميت از آسمان و نمايندگان دينکار اش، و با سپردن روند تصميم گيری به مردم، جاده را برای رسيدن به دموکراسی صاف می کند. سکولاريسم هدف نيست، اما اجتناب ناپذيرترين وسيله برای رسيدن به هدفی به نام دموکراسی است.
18. بدينسان، تنها اگر اهل ايمان و دين و مذهب به «جدائی مذهب از حکومت» ـ آن هم در عمل سياسی و جبهه گيری های مربوط به آن و اتخاذ استراتژی و تاکتيک های ناشی از آن ـ تن در دهند می توان اميدوار بود که «موضوع دعوا» ی بين سکولارها و آنها «منتفی»، و زمينه برای وحدت در عمل و مبارزه آماده می شود.
برگرفته از سايت «سکولاريسم نو»:
http://www.NewSecularism.com
|