Wednesday, October 22, 2008

ماجراي ازدواج جناب ري شهري با دختر 9 ساله آيت الله مشكيني


در مدت اقامتم در نجف معمولا مانند بسياري از طلاب، شبهاي جمعه به كربلا مي رفتم، يكبار كه تشرف پيدا كردم، خيلي ساده خدمت حضرت ابا عبدالله الحسين(عليه السلام) عرض كردم:« آقا من مايلم ازدواج كنم». پس از بازگشت به نجف در مدرسه ي آخوند، در حجره آقاي متقي با حاج اصغر آقا(رحمـة الله عليه) مشغول خوردن صبحانه بوديم كه سخن از ازدواج به ميان آمد. اصغرآقا گفت: « آقاي مشكيني دختري دارد، ولي كوچك است مي خواهي برايت درست كنم؟» گفتم :« نه» گفت: « چرا؟» گفتم:« چون ما با هم سر يك سفره مي نشينيم، ممكن است شما پيشنهاد كنيد و ايشان موافق نباشد و رفاقتمان هم از بين برود.» ايشان گفت:« نه، من موضوع را با ايشان در ميان خواهم گذاشت.» هرچه اصرار كردم كه اين اقدام به مصلحت نيست، ايشان نپذيرفت
در آن هنگام، جناب حاج آقا مرتضي تهراني از علماي مهذب و بزرگوار تهران براي زيارت به نجف آمده بود. حاج اصغر آقا ايشان را واسطه كرد تا موضوع را با آقاي مشكيني در ميان بگذارد. آقاي مشكيني پاسخ ايشان را موكول به استخاره كرد و پس از چند روز پاسخ داد كه استخاره كردم خوب آمد
پس از موافقت ايشان، جريان را به خانواده ام در تهران نوشتم و از مادرم و عمه ام - عذرا خانم - كه خدا هر دو را مشمول رحمت واسعه ي خود نمايد- خواستم كه به قم بروند و صبيـه ي ايشان را ببينند
آن ها رفتند و ديدند و پسنديدند و در پاسخ نامه من نوشتند:« خوب است، ولي خيلي كوچك است.» او در آن هنگام تقريبا نه ساله بود، قرار شد به طور خصوصي صيغه عقد اجرا شود، اما جشن ازدواج تا آمادگي يافتن وي به تاخير افتد و بدين ترتيب مقدمات ازدواجم سامان يافت
چند ماهي پس از اين ماجرا آقاي مشكيني تصميم گرفت كه به ايران بازگردد. من هم به فاصله ي كوتاهي پس از ايشان بازگشتم و بدين ترتيب مدت اقامتم در نجف حدود سيزده ماه شد. آيت الله مشكيني پس از بازگشت به ايران به مشهد تبعيد شد، من هم همراه ايشان به مشهد رفتم
عقد ازدواج
پس از گذشت مدت كوتاهي در مشهد موضوع اجراي صيغه عقد مطرح شد. نكته جالب و آموزنده اين كه آقاي مشكيني تعيين مقدار مهريه را به عهده من گذاشت. من فكر كردم مبلغي بنويسم كه قدرت پرداخت آن را داشته باشم. از اين رو مهريه را مبلغ پنج هزار تومان نوشتم. ايشان كه در اثر خطاي ديد، پنج هزار تومان را پانصد تومان خوانده بود، به ما پيغام داد:« من حرفي ندارم كه مهريه او پانصد تومان باشد، ولي چون مهريه خواهر بزرگ او هزار تومان است همين مبلغ را براي مهريه او بپذير. من تعهد مي كنم كه كاري كنم كه بيش از پانصد تومان شما بدهكار نشويد
اينگونه برخورد آن هم از شخصيتي مانند آيت الله مشكيني، حقيقتا ارزنده و آموزنده بود
باري عقد ازدواج ما در حرم حضرت ثامن الحجج(ع) توسط آقاي مشكيني و يكي از رفقاي فاضل ايشان، مرحوم آقاي علمي، بدون هيچ گونه تشريفات اجرا شد. از آن پس من مانند يكي از اعضاي خانواده آقاي مشكيني در منزل ايشان و به قول معروف« داماد سر خانه بودم
قريب يكسال و نيم بدين منوال گذشت. سال 1347 ساواك با بازگشت ايشان به قم موافقت كرد. من هم همراه ايشان به قم آمدم. به تدريج شرايطي پيش آمد كه احساس كردم ادامه اين وضع به مصلحت نيست. با اينكه قرار بود جشن ازدواج ما چند سال بعد باشد، پيشنهاد كردم كه هر چه زودتر انجام شود تا بتوانيم زندگي مستقل تشكيل دهيم. آقاي مشكيني ابتدا با اين پيشنهاد موافق نبود. دليل مخالفتش هم كوچك بودن همسرم از نظر سني بود، چون در آن هنگام يازده سال بيشتر نداشت، اما من موضوع را با جديت پيگيري مي كردم كه همسر من است و شرعا حق دارم او را به خانه خود ببرم. آقاي مشكيني با نهايت بزرگواري و فروتني فرمود:« آن چه من مي گويم بر اساس مصلحت شماست وگرنه من حاضرم هرچه دارم را با يك ريال شما مصالحه كنم»! سرانجام با اصرار من ايشان راضي شد و جشن ازدواج ما در سال 1347 برگزار شد