m .n
من مسلمان نيستم. يک آتئيست هستم. اما با اسلام زندگى کرده ام. تجربه دست اول از اسلام دارم. من در ميان کشمکش مذهبى به دنيا آمدم. مادرم مذهبى بود و پدرم آته ئيست. از همان بچگى متوجه اشکالات، محدوديت ها، زن ستيزى، عقب ماندگى، خرافه پرستى، دگم و نقدناپذيرى اسلام شدم و آنرا با روشنگرى، و آزاد انديشى آته ئيسم مقايسه نمودم
من در ١٢ سالگى آته ئيست شدم
به قدرت رسيدن جمهورى اسلامى بعد از شکست انقلاب ايران، ديگر ابعاد خشن و غير انسانى اسلام را بروشنى نمايان کرد. اين جنبشى بود که ما بعدها آنرا اسلام سياسى خوانديم. اين جنبش ديگر فقط يک ديدگاه خرافى و دگم نبود، بلکه جنبش شکنجه و اعدامهاى جمعى، سنگسار و قطع دست و پا و تجاوز به دختران ٩ ساله تحت نام ازدواج بود. چهره ديگرى از اسلام؟ شايد. اما يک چهره واقعى. اکنون ميليونها نفر در ايران، افغانستان، عراق، عربستان سعودى، نيجريه و سودان روزانه اين چهره واقعى اسلام سياسى را تجربه مى کنند. با سرکار آمدن جمهورى اسلامى در ايران ما شاهد زنده شدن جنبشهاى اسلامى بعنوان حرکتهاى سياسى بوديم. شاهد ظهور جنبش اسلام سياسى بوديم. من ترجيح مى دهم اين جنبش را اسلام سياسى خطاب کنم، نه فاندامنتاليسم. ما داريم در مورد يک جنبش سياسى معاصر صحبت مى کنيم که به اسلام بعنوان چارچوب ايدئولوژيک خود و افق خود رجوع مى کند. اين الزاما يک تز و و دکترين اسکولاستيک نيست، بلکه در برگيرنده گرايشات مختلف اسلامى است. اين يک جنبش سياسى است که به دنبال هژمونى سياسى و داشتن سهم در قدرت در خاورميانه، شمال آفريقا و محيط هاى اسلامى است. اين جنبش هم در برگيرنده جريانات اسلامى اى است که در مبارزه عليه سکولاريزه شدن در جوامع غربى و عليه ممنوعيت حجاب در مدارس و براى دختران زير ١٦ سال بطرزى رياکارانه از آزادى پوشش دفاع ميکنند و جرياناتى که در ايران، افغانستان، عراق و الجزاير، به زنانى که حجاب ندارند اسيد مى پاشند، به آنها تيغ مى کشند و چاقو مى زنند، و زنان را بخاطر عدم رعايت حجاب شلاق مى زنند. اينها هر دو متعلق بيک جنبش اند. اين جنبش تهديدى است عليه بشريت. جنبشى است که در برابر آن تمام انسانهاى آزاديخواه و برابرى طلب بايد موضعى قاطع و سازش ناپذير اتخاذ کنند. اسلام عليه اسلام ممکن است به معنى يافتن راههائى براى اصلاح اسلام نيز تعبير شود. براى يافتن تفسيرهاى به اصطلاح معتدلترى از اسلام. بعنوان يک اعتقاد شخصى و فردى اين ممکن است قابل تحقق باشد، بعنوان يک جنبش سياسى امکان پذير نيست. چيزى که ما امروز تجربه مى کنيم يک جنبش سياسى است که جهان را وحشتزده کرده است. اين جنبش که ما قربانيان دست اول آن هستيم ظرفيت هيچ نوع رفرمى را ندارد. ما با يک جنبش سياسى سروکار داريم که ترور و ارعاب اصلى ترين راه آن براى رسيدن به قدرت است. تجربه من از ايران نشان مى دهد که تنها راه مقابله با اين جنبش عقب راندن آن به عرصه شخصى است. بايد دست آنرا از حکومت و آموزش و پرورش و اجتماع کوتاه کنيم. به اين منظور بايد يک جنبش قوى هم در منطقه و هم در عرصه جهانى در تقابل با اين جنبش بسازيم. در وقت کمى که دارم مى خواهم به چند نکته اساسى بپردازم که به اعتقاد من در تشکيل يک جبهه جهانى عليه اسلام سياسى و براى ساختن يک دنياى بهتر و انسانى تر لازمند. دفاع از سکولاريزه کردن و مذهب زدائى در جامعه. اين پرچم هم تاريخا در مبارزه با کليسا و هم اکنون در مبارزه با پيشروى هاى اسلامى سياسى موفقيت آميز بوده است. صداى سکولاريسم هم اکنون در ايران رسا و روشن است. در کشورى که ٢٥ سال است تحت حاکميت اسلام سياسى است، يک جنبش عظيم سکولاريستى پا گرفته است. ما بايد هم در شرق و هم در غرب اين پرچم را بلند کنيم. بايد فضاى روشنگرى ضد مذهبى قرن ١٨ را، انقلاب فرانسه را در اشکال امروزى اش زنده و بازسازى کنيم. مبارزه براى جهانشمولى حقوق انسان بطور کلى و حقوق زنان امرى بسيار مهم است. طرفداران نظريه نسبيت فرهنگى در دو دهه گذشته کمک شايانى به جريانات اسلامى کرده اند. آکادميسين ها، رسانه ها و دول غربى با پذيرفتن و دفاع از اين نظريه راسيستى عملا بر جنايات اين جنبش ارتجاعى و ضد زن نه تنها در جهان به اصطلاح "اسلامى" بلکه در محيط هاى "اسلامى" در غرب نيز چشم پوشى کرده اند. ظاهرا يکسرى حقوق وجود دارند که براى زنان غربى خوبند اما براى کسانى مانند من که در بخش ديگرى از دنيا متولد شده ام، مناسب نيستند.حجاب، آپارتايد جنسى و موقعيت حتى شهروند درجه دوم هم نه، بلکه شهروند درجه سوم، با رجعت به اين تئورى و اينکه "فرهنگ خودشان" است، توجيه شده اند. تبعيضى که عليه يک زن غربى شديدا محکوم ميشود، اگر عليه زنى از جوامع اسلام زده اعمال شود، قابل قبول و توجيه است. اين استاندارد دوگانه، اين نقض آشکار حقوق و پرنسيپهاى انسانى است و بايد سريعا متوقف شود. بايد اقرار کنم که اين نظريه بدرجات زيادى عقب نشانده شده است. ما بيش از يک دهه عليه اين تز راسيستى سرسختانه مبارزه کرده ايم. دفاع از حقوق کودکان رابايد به عرصه به اصطلاح اعتقادات مذهبى نيز تعميم داد. براى نمونه حجاب دختربچه ها بايد ممنوع شود، نه فقط در مدارس بلکه بطور کلى. حجاب بر سر کودکان کردن، نقض آشکار حقوق جهانشمول آنهاست. همانطور که ما براى آموزش اجبارى براى کودکان، لغو کار کودکان و ممنوعيت تنبيه بدنى کودکان مبارزه مى کنيم، بايد براى ممنوعيت حجاب کودکان هم مبارزه کنيم. اين مطالبه به اندازه ديگر حقوق پايه اى کودکان مهم است. حجاب، دختران را از يک زندگى نرمال و شاد محروم مى کند، مانع رشد جسمى و فکرى آنها ميشود. با اين جدا سازى، به دختران مهر موجود متفاوت ميزنيم و اين امر بر زندگيشان تاثير منفى مى گذارد. با اينکار دو نوع نقش جنسيتى در جامعه رواج پيدا مى کند و اين نقشها به کودکان که هيچ راهى براى دفاع از خود و مطالبه آزادى و برابرى ندارند، تحميل مى شود. کودکان مذهب ندارند. آنها بر حسب اتفاق در يک خانواده مذهبى بدنيا آمده اند. جامعه موظف است که از آنها حمايت کند و از حقوق آنها بعنوان افراد متساوى الحقوق دفاع کند. برچيدن مدارس مذهبى، يکى ديگر از عرصه هاى مهم است. اين يکى از مهمترين پرنسيپهاى يک دولت سکولار است. کودکان بايد از هر نوع آموزش رسمى مذهب و هر دگم و خرافه اى آزاد باشند. دست مذهب بايد از زندگى کودکان کوتاه شود. قانون جديد فرانسه که حمل و پوشيدن هر نوع مظاهر مذهبى را در مدارس دولتى ممنوع مى کند، قدم مهمى به اين سمت است اما ناکافى است. براى اينکه بتوانيم از حقوق کودکان حمايت کنيم، مدارس مذهبى بايد بکلى برچيده شوند. وگرنه ما گتوهاى مذهبى مى سازيم، کودکان خانواده هاى مذهبى را از بقيه جامعه ايزوله مى کنيم و آنها را محکوم به زندگى در اين گتوهاى ايزوله مى کنيم. قانون جديد آسان ترين راه براى دولت است. اما ما نمى توانيم نسبت به زندگى اين کودکان بى تفاوت باشيم. دولت و جامعه موظفند از حقوق اين کودکان دفاع کنند. آنها بايد بتوانند در جامعه زندگى کنند، انتگره شوند، مثل همه کودکان ديگر به مدرسه بروند و از دخالت مذهب در زندگيشان (حداقل تا زمانى که کودک هستند) آزاد باشند
برسميت شناسى آزادى بى قيد و شرط بيان و نقد، يکى ديگر از ستونهاى مهم يک جامعه آزاد و آزاد انديش است. برخوردارى از حق نقد مذهب يکى از راههاى اصلى مبارزه با قدرت گيرى مذهب در جامعه است. اين يک امر ضرورى است و ما بايد بتوانيم بدون هراس از اينکه در کشورهاى اسلام زده سرمان را ببرند و يا بدون نگرانى از اينکه در غرب راسيست خوانده شويم، اسلام را نقد کنيم. «اسلاموفوبيا» ترم تازه اى است که توسط جريانات اسلامى و هواداران آنها در غرب اختراع شده تا جنبش رو به رشد انتقادى بر عليه اسلام سياسى را خفه کنند. اين هم ارتجاعى و هم رياکارانه است
من همه شما را فرا مى خوانم که اهميت و مبرميت مطالباتى مانند سکولاريزه کردن و مذهب زدائى از دولت و جامعه، آزادى بى قيد و شرط بيان و نقد، برسميت شناسى برابرى کامل زن و مرد و جهانشمول بودن حقوق زنان، ممنوعيت حجاب کودک و برچيده شدن مدارس مذهبى را برسميت شناخته و براى ساختن دنيائى بهتر، امن تر، آزاد تر و برابرتر اين پرچم را بلند کنيد
من در ١٢ سالگى آته ئيست شدم
به قدرت رسيدن جمهورى اسلامى بعد از شکست انقلاب ايران، ديگر ابعاد خشن و غير انسانى اسلام را بروشنى نمايان کرد. اين جنبشى بود که ما بعدها آنرا اسلام سياسى خوانديم. اين جنبش ديگر فقط يک ديدگاه خرافى و دگم نبود، بلکه جنبش شکنجه و اعدامهاى جمعى، سنگسار و قطع دست و پا و تجاوز به دختران ٩ ساله تحت نام ازدواج بود. چهره ديگرى از اسلام؟ شايد. اما يک چهره واقعى. اکنون ميليونها نفر در ايران، افغانستان، عراق، عربستان سعودى، نيجريه و سودان روزانه اين چهره واقعى اسلام سياسى را تجربه مى کنند. با سرکار آمدن جمهورى اسلامى در ايران ما شاهد زنده شدن جنبشهاى اسلامى بعنوان حرکتهاى سياسى بوديم. شاهد ظهور جنبش اسلام سياسى بوديم. من ترجيح مى دهم اين جنبش را اسلام سياسى خطاب کنم، نه فاندامنتاليسم. ما داريم در مورد يک جنبش سياسى معاصر صحبت مى کنيم که به اسلام بعنوان چارچوب ايدئولوژيک خود و افق خود رجوع مى کند. اين الزاما يک تز و و دکترين اسکولاستيک نيست، بلکه در برگيرنده گرايشات مختلف اسلامى است. اين يک جنبش سياسى است که به دنبال هژمونى سياسى و داشتن سهم در قدرت در خاورميانه، شمال آفريقا و محيط هاى اسلامى است. اين جنبش هم در برگيرنده جريانات اسلامى اى است که در مبارزه عليه سکولاريزه شدن در جوامع غربى و عليه ممنوعيت حجاب در مدارس و براى دختران زير ١٦ سال بطرزى رياکارانه از آزادى پوشش دفاع ميکنند و جرياناتى که در ايران، افغانستان، عراق و الجزاير، به زنانى که حجاب ندارند اسيد مى پاشند، به آنها تيغ مى کشند و چاقو مى زنند، و زنان را بخاطر عدم رعايت حجاب شلاق مى زنند. اينها هر دو متعلق بيک جنبش اند. اين جنبش تهديدى است عليه بشريت. جنبشى است که در برابر آن تمام انسانهاى آزاديخواه و برابرى طلب بايد موضعى قاطع و سازش ناپذير اتخاذ کنند. اسلام عليه اسلام ممکن است به معنى يافتن راههائى براى اصلاح اسلام نيز تعبير شود. براى يافتن تفسيرهاى به اصطلاح معتدلترى از اسلام. بعنوان يک اعتقاد شخصى و فردى اين ممکن است قابل تحقق باشد، بعنوان يک جنبش سياسى امکان پذير نيست. چيزى که ما امروز تجربه مى کنيم يک جنبش سياسى است که جهان را وحشتزده کرده است. اين جنبش که ما قربانيان دست اول آن هستيم ظرفيت هيچ نوع رفرمى را ندارد. ما با يک جنبش سياسى سروکار داريم که ترور و ارعاب اصلى ترين راه آن براى رسيدن به قدرت است. تجربه من از ايران نشان مى دهد که تنها راه مقابله با اين جنبش عقب راندن آن به عرصه شخصى است. بايد دست آنرا از حکومت و آموزش و پرورش و اجتماع کوتاه کنيم. به اين منظور بايد يک جنبش قوى هم در منطقه و هم در عرصه جهانى در تقابل با اين جنبش بسازيم. در وقت کمى که دارم مى خواهم به چند نکته اساسى بپردازم که به اعتقاد من در تشکيل يک جبهه جهانى عليه اسلام سياسى و براى ساختن يک دنياى بهتر و انسانى تر لازمند. دفاع از سکولاريزه کردن و مذهب زدائى در جامعه. اين پرچم هم تاريخا در مبارزه با کليسا و هم اکنون در مبارزه با پيشروى هاى اسلامى سياسى موفقيت آميز بوده است. صداى سکولاريسم هم اکنون در ايران رسا و روشن است. در کشورى که ٢٥ سال است تحت حاکميت اسلام سياسى است، يک جنبش عظيم سکولاريستى پا گرفته است. ما بايد هم در شرق و هم در غرب اين پرچم را بلند کنيم. بايد فضاى روشنگرى ضد مذهبى قرن ١٨ را، انقلاب فرانسه را در اشکال امروزى اش زنده و بازسازى کنيم. مبارزه براى جهانشمولى حقوق انسان بطور کلى و حقوق زنان امرى بسيار مهم است. طرفداران نظريه نسبيت فرهنگى در دو دهه گذشته کمک شايانى به جريانات اسلامى کرده اند. آکادميسين ها، رسانه ها و دول غربى با پذيرفتن و دفاع از اين نظريه راسيستى عملا بر جنايات اين جنبش ارتجاعى و ضد زن نه تنها در جهان به اصطلاح "اسلامى" بلکه در محيط هاى "اسلامى" در غرب نيز چشم پوشى کرده اند. ظاهرا يکسرى حقوق وجود دارند که براى زنان غربى خوبند اما براى کسانى مانند من که در بخش ديگرى از دنيا متولد شده ام، مناسب نيستند.حجاب، آپارتايد جنسى و موقعيت حتى شهروند درجه دوم هم نه، بلکه شهروند درجه سوم، با رجعت به اين تئورى و اينکه "فرهنگ خودشان" است، توجيه شده اند. تبعيضى که عليه يک زن غربى شديدا محکوم ميشود، اگر عليه زنى از جوامع اسلام زده اعمال شود، قابل قبول و توجيه است. اين استاندارد دوگانه، اين نقض آشکار حقوق و پرنسيپهاى انسانى است و بايد سريعا متوقف شود. بايد اقرار کنم که اين نظريه بدرجات زيادى عقب نشانده شده است. ما بيش از يک دهه عليه اين تز راسيستى سرسختانه مبارزه کرده ايم. دفاع از حقوق کودکان رابايد به عرصه به اصطلاح اعتقادات مذهبى نيز تعميم داد. براى نمونه حجاب دختربچه ها بايد ممنوع شود، نه فقط در مدارس بلکه بطور کلى. حجاب بر سر کودکان کردن، نقض آشکار حقوق جهانشمول آنهاست. همانطور که ما براى آموزش اجبارى براى کودکان، لغو کار کودکان و ممنوعيت تنبيه بدنى کودکان مبارزه مى کنيم، بايد براى ممنوعيت حجاب کودکان هم مبارزه کنيم. اين مطالبه به اندازه ديگر حقوق پايه اى کودکان مهم است. حجاب، دختران را از يک زندگى نرمال و شاد محروم مى کند، مانع رشد جسمى و فکرى آنها ميشود. با اين جدا سازى، به دختران مهر موجود متفاوت ميزنيم و اين امر بر زندگيشان تاثير منفى مى گذارد. با اينکار دو نوع نقش جنسيتى در جامعه رواج پيدا مى کند و اين نقشها به کودکان که هيچ راهى براى دفاع از خود و مطالبه آزادى و برابرى ندارند، تحميل مى شود. کودکان مذهب ندارند. آنها بر حسب اتفاق در يک خانواده مذهبى بدنيا آمده اند. جامعه موظف است که از آنها حمايت کند و از حقوق آنها بعنوان افراد متساوى الحقوق دفاع کند. برچيدن مدارس مذهبى، يکى ديگر از عرصه هاى مهم است. اين يکى از مهمترين پرنسيپهاى يک دولت سکولار است. کودکان بايد از هر نوع آموزش رسمى مذهب و هر دگم و خرافه اى آزاد باشند. دست مذهب بايد از زندگى کودکان کوتاه شود. قانون جديد فرانسه که حمل و پوشيدن هر نوع مظاهر مذهبى را در مدارس دولتى ممنوع مى کند، قدم مهمى به اين سمت است اما ناکافى است. براى اينکه بتوانيم از حقوق کودکان حمايت کنيم، مدارس مذهبى بايد بکلى برچيده شوند. وگرنه ما گتوهاى مذهبى مى سازيم، کودکان خانواده هاى مذهبى را از بقيه جامعه ايزوله مى کنيم و آنها را محکوم به زندگى در اين گتوهاى ايزوله مى کنيم. قانون جديد آسان ترين راه براى دولت است. اما ما نمى توانيم نسبت به زندگى اين کودکان بى تفاوت باشيم. دولت و جامعه موظفند از حقوق اين کودکان دفاع کنند. آنها بايد بتوانند در جامعه زندگى کنند، انتگره شوند، مثل همه کودکان ديگر به مدرسه بروند و از دخالت مذهب در زندگيشان (حداقل تا زمانى که کودک هستند) آزاد باشند
برسميت شناسى آزادى بى قيد و شرط بيان و نقد، يکى ديگر از ستونهاى مهم يک جامعه آزاد و آزاد انديش است. برخوردارى از حق نقد مذهب يکى از راههاى اصلى مبارزه با قدرت گيرى مذهب در جامعه است. اين يک امر ضرورى است و ما بايد بتوانيم بدون هراس از اينکه در کشورهاى اسلام زده سرمان را ببرند و يا بدون نگرانى از اينکه در غرب راسيست خوانده شويم، اسلام را نقد کنيم. «اسلاموفوبيا» ترم تازه اى است که توسط جريانات اسلامى و هواداران آنها در غرب اختراع شده تا جنبش رو به رشد انتقادى بر عليه اسلام سياسى را خفه کنند. اين هم ارتجاعى و هم رياکارانه است
من همه شما را فرا مى خوانم که اهميت و مبرميت مطالباتى مانند سکولاريزه کردن و مذهب زدائى از دولت و جامعه، آزادى بى قيد و شرط بيان و نقد، برسميت شناسى برابرى کامل زن و مرد و جهانشمول بودن حقوق زنان، ممنوعيت حجاب کودک و برچيده شدن مدارس مذهبى را برسميت شناخته و براى ساختن دنيائى بهتر، امن تر، آزاد تر و برابرتر اين پرچم را بلند کنيد
|