Thursday, December 17, 2009

روزگار غریبیست نازنین

دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم/ دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد/ دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم/ دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد/ روزگار غریبی ست نازنین/ روزگار غریبی ست نازنین/ و عشق را كنار تیرك راه بند تازیانه میزنند/ عشق را در پستوی خانه نهان باید كرد/ شوق را در پستوی خانه نهان باید كرد/ روزگار غریبی ست نازنین/ روزگار غریبی ست نازنین/ و در این بن بست كج و پیچ سرما/ آتش را به سوخت وار سرود و شعر فروزان میدارند/ به اندیشیدن خطر مكن روزگار غریبی ست/ آن كه بر در میكوبد شباهنگام به كشتن چراغ آمده است/ نور را در پستوی خانه نهان باید كرد./ دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم/ دلت را می پویند مبادا شعله ای بر آن نهان باشد/ دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم/ دلت را می پویند مبادا شعله ای بر آن نهان باشد/ روزگار غریبی ست نازنین/ روزگار غریبی ست نازنین./ نور را در پستوی خانه نهان باید كرد/ عشق را در پستوی خانه نهان باید كرد/ آنك قصابانند بر گذرگاه ها مستقر/ با كنده و ساتوری خون آلود/ و تبسم را بر لبها جراحی میكنند و ترانه را بر دهان/ كباب قناری بر آتش سوسن و یاس/ شوق را در پستوی خانه نهان باید كرد / ابلیس پیروز مست/ سور عزای ما را بر سفره نشسته است/ خدای را در پستوی خانه نهان باید كرد/ خدای را در پستوی خانه نهان باید كرد/ احمد شاملو