Tuesday, December 22, 2009

رامین كامران : تحول جنبش و مسئلهٌ رهبری

تحول جنبش و مسئلهٌ رهبری

رامین كامران

دسامبر 2009

این مقاله برای سایت iranliberal.com نوشته شده است و نقل آن با ذكر مأخذ آزاد است

جنبش مردمی ایران كه دارد روز به روز به انقلاب شبیه تر میشود و بر امید همهٌ آزادیخواهان میافزاید تداومی پیدا كرده كه نشان میدهد با تشر حكومت اسلامی متوقف نخواهد شد و اگر بتواند تحولی را كه لازم است پیدا كند، در تغییر نظام سیاسی مملكت توفیق حاصل خواهد نمود.

در این میان چنان كه منطقی است، صحبت از رهبری هم به میان آمده است. میبینیم بسیاری هم میگویند و بحق هم میگویند كه به وجود رهبر نیاز هست و البته نامهایی هم مطرح شده كه میشناسیم و متأسفانه به هیچكدامشان هم اطمینان نداریم. باید اول نگاهی به مقدمهٌ جنبش بیاندازیم تا بعد برسیم به این جریان رهبر و نقشش در تحول آتی حركت.

چطور به اینجا رسیدیم

آنچه باعث شد جنبشی پا بگیرد كه امروز شاهدش هستیم شكست خوردن تاكتیكی بود كه تا به حال موفقیت حكومت را در مقابله با مخالفان تضمین كرده بود و جالب اینكه شكستش تقصیر خود حكومت بود نه كس دیگر. روش مزبور كه بی مقدمه و پخته و ساخته از ذهن كسی تراوش نكرده بود بلكه به اقتضای شرایط شكل گرفته بود، عبارت بود از دفاع انعطاف پذیر، یعنی عقب نشینی كوتاه و سپس تحلیل بردن مخالفت در دل خود با عرضه كردن نسخهٌ بدل اسلامی آن و حواله دادن رهبری كار به خودی ها. این ترتیب عمل تا به حال به حكومت امكان داده بود تا حملات مخالفان را به دست طرفداران نظام مهار كند و به بیراهه ببرد ولی مانور این بار شكست خورد. چرا؟ چون گروه پیشتازی كه میبایست اختیار اعتراض را در دست بگیرد و آنرا در چارچوب نظام نگاه دارد، توسط گروهی دیگر از اسلامگرایان فلج شد. در صورت موفقیت مانور، آنهایی كه جلودارش شده بودند به نان و نوایی می رسیدند كه رقبا تاب دیدنش را نیاوردند و واكنش نشان دادند. در یك كلام هزینهٌ این تاكتیك موفق كه تا به حال درست عمل كرده بود و میتوانست باز هم كارساز باشد، به نظر عده ای از «خودی ها» زیاده از حد سنگین آمد و باعث شد تا بساط را برهم بزنند. اگر چنین نكرده بودند، با در نظر گرفتن پایین آمدن سطح توقع مردم كه حاضر بودند پس از آزمودن بی خاصیتی خاتمی، حتی به عكس برگردان كمرنگ او هم كه موسوی باشد، دل خوش كنند، ما هنوز در همان برهوت اصلاح طلبی و انتخابات نیمه آزاد سرگردان بودیم. ولی خوشبختانه بازی ختم شد. حكومت بالاخره آن خطای سنگینی را كه باید به مرگش بیانجامد مرتكب گشت و همهٌ ما را امیدوار كرد. تشبثات امروزهٌ گروه اصلاح طلب فقط كوششی است به قصد متقاعد كردن رفقا برای اینكه بازی را از سر بگیرند. ولی حتی اگر این خواهش هم پذیرفته شود آن سبو شكسته و آن پیمانه ریخته است.

پردهٌ اول مرحلهٌ تاكتیكی

تا قبل از شروع این اعتراضات مردم ایران هم از بابت استراتژی و هم تاكتیك در موقعیت انفعال بودند. با شروع اعتراض این وضعیت تغییر كرد، اول از بابت تاكتیكی. مردمی كه به این قانع بودند كه در خانه بنشینند و چیزی ندهند، از خانه بیرون آمدند تا چیزی بگیرند و به این ترتیب در موضع تهاجم قرار گرفتند و حكومت را به زحمت انداختند.

طی پردهٌ اول داستان، معترضان تحت لوای موسوی و كروبی بیرون آمدند ولی چنانكه منطقی بود، كمابیش معلوم هم بود و كم كم برای همه روشن نیز شد، از اینها مستقل شدند. قابلیت های تاكتیكی كه از طرف مردم عرضه شد (منشأ آنها را هر كجا كه فرض كنیم) بیشتر برگرفته از الگوی انقلاب اسلامی بود و هنوز هم كمابیش هست، بدون اینكه به مرحلهٌ اعتصابات (كه در آن انقلاب كار را یكسره كرد) رسیده باشد. نوآوری داستان از حد اینترنت فراتر نرفته است. واكنش حكومت هم این بوده (و احتمالاً تا آخرین روز حیاتش این خواهد بود) كه در سركوب مردم و ارعاب آنها بكوشد.

در مرحلهٌ اول نبرد حكومت نمیتوانست رهبران موقت جنبش مردمی را هدف بگیرد و از بین ببرد چون «خودی» محسوب بودند و هنوز هم هستند. پس باید به بدنهٌ جنبش، یعنی به مردمی كه به خیابان ریخته بودند ضربه میزد. اما وقتی جنبشی به این عظمت شكل گرفت، نه میتوان همه را كتك زد و نه زندانی كرد و نه كشت. در این موارد است كه باید دست به دامن ارعاب شد چون ارعاب دقیقاً سلاحی است كه «همه» را نشانه میگیرد.

رفتار بسیار خشن حكومت به هیچوجه غیرمنتظره نبود ولی مكرر نمودن حكایت سبعیتش كه مدتهای مدید نقل شبكه های اینترنتی بود فقط از سوی مخالفان و محض رسوا كردن نظام اسلامی انجام نیافت. خود حكومت هم مایل به پخش هر چه بیشتر این داستانها بود تا به این ترتیب از مخالفان زهرچشم بگیرد. در این حكایات مسئلهٌ تجاوز بیش از هر چیز مورد تأكید قرار گرفت تا مردمی را كه نه فقط نگران جان خود بلكه متوجه حفظ حیثیت خویش بودند، بترساند و از شركت در تظاهرات منصرفشان سازد. این روش ترساندن سابقهٌ كهن دارد. معروف است كه طی جنگهای داخلی روم بین سزار و پُمپِه كه بسیاری از خانواده های اشرافی طرف دومی را گرفته بودند، سزار به سپاهیان خود دستور داده بود تا هنگام نبرد تن به تن صورت حریفان را هدف بگیرند. به این حساب كه ترس از زخم چهره نازپروردگان را از میدان به در خواهد كرد.

طی مرحلهٌ اول كه اساساً شامل تظاهرات بود پرشماری و نداشتن تمركز ضربه پذیری معترضان را كم میكرد. گروهی كه آرایش تاكتیكی پیشرفته نداشته باشد با ضربه دیدن هم به این راحتی شكل و نظم خود را كه بسیار ابتدایی است، از دست نمی دهد و اگر پرشمار باشد تاب حمله را می آورد. دفاع مردم شبیه به نوعی «دفاع گله ای» و بسیار ابتدایی بود. جمعیت می­توانست به آسانی به واحدهایی (اعم از موتورسوار یا غیر از آن) كه می­كوشیدند تا از همش بشكافند میدان بدهد تا از میانش رد شوند و دوباره شكل اولیهٌ خود را بازبیابد و حتی در صورت لزوم چندتایی از مهاجمان را هم به دام بیاندازد. نقاط ضعف جمعیت حاشیه های آن بود و هر كس كه در حاشیه قرار داشت در معرض ضربه دیدن و دستگیری قرار می گرفت. ولی نكته این بود كه جمعیت دستگیرشدگان را رها نمی كرد و در رهاندنشان می كوشید تا اسیر ندهد.

این درست است كه داشتن آرایش تاكتیكی طی درگیری امتیاز است چون قابلیت ضربه زنی، ضربه گریزی و كلاً مانور را افزایش می دهد، دیدیم كه نیروهای سركوب از این امتیاز بهرهٌ می بردند. ولی این امتیاز مطلق نیست. نیرویی پرشمار كه امكان حذف كاملش موجود نیست و فقط باید تجمع توده ای خود را حفظ كند می تواند بدون آرایش تاكتیكی هم عمل كند و نتیجه بگیرد.

پردهٌ دوم مرحلهٌ استراتژیك

مرحلهٌ دوم كه باید مرحلهٌ تغییر موضع استراتژیكش خواند دنبالهٌ منطقی آن چیزی بود كه در پردهٌ قبلی واقع شده بود اول درخواست مبهم مردم كه به هر صورت می­توانست در چارچوب نظام موجود تحقق بیابد، بعد احتراز حكومت از جلب رضایت مردم و واكنش خشن به قصد ارعاب آنها و در نهایت جا نزدن مردم. همینقدر كه مردم به خانه ها برنگشتند اولین شكست حكومت بود كه باید در مرحلهٌ حاضر تكمیل بشود.

ورود به این مرحله به خواست رهبری فرضی جریان یا شور و مشورت تظاهركنندگان انجام نگرفت، پیامد منطقی بخش اول ماجرا بود. این مرحلهٌ جدید با عرضهٌ شعار «جمهوری ایرانی» افتتاح شد. از اینجا درخواست مردم صورتی پیدا كرد كه دیگر در محدودهٌ نظام اسلامی قابل ارضا نبود و چارچوب بازی را، حتی اگر تغییرش از ابتدا در چشم همگان هویدا نبود، به كلی دگرگون ساخت. بدین ترتیب معترضان در عمل استراتژی تهاجمی پیش گرفتند. این تحول عمده به نهایت درجه مهم است.

به تجربه می دانیم كه ابتكارهای تاكتیكی می تواند به صورت پراكنده انجام بپذیرد و كارآیی بسیار بالا هم داشته باشد. حتی به نوعی می توان وجود ابتكار عمل موضعی و پراكنده را شرط بازده بهتر تاكتیكی دانست. هنگام جنگ نیز هیچگاه فرمانده ستاد ادارهٌ تاكتیكی عملیات در جبهه های مختلف را شخصاً به عهده نمی گیرد و اگر هم چنین بكند خود را به مخمصه می اندازد (مثال های این گونه ندانم كاری بسیار است). اما در مورد استراتژی كار اینطور پیش نمی رود. باید به این مسئله توجه داشت چون شور و هیجان مردمی با وجود تمامی مشكلات و انواع و اقسام مزاحمت هایی كه در راهش ایجاد شده، ما را از مرحلهٌ اول كار كه مبهم بودن مطلب است، تا اندازهٌ زیادی به در برده است ولی تواناییش فراتر از همین حوزهٌ تاكتیك نمی رود و نخواهد هم رفت.

در عمل ممكن است كه كار از وجه تاكتیكی آن شروع شود و بسط پیدا كند، كمااینكه در ایران امروز پیدا كرده است. دلیل امر ساده است. مردمی كه به صورت پراكنده حركتی را شروع میكنند كار را بعد از تحلیل امور و برنامه ریزی به سبك ستاد عملیاتی آغاز نمی كنند. می ریزند در خیابان حرفی می زنند یا چیزی می خواهند كه به تمامی الزامات و پیامدهای آن فكر نكرده اند. باید انصاف هم داد كه اینها كار عامهٌ مردم نیست، كار كسانی است كه مدعی تحلیل گری و برنامه ریزی و دوراندیشی هستند. به هر حال وقتی حركت شروع شد و ادامه پیدا كرد، الزامات كار و پیامدهای آن هم كم كم روشن می شود. داشتن استراتژی یعنی در نظر گرفتن این مسائل و تصمیم­گیری متمركز و عمل كردن منظم با اعتنای بدانها و به قصد رسیدن به هدف نهایی. این كار هم محتاج رهبری است. هیچ حركت گسترده ای نمی­تواند به طور «خودگردان» به هدف برسد. نداشتن استراتژی یا نخواستن هیچ نوع رهبری (فردی یا گروهی) یعنی چشم پوشیدن از پیروزی. ابتكارات مبارزان كه تا به حال پراكنده و فردی بوده و كارآمدی خود را هم داشته باید برای كارساز افتادن در مرحلهٌ جدید منضبط و رهبری شود تا بتواند به هدف نهایی كه جایگزین كردن نظام سیاسی فعلی ایران با یك دموكراسی لیبرال و لائیك است، منجر گردد.

استراتژی و رهبری

به اینجا كه رسیدیم معلوم می شود كه مشكل امروز ما یافتن رهبر مناسب است.

اول یك نكته را سریع بگویم و بگذرم. از چندی پیش عده ای در باب محاسن بی رهبر بودن جنبش مردم ایران داد سخن میدهند و در حقیقت برای بی عاقبت ماندن آن تبلیغ میكنند. برخی به این دلیل كه اصلاً در مسئله به اندازهٌ كافی دقیق نشده اند و گروهی هم از این جهت كه می­بینند گرایش سیاسی شان برای در دست گرفتن رهبری بختی ندارد و حال كه اینطور است بهتر است كه اصلاً رهبری در كار نباشد تا بلكه با گذشت زمان فرجی حاصل شود. این حرفها نادرست است و اصلاً نباید جدیشان گرفت. اگر رهبری نباشد نمی­توان از استراتژی صحبت كرد و اگر استراتژی نداشته باشیم باید از پیروزی صرف نظر بكنیم.

از قبول لزوم رهبری كه گذشتیم به این می­ر­­سیم كه رهبر باید به تناسب هدف انتخاب شود نه برعكس. باید اول درست بدانیم كه چه می خواهیم، وقتی این روشن شد می رویم دنبال كسی كه بتواند ما را به هدفمان برساند. همینطوری محض چشم و ابروی كسی بی خیال دنبالش راه نمی­افتند تا بعد تصمیم بگیرند كه حالا كجا برویم بهتر است. باید خوب حواس را جمع كرد چون در انقلاب قبلی درست از بابت انتخاب رهبر بود كه كلاه به سر مردم رفت.

گاهی می شنویم كه هنوز صحبت ازموسوی و كروبی می­شود ولی این دو رهبر درخواست تجدید انتخابات بوده اند نه بیشتر. به همان نسبت که آن هدف از اعتبار افتاد اینها هم از رهبری افتادند. البته وقتی كس دیگری در میدان نباشد همانهایی كه هستند و به هر دلیل جلوی همه راه می افتند رهبر تلقی می شوند ولی این تصور ابتدایی و نادرست است. رهبر كسی است كه بداند كجا می رود و راه را بلد باشد، جلو افتادن شرط كافی نیست. در شرایطی هم كه مردم یك چیز می خواهند و جلودارشان حرف دیگری می زند نمی توان این شخص را رهبر محسوب كرد.

فایدهٌ اینها این بود كه در عمل حالت حفاظ مردم را پیدا كردند. تنها استفاده ای كه از آنها می شد كرد استفادهٌ سپر بود در برابر شدت عمل حكومت. این هم بیشتر مال مرحلهٌ اول بازی بود. از این گذشته وجودشان جز مزاحمت نداشته است و با ادامهٌ جریان و فراتر رفتنش از حد خواست محدود و كم معنای تجدید انتخابات، دیگر چندان به كار حفاظ هم نمی آیند. بخصوص كه موضع حكومت معلوم شده و چه مردم شعار انتخاباتی بدهند و چه خروج از نظام را خواستار بشوند، یعنی به قول مكتب رفته ها شعار «ساختارشكن» بدهند، با سرکوب مواجه خواهند شد.

اكنون تنها فایدهٌ وجود این دو مدعی رهبری كمك به تداوم چنددستگی در حكومت است كه در یكپارچه عمل كردن آن اختلال ایجاد می كند و از توانش می­كاهد. این كار هم چه ما بخواهیم و چه نخواهیم انجام خواهد شد و ارتباطی به رهبر شمرده شدن این دو یا خواسته های تند و كند مردم ندارد. دعواهای داخلی اسلامگرایان از روز اول بوده است و امروز بر سر تقسیم قدرت موجد تنش های اساسی شده است. اینكه اینها حول چه شعارهایی با هم دعوا میكنند چندان مهم نیست، چون هیچكدامشان نمیخواهد پا از دایرهٌ نظام اسلامی بیرون بگذارد. همان سرشان به دعوا گرم باشد كافیست. ما هم بهتر است به كار خودمان برسیم.

از این دو گذشته اسم منتظری هم برای رهبری در میان آمد که با مرگ وی بی سرانجام ماند. ولی جستجوی رهبری مذهبی برای حرکت اخیر با این مرگ پایان نخواهد گرفت چون اصلاح طلبان محتاج قیم مذهبی هستند و در نهایت می­خواهند آن بازی را که در سطح رئیس جمهور باختند در سطح رهبر ببرند. گر كسی بخواهد در چارچوب جمهوری اسلامی بماند، یعنی خلاصه اینكه جان بكند برای اینكه به هیچ جا نرسد، البته كه باید دنبال رهبر مذهبی بدود. ولی اگر بخواهد از این نظام بیرون برود، یعنی تنها راهی را كه عقل و منطق پیش پایش میگذارد برگزیند، بهتر است دنبال آدم جدی بگردد و از كل این حزب اللهی های بازیافت شده كه هر روز هم بر شمارشان افزوده می­شود، صرف نظر بكند.

گروه دیگری به دلیل درك لزوم رهبری و نبود نامزد دندانگیر به این صرافت افتاده اند كه دست به دامن آیات عظام بشوند. خطر اصلی اینجاست، چون این حرف از زبان برخی اهل تحقیق و تحلیل هم شنیده شده و جداً ممكن است كه عده ای را به راه خطا بكشاند.

نكته این است كه نباید از سر اضطرار دنبال هر كسی راه افتاد چون اصلاً معلوم نیست عاقبت كار به كجا ختم بشود. از بابت تئوریك معلوم است كه فایدهٌ رهبر چیست و احتیاج جنبش مردمی هم به رهبر روشن است ولی فقط از هول اینكه كار منظم بشود و زحمات مؤثر واقع گردد هر کسی را به عنوان رهبر انتخاب نمی­كنند. گفتن اینكه اتحاد شرط پیروزی است و همه باید از افق­های مختلف سیاسی گرد هم بیایند تامملكت را از شر نظام اسلامی خلاص كنند و چون به رهبر احتیاج است بهتر است نقداً دور یک شخصیت مذهبی که تا حدی از ضربات حکومت در امان باشد، جمع شوند، ظاهرالصلاح به نظر می­آید. ولی اگر مختصر توجهی بكنیم می­بینیم كه این همان نسخه ایست كه یكبار در سال پنجاه و هفت پیچیدیم و به این روز افتادیم. آنجا هم صحبت از اتحاد بود و از رهبری كارآمد یك شخصیت مذهبی. حرف خیلی هم نادرست نبود چون دیدیم كه خمینی در راندن شاه موفق شد ولی ما را گرفتار مشكل بزرگتری كرد كه خودش بود و نظام اسلامی اش. مشكل اصلی ما نظام اسلامی است و رهبری یك شخصیت مذهبی نخواهد گذاشت كه جنبش فعلی از مذهب ببرد و دین را از دولت جدا كند. رهبر چیزی نیست كه بشود فارغ از هدف یا از دینامیسم و منطق موقعیت تاریخی انتخاب كرد و روی هر حركتی سوارش كرد.

منطق حركت فعلی كدام است؟

جنبشی كه اكنون در ایران به راه افتاده و نور امید را به دل همهٌ ما تابانده پدیده ای نیست كه بتواند به هر ترتیب حركت كند و به هر كجا هم برود. مقصود من به هیچوجه به میان آوردن بحث «جبر تاریخی» یا این قبیل مسائل نیست. مقصودم منطقی است كه جریانات تاریخی تعقیب می­كند، نه با نفی آزادی فردی بلكه با شكل دادن به راهی كه در برابر آن گشوده شده. ساده عرض كنم، ما در یك وضعیت تاریخی معین نمیتوانیم هر طور می­خواهیم عمل كنیم و هر نتیجه ای هم می­خواهیم بگیریم. برای روشن شدن مطلب از انقلاب قبلی شروع می­كنم تا برسم به انقلاب در حال تكوین فعلی.

در ابتدای انقلابی كه در نهایت به رفتن شاه و آمدن خمینی انجامید معترضان كه روز به روز بر شمارشان افزوده می­شد، خواستار آزادی هایی بودند كه تحققشان را به درستی در اجرای قانون اساسی مشروطیت می جستند كه با تمامی نقاط ضعفش قانونی بود دمكراتیك و لیبرال. ولی شاه كه در رأس نظام اتوریتر پهلوی قرار داشت به هیچوجه مایل به احقاق حق مردم نبود و به هر قیمت بود در برابر این كار مقاومت می­كرد. در این شرایط منطقی بود كه فشار اعتراض متوجه شخص او بشود چون وی فقط رهبر نظام نبود، بلكه به دلیل از محتوا خالی كردن تمامی نهادهای دولتی (نه فقط مجلس، بلكه وزارتخانه ها و حتی ارتش) مركز ثقل آن هم بود. مردم ایران البته آزاد بودند كه بین حمله نكردن یا كردن به شاه هر كدام را كه می­خواهند انتخاب كنند و دیدیم كه تا مدتها میلی به این دومی نداشتند. ولی این هم بود كه با در نظر گرفتن خصایص حكومت و اوضاع زمان، اگر با شاه طرف نمی­شدند امكان خلاصی از دست استبداد حاكم را نمی داشتند. آزادی عمل آنها محفوظ بود ولی نمی­توانستند هم به شاه حمله نكنند و هم آزادی سیاسی به دست بیاورند. مطلقاً مسئلهٌ «قوانین تاریخ» و این حرفها در كار نبود ولی وضعیت شكلی داشت كه تابع خواست هیچكدام از بازیگران صحنهٌ تاریخ نبود و منطق خود را به آنها تحمیل می­كرد. رهبر شدن خمینی كه توانست از خارج به طور مستقیم و بی وقفه شخص شاه و حتی كل نظام سلطنتی را نشانه بگیرد، از این دید بی حساب نبود. او تنها كسی بود كه می­توانست جداً و با دست باز در جهت منطق جریان حركت كند. منتها هدف نهایی وی برقراری نظامی بود كه اكثر قریب به اتفاق مردم از چند و چون آن اطلاع نداشتند و خمینی هم كوشش چندانی برای مطلع كردنشان نكرد چون می­دانست كه اگر مردم بفهمند چه آشی برایشان پخته شمار طرفدارانش، حتی با این وجود كه تنها رهبر قادر به ساقط كردن شاه است، به سرعت كاهش خواهد گرفت و ای بسا كه شكست هم بخورد. در حقیقت با در نظر گرفتن توان خمینی برای كوبیدن شاه و هدف بعدیش كه به بند كشیدن مردم ایران بود معقول ترین روش برای مردم این بود كه با روی كار آمدن بختیار رهبر عوض كنند و اگر از یكی برای خلاص شدن از شر شاه استفاده كرده اند برای كسب آزادی سیاسی به دیگری بگروند. می­دانیم كه متأسفانه این طور نشد. معما امروز بعد از حل شدن و گذشت سال­ها به چشم همه آسان می­آید ولی در آن شرایط غامض می­نمود. همان رهبر اولیه سر كار ماند و ما را در نهایت به جایی برد كه می بینیم.

اكنون نیز باید وضعیت عینی را كه تابع خواست ما نیست و محدودیت هایی را به همهٌ ما تحمیل می­نماید، در نظر گرفت. امروز هم هدف مردم همان آزادی سیاسی است چه آنرا مستقیماً بطلبند و چه چیزهایی را بخواهند كه جز در سایهٌ آن فراهم نمیگردد. مسئله این است كه این بار قانون اساسی كه قانونی فاشیستی است مطلقاً به این حرفها میدان نمی­دهد و هركس به نیت آزادی خواست اجرای آنرا داشته باشد آب در هاون می­كوبد. بار قبل مشكل از وجود حكومتی اتوریتر برمی­خاست كه حالتی بسیار فردی گرفته بود و به این دلیل كه مركز ثقلش خود شاه بود، برای كوبیدن حكومت باید خود او كوبیده می­شد. این دفعه مانع اصلی برقراری آزادی سیاسی اختلاط دین و دولت است و مركز ثقل این حكومت همین تقدسی است كه بر سیاست چنگ انداخته است. این بار مسئله فردی نیست، حتی خامنه ای هم اهمیتی قابل مقایسه با شاه ندارد. مقصود این نیست كه نباید به وی حمله كرد، البته كه باید كرد، ولی باید توجه داشت كه این كار برای رهایی كافی نیست چون اگر او برود و آخوند دیگری جایش را بگیرد مشكل اختلاط دین و دولت حل نخواهد شد و گرهی از كار ما گشوده نخواهد گشت. در نظام سلطنتی می­شد پادشاه مشروطه داشت، در نظام اسلامی نمی­توان رهبر مشروطه داشت. آنجا ختم نظام سلطنتی خواست شخصی خمینی بود که به همه تحمیل شد، اینجا ختم نظام اسلامی شرط عینی خلاصی است و از پذیرفتنش گزیر نیست.

در شرایط حاضر كه باید درست دخالت مذهب در سیاست را هدف گرفت رفتن زیر علم رهبر روحانی نقض غرض است. حتی اگر وی موفق به حذف خامنه ای بشود نظام اسلامی همان خواهد ماند كه هست. رهبر روحانی، هرکس که باشد، در حقیقت آخرین خط دفاع نظام است نه خط مقدم حملهٌ مخالفان نظام. دنبال او رفتن یعنی رفتن زیر علم دشمن.

ما امروز رهبری لازم داریم كه بتواند هر دو وجه مشكل مان را حل كند یكی كوبیدن نظام فعلی با حمله به اختلاط دین و دولت و دیگر آوردن جایگزین دمكراتیك. گفتم كه خمینی در آن دوران فقط به درد پردهٌ اول نمایش می­خورد ولی متأسفانه در پردهٌ دوم هم هنرنمایی كرد. این بار شانس این­كه وقتی كار از ابتدا به دست آدم ناجور افتاد بعد هم ناگهان كسی مانند بختیار پیدا شود و فرصت خلاص شدن از دست او را برایمان فراهم بنماید، نیست، باید از اول در كار دقت كرد.

امروز دمكراسی لیبرال نه فقط بهترین راه انتظام حیات اجتماعی است (كه همیشه بوده) بلكه از این بابت قبول عام هم پیدا كرده كه سی سال پیش مطلقاً نداشت. مردم هم عملاً طالب همین راه شده اند ولی مشكل این است كه برای رسیدن به هدف نه كادر سیاسی كافی داریم و نه رهبر لیبرال. تا اینجا هر چه امتیاز گرفته ایم از این بوده كه حرفمان رواج یافته و به حركت از بابت شعار شكل داده است و سخنان نامربوط را با سرعت نسبتاً قابل توجهی از میدان به در كرده است، ولی همین و بس.

در این وضعیت مسئلهٌ رهبری (چه فردی و چه جمعی) حیاتی است. اگر اختیار كار به دست آدم یا آدمهای غیرلیبرال بیافتد حساب ما با كرام الكاتبین است. نباید به این دل خوش كرد كه مردم آزادی می­خواهند پس از مسیر درست منحرف نخواهند شد. مردم هیچگاه نمی خواهند سختی بكشند و تحقیر شوند و از حقوق اولیهٌ خویش محروم گردند ولی متأسفانه گاه كارهایی می­كنند كه گرفتار تمامی این بلایا می­شوند. نه به این دلیل كه دیگران توطئه می­كنند یا جبر تاریخ چنین حكم كرده یا مشیت الهی اینطور خواسته، به این دلیل ساده كه خودشان از عهدهٌ تحلیل درست موقعیت و عمل كردن به تناسب آن برنیامده اند.

عامل زمان

در نهایت این سؤال پیش می­آید كه تا رهبر پیدا بشود حكایت چه شكلی خواهد گرفت. پس قبل از پایان مطلب نگاهی هم بكنیم به مشكل ترین بخش تحلیل. «در نظر گرفتن عامل زمان» یكی از عبارات رایج و بسیار مهم تحلیل های استراتژیك است ولی آنچه با این عبارت ساده و كوتاه بیان می­گردد پیچیده ترین مسئلهٌ ممكن است. توجه به عامل زمان یعنی در نظر گرفتن تحول محتمل جمیع عناصر مطرح در بازی. روشن است كه این كار غیرممكن است و حتی ارزیابی تحول عناصر مهم هم نمی­تواند با جامعیت صورت بپذیرد، چه رسد به همهٌ آنها. در این حالت فقط می­توان در عین كوشش برای دور نیافتادن از واقعیت، افق تحولات را با چند خط فرضی ترسیم كرد.

اول از همه این هست كه امكان بازگشت به عقب وجود ندارد و بازی «دمكراسی اسلامی» كه سر همه را چندین سال گرم كرده بود از سر گرفتنی نیست. نه به این دلیل كه «گردونهٌ زمان به عقب برنمیگردد»، نه فقط به این خاطر كه مردم از این كارها خسته شده اند، بل از این جهت كه حكومت امكان دوباره به راه انداختن این بازی را كه به هر حال محتاج دو دسته بازیگر است ندارد. خلاصه اینكه بنگاه تئاترال خامنه ای و شركا به دلیل كمبود بازیگر از ادامهٌ برنامهٌ قبلی معذور است.

نكتهٌ دیگر این است كه حركت اعتراضی مردم دوری گرفته كه فروكش كردنش بسیار بعید می نماید. از آنجا كه بازگشت به عقب ممكن نیست اعتراضات به طور موضعی یا ادواری ادامه خواهد داشت و بیش از پیش توان حكومت، مشروعیت نداریش و روحیهٌ قوای انتظامیش را خواهد فرسود. این جنبش هنوز مهر خود را به این یا آن روز دفتر سال و ماه نزده تا صاحب تقویم خود بشود. پس از هر فرصتی برای ابراز وجود استفاده می­كند، چه روزهای مذهبی و چه روزهای ملی. به هر صورت از این بابت كمبودی نیست.

گروه هایی كه با هم در حال نبردند می­كوشند تا در درجهٌ اول آرایش نیروهای مقابل را از هم بپاشند تا بتوانند تار و مارشان كنند. نقداً این آرایش از طرف مردم پاشیده شدنی نیست، به دلیل سادگی زیاده از حدش كه بالاتر به آن اشاره شد. البته وقتی در قالب استراتژیك منتظم شد پیچیده تر خواهد گشت و طبعاً به همان نسبت هم آسیب پذیرتر خواهد شد ولی هنوز به آنجا نرسیده ایم و به علاوه این نقطه ضعف (چنان­كه معمولاً پیش می­آید) با كارآیی بیشتر جنبشی كه نظم پیدا كرده، جبران خواهد شد. در طرف مقابل، حكومت با منظم ترین آرایش وارد نبرد شده ولی از روز اول از این بابت تضعیف گشته است چون چنددستگی در دلش بیش و بیشتر شده است. از این گذشته سركوب مردم بی سلاح مأمور و آمر را به یكسان میفرساید و سست میكند. مشت محكم و به هم فشرده به همین ترتیب شروع میكند به لرزیدن و گشوده شدن.

افق در برابر مردم به سوی تقویت بیشتر باز است ولی برای حكومت به سوی تضعیف. دستگاه حكومتی تا به حال بیشترین نیرویی را كه می­توانسته است به میدان فرستاده ولی مردم تازه در اول كارند. هر روز كه از كشمكش بگذرد احتمال ورود بی طرفان به بازی بیشتر می­شود و احتمال اینكه به هر نوع طرف معترضان را بگیرند، فزونی می­گیرد. به عبارت دیگر سربازگیری فقط از یك طرف انجام می­پذیرد و حكومت فقط می­تواند تلفات بدهد، نه به صورت كشته كه كم اهمیت ترین است، بلكه با فرار و با تمرد و حداقلی سردی و وظیفه نشناسی.

می­بینیم که گروه برندهٌ انتخابات، چنانکه در طول حیات حکومت­های توتالیتر گاه و بیگاه مشاهده می­شود، تصمیم به نوعی تهاجم ایدئولوژیک گرفته است، با طرح کتاب­های جداگانه برای دختر و پسر، جداسازی زن و مرد در دانشگاه ها و... این امر را باید کوششی برای تحکیم پایه های سست شدهٌ رژیم محسوب کرد، البته پایه های معنوی وگرنه پایه های مادیش که تغییری نکرده است و نکته درست در همینجاست. امکانات مادی رژیم از روز اول هم برای تحمیل ایدئولوژیش به مردم کافی نبوده است. هر بار فشار خارجی (اول جنگ ایران و عراق و سپس داستان اتم) نقطهٌ اتکایی شده برای تحمیل خواست های حکومت به مردم و در نهایت تقویت نظام. در حال حاضر اصرار بر منطبق کردن جامعه با ایدئولوژی فقط می­تواند بر تنشها بیافزاید و تداوم آنها را تضمین نماید بدون این­که کوچکترین امتیازی برای مهارشان نصیب حکومت سازد. این رفتار یعنی سرکوب می­کنیم و امتیازی که نمی­دهیم که هیچ، چیزی هم طلبکاریم. این ترتیب رفتار امروز در بضاعت حکومت نیست و کسی را هم از مخالفت منصرف نمی­سازد بلکه در عوض قابلیت سربازگیری مخالفان را افزایش خواهد داد.

نیروهای حكومت تا به حال خشونت بسیار به خرج داده اند ولی عملاً درگیر بازی خاصی شده اند كه میتوان از عناصر ثابت سناریوی انقلابی شمردش. اگر خشونت را كم كنند به حساب ضعف و عقب نشینی آنها گذاشته خواهد شد نه درآمدن از در دوستی و تفاهم، ولی اگر بیشترش كنند چون نمی توانند از پس همهٌ مردم بربیایند، حریف را جری تر خواهند كرد ـ باید كج بدارند و مریزند. به دلیل چنددستگی، یعنی برهم خوردن مرز خودی و غیرخودی، نمی­توانند بی حساب خشونت نشان بدهند. در این حالت هر ضربهٌ غیركاری مردم را بیشتر تحریك خواهد كرد، بخصوص كه واكنش­های حكومتیان را آسان­تر پیش بینی می­كنند و حد و حدود آنها را بهتر می­سنجند. دو طرف نبرد به سرعت یادمی­گیرند همدیگر را بشناسند و این شناخت برای مردم بسیار مفیدتر است چون از كرختی ابهام و ترسی كه از آن به در آمده اند، به طور دائم می­كاهد. در مقابل آگاه شدن اسلامگرایان به نیرو و ارادهٌ مردم فقط می­تواند ترس و دلسردی بیافریند.

و بالاخره اینكه با طول كشیدن رودررویی به احتمال قوی شعارها تقطیر خواهد شد و از «جمهوری ایرانی» كه بسیاری كوشیدند تا ندیده اش بگیرند یا كم اهمیت و حتی نادرست جلوه اش بدهند و موفق نشدند، بسی فراتر خواهد رفت. این شعار اولین قدم برای قطع رابطه با وجههٌ اسلامی حكومت بود و همین خط است كه منطقاً باید ادامه پیدا كند و به صورت هرچه روشن تر بیان شود چون راه مرگ حكومت اسلامی و زاده شدن دمكراسی هر دو مشروط به تحقق شرط جدایی دین و دولت است.

در این میان مسئلهٌ رهبری صورت فرآیندی دوگانه را پیدا خواهد كرد. رهبر مظهر وحدت گروهی است كه درگیر مبارزه است. رهبر اسلامگرایان روشن است كه كیست و از روز اول دعوا به طور مداوم از اقتدارش كاسته شده و هر روز بیش از روز قبل هدف حمله واقع گشته است. راهی كه در پیش پای اوست راه افول و مرگ سیاسی است. در مقابل جنبش مردمی باید رهبری (فردی یا جمعی) پیدا كند که بتواند پشت حریف را به خاك بیاورد. زایش یكی و مرگ دیگری به اندازهٌ زیاد به هم بسته است و اوج یكی با حضیض دیگری همراه خواهد بود. مردم هر روز در كفهٌ مقابل خامنه ای وزنهٌ جدیدتری میگذارند ولی وزنهٌ اصلی رهبزی است كه باید ترازوی قدرت را به جنبش وادارد.

تا اینجا چند بار صحبت از امید شد. ولی امید تنها كافی نیست چون همیشه در آن ردی از انفعال هست و از صبر اینكه ایام خود به كام ما بشود. باید اراده داشت، ارادهٌ تغییر، ارادهٌ چیرگی بر موانع، ارادهٌ پیروزی، اما ارادهٌ تؤام با امید، نه رنگ گرفته از خیالپردازی. سختكوشی در عین واقع بینی مشكل ترین آزمونی است كه در برابر جنبش مردم ایران قرار دارد. شك نباید داشت كه از این آزمون نیز سربلند بیرون خواهند آمد.