Monday, August 31, 2009

خاطرات زندان (دهه ي شصت) ايرج مصداقي


ایرج مصداقی متولد نهم آبان ۱۳۳۹ تهران است. وی دوران محکومیت ده ساله خود را در زندانهای قزلحصار، اوین و گوهردشت به سر برده و یکی از شاهدان عینی و بازماندگان کشتار ۶۷ در زندان گوهردشت است


هنوز به بند منتقل نشده بودم و شبها در پشت در شعبه و یا شکنجه گاه، روی زمین میخوابیدم. خسته، کوفته و درمانده، نزدیک در شعبهی هفت بازجو یی در طبقهی دوم ساختمان دادستانی ، روی زمین درازکشیده بودم. اواخر شب بود. هنوز صدای شکنجه به گوش میرسید. یکی- دو شب بود که خواب به چشمم نیامده بود. تازه چشمهایم در حال گرم شدن بود که احساس کردم کسی پهلویم دراز کشید. سایه اش را دیدم. نمیدانم چقدر طول کشید، ولی مطمئناً زیاد نبود. یکباره احساس کردم که زمین زیر پایم به لرزه در آمده است. با هراس از خواب پریدم. بغلدستی ام دچار تشنج شده بود. سرش به عقب افتاده بود و خر و خر میکرد. دستپاچه شده بودم. نیمخیز شدم. ابتدا فکر کردم که دچار حملهی صرع شده است و خواستم کمکش کنم. نگاه کردم، دیدم پاهایش تا زانو باندپیچی شده و خونآلودند. ناگهان به خود آمدم. به سرعت متوجهی اشتباهم شدم. او سیانو خورده بود و حالا مجرای تنفسی اش دچار مشکل شده بود. دست و پا میزد و جان میداد.

پاسداران در فاصله ۱۵-۲۰ متری ما، دور یک میز با محسن منشی و ولیالله صفو ی، دو تن از زندانیان بریدهی هوادار مجاهدین که در بازجو یی و شکنجه نیز همکاری میکردند، گرم صحبت نشسته بودند. به سرعت به پهلو خوابیدم و تلاش کردم تا آنجایی که ممکن است سدی باشم در مقابل دید آنها تا او آخرین "عملیات انقلابی" خود را نیز با موفقیت به پایان برد. لحظه هایی سخت و جانکاه بود. گویی من نیز به همراه او جان میدادم و این جان دادن تمامی نداشت. لحظه ها به درازای سال میگذشتند. هر ثانیه، گویی یک عمر بود. او به جاودانگی میرفت و من به دنبال سرنوشت! خود را به خواب زده و شروع کردم به خرناسه کشیدن. بدین امید که صدای خر و خر او را پنهان کنم. نیک میدانستم که حتا ثانیه ها نیز برای انجام موفقیت آمیز "عملیات آخر" حیاتی است. من ناخودآگاه در انجام "عملیات آخر"، با او هم تیم شده بودم. او فرمانده بود و من همراه. او اراده کرده بود و من به دنبالش روان بودم. برای او مرگ، شادی بخشتر از زندگی بود. اما برای من جانکاه بود و کشنده.

نمیدانم میتوانید آن لحظهی پر درد وشکنجه آور را تصورکنید؟ همدست شدن با انسان عزیزی که در حال خودکشی است و تلاش دارد که هر چه زودتر جان دهد؟ آیا میتوان تشریح کرد آن موقعیتی را که مجبور میشوی تا ثانیه ها را از ده به صفر بشماری، آنهم نه برای به استقبال رفتن سال نو، نه برای عزیزی که از راه میرسد، که بدرقهی انسانی به سفری ابدی؟ در نظرم چونان سپیداری بود که برای شکفتنش، مرغ سیاه مرگ بایستی به پرواز در میآمد. او این گونه میشکفت، بر خلاف هر شکفتنی. بی صبرانه در انتظار شکفتن "جوانهی زندگی بخش مرگ" بودم.

دقیقهای بیش نگذشته بود که پاسداران متوجهی سمت ما شدند. از زیر چشمبند به خوبی میدیدم که هراسان به سوی ما میآیند. به ما که رسیدند، محسن منشی فریاد کشید: سیانور خورده، سیانور خورده! من وانمود کردم که پریشان از خواب پریده ام و آنها از غیظشان مرا با لگد میزدند. هول کرده بودند. نمیدانستند چگونه وی را به بهداری زندان برسانند. سرانجام او را روی پتویی گذاشته و در حالی که چهار طرف آن را گرفته بودند، دوان دوان به سمت بهداری که در نزدیک بندها بود، دویدند. میدانستم که او دیگر از این راه باز نمیآید. او حرکتهایش کمتر شده بود. ساعتی بعد در گفتوگوی بین پاسداران متوجه شدم که آفتاب زندگانی اش غروب کرده است، یا که بهتر است بگویم طلوعی دوباره کرده بود. در آن فاصلهی کوتاه، از محل حادثه تا بهداری زندان، دکتر شیخالاسلامزاده پلید را شانسی نصیب نشد تا قربانی را به زندگی بازگرداند و آماده اش سازد برای دور جدیدی از شکنجه های طاقتفرسا و اعدام و دریافت دستخوشی از لاجوردی .

احساس متناقضی داشتم. نمیدانستم خوشحال باشم یا غمگین. نمیدانستم از اینکه "عملیات آخر" زندانی با موفقیت کامل انجام گرفته بود، باید احساس پیروزی میکردم یا این که آرزو میکردم که ای کاش عملیات او با شکست روبه رو میشد؟ کدام یک میتوانست درست و منطقی باشد؟ شاید هر دو با هم. ولی چگونه میشود شادی را با غم و شکست را با پیروزی همراه کرد؟ آشنایی ما لحظه ای بیش نبود اما عمری است که در نظرم هست. و میدانم تا آخرین لحظه های زندگیم، همیشه با من خواهد بود و هرگز فراموشش نتوانم کرد.

گویی عقربهی زمان از حرکت باز ایستاده بود و آن شب لعنتی خیال تمام شدن نداشت. "چه شب موذی و گرمی و دراز" من گوشه ای کز کرده بودم. گاه از فرط اضطراب بلند میشدم و در جایم مینشستم و بعد با نهیب پاسدار دوباره ولو میشدم. مثل مار به خود میپیچیدم. به یاد آوردم هفتم مهرماه ۶۰ را که در کمیته پل رومی به سر میبردم. شب سختی را در بازجو یی پشت سر گذاشته بودم و تا صبح از درد نخوابیده بودم.

نیمه های شب متوجه شدم پاسداران، کسی را که در حال شعار دادن بود، با کتک به سلول بغلی انداختند و صبح، زمانی که در سلول را باز کردند سراسیمه به دنبال راه چاره میگشتند. به سرعت حمید طلوعی از بازجویان قدیمی اوین را صدا کردند که ریاست بخش سیاسی آنجا را به عهده داشت. وی خود را به آنجا رساند و پاسداران پیکر مجاهدی را که در سلول، باخوردن سیانور به زندگی خویش پایان داده بود، با خود به بیرون حمل کردند. از لای درز دریچهی سلول، آنها را میدیدم. در آنجا، تنها نظاره گر واکنش پاسداران در قبال انتحار او بودم. ولی حالا قضیه فرق میکرد. من خود به طور مستقیم درگیر آن بودم

. نمیدانم چه شد که دوباره لحظه ای به خواب رفتم. شاید از فرط خستگی و کوفتگی بیهوش شدم. ناگهان متوجه شدم چیزی تکانم میدهد. چشمهایم را باز کردم. لاجوردی با یک پیژامه بر بالای سرم ایستاده بود و با لگد به پای من میزد و مرا به بلند شدن و خواندن نماز ترغیب میکرد. من تنها فردی بودم که در راهرو خوابیده بود. فیافه اش در حالت عادی نیز به اندازی کافی زشت و کریه و بد منظر است، چه رسد به وقتی که تازه از خواب بلند شده باشد. برای یک لحظه تجسم کنید که چه ترکیب وحشتناکی را پیش روی داشتم. او در آن روزها، خیلی از وقتها در اتاق کارش میخوابید.

دستم را گرفت و به سوی دستشویی وتوالت برد. نمیتوانستم قیافهی کریهاش را در آینه بزرگ دستشویی که قسمت زیادی از دیوار را پوشانده بود، تماشا کنم. نخستین بار بود که میخواستم تلاش کنم که از زیر چشمبندم کسی را نبینم. بدون آن که گفتوگویی بین ما انجام گیرد، مشغول کار خود شد. با آداب و رسومی تمام وضو میساخت و حالم را از هر چه نماز و وضو بود، بههم میزد. به سختی کمی آب به دست و صورتم زدم. هیچ اعتنایی به من نداشت و سرگرم کار خودش بود. گاهی وقتها افراد شاغل در "دادستانی انقلاب اسلامی" ، به ویژه کسانی که بازاری بودند، وقتی میدیدند زندانی درست وضو نمیگیرد همانجا با غرولند و با لحنی مسخره آمیز، مسئله را به او گوشزد کرده و سپس مشغول آموزش شیوهی صحیح وضو گرفتن میشدند. دنیا دور سرم میچرخید. کشان-کشان خودم را به سرجایم رساندم. مدتی در جایم نشستم.

فکرهای پریشان و مالیخولیایی رهایم نمیکردند. قدرت برخاستن نداشتم. آرزو میکردم ای کاش جای آن زندانی بودم و هرگز صبح را نمیدیدم. آنجا که زندگی دور میشود، باید به مرگ اندیشید. بیدار شدن برای نماز صبح، نشانگر آغازی دیگر بود و چرخهای از رنج وعذاب که به راه میافتاد. دلم میخواست شب همچنان پا برجا میماند و روز هیچگاه نمیآمد. به سختی از جایم برخاستم و الفاظی را بر زبان جاری کردم که بیشتر از سر عجز و ناتوانی بود. الفاظی که هیچ معنایی برایم نداشتند.

قلبت را چون گوشی آماده کن تا من سرودم را بخوانم:

- سرود جگرهای نارنج را که چلیده شد
در هوای مرطوب زندان
در هوای سوزان شکنجه

در هوای خفقانی دار، و نامهای خونین را نکرد استفراغ در تب درد آلود اقرار

پنج شنبه ۲۹ بهمن ماه سال ۶۰، برای اولین بار به حسینیهی اوین برده شدم. فاصلهی بین حسینیه تا ساختمان بندها را که راهی نسبتاً طولانی است، پیاده طی کردیم. استفاده از هوای آزاد در آن شرایط خودش نعمتی بود. موقع بازگشت، ما را جایی منتظر نگه داشتند تا همه از راه رسیده و دسته- دسته به بندهایمان منتقل کنند. من در کنار در ساختمانِ بندها، نزدیک همان جایی که ده روز پیش برای رفتن به زیر زمین ۲۰۹ و دیدن پیکر شهدای ۱۹ بهمن ایستاده بودم، قرار گرفتم. در حالی که چشمبندی بر چشم داشتم به حوادثی که بر ما و مردممان گذشته بود، میاندیشیدم و در ذهنم صحنهای را که ده روز قبل شاهدش بودم، ترسیم میکردم. فارغ از دنیا و آنچه که در اطرافم میگذشت. ناگهان ضربهی محکمی به پشت سرم خورد که نزدیک بود با سر به روی زمین شیرجه روم. گفت: منافق کجا را نگاه میکنی؟ چرا دزدکی نگاه میکنی؟ چی را میخواهی ببینی؟ بیا بریم جلوتر از نزدیک نگاه کن. من اصلاً نمیدانستم راجع به چه چیزی صحبت میکند. گیج و منگ بودم.

یقهام را گرفت و مرا کشان- کشان به سمت آشغالدانی پشت بهداری که در۱۰-۱۵ متری ما قرار داشت، برد. در همین حال کیومرث زوارها ی را که پشت سرم قرار داشت، نیز به همان شکل همراهم کرد. به آشغالها که رسیدیم، گفت: چشمبندتان را بالا بزنید! نمیتوانستم صحنهای را که ناظرش بودم، باور کنم. پیکر درهم شکستهی دو تن از زندانیان در آنجا افتاده بود. پاهای هر دو، تا بالای ران باندپیچی شده و خونآلود بودند. در اثر ضربات ناشی از شکنجه ، در بهداری اوین به طرز فجیعی جان سپرده بودند و پیکرهایشان را در آشغالهای پشت بهداری انداخته بودند.

یکی از آنها در حالی که سرش در سطل آشغال بزرگی قرار داشت، پاهایش به سمت بالا بود و دیگری در میان آشغالهایی که روی زمین کپه شده بودند، قرارداشت. معلوم نبود بعد از آن با پیکرها چه میکردند. آیا آنها را در قبرستانهای رسمی و عمومی دفن میکردند؟ آیا در گورهای دستجمعی به خاک سپرده میشدند؟ و یا... این سؤال همیشه در ذهن من باقی ماند. شاه محمد ی با درندهخویی هر چه تمامتر گفت: بروید برای بچههای بندتان تعریف کنید که ما با کسی شوخی نداریم! آخر و عاقبت همهی شماها همین خواهد بود. این جا زباله دانی تاریخ است!

دلم آتش گرفته بود از این همه درد و از این همه شقاوت. چگونه میتوان تصور نمود که چه بر سر میهن ما و فرزندانش رفته است:

مردم چشمم به خون آغشته شد
در کجا این ظلم بر انسان کنند

همهی درد، دیدن این صحنه ها نبود. از این که دهانت بسته بود و نمیتوانستی فریاد کنی، در خود میشکستی. از این که سکوت پیشه کرده بودی، در رنج و تعب بودی. مرگ یک بار، شیون یک بار. حتا سالها بعد، هرگاه با کیومرث زوارها ی به مناسبتی خلوت میکردیم، از آن واقعه، به عنوان یکی از فراموش نشدنیترین خاطراتش از زندان، یاد میکرد. و من خود بارها، به یاد آنها در تنهاییام گریسته بودم

بازدیدی در ساختار سازمانی نیروهای مخالف رژیم


با در نظر گرفتن واپسین رویدادهای کشور که آغاز انقلاب و پایان رژیم را با خود به همراه خواهد داشت بایسته است که نیروهای مخالف رژیم - که باورمند به جدایی دین از سیاست و دموکراسی هستند - بازدیدی به اندامهای تشکیلاتی و ساختار‌های خود داشته باشند.
به تازگی چند تن از جوانان جبهه ملی‌ ایران استعفای خود را از این سازمان اعلام کردند.
بخشی از این استعفا نامه به این گونه است
"هر گاه جبهه ملی ايران به واسطه خطر پذيری جوانان آن با موضع گيری و اعتراض به شرايط موجود سياسی حرکتی مثبت و سازنده را در پيش می گيرد با مانعی بزرگ از درون جبهه ملی ايران مواجه می گردد و با تکذيبيه های پی درپی تشکيلات ، جبهه ملی ايران را از هرنوع تحرک و پويايی باز می دارد و از هر نوع حرکت مثبت اجتماعی و سياسی توسط جبهه ملی ايران اعلام برائت می کنند به شکلی که از زحمت نيروهای امنيتی می کاهند .......
ما با اعتقاد کامل و پايبندی به منشور جبهه ملی ايران اعتقاد داريم که اين جبهه در حال حاضر توان انجام رسالت تاريخی خود در جهت حفظ منافع ملی ندارد و از اين روست که در چنين شرايط خطير ميهنی ،بايد نيروی خود را صرف خنثی ساختن توطئه از ما بهتران نمايد تشبيه آنان به مکی ،بقايی و حائری زاده منصفانه نيست،چرا که برخی از آنان چون مکی در برهه ای کارهای مثبتی برای جبهه ملی ايران انجام داده اند،اما اين باند همواره به اين جبهه لطمه زده است و ديگر آن که ،آنان مردانه از جبهه ملی ايران بريدند و آشکارا به مخالفت بر خاستند،اما دشمنان خانگی موريانه وار بر آنند تا اين بنای شکوه مند تاريخی را متلاشی سازند."
در جوّی که اشغال گران برای سرکوب این میهن پرستان لحظه ای بیکار ننشستند این جوانان با در نظر گرفتن رسالت تاریخی و منافع ملی‌ از درون دل‌ دشمن چنین اعلامیه صادر میکنند.در این روزگار تاریخی داشتن بینش و وجدان سیاسی سرنوشت ساز است و نداشتن آن یک فاجعه که نمونهٔ آن‌ مصاحبه‌ای با داریوش همایون است که به نا چار چندین بار خواندم، تا مطمئن شوم که مصاحبه با داریوش همایون از حزب مشروطه است و نه از ستاد تبلیغاتی رژیم
در این مصاحبه داریوش همایون که گویا در پائیز زندگی‌ هم از رسالت تاریخی‌ و منافع ملی‌ بویی نبرده، سخن از این است که "حفظ نظام اکنون گزینه‌ای واقعگرایانه است".!!

بدون این که وارد بحث در مورد کم و کاست داشتن این گفتگو بشوم تنها به این بسنده می‌کنم که در پرسش خبر نگار که می‌خواهد بداند که چگونه به امید سرکردگان سران جمهوری اسلامی می شود به سوی سکولاریسم و دموکراسی رفت خود از پاسخی قانع کننده باز می ماند
داریوش همایون به این امید هست که جنبش مردمی ایران کمی‌ از شتاب خود به سوی آزادی و دموکراسی بکاهد تا شاید از ترس عوامل جمهوری اسلامی کاسته شود و آنها به این جنبش بپیوندند، البته این سخنان برای دوستانی که با کارهای سرکار داریوش همایون آشنایی دارند تازگی ندارد. محمد خاتمی نیز یکی‌ از کسانی بود که افتخار حمایت بی‌ چون و چرای داریوش همایون را داشتند. آنچه روشن است داریوش همایون امیدوار است که جنبش مردمی بگونه‌ای پیش رود که ابزار حکومتی احساس خطر نکند تا شاید ابزار حکومت به فکر نابودی دستی‌ که نانش را می دهد بی افتند که با اندیشه سالم همخوانی ندارد زیرا با ابزار حکومتی به جنگ یک حکومت نمی‌شود رفت .

در پایان مصاحبه نیز سخنی از دین ستیزی به میان میاورد که درونمایهٔ آن روشن نیست. از دیدگاه میهن پرستان روشن گری و آگاه کردن ایرانی‌ از ریشه و فرهنگ خود کار والایی است که با رسالت تاریخی‌ و منافع ملی‌ همخوانی دارد و هیچ پیوندی با ستیز ندارد گفتنی است که وجود جمهوری اسلامی با تمام بهائ سنگینی‌ که برای ملت و مملکت دارد از یک سؤ به نفع ملت بود زیرا یک بیداری و آگاهی‌ در میان مردم پدید آمد که کور کورانه هیچ دینی را نپذیرد. دینی که هم از سوی این رژیم و هم از سوی رژیم پهلوی با عوام فریبی و دروغ به خورد این مردم دادند. البته بودند و هستند کسانی مانند کسروی،آریامنش،آله دالفک و فولادوند که با ایستادگی و روشن گری آموختند که اگر قرار است به دینی باورمند باشیم بهتر است که دربارهٔ آن‌ بدانیم و سپس با دیده ی باز تصمیم بگیریم. شور بختانه دکان داران دین که تنها سرکردگان این رژیم نیستند بلکه کسانی‌ هم که در زیر قانون اساسی‌ پهلوی خدمت می کردند و از آن سود می‌بردند هنوز هم دست از دکان داری بر نداشته و به عوام فریبی مشغولند. فراموش نکنیم که در قانون اساسی‌ دوران پهلوی ۵ آخوند باورمند اثنی عشری بودند که دکان داران دین را حفاظت و خرسند می کردند.داریوش همایون نیز فراورده ای است از آن دوران، از این روست که ایشان بیشرمانه به تبلیغات دینی و عوام فریبی ادامه می دهد

آنچه روشن است خیزش مردم به پیش خواهد رفت و رژیم اسلامی نیز در آغاز پایان خود می‌باشد. و جدایی دین از سیاست نیز خواسته این مردم است. به دور از این که همایون‌ها یا خامنه ای ها چه اسلامی با چه رنگی‌ بخواهند ، آنچه مهم است در آینده همکاری نیروهای سکولار و دمکرات برای بازسازی میهن است
آنچه امروز باید انجام شود دور ریختن عوامل خائن و گمراه می باشد.کاری که جوانان جبهه ملی ایران‌ آغاز کردند.
به راستی‌ امید آن‌ است که در حزب مشروطه نیز باشند فرهیختگانی که به دور از عوام فریبی و دکانداری دین به رسالت تاریخی‌ و منافع ملی‌ بیندیشند و همواره جای امید است که شهامت را از جوانان در ایران یاد بگیرند و در این رسالت تاریخی‌ با مردم ایران همگام باشند
اگر این گروه از چنین فرزندانی تهی است شرکت حزب مشروطه در چهارچوب کنونی جمهوری اسلامی به عنوان یک حزب اصلاح طلب گزینه ی شایسته تر و جدی تری برای ایشان می باشد
استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی
مرگ بر جمهوری اسلامی
پاینده ایران
مانی آریامند از حزب مرزپرگهر

-----------------------



http://news.gooya.com/politics/archives/2009/08/092457.php
حفظ نظام اکنون گزینه ای واقعگرایانه است، گفتگوی نشريه تلاش با داريوش همايون

لوموند؛ فریاد نیمه شب در زندان اوین

لوموند؛ فریاد نیمه شب در زندان اوین

ماری کلود دکام، روزنامه لوموند
فریاد نیمه شب در زندان اوین
برگردان از فرامرز دادرس

پس از تحمل دو ماه زندان، روز چهارشنبه 26 اوت، عبدالفتاح سلطانی وکیل و عضو کانون دفاع از حقوق بشر و همکار شیرین عبادی برنده جایزه صلح نوبل، از زندان آزاد شد.
مرد درستکار و ساده ای که نیازی به نشان دادن شجاعتش ندارد، تاکنون چندین بار بدلیل مبارزه در راه حقوق بشر زندانی شده است. پیوند ما با او پس از آزادی با تلفن انجام شد. او در باره بازداشت خود به لوموند گفت:
« روز 16 ژوئن ( چهار روز پس از انتخاب احمدی نژاد که مورد اعتراض مردم قرار گرفت) ، چهار ماًمور لباس شخصی به دفتر کاراو آمدند و بنام دادگاه انقلاب بدون حکم جلب و هیچ توضیحی چشمانش را بستند، و او را به زندانی که فکر می کند اوین باشد بردند. او 27 ساعت انتظار کشید تا اینکه بازپرس موارد جرم او را بازگو کند« فعالیت علیه امنیت کشور، و تبلیغات علیه حکومت». سپس جهنم آغاز می شود « من در یک سلول کوچک انفرادی مدت 17 روز، بدون دیدن کسی، بی خبر از همه جا سپری کردم، و در این مدت حتی اجازه حمام نداشتم». بازجویی های پی در پی و تهدیدات ادامه می یابد، ولی شکنجه بدنی انجام نشد. بازجو از او می خواهد که از همکاری با شیرین عبادی دست بردارد، و دیگر با رسانه های گروهی خارجی، بویژه بی بی سی گفتگو نکند.
عبدالفتاح سلطانی تسلیم نمی شود. آنها اورا به بند معروف (209)، زندانی درون زندان اوین می برند، که زیر نظر بخش امنیتی سپاه پاسداران اداره می شود. برای او که از تنهایی به تنگ آمده بود یک ( پیشرفت) بود.
« در سلولی با دو و گاهی سه زندانی دیگر بسر می بردم، بیشتر جوانانی بودند که در تظاهرات دستگیر شده بودند. چیز هایی برای خواندن داشتیم، توانستم خودم را بشویم و به خانه ام تلفن کنم.
فشار بازجویی ها دوباره آغاز شد « به آنان اعتراض کردم که بازداشت من بدون دلیل بوده است. چه ارتباطی با تظاهرات سیاسی داشته است؟ من جزو هیچ گروه سیاسی نیستم و تنها یک فعال حقوق بشر می باشم».
او بزودی دریافت که هنگام بازجویی ها حق داشتن وکیل ندارد« آنان این بخش قانون را تغییر داده اند، و همینطورهنگام تحقیقات، حکومت مطلقه کامل! من احساس کردم،چون وکیل هستم نسبت به دیگر زندانیان دارای امتیازی می باشم، می توانم پاسخ دهم ودلیل بیاورم. جوانان حقوق خود را نمی شناختند و در برابر فشار ها شکننده بودند» به هر اندازه که میزان فشارها بیشتر باشد.
در بخش 209 اوین او همه چیز را شنید « نیمه شب ها، جوانان را بیدار و از آنان بازجویی می کردند. بارها فریاد هایی را شنیدم که می گفتند " بس کنید، دیگر تحمل ندارم ". هم سلولی هایش برای او تعریف کردند که بسیاری از آنان بشدت کتک خورده و شکنجه شده اند. برخی از آنان از زندان های دیگر به اوین آورده شده بودند. آنها گفتند « بچشم خود دیده اند که هزاران نفر در زندان های نیمه مخفی کهریزک، شاپور و پاسارگاد زندانی شده اند» .
در پایان بدلیل حمایت های بین المللی از عبدالفتاح سلطانی، ویرا دربرابر وثیقه ای معادل هفتاد هزار یورو آزاد می کنند، چنین وثیقه ای برای وکیلی که از صد ها زندانی سیاسی به رایگان دفاع می کند مبلغ کمی نیست.
لوموند از او می پرسد: و آینده ؟
سلطانی با قاطعیت می گوید: « مسئولین دفتر ما را چند ماه پیش بستند، ولی من کارم را از سر خواهم گرفت» وکیل تا آخرین نفس، او از( متین راسخ) مسئول بازداشت خود که معاون دادستان انقلاب است شکایت کرده و می گوید: « برای اینکه هیچ کار غیر قانونی انجام نداده بودم».
این شهادت تازه در این شرایط بحرانی که رژیم با آن دست بگریبان است، به دیگر شهادت ها در باره برخورد با چهار هزار زندانی ، افزوده شد.
مهدی کروبی از« تجاوز برنامه ریزی شده» در زندان ها سخن گفت. همین گفته باعث بوجود آمدن یک گروه تحقیق درمجلس شورای اسلامی شد. بگفته این گروه تاکنون دلایلی برای تحقیق ارائه نشده است. ولی یکی از اعضای این گروه بگونه ناشناس در اینترنت تاًیید کرد و توضیح داد که تجاوزات با « شیشه نوشابه و باتوم» انجام شده است. دردسر تازه دولت احمدی نژاد که بایستی تا پایان این هفته از مجلسی که چند دستگی در آن است، راًی اعتماد بگیرد

9 شهریور، 31 اوت 2009

جزئیات جدیدی درباره‌ی بازداشت و قتل «سعیده پورآقایی

جزئیات جدیدی درباره‌ی بازداشت و قتل «سعیده پورآقایی»

ربودن از خانه، جسد سوخته، دفن پنهانی

سعیده پورآقایی به خاطر الله اکبر گفتن دستگیر شد، اما نه در شب و در هنگام گفتن؛ بلکه این بازداشت، یا در واقع ربودن، در روز و با مراجعه سه نفر خانم چادری به منزل، در حالی که سعیده در خانه تنها بوده است، صورت می‌گیرد. این خانم‌ها به وی اعلام می‌کنند که الله اکبر گفتن او باعث تحریک سایر همسایگان به گفتن الله اکبر شده است و وی باید به همراه آنان به بازداشتگاه برود.
=============

سایت موج سبز وابسطه به میر حسین موسوی مینویسد:عصر دیروز از خبر دردناک هتک حرمت و قتل فجیع دختر یک جانباز شهید در تهران توسط عوامل لباس شخصی‌ها پرده برداشتیم. اکنون گزارش دقیق‌تری از جزئیات این ماجرای تکان‌دهنده را به روایت یکی از چهره‌های سرشناس دولت اصلاحات که بنا نیست نامش فاش شود، می‌خوانید:

اولین گزارش درباره شناسایی قربانی جدید جنایت لباس شخصی‌ها

سعیده پورآقایی به خاطر الله اکبر گفتن دستگیر شد، اما نه در شب و در هنگام گفتن؛ بلکه این بازداشت، یا در واقع ربودن، در روز و با مراجعه سه نفر خانم چادری به منزل، در حالی که سعیده در خانه تنها بوده است، صورت می‌گیرد. این خانم‌ها به وی اعلام می‌کنند که الله اکبر گفتن او باعث تحریک سایر همسایگان به گفتن الله اکبر شده است و وی باید به همراه آنان به بازداشتگاه برود.

سعیده در حالی که هیچ کس در خانه نبوده و با توجه به این احتمال که مادرش بعد از بازگشت به خانه نگران وی خواهد شد یا پشت در خواهد ماند، به همسایگان اطلاع می‌دهد که وی را برای بازجویی به بازداشتگاه می‌برند. وی همچنین درب منزل را باز می‌گذارد و به یکی از خانم‌های همسایه می‌سپارد که اگر مادرش کلید نداشت، ماجرا را برای وی توضیح دهد و تا رسیدن مادرش مراقب خانه باشد.

بعد از اینکه مادر سعیده در جریان این اتفاق قرار می‌گیرد، از هر طریقی که می‌تواند، جویای احوال دخترش می شود، اما خبری پیدا نمی‌کند. نهایتا دست به دامن دکتر (...) از همرزمان سابق همسرش - شهید پورآقایی - می‌شود. آقای (...) به هر دری می‌زند، نتیجه‌ای نمی‌گیرد و نهایتا به دلیل ارادتی که به پدر این دختر داشته است، تصمیم می‌گیرد موضوع را با هاشمی ثمره، از دوستان مشترک خود و شهید پورآقایی مطرح کند.

آقای هاشمی ثمره نیز پس از مدت زمانی تماس می گیرد و بدون هر توضیحی فقط به آنها می‌گوید که به بلوک شماره شش پزشک قانونی مراجعه کنند. مادر سعیده به همراه چند نفر دیگر به پزشکی قانونی می روند و با جسد غیر قابل شناسایی یک دختر سوخته مواجه می‌شوند. مادر سعیده بیان می‌کند که این جسد برای رد گم کردن است و جسد دختر وی نیست. اما پس از بازرسی دقیق بدن جسد و کشف خالی که روی پای مقتول بوده، از هویت او اطمینان حاصل می‌کند و از هوش می‌رود. پزشکی قانونی نیز گزارش قابل تاملی در این باره ارائه کرده که از جنایات فجیع ربایندگان این دختر خبر می‌دهد و شاید به زودی منتشر شود.

هرچند جسد این دختر بی‌گناه مورد مشاهده مادر او و همراهان وی قرار گرفته، اما جسد را به آنها تحویل نمی‌دهند و تحت شرایط کنترل شده و بدون سر و صدا به خاک می‌سپارند و به مادرش نیز اعلام می‌کنند که اگر این موضوع رسانه‌ای شود، اسنادی را مبنی بر فاحشه بودن دخترش و قتل وی در همین راستا منتشر خواهند کرد.

اما اظهار نظر مادر این شهید مبنی بر اینکه دختر وی بر اثر بیماری درگذشته، مورد سوء ظن فامیل واقع می‌شود و به این ترتیب بر اثر پیگیری آنها، جزئیات ماجرا فاش می‌شود

http://iranbbb.org/49609.htm

خونخواری که تجاوز و شکنجه می کند و تنها دشنه را می شناسد

خونخواری که تجاوز و شکنجه می کند و تنها دشنه را می شناسد

سایت موج آزادی: پدر سعیده ناموس خود را به حکومت اسلامی سپرد و رفت. او که در راه حفظ همین مردم جانبازی کرده بود و از خون خود مایه گذاشته بود، دو سال پیش این ظلمتکده را ترک کرد و رفت و سعیده ماند و خانواده‌ای که باید زندگی می‌کرد. اما چه شد؟ پدر رفت و کسانی که از صدقه سر خون شهدا مانده بودند، دختر او را به خاطر بیان حقیقت و کوشش در راستای اصلاح امور، به فجیع‌ترین وضعی کشتند. سعیده در مقابل ظلم سکوت نکرد اما متجاوزان صدبدتر از بیگانگان خون پاک دختر شهید را ریختند. به راستی که اوج پاکی سعیده، ژرفای کثیف دژخیمان حکومتی را نشان می‌دهد؛ دژخیمانی که روی بیگانه را سفید کردند. پروژه تجاوز به پسران و دختران این مرز و بوم خبر از روند خطرناکی می‌دهد؛ خبر از پیشینه‌ای کثیف که به پرورش موجوداتی پرداخته است که به سختی می‌توان نام انسان بر روی آنها نهاد. جریانی که خود را در نفی بدی اوضاع، تورم، ناکارآمدی از زبان احمدی‌نژاد نشان می‌داد. این نماینده‌ی به ظاهر مؤدب و در باطن خونخوار، نماینده‌ی جریانی است که برای ماندن در قدرت تجاوز می‌کند، شکنجه می‌کند، و به‌رغم مثلا افشاگری‌های رهبر و دستوراتش برای پیگیری، می‌پاید و به احدی اجازه‌ی اعتراض نمی‌دهد. او تنها دشنه را می‌شناسد و در روز روشن، دشنه‌ای را که در دستان خون‌آلودش است، انکار می کند

برای جنازه سعیده پورآقایی پول خواسته‌ بودند

برای جنازه سعیده پورآقایی پول خواسته‌ بودند

افشای موضوع گورهای بی‌‌‌نام و نشان بهشت زهرا، خانواده‌ها را در اعلام مرگ عزیزان‌شان راسخ‌تر کرده است. یک فعال حقوق بشر از شمار ۸۵ کشته در جریان اعتراض‌های جاری خبر می‌دهد. سعیده پورآقایی و یک مادر و پسر از آن جمله‌اند

گفت‌وگوی دویچه وله با مهدی محمودیان، روزنامه‌نگار و عضو "کمیته پیگیری بازداشت‌های خودسرانه

دویچه‌وله: آخرین آماری که در باره کشتگان دارید چقدر است؟

مهدی محمودیان: تا امروز اطلاعات کاملا مستند مربوط به کشته شدن ۸۵ نفر را داریم. ما با ۳۵ خانواده دیدار مستقیم داشته‌ایم و خبرهای دقیق با نام و جزییات کشتگان را دریافت کرده‌ایم. خبر مربوط به گورهای بدون نام در بهشت‌‌‌زهرا هم افکار عمومی را حساس کرد. تعدادی از خانواده‌ها آمدند و به ما گفتند تا بحال فکر می‌کردند بچه‌هایشان زندانی‌اند و در نتیجه مدام جلوی دادگاه انقلاب و اوین بوده‌اند. اعلام این خبر موجب شد که ما با ۱۵ خانواده دیگر تماس پیدا کنیم و بعد روشن شد که عزیزان آنها کشته‌شده‌اند

کشته‌شدن سعیده پورآقایی و یک مادر و پسر، از جمله خبرهای تازه ماست. سعیده با چند نفر دیگر، بخاطر گفتن الله‌اکبر روی پشت‌‌‌‌بام از داخل خانه بازداشت شده، آن هم در حالی‌که چند روز بیشتر از تولد ۱۷ سالگی‌اش نگذشته بود. بعد از مدتی، جنازه سوخته‌شده او را به مادرش نشان داده‌اند

فاصله دستگیری تا نشان دادن جنازه چقدر بوده؟

فکر می‌کنم حداکثر ۲۰ روز پس از دستگیری، جنازه او را به مادرش نشان می‌دهند و برای تحویل آن پول طلب می‌کنند

و بعد مادر چه کرده؟

پول نمی‌دهد و در نتیجه سعیده را می‌برند در یکی از همین گورهای بدون نام و نشان دفن می‌کنند. البته بعدا به ایشان می‌گویند که اینجا قبر فرزند شماست. مادر سعیده علاوه بر آن‌که همسر شهید است، سه برادر شهید نیز دارد. در نتیجه با او همراهی نسبی کرده‌اند. فراموش نشود که یکی از مسئولان بهشت‌زهرا، در راستای خبر گورهای بدون نام و نشان مصاحبه کرد و گفت از ۴۴ قبر بدون نام که فعالان حقوق بشر مدعی شده‌اند، صاحبان ۱۹ قبر پیدا شده‌اند. باید بگویم که سعیده و آن مادر و پسر، در میان همین ۱۹ نفر هستند

جزییات کشته شدن آن مادر و فرزند چیست؟

این دو در خیابان آزادی احتمالا روز ۲۵ خرداد مورد هدف تیر قرار گرفته‌‌اند. پسر دیگر این خانواده را بعنوان گروگان بازداشت کرده بودند تا اینها مراسم نگیرند و به کسی خبر ندهند. حتی نگذاشته‌اند در مغازه یا خانه پارچه عزا بزنند. الان چون گروگان این خانواده آزاد شده، تصمیم به اطلاع رسانی گرفته‌اند. ما به زودی عکس و اطلاعات دقیق‌تری در این مورد منتشر می‌کنیم.یکی از مشکلاتی که فعالان حقوق بشر در ایران دارند و نمی‌توانند بخاطر آن آمار و اطلاعات دقیق بدهند، این است که خانواده‌ها شدیدا تحت فشارند و خبرهایی را که دارند، انتقال نمی‌دهند

فکر می‌کنید دلیل تناقض‌گویی مسئولان در ارائه آمار سرکوب‌ها چیست، آیا آن‌ها هم تحت فشارند؟

یکی از دلایل این است که در اوج سرکوب‌هاهرکس که دستش رسید، علیه مردم مسلح شد و اقدام کرد. خود فرمانده سپاه، رسما اعلام کرد که غیر از بسیج و سپاه، مردمی هم که احساس تکلیف کرده بودند وارد ماجرا شدند. واقعیت این است که حتی برخی هیئت‌های مذهبی هم برای سرکوب مردم، دستکم مسلح به چوب و چماق شدند

در همین کهریزک، سه نهاد مستقل از یکدیگر در حال شکنجه متهمان بوده‌اند. در پاسارگاد هم همینطور. ما از بازداشتگاه‌هایی خبر داریم که در اصل دفتر یا خانه بوده‌اند اما برخی بخاطر احساس تکلیف، از آنها برای نگاهداری و بازجویی و شکنجه استفاده کرده‌اند. در بهشت‌زهرا هم همینطور بوده است. هر نهادی برای خودش جنازه‌ها را آورده داده و طبق سلیقه خودش دفن کرده. عده‌ای با جواز، عده‌ای بدون جواز، عده با هویت و دیگران بدون شناسایی دفن شده‌اند

Sunday, August 30, 2009

روز کوروش بر مزار کوروش مردم رو کتک زدند _ درگيري مردم با ماموران آخوندي در پاسارگاد

سُرمه به چشم معیوب انتخابات با دست ناقص



منصور امان
حاصل شُعبده بازی انتخاباتی آقای خامنه ای مُرده به دنیا آمده است و در این واقعیت، غُسل تعمید آن در خزینه تشریفات اداری تغییری نمی دهد. اعتبار آنچه که دخمه ایهای تپانچه انداز و چاقو کش در محفل روز گُذشته ی خود در مجلس مُلاها بدان شنل دولت و وزارت پوشاندند، یک گام جلوتر از درب خروجی مجلس، جایی که واقعیت خیابان آغاز می شود، پایان می پذیرد
تابلوهایی که به عُنوان علامت شناسایی به گردن دولت خامنه ای – جنتی آویخته شُده، شانس آن را برای اداره کردن چیزی یا کسی به صفر کاهش داده است. این بدفرجامی هم شامل توانایی اعمال سیاست بر جامعه می شود و هم تنظیم رابطه با همریشان "اصولگرا" را در برمی گیرد
آیت الله خامنه ای در حالی که برای در امان ماندن از ضربه های سنگین جُنبش اجتماعی آمادگی پناه بُردن به هر سوراخی را دارد، نمی تواند در حل این دو تضاد بیرونی و درونی، پُشتیبان اتکا پذیری برای دست پروردگان خود باشد. این در صورتی است که او زیر فشار بیشتر، در اصل تمایُل به این کار را از دست نداده باشد
از سوی دیگر، وی با فرو کاستن اتوریته سیاسی و به با پُرسش گرفته شُدن جایگاه ضمانت شُده خود در هیرارشی قُدرت از جانب روحانیون پُرنفوذ و بخشی از شُرکای پیشین نیز روبرو است. موقعیت مزبور بهترین پیش شرط برای تقویت "رهبر" و بقای دولتی که از بند ناف آن تغذیه می کُند، نیست
از این زاویه، شتاب باند ولی فقیه برای به هم آوردن سرو ته رُسوایی انتخابات از طریق کشیدن سُرمه پروتُکُلی به چشم معیوب آن و آنهم با دست "ناقص" آقای خامنه ای، درک پذیر است. ابتکارهای بامزه ای مانند گرداندن چند آخوند مونث، یک تروریست تحت تعقیب و شُماری دُکتُر و مُهندس قُلابی به عُنوان وزیر در جلوی این سیرک، می توانست برای جلب توجُه کافی باشد اگر اذهان عُمومی را مساله تقلُب در انتخابات، کُشتار جوانان، شکنجه و رفتار حیوانی با مُعترضان به خود مشغول نکرده بود
بر این زمینه، چنین نمی نماید که جامعه ی امروز علاقه زیادی به جدی گرفتن نمایش وکیل - وزیر حاکمان دیروز داشته باشد. دولتی که آیت الله خامنه ای سرهم بندی کرده، در چشم آن نه مشروعیت قانونی و نه پذیرش اخلاقی دارد. تنها نُقطه ی تماس این جامعه ی به جوش آمده و تحوُل خواه با حُکومت، فراخواندن آن به ابطال بی درنگ انتخابات ساختگی و کنار رفتن از سر راه انتخابات آزاد است

تصاوير و مشخصات تعدادي از مزدوران و چاقوكشان ج.ا










جلاد سابق تهران، جلاد کل کشور شد

يك روز پس از بركنارى سعيد مرتضوى از مقام دادستان عمومى و انقلاب تهران وى از سوى صادق لاريجاني، رييس جديد قوه قضاييه به عنوان معاون دادستان كل كشور منصوب شد

اعتراف صريح مرتضي الويري به قتل ترانه موسوي بدست مزدوران ج.ا


درباره ترانه موسوی، وضعیت این خانواده چگونه است؟

مرتضی الویری :ترانه موسوی یکی از جان باختگان است و آنچه در برنامه ۳۰/۸ شبکه ۲ و سایر رسانه ها در مورد زنده بودن وی پخش شد، بی اساس است. باید دلسوزان نظام از آقایان توضیح بخواهند که چرا این گونه مطالب خلاف واقع پخش و با اعتماد مردم بازی می شود


http://www.mizanpress.com/index.php?option=com_content&view=article&id=4327:2009-08-29-20-40-12&catid=7:2009-04-01-10-27-54&Itemid=71

منصور اسانلو رییس هیات مدیره سندیکای کارگران اتوبوسرانی تهران امروز در زندان رجایی شهر، مورد ضرب و شتم قرار گرفت

خبرگزاری هرانا : منصور اسانلو رییس هیات مدیره سندیکای کارگران اتوبوسرانی تهران امروز در زندان رجایی شهر، مورد ضرب و شتم قرار گرفت

به گزارش خبرگزاری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران-هرانا و طبق گفته‌ی همسر منصور اسانلو، صبح امروز فرزندان این فعال کارگری برای ملاقات با پدر خود به زندان مراجعه کرده اما اسانلو با وضعیت بسیار بد روحی و با تاخیر به دیدار فرزندان‌اش رفته بود که با جویا شدن دلیل تاخیر، اسانلو به این نکته اشاره کرد که صبح امروز سربازان امنیتی زندان به این بهانه که در این سلول مواد مخدر نگه داری می‌شود، سلول را به هم ریخته وسایل شخصی‌ام را خرد کردند و کیف پول و کارت تلفن و تمامی مدارک من را به همراه خود بردند و در پایان که چیزی پیدا نکردند با زدن چشم بند و دست‌بند به ضرب و شتم من و هم سلولی‌های‌ام پرداختند

خانواده‌ی اسانلو از وضعيت روحی و جسمی بسیار بد وی بسیار نگران هستند و بارها از مقامات قضایی درخواستی مبنی بر مرخصی پزشکی برای وی کرده‌اند که هر بار با درخواست آن‌ها بدون ذکر دلیل خاصی مخالفت شده است. پیش از این پزشكی قانوني زندان اعلام كرده بود كه منصور اسانلو از لحاظ روحی تحمل زندان را ندارد و بايد هر چه زودتر از زندان آزاد شده و براي مداوا به بيرون از زندان منتقل شود

لازم به ذکر است که این فعال کارگری به بیماری كليوی و بینایی مبتلا است و به شدت از درد در ناحیه كمر و پا رنج مي‌برد. اسانلو که پیش از این در زندان اوین دوران محکومیت خود را می‌گذراند به دلایل نامعلوم از سوم شهریور 87 به سالن شماره‌ی 10 اندرزگاه 4 زندان رجایی شهر منتقل شده است. وی مدت سه سال از پنج سال محکومیت‌اش را سپری کرده. مطابق قانون مجازات اسلامي زنداني بايد در محل زنده‌گي خود نگه‌داری شود که این امر در مورد اسانلو یر خلاف قانون رعایت نشده است

درگیری خونین نیروهای نظامی و شهروندان کرد

درگیری خونین نیروهای نظامی و شهروندان کرد

فعالان حقوق بشر در ایران

خبرگزاری هرانا : اعتراضات شهروندان به قتل یک جوان توسط نیروهای نظامی به خشونت کشیده شد

روز پنج شنبه مورخه 5 شهریورماه نیروهای انتظامی کولبر جوانی به نام "سامت خدر رسول" در منطقه ساوان شهر سردشت به ضرب گلوله به قتل رساندند. به دنبال قتل این جوان، مردم روستاهای " داوداوه ، مام کاوه و ساوان " که به شدت به رفتار نیروهای نظامی و قتل این جوان معترض بودند در مقابل پاسگاه ساوان تجمع می کنند که بنا به دلایل نامعلومی این تجمع به خشونت کشیده شد، در طی زد و خوردهای بین مردم و نیروهای انتظامی فرمانده پاسگاه ساوان کشته و چند نفر دیگر زخمی شدند

بعد از درگیری میان شهروندان و نیروهای پاسگاه مورد اشاره، نیروهای کمکی انتظامی از شهر سردشت به منطقه مذکور اعزام شدند که این نیروها با سرکوب خونین اهالی روستاهای مذکور که تعداد زیادی زخمی در بر داشت و همینطور بازداشت تنی از آنان درگیری را به پایان رساندند

لازم به ذکر است در طی روزهای اخیر در روستای " درمان آوا" شهرستان سردشت نیز بین مردم روستا و نیروهای انتظامی که به بهانه ضبط کالای قاچاق به منازل مردم یورش برده بودند درگیری روی داد که بر اثر تیراندازی مامورین دختری به نام " گولاله سلیمی " زخمی شده بود

جوابيه منصور اسالو از داخل زندان رجايی شهر

جوابيه منصور اسالو از داخل زندان رجايی شهر

برگرفته از سایت عصرنو

جوابيه منصور اسالو از داخل زندان رجايي شهر

هم میهنان عزیز :
با توجه به اینکه درآخرین دادگاه یکی از زندانیان به نام آقای مسعود باستانی که خبرنگار است به عنوان توضیحاتی پیرامون اتهاماتش از سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه و اینجانب منصور اسالو رئیس هیئت مدیره این سندیکا نام برد و در سیمای جمهوری اسلامی نیز پخش گردید لازم دانستم توضیحات ذیل را به هم میهنان عزیزم ارائه دهم .
مسعود باستانی را از حدود ده سال پیش زمانی که به جبهه مشارکت شرق تهران می رفتم می شناسم جوانی هوشمند و میهن دوست و علاقمند به سرنوشت مردم ایران می باشد ایشان و همسرش مهسا امرآبادی خبرنگار هستند . گویا همسر ایشان که باردار هم بوده دستگیر شده بود و قول داده بودند اگر مسعود خود را معرفی کند همسرش آزاد می شود که نشد هنوز هم در بند می باشد .
چهره آشفته او در تصویری که از او دیدم حکایت از سختی های فراوانی داشت که بر او رفته است .
به هرحال در باره آن قسمت از سخنان ایشان که مربوط به اینجانب منصور اسالو رئیس هیئت مدیره سندیکای شرکت واحد است پاسخ این است :
ایشان فیلمی از کارگران و همسران محروم سندیکای شرکت واحد با همکاری اینجانب تهیه کرده است که در این فیلم کارگران اخراجی و همسرانشان در باره مزایای سندیکا و چگونگی تغییر رفتار و گفتار کارگران سندیکایی بعد از عضویت در سندیکا و آموزش های انسانی که دیده اند از سندیکا قدردانی کرده و خانواده های این کارگران نیز خود را عضو سندیکا دانسته اند . این فیلم موجود است و صدا و سیما میتواند این فیلم را به جای دفاعیه سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی برای همه مردم ایران و جهان نمایش دهد !

با تشکر
منصور اسالو
رئیس هیئت مدیره سنديكاي كارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه
شهریور 1388

به آتش کشیدن دسترنج یک شهروند بهایی

به آتش کشیدن دسترنج یک شهروند بهایی

فعالان حقوق بشر در ایران

خبرگزاری هرانا : نیروهای تندرو و خودسر، محصول کشاورزی یک شهروند بهایی را به آتش کشیدند

در تاریخ 29 مردادماه سال جاری در روستای درجزین واقع در 7 کیلومتری شمال شهر سمنان محصول کشاورزی (خرمن جو و یونجه) میرزا آقا فنائیان، تنها بهایی ساکن روستای مذکور که از کهولت سن نیز برخوردار است بعنوان تنها منبع امرار معاش نامبرده، به ارزش تقریبی 10 میلیون ریال توسط عناصر تندرو و خودسر به آتش کشیده شد.

استان سمنان خاصه از اوایل سال جاری شاهد افزایش تحرک نیروهای تندرو و خودسر بوده است. اقدامات حقوقی شهروندان برای بازداشت عوامل این اقدامات نیز تا کنون نتیجه ای در بر نداشته است

نگرانی نسبت به وضعیت محمد ملکی در سلول انفرادی

نگرانی نسبت به وضعیت محمد ملکی در سلول انفرادی

سایت موج آزادی: از هفته گذشته که اعلام شد دکتر محمد ملکی به سلول انفرادی بند 209 زندان اوین منتقل شده ، تاکنون هیچ خبری از وی در دست نیست و او تماسی با خانواده نداشته است

خانواده دکتر ملکی با اعلام این خبر گزارش دادند: اواخر هفته گذشته در پی حضور همسر محمد ملکی در دادگاه انقلاب جهت ملاقات با قاضی پرونده اعلام شد که قاضی و منشی دفتر او به مرخصی رفته اند

از آنجا که محمد ملکی در دوران درمان سرطان پروستات بسر میبرد، 5شنبه گذشته طبق روال درمانی نوبت تزریق دارو داشته است لیکن بنا به شرایط زندان که مناسب دوران استراحت پس از تزریق نمیباشد، بنا به دستور پزشک ایشان، فعلا روند تزریق داروها متوقف شد. این دوره درمانی که در 6 ماه گذشته انجام شده بود، وضعیت درمان او را به شرایط تحت کنترل درآورده بود و تزریقهای پیش رو قرار بود تا جهت ثابت نگه داشتن وضعیت درمان انجام شود که با بازداشت وی اجبارا متوقف گردید

به گفته‌ی خانواده‌ی ملکی، از آنجا که بخاطر اثرات فرآیند درمان، دکتر ملکی از ضعف جسمی رنج میبرد و بیشتر در منزل استراحت میکرد، نگه داشتن او در سلول انفرادی و احتمال دشواری دسترسی وی به امکانات بهداشتی و درمانی، خانواده را نسبت به سلامتی اش به شدت نگران ساخته است

محمد ملکی، رییس اسبق دانشگاه تهران و منتقد سیاسی، شنبه گذشته پس از تفتیش منزلش بازداشت گردید و به اتهام واهی «اقدام علیه امنیت ملی از طریق شرکت در اغتشاشات و تحریک به شرکت در اغتشاشات بعد از انتخابات» به بند 209 زندان اوین انتقال داده شد. این اتهام در حالی مطرح شده است که وی در انتخابات شرکت نکرده بود و بدلیل کسالت ناشی از بیماری، فعالیتی درباره حوادث پس از انتخابات نداشت

از بازداشتگاه بسیج تا بند قرنطینه؛ خاطرات یک دختر بازداشتی

از بازداشتگاه بسیج تا بند قرنطینه؛ خاطرات یک دختر بازداشتی

سایت میدان زنان: يكي از بازداشت شدگان حوادث بعد از انتخابات پس از آزادي نحوه بازداشت و بازجويي خود را با خبرنگار ميدان زنان در ميان گذاشت. موارد نقض حقوق بشر و اتفاقات باور نكردني ديگر در خاطرات اين دختر جوان و خاطراتي كه او از هم بندي هايش نقل مي كند مشهود است

اين زنداني با نام مستعار "مريم" همزمان با مراسم تحليف در ميدان بهارستان حضور داشت. مريم مي گويد: "به دليل فضاي به شدت امنيتي حاكم بر ميدان بهارستان هيچ كس جرات نداشت حركتي بكند يا شعاري بدهد. در اين ميان زن ميانسالي با يك دست نوشته و يك شاخه گل در دست ايستاده بود. روي مقوايي كه اين زن در دست داشت نوشته شده بود: شاه صداي مردم را دير شنيد. دختران جوان به اين زن نزديك مي شدند و شجاعت او را تحسين مي كردند. چند نفر نزديك او شدند و خواستند اسمش را بگويد تا اگر بازداشت شد بتوانند اطلاع رساني كنند. در آن لحظه اسم آن زن را متوجه نشدم اما به صورت پنهاني از او عكسي گرفتم

مريم ادامه مي دهد: "بعد از مدت كوتاهي ماموران به سمت اين زن حمله كردند و او را به زور وارد ماشين سبزرنگي كردند كه يا پژو بود و يا آردي. داخل ماشين يك زن هم نشسته بود. همزمان به سمت ما اسپري فلفل زدند كه ما نتوانيم عكس العملي نشان دهيم

اين دختر جوان بعد از تجربه اين حادثه تصميم مي گيرد به خانه بازگردد اما قبل از آن دختري چادر به سر نزديك او مي شود و از او مي خواهد كه همراهش بيايد. چرا كه تنهاست و احساس امنيت نمي كند. مريم مي پذيرد و وقتي مي خواهد با آن دختر خداحافظي كند و به خانه برود دختر چادري مي گويد: "يك لحظه بيا تا آن خيابان برويم." و او را به يكي از خيابان هاي خلوت اطراف ميدان بهارستان مي آورد. جايي كه يك "ون" ظاهر مي شود و مردي خشمگين از داخل آن خطاب به مريم و دختر چادري مي گويد: "تو و تو سوار شيد!" مريم سعي مي كند فرار كند چون هيچ كس متوجه بازداشت او در خيابان خلوت نمي شده و از طرفي مطمئن نبوده كسي كه فرمان سوار شدن به او داده از نيروهاي پليس باشد. او مي دود اما فردي كه او را صدا زده او را از پشت بغل مي كند و در حالي كه در هوا دست و پا مي زده سوار ماشين مي كند. در همين حال دختر چادري به طرز عجيبي ناپديد مي شود

مريم توضيح مي دهد: "به شدت ترسيده بودم. آقايي حدودا 50 ساله بسيار عصباني داخل ون بود كه مدام فرياد مي كشيد. موبايلم را گرفت و بررسي كرد. پرسيد: اينجا چه غلطي مي كردي؟ اون خانم كي بود؟ سر چهار راه به پليس چي مي گفتي؟ ليدري مي كردي؟ گفتم در حال عبور بوده ام و از روي كنجكاوي چند دقيقه اي در ميدان توقف كرده ام. اما آنها فيلمي كه از مردم مي گرفتند بازبيني كردند و گفتند چند جا در فيلم بوده ام. همچنين گفتند دو ساعت است مرا زير نظر دارند و مطمئن هستند من براي ليدري آمده ام. سپس چشم مرا بستند و مرا به مكاني كه نمي دانستم كجاست منتقل كردند

اين دختر جوان ادامه مي دهد: "آن زمان بيمار بودم و احساس ناراحتي مي كردم. يكي از مردان داخل ون از من پرسيد حالت خوب نيست؟ اما مرد 50 ساله فرياد زد: اين اداشونه! خودشون رو به موش مردگي مي زنن! با اين حال يكي از آنها به من كيسه اي براي تهوع داد

به گفته اين زن جوان، بعد از انتقال به مكاني كه گويا مقاومت بسيج بوده براي او دكتر مي آورند و دكتر چند قرص بدون جلد به او مي دهد اما او به دليل ترس از خوردن آن امتناع مي كند. در اين مكان موبايل مريم در دست بازجو بوده و مدام زنگ مي خوره است. بازجو از وي مي پرسد: ... كيست كه مدام به تو زنگ مي زند؟ جواب مي دهد: دوستم. بازجو مي پرسد: چه دوستي؟ جواب مي دهد: دوست پسرم. بازجو مي پرسد: فقط همين يكي رو داري؟ پس اين همه شماره پسر توي گوشي ت چيه؟ جواب مي دهد: اقوامم هستند. مگر آدم شماره هر كسي را دارد يعني با او رابطه دارد؟

مريم توضيح مي دهد كه از اين طرز برخورد به شدت نگران شده. ضمن اينكه عكس هايي از خودش داخل گوشي داشته كه بازجو پرسيده اين عكس هاي مستهجن چي هستند؟ مريم مي گويد: "خيلي ترسيدم كه الان به بهانه اين عكس ها كه همه عكس هاي تكي خودم بودند انگي به من بزنند. با توجه به اينكه حالم بد بود مي ترسيدم از هوش بروم و بلايي سرم بياورند. سعي مي كردم خود را هوشيار نگه دارم. از ماجراي تجاوزها چيزهايي شنيده بودم

به گفته مريم در ادامه بازجويي از او پرسيده اند به چه كسي راي دادي؟ شيرين عبادي و شادي صدر را مي شناسي؟ با آنها ارتباط داري؟ عضو كمپين يك ميليون امضا هستي؟ از چه كسي خط مي گيري؟

سپس او را به همراه 15 زن زنداني ديگر به زندان اوين منتقل كرده اند و در مدت 12 روز كه در زندان بوده هر روز به او وعده آزادي داده اند و پس از 12 روز با پرداخت وثيقه 50 ميليون توماني او را آزاد كرده اند

مريم توضيح مي دهد: "شب آخر بازداشتم خانمي را به بند متادون، بند قرنطينه آوردند كه پيشاني اش فرو رفته بود و مشخص بود ضربه محكمي به آن خورده يا شكسته. چهره اش برايم آشنا بود. خودش را هاله معرفي كرد. بعدها كه يكي از مسوولان بند كه خود زنداني بود برايمان روزنامه آورد در روزنامه خوانديم كه هاله سحابي دختر عزت الله سحابي بازداشت شده است. متوجه شدم كه اين هاله همان هاله سحابي است. وقتي اين موضوع را فهميديم او را خانم سحابي صدا مي كرديم. او ناراحت مي شد و مي گفت مرا هاله صدا كنيد و براي توضيح داد كه چه طور بازداشت شده و من متوجه شدم زني كه در بهارستان آن دست نوشته را در دست گرفته بود و من عكسش را گرفتم همين هاله سحابي است

به گفته مريم وقتي كه بازداشت شدگان بهارستان را در قرارگاه مقاومت بسيج بازجويي مي كردند مادر و دختري آنجا بودند كه همراه آنها به اوين منتقل نشدند و از وضعيتشان ديگر اطلاعي به دست آنها نرسيده. زنان و دختراني كه به اوين منتقل شده اند از وضعيت اين مادر و دختر اظهار نگراني كرده اند

مريم درست زماني در بند قرنطينه اوين بازداشت بوده كه هيئت نمايندگان مجلس به بازديد مي روند. روز قبل اين بازديد ها براي زندانيان اين بند يخچال مي آورند. يك مادر و دختر بازداشتي در حضور هيئتت نمايندگان مجلس گفته اند كه وقتي آنها بازداشت شده اند به آنها گفته شده خم شوند و دو مرد داخل ون و در تمام طول مسير روي كمر آنها نشسته اند. هاله سحابي هم كه در آن ديدار حضور نداشته و در آن زمان هنوز در بند 209 نگهداري مي شده بعدها گفته همراه او دختري بازداشت شده كه يك مامور مرد لباس شخصي داخل ماشين روي پاي او نشسته بوده است

الاهه بقراط _ رؤیای مرگبار اقتدار جهانی

رؤیای مرگبار اقتدار جهانی

آزادی و حقوق بشر برای گروهی که امروز مورد حمله قرار گرفته است، همواره تا جایی که به آزادی و حقوق خودش مربوط می‌شد، اهمیت داشت. اینان قماشی را که خود از آنها هستند، خوب می‌شناسند. می‌دانند جمهوری اسلامی به طرفی خیز برداشته که خطر نابودی همه را به همراه دارد. از همین رو آنها دیر یا زود پس از پرسش کنونی «نظام یا خودم؟» سرانجام به تعیین تکلیف با پرسش نهایی «نظام یا مردم؟!» خواهند رسید.
*****


الاهه بقراط
www.alefbe.com

رؤیای مرگبار اقتدار جهانی

این رژیم رفتنی است. در این تردیدی نیست. رژیمی که از سی سال پیش بخشی از مردم که هر سال بر شمارشان افزوده می گشت، همواره منتظر باشند که برود، رژیمی که در چند سال اخیر فضای انتظار برای تغییر در آن چنان انباشته شده باشد که «تغییر» به شعار انتخاباتی آن تبدیل شود، رژیمی که خشونت عریان و تهدید مداوم را حتی علیه کسانی به کار گیرد که نه تنها هیچ خط قرمزی را زیر پا ننهاده‌اند، بلکه از بنیانگذاران و نظریه‌پردازان و در شرایطی نیز از منجیان آن بوده‌اند، رژیمی که شکنجه‌شدگانش در برابر چشم جهانیان لب به سخن بگشایند و نه پس از سرنگونی آن، بلکه در همان زمانی که زمامدارانش از اقتدار و تسلط بر اوضاع دم می‌زنند، از تجاوز و کشتار مأموران امنیتی و اطلاعاتی آن سخن بگویند، این رژیم بسی پیش از آنچه انتظار می‌رود، رفتنی است.

جنگ‌های پنهان
اگر تغییر و تحولات کنونی ایران را بتوان عمدتا در چهارچوب جنگ قدرت در بالا و نارضایتی فزاینده اقتصادی و اجتماعی در پایین توضیح داد، اما باید گفت که این همه قطعا همه چیز را توضیح نمی‌دهد. گذشته از زوایایی که تنها گذشت زمان و برافتادن پرده از برخی اسرار سیاسی و اقتصادی داخلی و خارجی، بر همگان روشن خواهد کرد، آنچه در چرایی شرایط کنونی ایران کمتر به آن توجه شده است، اقتدارگرایی جاه‌طلبانه جمهوری اسلامی در سیاست خارجی و تأثیر آن در تکوین و تشدید جنگ قدرت در بالا و پیامدهای آن بر جامعه و بروز اعتراضات اجتماعی در پایین است.
هفته گذشته هموطنی از سوئد در یک پیام تلفنی به سیاست خارجی جمهوری اسلامی اشاره کرد و معتقد بود یکی از دلایل بحران کنونی رژیم ناشی از «جنگ‌های پنهان» حکومت در منطقه و جهان است. به دلیل اهمیت این نکته، مایلم در اینجا به آن بپردازم.
جنگ‌های پنهان جمهوری اسلامی از فلسطین و لبنان و عراق و افغانستان تا کشورهای اروپای شرقی و آمریکای لاتین را در بر می‌گیرد. در عین حال، هزینه عظیم لابی‌های رژیم در اروپا و آمریکا و هم چنین هزینه تبلیغات و جاسوسی و خبرچینی را نیز باید بر آن افزود. این هزینه‌ها با روی کار آمدن احمدی‌نژاد به گونه‌ای افزایش یافت که نظام جمهوری اسلامی از پس تأمین آن بر نمی‌آید.
با افزایش سرسام‌آور قیمت نفت در سه سال اول ریاست جمهوری احمدی‌نژاد، ثروت عظیمی به کشور وارد شد که گذشته از بذل و بخشش‌های عوام‌فریبانه و ضدتولیدی دولت احمدی‌نژاد، هیچ کس نمی‌داند چه شد و به کجا رفت. تنها یکی دو قلم از رقم‌های میلیاردی گمشده افشا گشت که نه هیچ کس خود را پاسخگو می‌شمارد و نه کسی خود را مسئول پیگیری آن می‌داند.
ثروت نفت، جمهوری اسلامی را چنان دچار توهم نسبت به «اقتدار مالی» خود نمود که همان زمان برخی از مفسران غرب، دور جدید گردنکشی‌های رژیم را به آن نسبت داده و پیش‌بینی کردند با کاهش قیمت نفت می‌توان جمهوری اسلامی را سر جایش، یعنی پشت میز مذاکره نشاند. مذاکره‌ای که نتیجه‌اش پیشاپیش تعیین شده است: گردن نهادن رژیم بر توقف برنامه اتمی و دست برداشتن از حمایت تروریسم.
این همه به این معنی می‌بود که جمهوری اسلامی باید ناکام و شکست‌خورده میدان جنگ‌های پنهان خود را ترک گوید. از سوی دیگر، هزینه سرسام‌آور این جنگ‌ها پس از کاهش قیمت نفت، کمر جمهوری اسلامی را شکست. این یکی از نکات کلیدی است که آتش اختلاف را در میان خودی‌های رژیم به شدت دامن زد.

تصمیم‌های پیدا
بیهوده نیست که همگان، حتی مفسران و سیاستمداران غرب، علی اکبر هاشمی رفسنجانی را فردی عملگرا می‌شناسند. او یکی از نخستین کسانی است که شکست را در این جنگ‌های پنهان تشخیص داد. درست برعکس احمدی‌نژاد که ظاهرا حاضر است برای جهانی شدن «انقلاب» و «اسلام» از هر آنچه دارد و ندارد بگذرد، و واقعا بر این باور است که رسالتی برای ظهور مهدی بر دوش او گذاشته شده است و به راستی خود، خویشتن را «معجزه هزاره سوم» می‌پندارد، رفسنجانی و گروهش می‌دانند اقتدار جمهوری اسلامی و جهانی شدن انقلاب اسلامی افسانه‌ای بیش نیست که هرگز از رؤیا به واقعیت تبدیل نخواهد شد.
رفسنجانی حاضر نیست خود و خانواده و اندوخته‌اش را هزینه جنگ‌های پنهانی کند که سرانجامی جز شکست نخواهند داشت. جنگ‌هایی که تا کنون میلیاردها دلار هزینه برای حمایت از حماس و حزب‌الله و تروریسم در عراق و افغانستان و تبلیغات و سازماندهی در آمریکای لاتین و اروپای شرقی، به بودجه کشور تحمیل کرده و تلفات انسانی آن که به ویژه از کشورهای همسایه به ایران منتقل می‌شوند، از چشم مردم و جامعه پنهان نگاه داشته می‌شود.
رفسنجانی و دیگرانی که وی در انتخابات 22 خرداد به حمایت از آنها پرداخت، به آن گروهی تعلق دارند که می‌خواستند پای خود و نظام را بی سر و صدا از این جنگ‌های پنهان بیرون بکشند و بر این گمان بودند که می‌توانند با به دست آوردن ریاست قوه مجریه و با توجه به وضعیت جسمانی سید علی خامنه‌ای، نظام جمهوری اسلامی را به مسیری هدایت کنند که روی کار آمدن اوباما و سیاست‌های او، راه را کاملا برای آن باز کرده بود. پیام اوباما به خامنه‌ای، یک روز پیش از 22 خرداد، قرار بود زمینه این شکست را که با این پیام می‌بایست جامه پیروزی بپوشد، در سطح رهبری آماده سازد.
احمدی‌نژاد اما از آنجا که از صمیم قلب معتقد و مطمئن است که حتی در صورت شکست نیز پیروزی نهایی با انقلاب اسلامی و مؤمنانش خواهد بود، و این را بارها، از جمله در آخرین سخنان خود در مراسم تنفیذ و تحلیف ریاست جمهوری به زبان آورده است، حاضر است تا نابودی پیش رود. برای افرادی چون وی که کمربند انتحاری، اعم از سیاسی و انفجاری، می‌بندند، شکست و ناکامی معنایی ندارد. آنها همواره پیروزند.
هیچ کدام از دو طرف اما، درست مانند بقیه نمی‌دانستند ظرفیت اعتراضی جامعه چنان به حد انفجار رسیده است که آن جوانانی که دیگران بر این پندار بودند که با کمی رنگ در لباس و مو و روپوش و روسری می‌توان آنها را به معرکه تبلیغات انتخاباتی خود کشاند، چنان از جان گذشته به خیابان‌ها بریزند که حتی خود «مردم» را حیرت‌زده کنند. جوانانی که در برابر همه شعارهای جمهوری اسلامی، بدون آنکه کسی به آنها دیکته کرده باشد، بدیلی را مطرح کنند که سیاست عینی و تجربه زندگی به آنها آموخته بود تا جایی که سرانجام به «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی» برسند و جنگ‌های پنهان زمامداران و تصمیم‌های روشن آنها را برای حفظ نظام جمهوری اسلامی با مشکل روبرو سازند.
این شعارهای مردم زمانی اهمیت می‌یابد که دریافته شود جنگ قدرت در بالا هرگز بر سر آزادی و استقلال نبوده، بلکه همواره بر سر قسمت سوم، یعنی «جمهوری اسلامی» بوده است. نظامی که برخی از زمامدارانش رسالت و بقا و اقتدار آن را در ادامه جنگ‌های پنهان در منطقه و جهان می‌دانند حتی اگر قرار باشد همه چیز ایران را بفروشند. و برخی دیگر با درک این نکته که هیچ رسالت و اقتداری در کار نیست، می‌خواهند بقای آن را با اعلام پایان جنگ‌های پنهان تضمین کنند. آزادی و حقوق بشر برای این گروه نیز تا جایی که به آزادی و حقوق خودش مربوط می‌شود، اهمیت دارد. اینان قماشی را که خود از آنها هستند، خوب می‌شناسند. می‌دانند جمهوری اسلامی به کدام طرف خیز برداشته است. خیزی که خطر نابودی همه را به همراه دارد.
بر اساس همین شناخت از حریف یا رقیب است که پرسش تعیین کننده برای کسانی که رهبری «جنبش سبز» را در دست دارند، بنا به غریزه و اصل تنازع بقا، چیزی جز این نیست: نظام یا خودم؟!
دلیل همگامی رهبری جنبش سبز، با مردمی که در مطالبات و شعارهایش از آنها بسی پیشتر است، این است که آنها در پاسخ به پرسش «نظام یا خودم؟» خواه ناخواه با پرسشی روبرو می‌شوند که پیش از اینها و در دوران محمد خاتمی مطرح شده بود: نظام یا مردم؟! رهبران کنونی «جنبش سبز» می‌دانند سکوت و خاموشی صدای اعتراض مردم، آنها را یکه و تنها در میانه میدان و در برابر حریفی قرار می‌دهد که به آنان رحم نخواهد کرد.
پرسش تعیین‌کننده برای مدافعان دمکراسی اما این است که آیا پایداری مردم در این نبرد نهایتا به چه کسی خدمت خواهد کرد: آیا مردم، رهبران «جنبش سبز» را به خدمت مطالبات و تحقق شعارهای خود خواهند گرفت که بسی فراتر از نظام جمهوری اسلامی است و یا بار دیگر به ترفند و همدستی برخی «روشنفکران» (که خط و ربط‌شان را به روشنی می‌توان دید) به خدمت «رهبران جنبش سبز» گرفته خواهند شد. چه این باشد و چه آن، دو نکته مسلم است: یک، سقف مطالبات مردم چنان بالا رفته که پاسخگویی به آن تنها از یک نظام و جامعه باز و «همه‌پذیر» بر می‌آید. دو، رؤیای اقتدار جهانی، به ویژه اگر با تکیه بر پول نفت باشد، همواره مرگبار بوده است

شکوه ميرزادگی _ مرزهای وطن من کجاست؟

مرزهای وطن من کجاست؟

شکوه ميرزادگی

خرد چشم جان است، چون بنگری
تو بی چشم، شادان جهان نسپری


مرزهای وطن من کجاست؟

در ماه های اخير، به دلايلی که خواهم گفت، بيش از همه ی زندگی ام به مفهومی به نام «وطن» فکر کرده ام؛ مفهومی که در همه ی فرهنگ های جهان، چون عشق، «از هر زبان که می شنوی نامکرر است»؛ و امروز می خواهم، در سالگشت تاسيس کميته نجات پاسارگاد، نهادی که در راستای کوشش برای نجات ميراث های فرهنگ ملی و بشری وطنی به نام ايران متولد شد، رشد کرد و اکنون ـ در آستانه ی پنج سالگی اش ـ توانسته ده ها نهاد چون خويش را تکثير کند، از اين وطن و رابطه با آن بگويم؛ رابطه ای که، از ديد من، نه به عنوان يک ايدئولوژی که به مثابه يک عشق، يک عشق عظيم شکوهمند، اثراتی شگرف در شگل گيری فرهنگ ما، به عنوان فرهنگی ايرانی، و در زندگی ما و در بود و نبود ما داشته و دارد

ترديدی نيست که مفهوم «وطن» از زمانی که انسان از توحش به در آمد و بر زمينی خانه کرد و ساکن شد در ذهن او وجود داشته است. انسانِ از انزوا و توحش به درآمده و با زندگی جمعی آشنا شده، به ناچار، بايد که جا و مکان و خانه ای برای خود می ساخت؛ خانه ای در کنار خانه ی ديگرانی چون او، تا از امنيت با هم بودن برخوردار باشد. در با جمع زيستن بود که او می توانست از خطر جانواران و يا انسان هايي که هنوز در توحش بسر می بردند يا همسايگانی که چشم طمع به دار و ندارش داشتند نجات پيدا کند، رويدادهای طبيعی را بهتر تحمل کند، غذای مناسب تری پيدا کند، ابزار مفيدتری بسازد و فشار کاری را که برای زندگی و زنده بودن بر دوش می گذاشت با ديگران تقسيم کند. و اين همه تنها در داشتن خانه و سکونت گاهی، يا وطنی، امکان پذير می شد که مرزهای آن را خانه ها و سکونت گاه های انسان هايي که با او شريک بودند تعيين می کرد. تقريباً در همه ی فرهنگ های جهان «وطن» مترادف است با خانه، زادگاه، اقامت گاهی مستمر، و اهليت.

اين کلمه و اين مفهوم همزمان با مدنيت و شهرسازی، و به دنبالش کشورسازی، معناي عميق تر و گسترده تری پيدا کرد. اگر تا ده هزار سال پيش وطن همان غاری بود که پوست حيوانی کف آن پهن می شد و سنگی بر درش نهاده و ابزاری چدنی بر ديوارش آويزان، در چند هزار سال بعد از آن وطن آبادی و شهری شد که در آن به دنيا آمدی، بابيلوس بود يا بابل، هکمتانه بود يا پارس، روم بود يا قسطنطنيه... و مجموعه ای از اين شهرها بود که نام کشور به خود گرفت و هر مجموعه ای وطن ميليون ها انسان شد

شايد ايرانيان از نخستين آدميانی بودند که خود را در پيوستگی فرهنگی و اجتماعی تنگاتنگی با وطن خود يافته و مفاهيمی همچون مرز و يگانگی و بيگانگی را در انديشه ی خود پرورش دادند. آن چه از آن انديشه ها در شاهنامه ی فردوسی بزرگ ما راه يافته می تواند راهنمای ما برای درک ديدگاه ايرانيان پيش از اسلام نسبت به وطن شان باشد

اما، حتی در کشورهای بزرگ جهان و امپراتوری های نام آور تاريخ، و ايران ويران شده به دست مهاجمين، تا همين قرن هفده و هجدهم، وطن برای اکثر مردمان جهان چيزی بزرگتر از همان دهکده يا حداکثر شهری نبود که در آن زندگی می کردند. چرا که شهرها به طور دايم در خطر جدا شدن از هم و از دست اين حکومت به دست آن حکومت افتادن بسر می بردند و طبعاً هيچ کجايي جز آن محدوده ای که تو در آن زندگی می کردی خانه و وطن تو به حساب نمی آمد. در ادبيات، و از زبان بزرگان سياسی و اجتماعی بعد از اسلام ايران هم، بارها و بارها از وطنی ياد می شود که نه يک امپراتوری بلکه يک شهر کوچک بوده است. حافظ و سعدی خودمان بارها از عشق به شيراز، به عنوان عشق به وطن شان، سخن گفته اند. و همان سعدی که سخن از بنی آدمی می گويد که اعضای يک پيکرند، نيز وقتی چند روزی از شيراز بيرون می رود تا به قول خودش در وطنی که زاده شده به ذلت نميرد به چنان رنج فراقی از وطن مبتلا می شود که سراسيمه برمی گردد تا مصيبت های موجود را تحمل کند حتی اگر به ذلت بميرد

در واقع، می شود گفت که «وطن»، در معنای امروزی اش (که با معنای باستانی اش در نزد ما ايرانيان نزديکی های بسيار داشته)، در اروپا و از قرن هجدهم به بعد تعريف تازه ای بخود گرفت؛ يعنی، از آن هنگام که «دولت ـ ملت» های مدرن بوجود آمدند؛ دولت هايي با قوانينی گسترده و تشکيلاتی وسيع در محدوده ی مرزهای مورد قبول بين المللی يک سرزمين. اثر بلافاصله ی تبديل شدن وطن به محدوده ی مرزهای سياسی موجب شد تا دولت های مدرن منطقه ی اروپا نيرومند شده و برای دست اندازی بر کشورهای ضعيف تری مثل سرزمين های آفريقا و آسيا تواناتر شوند. آن ها هريک به شکلی مناطق بسيار دورتر از سرزمين خود را به تصرف درآوده و از منابع طبيعی و انسانی آن ها تا همين قرن بيستم هم سود بردند

اين دولت های قدرتمند معمولاً فرماندهانی از خود و مجريانی از افراد محلی را برای اداره امور آن کشورها می گماردند و، در فضایی خشونت بار و سرکوبگرانه، به چپاول خود مشغول می شدند. اما ايجاد دستگاه های ديوانسالاری مدرن محلی و اعمال روش های جديد کشورداری موجب شد که کشورهای استعمار زده نيز رفته رفته از صورت ملوک الطوايفی به صورت کشورهايي کوچک و قابل کنترل در آيند و منافع بلند مدت استعمارگران را تضمين کنند؛ نوعی بهره کشی به دست عمال محلی که هنوز هم، با وجود برافتادن اشکال گوناگون استعمار مستقيم، همچنان ادامه دارد

پيدايش دولت مدرن و مرز سياسی، بهر صورت موجب شد تا مردمان ساکن يک کشور تبديل به اهالی خانه ای بزرگ شوند که دردها و شادی هاشان مشترک باشد، و پيوندشان با وطن معنایی هرچه بيشتر فرهنگی ـ اجتماعی و بر بنياد «منافع ملی» بخود بگيرد. در اين دوران است که مهم ترين ادبيات وطن دوستانه، و حتی وطن پرستانه، در گوشه و کنار جهان زاده می شوند؛ ادبياتی که قهرمانان شان پاسداران وطن اند (درست برخلاف قرون وسطی که قهرمانان همه حافظان مذهب بودند و جنگ هاشان برای مذهب بود و مرزها و شکل مرگ و زندگی شان را مذاهب تعيين می کردند)

با گذشت زمان اروپایی ها که در کشورهای مستعمره ی خود نيز با هم همسايه شده بودند، کوشيدند تا با آفرينش ايدئولوژی هائی که با محوريت «وطن» سکل می گرفتند خود را از بقيه متمايز کرده و برتر بشمارند. اين امر به پيدايش ناسيوناليسم انجاميد. ناسيوناليسم را (که وطن را در قامت «ملت» می بيند و در فارسی نيز می توان آن را به «ملت مداری» تعبير کرد، هرچند که لغت نامه های فارسی از آن به عنوان ملت گرايي يا ملت پرستی ياد می کنند) در تعريف فرهنگ مدرن غرب دارای دو معناست

1ـ داشتن تعلق قومی، زبانی، و تاريخی مردمانی در سرزمين معينی

2ـ داشتن يک ايدئولوژی خاص که مفهوم دولت - ملت را به عنوان آرمانی سياسی گرامی داشته و خواهان وفاداری شهروندان خود به اين آرمان باشد.

مفهوم ناسيوناليسم، يا ملت مداری، اولين بار به عنوان «اصل مليت» به وسيله ی جوزپه مازينی ايتاليائی تعريف شد. او ملت را واحد عضويت در جامعه ی وسيع جهانی خواند و معتقد بود که اعضای اين جامعه بايد بتوانند با يکديگر در صلح و دوستی به سر برند. در واقع، در آن زمان مفهوم ناسيوناليسم، در کنار مفهوم دموکراسی و ليبراليسم قرار می گرفت. اما درگيری های داخلی کشورهای اروپائی مفهوم ناسيوناليسم را به سوی معناهائی نژاد پرستانه و خودستايانه برد و بزودی به آن شکلی تهاجمی و جهانگيرانه داد که جنگ های بزرگ جهانی مابين قدرت های اروپائی را موجب شد

اما، همين گرايش به ناسيوناليسم، در قرن هجدهم و دوران اوج استعمار هنگامی که پا به جهان استعمارزده گذاشت، وسيله ای دفاعی شد. مردمان افرادی را که اهل خانه و وطن آن ها نبودند به چشم «بيگانه» نگريسته و آنان را که هموطن شان بشمار می رفتند «خودی و آشنا و دوست» به حساب آوردند و در کشورهای استعمار زده مفاهيم بيگانه و هموطن دو روی سکه ای شدند که نامش مبارزه با استعمار شد

به عبارت ديگر، فشارهای هر دم فزاينده از سوی متجاوزين يا استعمارگران اروپايي در اواخر قرن نوزدهم، در سرزمين های استعمارزده به ناسيوناليسم معنای مهمی داد که در جهت بيداری سياسی ملت ها در آفريقا و آسيا عمل کرد و توانست مهمترين جنبش های آزادی خواهانه را بوجود آورده و سبب برافتادن استعمار (حداقل در شکل رسمی و مستقيم آن شد) شود

تا اين جا می توان بين وطن دوستی و ناسيوناليسم رابطه ای غير مستقيم پيدا کرد. يعنی هر ملت (نيشن)، با داشتن تعلق های قومی، زبانی، و تاريخی، و زندگی مشترک در داخل مرزهای يک منطقه ی جغرافيای معين، و با نيرو گرفتن از اشتراکات بين اعضای خود، برای به دست آوردن «استقلال» خويش عليه استعمارگران بپا خواست

به اين ترتيب، لازم است که به تفاوت های اين دو نوع ناسيوناليسم ـ در نزد استعمارگران و استعمار شوندگان ـ توجه کرد. در جهان استعمارگر، ناسيوناليسم از يک سو سبب پيدايش رقابت های نظامی و تجاری و در نتيجه امپرياليسم شد و، از سويي ديگر، در قرن بيستم به يکی از دلايل پيدايش فاشيسم در اروپا تبديل گشت که تحقق دومين بخش از تعريف اروپایی اش بود، مبنی بر: «داشتن يک ايدئولوژی خاص که مفهوم دولت - ملت را به عنوان آرمانی سياسی گرامی داشته و خواهان وفاداری شهروندان خود به اين آرمان باشد». اين گونه بود که ناسيوناليسم اروپایی از مفهوم واقعی وطن دوستی به کلی جدا افتاد و مسيری ديگر را برای خود برگزيد؛ که شرح آن را همه می دانند و هم اکنون نيز اين ناسيوناليسم ـ فاشيستی (با گذاشتن مفهوم «امت» به جای «ملت») پديده ای خطرناک به نام «ناسيوناليسم اسلامی» را دامن می زند که ابزار پيشبردش ترور و تهديد و ارعاب است و اثراتش را ما در وطن خود شاهد بوده و هستيم

آنگاه، در اواخر قرن نوزدهم، آنتی تز ناسيوناليسمی که از دل آن فاشيسم بيرون آمده بود به وسيله سوسياليست ها به عنوان «انترناسيوناليسم» مطرح شد؛ انترناسيوناليسم يا «بين الملل مداری» که در ايران، به غلط به «جهان وطنی» ترجمه شده و هنوز هم برخی از همين کلمه ی «جهان وطن» برای انترناسيوناليست ها استفاده می کنند، اگرچه موضوع با ارزشی است که برای زمانه ای خاص توانست اثرات بسيار مثبتی در زندگی اجتماعی کشورهای غرب بگذارد تا آنجا که از دل آن نهادهايی همچون سازمان ملل متحد بوجود آمد، اما خود، در عمل و در کشورهايي چون شوروی، تبديل به نوعی ايدئولوژی خاص شد

در زمانه ی کنونی نيز سخن از «دهکده جهانی» و «جهانی شدن» (گلوباليسم) می رود که اغلب به معنی برداشتن مرزهای اقتصادی ( و حتی سياسی) است. برخی «گلوباليسم» را واکنشی در برابر «انترناسيوناليسم» می دانند

جدا از اين همه پست و بلندهای نظری و عملی اما، هنوز و همچنان، مفهوم عزيزی به نام وطن در هر گوشه ای از اين کره خاکی وجود دارد و هيچ کدام از اين ايسم ها و ايدئولوژی ها نتوانسته اند در ذهن مردمان جای مفهوم وطن يا زادگاه را بگيرند. حتی تاريخ قرن بيستم نشان داد که همه ی کسانی که اين مفهوم را پايان يافته می دانستند در عمل مجبور شدند برای حفظ خود و حکومت شان به دامان آن بياويزند. مثلاً، انقلابيون شوروی سوسياليستی که «وطن دوستی» را به تمسخر می گرفتند، مجبور شدند در مقابل حمله ی فاشيست ها دست به دامان وطن شوند تا با کمک عشق مردمان به وطن شان جلوی پيشرفت فاشيسم را بگيرند

امروز نيز نشان پيوند عميق آدميان با وطن شان در همه ی جلوه های زندگی اجتماعی مشهود است و حتی، در مورد انترناسيوناليست ها و گلوباليست ها نيز استثنایی بر نمی دارد. هم اکنون نيز کمونيست ها، يا سوسياليست های کلاسيک اروپا و آمريکا و ديگر نقاط جهان، که همچنان از انترناسيوناليسم (و برخی هنوز با همان مفهوم غلط «جهان وطنی») سخن می گويند و قرار است با اعتقاد به همين مفهوم برای افغانستان و عراق و سوريه و پاکستان (و هر کجای گرفتار آمده در خطر و بدبختی و بی عدالتی) به يکسان تلاش کنند، با کوچکترين تلنگری که به زادگاهشان می خورد چنان از جا می پرند و هراسان می شوند که گويي دزد مسلحی پشت خانه ی شخصی آن ها ايستاده است. به راستی چرا و چگونه است که چنين کسی تصميم نمی گيرد و نمی خواهد که کمونيسم را به افغانستان و عراق و پاکستان ببرد اما روز و شب صدای رسانه ای خود را به سوی ايران گرفته است؟ چرا با اين که وطن دوستی را امری مرتجعانه می شناسد و تا جايي پيش می رود که دوست داشتن و حفظ نمودهای فرهنگی وطن را هم برنمی تابد، ترجيح می دهد که معتقدات خود را نه به نقاط ديگر جهان که به همان وطن خويش ببرد و حاکم کند

اين البته امری خاص انترناسيوناليست ها نيست. معتقدان به دنيای سرمايه داری نيز که در زمان های عادی سخن از دهکده ی جهانی و گلوباليسم می گويند و، نشسته در آمريکا و اروپا، اهميتی برای خبرهای مربوط به جنبش های اعتراضی در، مثلاً، افغانستان و آفريقا و عراق قائل نيستند، هنگامی که همان خبرها را در مورد وطن خود می شنوند، پرچم و پلاکارد به دست، به خيابان ها می دوند تا از جنبش رهايي بخش مردمان زادگاهشان دفاع کنند!

به اين ترتيب، می بينيم که اگرچه جهان از يک سو مدرن تر و پيشرفته تر شده و، از سوي ديگر، جابجايي آدم ها بر روی کره ی زمين چنان آسان شده که هر کس می تواند به هر جايي که خوش آيد رفته و زندگی کند، و با اين که ارزش های انسانی (در هر عقيده و مرامی) در نزد مردمان جهان معناهایی وسيع و «غيرمحلی» يافته است، همچنان جایی به نام زادگاه يا وطن مقام خود را در حد «عشقی بزرگ و والا» در دل انسان ها از دست نداده است.

هنوز در آمريکا و کوبا، چين و لندن، پاريس و مسکو، و تهران، با کوچکترين خطری که از سوی «بيگانه» پيش آيد (يعنی هم از سوی دشمنی که بيرون از مرزهای اين سرزمين ها قرار ددارد و هم دشمنی که در درون است اما با بيگانگان و دشمنان و به زيان مردمان آن سرزمين ها سازش می کند) اين عشق در دل مردمان غوغايي برمی انگيزد، و پرندگان عشق بر فراز آن سرزمين به پرواز در می آيد

حتی وقتی که اين اتفاق در سرزمينی می افتد که ناسيوناليسم مذهبی، با نام ناسيوناليسم اسلامی، و با بيشترين قدرت های مادی و نظامی و نيز تبليغات به ظاهر معنوی، بر آن مسلط است، همچنان مردمان، حتی اگر خود مومنان مسلمان باشند، باز به «دلير»انی تبديل می شوند که از مالکيت «خاکی» که «وطن» اش می نامند، حتی در مقابل آن ناسيوناليسمی که مفهوم وطن را به چالش می گيرد، دفاع می کنند

به راستی، در دنيای کنونی ما، چه چيزی، چه مفهومی، چه ايسم و ايدئوئولوژِی و مذهب و مرامی می تواند ـ بی آن که کاری به کار عشق شريف و عميق مردمان به وطن داشته باشد ـ مرزهای تبعيض و بی عدالتی را بردارد و جنبه های انسانی و عادلانه اش، يا حتی جنبه های مقدس اش، مردمان را از همه ی رنج ها و مصيبت هايي که بر سرشان افتاده نجات دهد؟ دوست داشتن وطن يکی از جلوه های ناب عشق است و عشق را نمی توان با هيج ايسم و مذهبی، (چه به صورتی شريف و چه با توپ و تانگ و تفنگ و چوب و چماق) از سينه مردمان بيرون کشید و دور انداخت.

اين است آن چيزی که بيش از همه ی زندگی ام امروز فکر مرا به خود مشغول کرده است؛ چيزی که در نبود همه ی ايسم ها و مرام هايي که توانسته بودند در لحظه هايي از زمان مردم را از رنج برهانند يا برايشان نويد جهانی به دور از رنج های انسانی را داشته باشند نيز زنده است؛ مفهومی که با زمان و مکان عوض نمی شود، تنها متعلق به آدمی دانشمند، فيلسوفی بزرگ، يا پيامبر و قهرمانی خاص نيست؛ چيزی که هر چه پيش برويم نه تنها بی رنگ تر نمی شود بلکه هر لحظه رنگ های زيباتری به خود می گيرد

نه! منظورم فقط وطن خاکی و مرزبندی شده نيست. از اين وطن خاکی می توان گاه به تنگ آمد، گاه از آن گريخت، و گاه در غم از دست دادنش گريست. اما آنچه وطن را وطن می کند، دفاعش را گريزناپذير می کند، و موجب می شود هر کجا که صدایی برای آزادی و استقلالش برخاست جان و دل تپنده ی آدمی بيدار و در کار شود، همچنان در پيوند با آدمی است که بر آن خاک زندگی می کند ساخته می شود. اين هموطنان من اند که وطن را برايم وطن می کنند؛ همان آدميانی که در ميان شان زاده شده و رسته ام. اين سعادت و آزادی و رفاه آن ها است که معنای وطن را شيرين می سازد. و اين «حقوق» بشری آن هاست که وطن را وطن می کند. آری، از ديد من، آنچه وطن را معنا می بخشد چيزی جز مفهوم «حقوق بشر» نيست؛ مفهومی که بی آن که کاری به وطن کسی داشته باشد، کاری به عشق کسی داشته باشد، کاری به خوردن و خوابيدن و پوشيدن و مذهب و مرام و عقيده کسی داشته باشد، عدالت را بين بشريت به تساوی قسمت می کند

نيز فکر می کنم که: بزرگترين دستاورد بشر در قرن بيست و يکم آن خواهد بود که بتواند مفاد حقوق بشر را، نه به صورت توصيه ای به ملت ها (همانگونه که اکنون هست) بلکه به صورت قانونی بين المللی و لازم الاجرا برای همه ی جهان در آورد. آنگاه، زمين صاحب حکومت هايي قانونی می شود که حقوق بشر را رعايت کنند. آنگاه ديگر حقوق بشر برنمی تابد که رهبر يک سرزمين بگويد: «کشتارهای زندان کهريزک و کوی دانشگاه مهم نيست، مهم آن است که آبروی نظام من نرود». آنگاه ديگر آبروی هيچ دولتی در گروی پرده پوشی جناياتی نخواهد بود که خود برای حفظ نظام اش انجام داده است. آنگاه آبرو و شوکت و افتخار ملت ها و دولت ها در گروی احترام آن ها به حقوق بشری است که جهان را زير پوشش کرامت خويش می گيرد؛ کرامتی که در آن خانه و زادگاه و وطن و فرهنگ با هيچ چيز معامله نمی شود، و مرز های وطن من و ما را، بی آن که براندازد و مخدوش کند، به اندازه ی سياره ای به نام زمين گسترش می دهد

28 آگوست 2009

sh@shokoohmirzadegi.com

به دختر جانباز جنگ تجاوز کردند و جسدش را با اسید سوزاندند




به دختر جانباز جنگ تجاوز کردند و جسدش را با اسید سوزاندند

اکثر کسانی که به صورت مخفیانه و بی‌نام و نشان در بهشت زهرا دفن شدند، دخترانی هستند که مورد تجاوز وحشیانه‌ی نیروهای امنیتی و شبه نظامی قرار گرفته‌اند و دفن شبانه و غیرقانونی آن‌ها نیز برای جلوگیری از افشای ابعاد جنایات رخ داده صورت گرفته است.
***

سایت موج آزادی: یک دختر دیگر، همچون «ترانه موسوی»، قربانی جنایت‌پیشگی برخی بسیجیان شده و پس از آن هم جنازه‌ی وی با اسید سوزانده شده و در نهایت بدون حضور خانواده‌اش به صورت مخفیانه در قطعه 302 بهشت زهرا دفن شده است. جالب است؛ تقدیر این بوده که خبر این جنایت، درست در روزی منتشر شود که دولت کودتا نمایش تشکیل کابینه را در دستور کار دارد؛ دولتی که بی‌اغراق با خون‌ریزی و جنایت بر سرکار آمده است

سعیده پورآقایی (آمایی) دختر جوانی است که اکنون پیکر او در یکی از قبور گمنام قطعه 302 بهشت زهرا دفن شده است. سعیده پورآقایی تنها فرزند جانباز شهید عباس پورآقایی (آمایی) است که در یکی از شب‌های پس از کودتا در حالی که به الله اکبر گفتن شبانه بر پشت بام خانه‌شان در خیابان دولت تهران مشغول بود، از سوی نیروهای لباس شخصی وابسته به بسیج دستگیر شد و پس از 20 روز جنازه او در یکی از سردخانه‌های جنوب تهران از سوی مادرش شناسایی شد. اما مسئولان ذی‌ربط از تحویل جنازه به مادرش خودداری کردند و حالا پس از هفته‌ها بی‌خبری خانواده‌اش مطلع شده‌اند او به صورت مخفیانه در قطعه 302 بهشت زهرا به خاک سپرده شده است

خانواده سعیده طی هفته‌های اخیر به شدت تحت فشار بودند تا از افشای ماجرا خودداری کنند. اما بالاخره سکوت درباره این ماجرا شکسته شد و ماجرای تاسف‌برانگیز ظلمی که بر این فرزند شهید رفته، از سوی برخی افراد مطلع، شرح داده شده است

به گفته‌ی مطلعان، سعیده پورآقایی پس از بازداشت مورد تجاوز وحشیانه قرار گرفته و سپس به قتل رسیده است. متجاوزان جنازه‌ی وی را از زانو به بالا در اسید سوزانده‌اند تا آثار این جنایت شنیع به صورت کامل از بین برود. سپس خانواده‌ی وی تحت فشار قرار می‌گیرند تا علت مرگ دخترشان را بیماری شدید کلیوی اعلام کنند

این موضوع در حالی اتفاق می‌افتد که جنازه‌ی سعیده اساسا به خانواده تحویل نشده است و شنیدن خبر بیماری سعیده موجب تعجب اقوام وی شده است که اطمینان دارند سعیده سابقه‌ی هیچ نوع بیماری نداشته است؛ و همین دروغ بود که در نهایت به افشای ماجرا منجر شد

لازم به ذکر است که برخی اطلاعات تازه که به محض تکمیل منتشر خواهد شد، نشان می‌دهد اکثر کسانی که به صورت مخفیانه و بی‌نام و نشان در بهشت زهرا دفن شدند، دخترانی هستند که مورد تجاوز وحشیانه‌ی نیروهای امنیتی و شبه نظامی قرار گرفته‌اند و دفن شبانه و غیرقانونی آن‌ها نیز برای جلوگیری از افشای ابعاد جنایات رخ داده صورت گرفته است

همچنین جدا از این قبرهای بی‌نام و نشان، از وجود یک گور دسته‌جمعی در نزدیکی بهشت زهرا مطلع شده ایم که به محض تایید و دریافت جزئیات بیشتر، این گزارش نیز به اطلاع خوانندگان خواهد رسید

Saturday, August 29, 2009

فيلمي از انفجار و اتش سوزي مهيب در منطقه گازي پارس جنوبي ـ 15 آگوست 2009


انفجار مهیبی در ساعت ۱/۳۰بامداد در مجتمع پتروشیمی پارس جنوبی استان بوشهر رخ داده که تا ساعت ۵/۳۰ بامداد ادامه داشته است.گفته می شود دلیل آتش سوزی ترکیدگی لوله انتقال گاز بوده در این حادثه تعدادی ازهموطنانمان نیز مجروح گشته اند.طبق گفته کارشناسان امر عدم رعایت استانداردهای جوشکاری در لوله ها که باعث ترکیدگی لوله و فوران گازهای تحت فشار در آن بوده و نیز کیفیت پایین پیمانکارهای داخلی باعث بوجود آمدن این حادثه بوده است.گفتنی است به دلیل استفاده رژیم از پیمانکاران غیر مسئول در این طرح ها و عدم نظارت کافی و نداشتن تکنولوژی لازم باعث به وجود آمدن حوادثی از این قبیل می گردد
http://www.4shared.com/file/129037320/fe24684f/Enfejar_dar_parse_jonobi_24mordade1388.html


نماینده کنگره: به احمدی ‌نژاد اجازه سفر به نيويورک را ندهيد

نماینده کنگره: به احمدی ‌نژاد اجازه سفر به نيويورک را ندهيد

درخواست نماينده كنگره از اوباما: به احمدی ‌نژاد اجازه سفر به نيويورک را ندهيد

روزنامه آفتاب یزد: ايليا رزلتينن نماينده بلندپايه كنگره آمريكا در نامه‌اي به‌‌‌باراك اوباما رئيس جمهور اين كشور از وي خواست تا به احمدي نژاد اجازه سفر به نيويورك جهت شركت در مجمع عمومي سازمان ملل را ندهد. به‌‌‌گزارش پايگاه خبري جي‌تي آي، اين نماينده جمهوريخواه در نامه خود مدعي شده است كه حكومت ايران با مردم خود به‌شدت برخورد كرده، از تروريسم حمايت نموده و رئيس جمهور آن خواستار نابودي اسرائيل كه يك عضو سازمان ملل بوده، شده است. رزلتينن ادعا كرده است: سفر احمدي نژاد به نيويورك، امنيت ملي آمريكا را به‌‌خطر مي‌اندازد

عکس؛ شعارنویسی: بسیجی دولتی، تو دشمن ملتی

اعتراف به اعمال شکنجه های وحشیانه در زندانهای رژیم

اعتراف به اعمال شکنجه های وحشیانه در زندانهای رژیم

پارلمان‏نیوز: یکی از اعضای کمیته ویژه مجلس برای بررسی حوادث پس از انتخابات، تصریح کرد: "تجاوز با باتوم و شیشه نوشابه به برخی از بازداشت‌شدگان حوادث پس از انتخابات برای ما محرز شده است

این نماینده مجلس که نخواست نامش فاش شود اظهار داشت: "به برخی از بازداشت‌شدگان حوادث بعد از انتخابات متاسفانه به وسیله باتوم و شیشه نوشابه تجاوز شده و این امر برای کمیته ویژه محرز شده است

مهم: پرونده جمهوری اسلامی در دادگاه بین المللی جنایی لاهه باز شد

.: Political Articles :. مهم: پرونده جمهوری اسلامی در دادگاه بین المللی جنایی لاهه باز شد

مهم: پرونده جمهوری اسلامی در دادگاه بین المللی جنایی لاهه باز شد

07 شهریور 1388

به دنبال آکسیون موفق کمیته بین المللی علیه اعدام در لاهه، پرونده جمهوری اسلامی در دادگاه بین المللی جنایی لاهه باز شد

روز ۲۸ آگوست کنفرانس مطبوعاتی و تظاهرات صد چهره و هزاران تن شکنجه شده در مقابل دادگاه بین المللی جنایی لاهه با موفقیت برگزار شد.

در کنفرانس مطبوعاتی فرشاد حسینی، مینا احدی، شیوا محبوبی، فریده ارمان، اکرم بیرانوند و فرشته مرادی شرکت کرده و جنایات اخیر و سی ساله جمهوری اسلامی از کشتار مردم تا شکنجه ها و تجاوزات و از اعدام کودکان تا ترور مخالفین سیاسی

در داخل و خارج بطور مفصل مورد بحث و بررسی قرار گرفت.

برای مشاهده تصویر در ابعاد بزرگتر روی عکس کلیک کنید

همچنین از ساعت ۲ بعدازظهر با وجود باد و باران شدید تطاهرات در مقابل دادگاه بین المللی جنایی لاهه برگزار شد. هر شرکت کننده در این تظاهرات با در دست داشتن عکسهایی از جان باختگان به نمایندگی از جان باختگان و زندانیان سیاسی و قربانیان شکنجه ها و تجاوزات رژیم و به نمایندگی از خانواده های جان باختگان راه ازادی در ایران و به نمایندگی از میلیونها نفر در ایران که خواهان محاکمه سران جنایتکار جمهوری اسلامی میباشند، در مقابل دادگاه بین المللی لاهه تجمع کردند. در این تظاهرات فرشاد حسینی، مینا احدی، فرشته مرادی، سعید پرتو و فریده آرمان به زبان های فارسی انگلیسی و هلندی سخنرانی کردند.

در خلال این تظاهرات مینا احدی و فرشاد حسینی از طرف کمیته بین المللی علیه سنگسار و کمیته بین المللی عليه اعدام با مسئولین واحد اطلاعات دادستانی دادگاه بین المللی جنایی لاهه دیدار و گفتگو کردند. در این دیدار ضمن ارائه و توضیح گزارش مبسوط و مفصلی از جنایات جمهوری اسلامی طی سی سال گذشته خواهان بررسی پرونده سران جمهوری اسلامی ایران در دادگاه بین المللی جنایي لاهه و بعنوان جنایت علیه بشریت، شدند. همچنین در این دیدار گزارش جداگانه ای در خصوص جنایات اخیر جمهوری اسلامی شامل لیست یکصد نفره جان باختگان شناسایی شده و گزارشات مربوط به دفن اجساد تعداد زیادی از جان باختگان بطور مخفیانه و در گورهای دسته جمعی را به اطلاع هييت مذاكره كننده از سوي دادگاه لاهه قرار دادند. همچنین موضوع شکنجه های اخیر در زندانها و به ویژه تجاوزاتی که به زندانیان سیاسی اعمال کرده اند را به اطلاع واحد اطلاعات دفتر دادستانی دادگاه بین المللی جنایی لاهه رساندند. فرشاد حسینی و مینا احدی در این دیدار تاکید کردند که ماشین جنایت جمهوری اسلامی در ایران با تمام قوا و ظرفیت خود مشغول تولید جرم و جنایت علیه بشریت میباشد. هر گونه تاخیر و مصالحه کاری برای اتخاذ یک اقدام بین المللی جدی و متوقف کردن این روند کشتارها با هر بهانه و توجیهی که باشد عملا منجر به تداوم این جنایات میشود. هر روزی که پرونده جمهوری اسلامی در دادگاه بین المللی جنایی لاهه دیرتر بررسی شود دست این جانیان را برای تعرض به جان و حرمت مردم باز درازتر میشود. امروز نهادهای بین المللی و در راس آن دادگاه بین المللی جنایی لاهه بعنوان ارگانی که در مقابل دنیا وظیفه دارد جنایتکاران را به محاکمه کشد، باید عاجل ترین اقدامات را علیه مقامات و آمرین و عاملین این جنایتها اتخاذ کند. خواست محاکمه سران جمهوری اسلامی خواست میلیونها نفر مردم ایران و خواست صدها هزار شاکی خصوصی و سیاسی و عمومی جمهوری اسلامی است.

در پاسخ مسئولین واحد اطلاعات دادستانی دادگاه بین المللی جنایی لاهه ضمن استقبال و تشکر از ارائه این گزارشات اعلام کردند که براساس اطلاعات ارسالی برای درخواست محاکمه رهبران جمهوری اسلامی ما پرونده رسیدگی به این درخواست را باز کرده و شماره پرونده آن را تا روز دوشنبه ۳۱ آگوست برای شما ارسال میکنیم. مسئولین واحد اطلاعات دادستانی همچنین ضمن توضیح مکانیسمهای حقوقی پروسه این شکایت و در پاسخ به اقدام عاجل برای یک اقدام فوری علیه جنایات جمهوری اسلامی اعلام کردند با توجه به شکایات متعدد علیه دولت ایران ، ما کیس و پرونده جمهوری اسلامی را بطور اضطراری در نظر گرفته و مورد بررسی قرار میدهیم. آنها همچنین اصافه کردند که ما در حال حاضر مشغول کار بر روی ۴ پرونده جنایت علیه بشریت از کشورهای اوگاندا، کنگو، سودان و آفریقای مرکزی میباشیم. در عین حال کار بررسی شکایت علیه رهبران جنایتکار در چند کشور را نیز در دست داریم و پرونده ایران را نیزبررسي خواهيم كرد.

مسئولین واحد اطلاعات دادستانی دادگاه بین المللی لاهه همچنین در خصوص شرایط و نحوه تکمیل پرونده مقامات جمهوری اسلامی اعدام داشتند با ارائه شماره پرونده جمهوری اسلامی شما میتوانید هر گونه اطلاعات یا حتی شکایات شخصی را نیز علیه دولت جمهوری اسلامی برای ما ارسال کنید. ما همه این اطلاعات را طبقه بندی کرده و به محض تشخیص جرم پرونده را در دست اجرا قرار خواهیم داد.

باز شدن پرونده جنایت سران جمهوری اسلامی در دادگاه بین المللی جنایی لاهه یک اقدام مهم و یک فاز تعیین کننده در جهت گسترش و تعمیق یک سیاست فعال بین المللی علیه جمهوری اسلامی و سیاست های سرکوبگرانه و جنایتكارانه آن میباشد. با باز شدن این پرونده باید سیل میلیونی اعتراضات و شکایات شخصی و عمومی علیه جمهوری اسلامی روانه دفتر دادستانی دادگاه بین المللی لاهه شود. کمیته بین المللی علیه اعدام همینجا از کلیه کسانی که بهر نحوی شاهد یا شاکی جمهوری اسلامی هستند، میخواهد که از امروز کلیه شکایات خود را برای دادگاه بین المللی لاهه ارسال کنند. این شکایات تنها در چهارچوب تنگ و محدود یک پروسه خشک قضایی باقی نمانده و خود میتواند ماتریالهای مهمی برای گسترش یک جنبش سیاسی وسیع و بین المللی برای به محاکمه کشاندن جمهوری اسلامی نه تنها در دادگاههای بین المللی که در افکار عمومی مردم جهان بدل شود. ما همه مردم را به شرکت هر چه فعالانه تر در این جنبش دعوت میکنیم. جنبشی که در نهایت میتواند و باید به نقطه پایانی بر جنایت و اعدام در ایران بدل شود.

کمیته بین المللی علیه اعدام کماکان فعالیتهای خود را برای جلب افکار عمومی جهانی نسبت به اعدامها و جنایات رژیم اسلامی ادامه خواهد داد. جهت کسب اطلاعات بیشتر یا همکاری در این زمینه ها با ما تماس بگیرید


مینا احدی

minaahadi@aol.com

0049 177 569 24 13

فرشاد حسینی:

farshadhoseini@yahoo.com

0031-633602627

کمیته بین المللی علیه اعدام

۲۹ آگوست ۲۰۰۹