Sunday, August 30, 2009

الاهه بقراط _ رؤیای مرگبار اقتدار جهانی

رؤیای مرگبار اقتدار جهانی

آزادی و حقوق بشر برای گروهی که امروز مورد حمله قرار گرفته است، همواره تا جایی که به آزادی و حقوق خودش مربوط می‌شد، اهمیت داشت. اینان قماشی را که خود از آنها هستند، خوب می‌شناسند. می‌دانند جمهوری اسلامی به طرفی خیز برداشته که خطر نابودی همه را به همراه دارد. از همین رو آنها دیر یا زود پس از پرسش کنونی «نظام یا خودم؟» سرانجام به تعیین تکلیف با پرسش نهایی «نظام یا مردم؟!» خواهند رسید.
*****


الاهه بقراط
www.alefbe.com

رؤیای مرگبار اقتدار جهانی

این رژیم رفتنی است. در این تردیدی نیست. رژیمی که از سی سال پیش بخشی از مردم که هر سال بر شمارشان افزوده می گشت، همواره منتظر باشند که برود، رژیمی که در چند سال اخیر فضای انتظار برای تغییر در آن چنان انباشته شده باشد که «تغییر» به شعار انتخاباتی آن تبدیل شود، رژیمی که خشونت عریان و تهدید مداوم را حتی علیه کسانی به کار گیرد که نه تنها هیچ خط قرمزی را زیر پا ننهاده‌اند، بلکه از بنیانگذاران و نظریه‌پردازان و در شرایطی نیز از منجیان آن بوده‌اند، رژیمی که شکنجه‌شدگانش در برابر چشم جهانیان لب به سخن بگشایند و نه پس از سرنگونی آن، بلکه در همان زمانی که زمامدارانش از اقتدار و تسلط بر اوضاع دم می‌زنند، از تجاوز و کشتار مأموران امنیتی و اطلاعاتی آن سخن بگویند، این رژیم بسی پیش از آنچه انتظار می‌رود، رفتنی است.

جنگ‌های پنهان
اگر تغییر و تحولات کنونی ایران را بتوان عمدتا در چهارچوب جنگ قدرت در بالا و نارضایتی فزاینده اقتصادی و اجتماعی در پایین توضیح داد، اما باید گفت که این همه قطعا همه چیز را توضیح نمی‌دهد. گذشته از زوایایی که تنها گذشت زمان و برافتادن پرده از برخی اسرار سیاسی و اقتصادی داخلی و خارجی، بر همگان روشن خواهد کرد، آنچه در چرایی شرایط کنونی ایران کمتر به آن توجه شده است، اقتدارگرایی جاه‌طلبانه جمهوری اسلامی در سیاست خارجی و تأثیر آن در تکوین و تشدید جنگ قدرت در بالا و پیامدهای آن بر جامعه و بروز اعتراضات اجتماعی در پایین است.
هفته گذشته هموطنی از سوئد در یک پیام تلفنی به سیاست خارجی جمهوری اسلامی اشاره کرد و معتقد بود یکی از دلایل بحران کنونی رژیم ناشی از «جنگ‌های پنهان» حکومت در منطقه و جهان است. به دلیل اهمیت این نکته، مایلم در اینجا به آن بپردازم.
جنگ‌های پنهان جمهوری اسلامی از فلسطین و لبنان و عراق و افغانستان تا کشورهای اروپای شرقی و آمریکای لاتین را در بر می‌گیرد. در عین حال، هزینه عظیم لابی‌های رژیم در اروپا و آمریکا و هم چنین هزینه تبلیغات و جاسوسی و خبرچینی را نیز باید بر آن افزود. این هزینه‌ها با روی کار آمدن احمدی‌نژاد به گونه‌ای افزایش یافت که نظام جمهوری اسلامی از پس تأمین آن بر نمی‌آید.
با افزایش سرسام‌آور قیمت نفت در سه سال اول ریاست جمهوری احمدی‌نژاد، ثروت عظیمی به کشور وارد شد که گذشته از بذل و بخشش‌های عوام‌فریبانه و ضدتولیدی دولت احمدی‌نژاد، هیچ کس نمی‌داند چه شد و به کجا رفت. تنها یکی دو قلم از رقم‌های میلیاردی گمشده افشا گشت که نه هیچ کس خود را پاسخگو می‌شمارد و نه کسی خود را مسئول پیگیری آن می‌داند.
ثروت نفت، جمهوری اسلامی را چنان دچار توهم نسبت به «اقتدار مالی» خود نمود که همان زمان برخی از مفسران غرب، دور جدید گردنکشی‌های رژیم را به آن نسبت داده و پیش‌بینی کردند با کاهش قیمت نفت می‌توان جمهوری اسلامی را سر جایش، یعنی پشت میز مذاکره نشاند. مذاکره‌ای که نتیجه‌اش پیشاپیش تعیین شده است: گردن نهادن رژیم بر توقف برنامه اتمی و دست برداشتن از حمایت تروریسم.
این همه به این معنی می‌بود که جمهوری اسلامی باید ناکام و شکست‌خورده میدان جنگ‌های پنهان خود را ترک گوید. از سوی دیگر، هزینه سرسام‌آور این جنگ‌ها پس از کاهش قیمت نفت، کمر جمهوری اسلامی را شکست. این یکی از نکات کلیدی است که آتش اختلاف را در میان خودی‌های رژیم به شدت دامن زد.

تصمیم‌های پیدا
بیهوده نیست که همگان، حتی مفسران و سیاستمداران غرب، علی اکبر هاشمی رفسنجانی را فردی عملگرا می‌شناسند. او یکی از نخستین کسانی است که شکست را در این جنگ‌های پنهان تشخیص داد. درست برعکس احمدی‌نژاد که ظاهرا حاضر است برای جهانی شدن «انقلاب» و «اسلام» از هر آنچه دارد و ندارد بگذرد، و واقعا بر این باور است که رسالتی برای ظهور مهدی بر دوش او گذاشته شده است و به راستی خود، خویشتن را «معجزه هزاره سوم» می‌پندارد، رفسنجانی و گروهش می‌دانند اقتدار جمهوری اسلامی و جهانی شدن انقلاب اسلامی افسانه‌ای بیش نیست که هرگز از رؤیا به واقعیت تبدیل نخواهد شد.
رفسنجانی حاضر نیست خود و خانواده و اندوخته‌اش را هزینه جنگ‌های پنهانی کند که سرانجامی جز شکست نخواهند داشت. جنگ‌هایی که تا کنون میلیاردها دلار هزینه برای حمایت از حماس و حزب‌الله و تروریسم در عراق و افغانستان و تبلیغات و سازماندهی در آمریکای لاتین و اروپای شرقی، به بودجه کشور تحمیل کرده و تلفات انسانی آن که به ویژه از کشورهای همسایه به ایران منتقل می‌شوند، از چشم مردم و جامعه پنهان نگاه داشته می‌شود.
رفسنجانی و دیگرانی که وی در انتخابات 22 خرداد به حمایت از آنها پرداخت، به آن گروهی تعلق دارند که می‌خواستند پای خود و نظام را بی سر و صدا از این جنگ‌های پنهان بیرون بکشند و بر این گمان بودند که می‌توانند با به دست آوردن ریاست قوه مجریه و با توجه به وضعیت جسمانی سید علی خامنه‌ای، نظام جمهوری اسلامی را به مسیری هدایت کنند که روی کار آمدن اوباما و سیاست‌های او، راه را کاملا برای آن باز کرده بود. پیام اوباما به خامنه‌ای، یک روز پیش از 22 خرداد، قرار بود زمینه این شکست را که با این پیام می‌بایست جامه پیروزی بپوشد، در سطح رهبری آماده سازد.
احمدی‌نژاد اما از آنجا که از صمیم قلب معتقد و مطمئن است که حتی در صورت شکست نیز پیروزی نهایی با انقلاب اسلامی و مؤمنانش خواهد بود، و این را بارها، از جمله در آخرین سخنان خود در مراسم تنفیذ و تحلیف ریاست جمهوری به زبان آورده است، حاضر است تا نابودی پیش رود. برای افرادی چون وی که کمربند انتحاری، اعم از سیاسی و انفجاری، می‌بندند، شکست و ناکامی معنایی ندارد. آنها همواره پیروزند.
هیچ کدام از دو طرف اما، درست مانند بقیه نمی‌دانستند ظرفیت اعتراضی جامعه چنان به حد انفجار رسیده است که آن جوانانی که دیگران بر این پندار بودند که با کمی رنگ در لباس و مو و روپوش و روسری می‌توان آنها را به معرکه تبلیغات انتخاباتی خود کشاند، چنان از جان گذشته به خیابان‌ها بریزند که حتی خود «مردم» را حیرت‌زده کنند. جوانانی که در برابر همه شعارهای جمهوری اسلامی، بدون آنکه کسی به آنها دیکته کرده باشد، بدیلی را مطرح کنند که سیاست عینی و تجربه زندگی به آنها آموخته بود تا جایی که سرانجام به «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی» برسند و جنگ‌های پنهان زمامداران و تصمیم‌های روشن آنها را برای حفظ نظام جمهوری اسلامی با مشکل روبرو سازند.
این شعارهای مردم زمانی اهمیت می‌یابد که دریافته شود جنگ قدرت در بالا هرگز بر سر آزادی و استقلال نبوده، بلکه همواره بر سر قسمت سوم، یعنی «جمهوری اسلامی» بوده است. نظامی که برخی از زمامدارانش رسالت و بقا و اقتدار آن را در ادامه جنگ‌های پنهان در منطقه و جهان می‌دانند حتی اگر قرار باشد همه چیز ایران را بفروشند. و برخی دیگر با درک این نکته که هیچ رسالت و اقتداری در کار نیست، می‌خواهند بقای آن را با اعلام پایان جنگ‌های پنهان تضمین کنند. آزادی و حقوق بشر برای این گروه نیز تا جایی که به آزادی و حقوق خودش مربوط می‌شود، اهمیت دارد. اینان قماشی را که خود از آنها هستند، خوب می‌شناسند. می‌دانند جمهوری اسلامی به کدام طرف خیز برداشته است. خیزی که خطر نابودی همه را به همراه دارد.
بر اساس همین شناخت از حریف یا رقیب است که پرسش تعیین کننده برای کسانی که رهبری «جنبش سبز» را در دست دارند، بنا به غریزه و اصل تنازع بقا، چیزی جز این نیست: نظام یا خودم؟!
دلیل همگامی رهبری جنبش سبز، با مردمی که در مطالبات و شعارهایش از آنها بسی پیشتر است، این است که آنها در پاسخ به پرسش «نظام یا خودم؟» خواه ناخواه با پرسشی روبرو می‌شوند که پیش از اینها و در دوران محمد خاتمی مطرح شده بود: نظام یا مردم؟! رهبران کنونی «جنبش سبز» می‌دانند سکوت و خاموشی صدای اعتراض مردم، آنها را یکه و تنها در میانه میدان و در برابر حریفی قرار می‌دهد که به آنان رحم نخواهد کرد.
پرسش تعیین‌کننده برای مدافعان دمکراسی اما این است که آیا پایداری مردم در این نبرد نهایتا به چه کسی خدمت خواهد کرد: آیا مردم، رهبران «جنبش سبز» را به خدمت مطالبات و تحقق شعارهای خود خواهند گرفت که بسی فراتر از نظام جمهوری اسلامی است و یا بار دیگر به ترفند و همدستی برخی «روشنفکران» (که خط و ربط‌شان را به روشنی می‌توان دید) به خدمت «رهبران جنبش سبز» گرفته خواهند شد. چه این باشد و چه آن، دو نکته مسلم است: یک، سقف مطالبات مردم چنان بالا رفته که پاسخگویی به آن تنها از یک نظام و جامعه باز و «همه‌پذیر» بر می‌آید. دو، رؤیای اقتدار جهانی، به ویژه اگر با تکیه بر پول نفت باشد، همواره مرگبار بوده است