Tuesday, August 25, 2009

آقای گنجی، حقیقتاً با این رژیم چه باید کرد؟ - م. چشمه



آقای گنجی، حقیقتاً با این رژیم چه باید کرد؟ - م. چشمه

آقای گنجی، حقیقتاً با این رژیم چه باید کرد؟ - م. چشمه
مقاله اخیر آقای گنجی تحت عنوان "با این رژیم چه باید کرد «6»، دمکراسی و دیکتاتوری پرچم" (1) حساسیت بسیاری از روشنفکران را برانگیخته است. بیشتر نقد ها به این مقاله مسأله برخورد آقای گنجی به پرچم ملی ایران را به برجسته کرده اند. هدف این نوشته اما بیشتر نقد آقای گنجی و سوال از ایشان در مورد نیمه دیگر مقاله ایشان یعنی "با این رژیم چه باید کرد؟" میباشد. قبل از ورود به بحث اصلی اما مایلم بیکی دو مورد در نوشته های اخیر ایشان اشاره کنم.
متأسفانه در سبک نگارش مقاله فوق الذکر آقای گنجی نشان زیادی از تواضع دیده نمیشود. مقاله آشکارا از موضع بالا، فضل فروشانه، و بد تر از همه با فرهنگ "ما و شما"، "خودی و غیر خودی"، "داخل و یا خارج کشوری" و در مجموع سکتاریستی نگاشته شده است. آقای گنجی شما باید در نظر داشته باشید که علاقه مردم و آزادیخواهان ایران به شما در اساس بخاطر افشاگریهای شما از سردمداران رژیم و استقامت و شجاعت بینظیرتان بمدت شش سال در زندانهای جمهوری اسلامی است. کلی گوئیهای بعضاً نامربوط، همراه با ردیف کردن اسامی اندیشمندان و فیلسوفان غربی ممکن است محافلی را تحت تأثیر قرار دهد، اما خوشبختانه جامعه روشنفکری ایران به آن درجه از رشد رسیده است تا از نویسنده و یا گوینده بیش از هر چیز تفکر مستقل، استدلالهای منطقی ساده و موجز را طلب کند. آقای گنجی شما پس از آزادی از زندان بعنوان سمبل مقاوت برای همه ایرانیان مطرح شده بودید. شاید من اشتباه میکنم، اما متأسفانه بنظر می آید اکنون ترجیح میدهید هویت خود را همزاد با یک گروه خاص نشان دهید.
1. جدال پرچمها
باید اذعان کنم که من گرچه پرچم سه رنگ شیر و خورشید نشان را پرچم ملی ایران میدانم، اما همانند آقای ناصر کاخساز (2) معتقدم که بخاطر وحدت و یکپاچگی جنبش نباید به جنگ پرچمها دامن زد. ممانعت از ورود پرچمهای رنگارنگ باین بهانه که میتواند مورد سوء استفاده رژیم قرار گیرد (حتی اگر حقانتی برای چنین موضع گیری قائل باشیم)، و در طرف مقابل، سوء استفاده از پرچم برای استفاده فرصت طلبانه یک گروه یا حزب، نتیجه ای جز ایجاد تفرقه در صفوف ایرانیان ندارد. تجربه اخیر تظاهرات همبستگی ایرانیان خارج کشور در شهرهای مختلف جهان نشان داده است که هر کجا به جدال پرچمها دامن زده شده است، صفوف ایرانیان شکسته (برلین، لس آنجلس...)، و هر کجا در مورد رنگ و پرچم حساسیت زیادی لحاظ نشده صفوف فشرده تر و متحد تر بوده اند. بعنوان نمونه، بگزارش صدای آمریکا و سایر خبرگزاریها، یکی از پرشکوه ترین تظاهرات ایرانیان خارج کشور در روز همبستگی با جنبش داخل در شهر سانفرانسیسکو برگزار شده است که از قرار بین ده تا پانزده هزار ایرانی و خارجی با پرچمهای مختلف و رنگارنگ در آن شرکت داشته اند.
2. با این رژیم چه باید کرد؟
آقای گنجی در رابطه با سوال اصلی "با این رژیم چه باید کرد؟" دو پاسخ و یا دو استراتژی متفاوت را مطرح میکند: یکی "سرنگونی رژیم" که ایشان آنرا راه درست ندانسته و یا شاید آنرا مسأله خود نمیداند، و دیگری "گذار مسالمت آمیز به دمکراسی" که آقای گنجی با آن موافقت نشان میدهد. در مقاله های ایشان اما ارتباط "گذار مسالمت آمیز به دمکراسی" و مسأله "با این رژیم چه باید کرد؟" بهیچ وجه مشخص نیست. اجازه دهید تزهای اصلی ایشان را در مورد گذار مسالت آمیز به دمکراسی دوباره مرور کنیم: "سرنگونی رژیم لزوماً دموکراسی پدید نخواهد آورد، همانگونه که سرنگونی رژیم دیکتاتور شاه هم دموکراسی پدید نیاورد. اگر پیش شرط های معرفتی و اجتماعی گذار به دموکراسی وجود نداشته باشد،گذار به دموکراسی صورت نخواهد گرفت. مستبدی (شاه) رفت و مستبدی بدتر (علی خامنه ای) جایگزین او شد. رفتن علی خامنه ای هم لزوماً به دموکراسی ختم نخواهد شد. دموکراسی محصول جامعه ی قدرتمند است."(1) اما مراجعه به مقالات و مصاحبه های دو سه سال گذشته آقای گنجی تصویر گیج کننده و متناقضی را نشان میدهد. فی المثل ایشان در مصاحبه با رادیو فردا (3) از یکطرف مطرح میکند که با "رفتن خامنه ای هم دمکراسی و آزادی مستقر نخواهد شد،" اما فوراً دچار تردید شده اضافه میکند: "اما از این مقدمه درست نباید این نتیجه نادرست را استنتاج کرد که پس دوام رهبری خامنه ای و نظام ولایت فقیه را باید پذیرفت. نفی نظام ولایت فقیه شرط لازم گذار به دمکراسی است"(همانجا). متأسفانه من پاسخ قانع کننده ای برای این تناقض آشکار در نوشته های آقای گنجی ندیده ام. بهر حال، در شرایطی که مردم ایران (پائینیها) بر زمینه کودتای انتخاباتی رژیم جنبش بزرگی را بر علیه حاکمیت ولایت فقیه بپا داشته اند (نمایش قدرت توسط جامعه)، آیا این مردم میبایست این جنبش را در جهت نفی رژیم ولایت فقیه هدایت کنند یا نه؟ اگر پاسخ مثبت است، آیا "نفی ولایت فقیه" بیان ملایمتر "سرنگونی رژیم" نیست!؟ اما اگر پاسخ شما منفی است و این تظاهرات توده ای را بمثابه فشار از پائین صرفاً بمنظور ایجاد شرایط برای چانه زنی در بالا (تز حجاریان) بمنظور دست یابی به خواستهای محدود تری مثلاً در حد ابطال انتخابات ارزیابی میکنید، آیا فکر نمیکنید که حتی دست یابی مردم به چنین خواستی نیز با در نظر گرفتن شکنندگی رژیم در مدت زمانی نه چندان طولانی موجب فروپاشی رژیم خواهد گردید! آنچه میخواهم از این بحث نتیجه بگیرم آنستکه در ورای تئوریهای هر یک از ما فرایند خیزش کنونی مردم بگونه ای بود و نبود رژیم را در دستور کار خود قرار داده است.
آقای گنجی شما تا کنون به تکرار بیان داشته اید که در چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی و حکومت ولایت فقیه امکان گذار به دمکراسی میسر نیست.آیا این مسأله نافی تز دیگر شما نیست که میفرمائید ابتدا باید "پیش شرطهای معرفتی و اجتماعی" وجود داشته باشد تا گذار به دمکراسی فراهم شود. اولاً اگر بزعم شما این پیش شرطها در حد نسبی خود در جامعه ایران وجود ندارند، شما شرکت جوانان در وقایع خرداد 88 و تظاهرات میلیونی مردم را چگونه توضیح میدهید!؟، و در ثانی، با وجود رژیم ضد دمکراتیک و سرکوبگر جمهوری اسلامی که بزعم شما و بسیاری دیگر از آزادیخواهان مرتکب "جنایت علیه بشریت" شده، اجازه فعالیت آزاد اجتماعی و سیاسی به مردم نمیدهد، و رسانه ها و مطبوعات را کاملاً به انحصار خود در آورده است، چگونه میخواهید نهادهای مدنی مورد نظر خود را (در حد معنی دار ) در زیر سلطه مافیای حاکم بر پا سازید!؟ آیا منطق ساده حکم نمیکند که نفی و یا سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی گام اول در مسیر گذار به دمکراسی در ایران و ساختن نهادهای مدنی است؟
آقای گنجی شما در گفتگوی خود با دنا رباطی (4) در سال 1385 در رابطه با جایگاه انتخابات در رژیمهای دمکراتیک و غیر دمکراتیک گفته اید: "رژیم دمکراتیک بعنوان یک نظام سیاسی مشروع است و انتخابات عملی است که انقلاب را نفی میکند. در انتخابات رقابتی منصفانه، اشخاص هر چند سال یک بار از طریق رأی منفی زمامداران را خلع میکنند و دیگر احتیاج به انقلاب نیست." آیا با در نظر گرفتن عملکرد 30 ساله جمهوری اسلامی و بویژه کودتای انتخاباتی 22 خرداد، آیا با منطق خود شما اکنون انقلابی دیگر در دستور کار جامعه ایران قرار نگرفته است!؟
جامعه استبداد زده ایران و بویژه سلطه استبداد دینی در طی 30 سال گذشته نا بسامانیها و خرابی های بسیاری را در کلیه عرصه های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بوجود آورده است. سلطه یک رژیم بهیمی و کاملاً فاسد، حریص، سراپا خرافی و تجاوزکار بافت اجتماعی و معنوی جامعه را با آسیبهای زیادی روبرو کرده است. در نتیجه با سقوط و یا سرنگونی رژیم تنها بزرگترین مانع برای آغاز فرایند گذار به دمکراسی میتواند برطرف شود، اما پر واضح است که جامعه یک شبه به دمکراسی و شکوفائی نخواهد رسید.
آقای گنجی شما در نوشته خود(1) بطرز سفسطه آمیزی هر گونه انقلاب از جمله انقلابهای دمکراتیک برای سرنگونی رژیمهای ستمگر را با انقلاب اکتبر روسیه که لنین آنرا پرولتری مینامید معادل دانسته اید. شما با اینکار لابد دو هدف را در نظر داشته اید. یکم، همزاد قرار دادن همه انقلابها با خشونت. و دوم، معرفی کردن طرفداران انقلاب بعنوان طرفداران خشونت و پیروان لنین. آقای گنجی شما البته بی اطلاع نیستید که تاریخ انقلابها به هزازان سال قبل از انقلاب اکتبر بر میگردند، و هیچ دلیل موجهی در دست نیست که پایان هزاره دوم، پایان عصر انقلابها اعلام شود. یک مراجعه ساده به ویکیپدیا (5) نشان میدهد که تنها از اول قرن شانزدهم تا زمان انقلاب اکتبر(1917) جهان شاهد 174 شورش و انقلاب بوده است. در بین سالهای 1985 تا 1990، در این سایت از 10 شورش و انقلاب نام برده میشود که تعدادی از آنان بدون خونریزی و یا مخملین بوده اند. ویکیپدیا در تعریف انقلاب مینویسد: " انقلاب (از واژه لاتین «چرخش») تغییر اساسی در قدرت یا ساختارهای سازمانمند است که در مدت زمان نسبتاً کوتاه صورت میگیرد." (6) در این تعریف صحبت از خشونت در میان نیست. انقلابها البته میتوانند خشونت آمیز و یا در مواردی (انقلابهای مخملین اروپای شرقی، انقلاب 57 ایران) نسبتاً مسالمت آمیز بر گزار شوند. در تحلیل نهائی این سیاستهای مستبدین حاکم است که تعیین میکند که آیا مقاومت و یا شورش مردم جنبه قهر آمیز بخود خواهد گرفت یا نه. به باور من خیزش خرداد 88 سرآغاز یک فرایند انقلابی (شاید بسان انقلاب مشروطه) است، بدین معنی که تغییر اساسی در قدرت حاکم را طلب میکند. فراموش نکنیم، هر زمان که گفتمان اصلاح طلبی از رده خارج میشود (کودتای انتخاباتی)، گفتمان انقلابی و یا تحول طلبی جای آنرا خواهد گرفت. در این مرحله این خیزش مردمی تا کنون جنبه مسالمت آمیز داشته است، و خشونت و از جمله تجاوز به عنف تنها از جانب آدمکشان و تبهکاران رژیم برای ارعاب مردم صورت گرفته است. امید بر آنستکه مردم بتوانند با اتحاد گسترده خود (کارگر، کشاورز، کارمند، سرمایه دار، جمهوریخواه، طرفدار سلطنت، اسلامی، سکولار، چپ، راست، فارس، ترک، کرد، لر، بلوچ، ترکمن، عرب و ...) با استقامت و صبر و مبارزه هر روزه با ناامیدی، و با استفاده از شیوه های مسالمت آمیز مبارزه، ارتجاع حاکم را فرسوده کرده، بزیر کشند. انقلاب ما انقلابی است مدرن، هوشمند و دمکراتیک که دیکتاتوری هیچ طبقه ای را بر نمیتابد. رویکرد این انقلاب در وجه سیاسی به لیبرالیسم و در وجه اقتصادی به عدالت اجتماعی و توجه ویژه به زحمتکشان با استفاده از اهرمهای دولتی است. تجربه 30 سال ستم تحت لوای مذهب، سکولاریسم و یا جدائی دین و دولت را بیکی از شعارهای مرکزی این انقلاب (استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی) تبدیل کرده است. این انقلاب خواهان بازگشت دین به عرصه خصوصی، و بازگشت روحانیت به مساجد است. این انقلاب قصد انتقام جوئی نخواهد داشت، بلکه تنها هدف آن شروع فرایند التیام، بازسازی (بویژه نهادهای مدنی) جامعه و حفاظت از محیط زیست و وارد کردن ایران در جرگه کشورهای متمدن، بازسازی روابط با کشورهای غربی، اسرائیل و کشورهای همسایه بر مبنای استقلال و منافع ملی ایران است.
آقای گنجی در پاسخ به سوال شما "با این رژیم چه باید کرد؟"، پاسخ من سرنگونی رژیم از طریق یک انقلاب مردمی است.
م. چشمه، 30 مرداد 88