Saturday, August 1, 2009

چرا «فرهنگ ايرانی» با «تبعيض» بيگانه است؟ شکوه ميرزادگی


تا جايي که من شنيده و خوانده ام، و لااقل در جهان معاصر، حاکمين هيچ کشوری بيش از حاکمين کنونی ايران مدعی عدالت و انصاف و دادگری نبوده اند؛ در حالی که مردمان سرزمين ما بيشتر از بسياری از مردمان جهان از بی عدالتی و بيداد حاکمين خود رنج برده و می برند. اين بيداد و بی عدالتی، که شدت آن در اين يک ماهه ی اخير به اوج خود رسيده و، در واقع، خود را به صورتی عريان در ديدرس همگان قرار داده، تا آنجا پيش رفته که حتی بسياری از وابستگان و معتقدان حکومت را هم به صفوف اپوزيسيون کشانده است. در جهان ما البته که هنوز مردمان بسياری از کشورهای جهان، و به خصوص جهان سوم، گرفتار ديکتاتوری و بيداد سياسی و اقتصادی هستند اما تفاوت عمده ای که ديکتاتوری موجود در سرزمين ما با آن کشورها دارد اين است که اين بيداد و بی عدالتی، علاوه بر مسايل سياسی و اقتصادی، در تمامی روابط و مناسبات اجتماعی، فرهنگی و حتی روابط کاملاً خصوصی مرذم ريشه دوانده است. در حالی که مردم ما، به دليل بهره داشتن از ثروت های طبيعی، از بيشتر کشورهای جهان سوم امکان گسترده تری برای با سواد و فرهنگ شدن داشته اند و، در عين حال، به دليل رنگارنگی شگفتی آفرينشان از لحاظ نژاد و مذهب و زبان، و به طور کلی فرهنگ، توانسته اند مجهز به جهان بينی وسيعی شوند که سراپا تحمل و سهل گيری و دوری از تعصب است و بيدادگری و بی عدالتی های ناشی از يکه خواهی های عقيدتی را برنمی تابند.
در عين حال، و بدون ترديد، ادامه ی چنين بيداد و بی عدالتی گسترده ای در سرزمين ما نتيجه ی مستقيم ادامه ی تسلط حکومتی است که ساختارش در تبعيض، آن هم در عام ترين و گسترده ترين معنای آن ريشه دارد.
در واقع، اگر چه ممکن است که معنای تبعيض در فرهنگ های مختلف متفاوت باشد اما در همه ی فرهنگ ها يکی از معانی اصلی آن حتماً «بی عدالتی» است. يعنی، به طور کلی و در محدوده ی مسايل اجتماعی، تبعيض برابر است با یکسان نديدن مردمان، گروهی را به گروهی ديگر ترجيج دادن، برخی را به دليل جنسيت، عقيده، مذهب و حتی لباس پوشيدن و رفتارطبيعی از ديگران متمايز کردن و برتر يا پست تر انگاشتن. نمود اين گونه تبعيض ها را می توان در موارد گوناگونی ديد؛ از تقسيم ناعادلانه ثروت در امور اقتصادی گرفته تا بالا و پست نشاندن مردمان در مقامات اجتماعی و تا طبقه بندی و ارزش گذاری امور فرهنگی
من، که در اين سال های اخير ناظر و شاهد سرنوشت اندوهناک ميراث فرهنگی و تاريخی سرزمين مان بوده ام، هر روز بيشتر متوجه شده ام که آنچه ويرانگر اصلی ميراث فرهنگی و تاريخی و حتی طبيعی سرزمين ما بوده، همين اعمال «تبعيض» از جانب حاکمين بوده است. يعنی، اگر چه مسايلی مثل نادانی، ناآگاهی، بی لياقتی، سودجويي و کمبودهای ذهنی ديگر هم در اين تخريب ها دخالت داشته اند اما همه ی آن ها نيز از همين تبعيضی سرچشمه گرفته اند که در اساس و پايه ی تفکر حاکم بر اين حکومت وجود داشته و دارد

چگونگی کارکرد تبعيض در قلمرو ميراث فرهنگی
سی سال است که، از ديد مسئولين حکومت اسلامی، ميراث فرهنگی و تاريخی سرزمين ما بر دو دسته تقسيم شده اند: آثار طاغوت و آثار اسلام. يعنی، هر آنچه که متعلق به ايران قبل از اسلام است، بخاطر ارتباطشان با «طاغوت» کلاً «بی ارزش» محسوب شده و، پس، قابل دزديدن و قاچاق و گاه هم قابل نابود شدن بوده اند.
بگذريم که در خود آثار متعلق به اسلام هم تبعيض وجود دارد. به اين معنی که تنها آثار مربوط به شيعيان، و يا چسبانده شده به اسلام شيعی، قابل احترام و نگاهداری و رسيدگی تام و تمام هستند و آثار متعلق به اهل تسنن، يا بخش های ديگر اسلام، اگر چه (لااقل) در رده ی آثار طاعوتی نيستند اما زياد هم مورد علاقه و اهميت قرار ندارند و همچنان در چهارچوب تبعيض عقيدتی قرار دارند
در سی سال گذشته، و به خصوص در چهار سال دولت احمدی نژاد و مأمورانش در سازمان ميراث فرهنگی، تقريباً هر اثری که مربوط به دوران قبل از اسلام بوده مورد بی توجهی و تخريب ـ در صورت ها و درجات مختلف ـ قرار گرفته اند. در مورد اين بی توجهی فقط کافی است تا نگاهی به ليست بلندبالاي «قاچاقچيان غيرخودی» ی دستگير شده ای بياندازيم که در حال جابجايي آثار تاريخی ما بوده اند، يا فهرست حفاران ظاهراً غيرمجازی را بنگريم که در تخريب اين آثار دست داشته اند. و نيز توجه کنيم که، جز در دو ـ سه مورد، به آرامگاه هيچ امام و امامزاده ای دستبرده زده نشده است و آن دو ـ سه مورد هم به قبر امامزاده هايي مربوط بوده که در زير خود آتشکده ای را نهان داشتند.
من در اين ستون، و نيز در مطالب ديگرم، بارها نام آثاری را که به صورتی مستمر در معرض تخريب و يا نابودی و يا خصوصی سازی قرار داشته اند ذکر کرده ام؛ آثاری که ولی فقيه به صراحت آنها را «متعلق به جباران تاريخ » می داند. به عنوان نمونه، آيت الله خامنه ای در سفری که به استان فارس داشت، در مورد آثار شکوهمند بازمانده از عهد هخامنشيان، در مقابل خبرنگاران و به صراحت گفت که: «اين آثار متعلق به جباران تاريخ ايران است و نفرت از استبداد و جباريت، اين گونه آثار را در چشم و دل انسان ها، از جمله متدينين، بي‌جاذبه مي‌کند». او، به عنوان رهبر حکومت اسلامی، با بيان اين سخنان فتوای مجاز بودن همه ی اين گونه تخريب ها را صادر کرد و نشان داد که در همه ی دوران حکومت خود و وابستگان فکری اش چگونه ديدی در مورد آثار قبل از اسلام کشورمان بر حکومت اسلامی حاکم بوده است. پس، جای تعجبی نيست که احمدی نژاد می تواند با اعتماد تمام فرمان آبگيری سد سيوند را صادر کرده و دشت و تنگه ی باستانی و منحصر بفرد بلاغی را به آب ببندد و از هيچ فرد، و سازمان و هيچ اعتراضی نهراسد
بياد آوريم که همين جوانان صبور و آرام و صلح جوی ايران که اکنون صبوری از دست داده و «جمهوری ايرانی» را به جای «جمهوری اسلامی» فرياد می کنند، پيش از اين اقدام شرم آور احمدی نژاد و شرکا، با در دست داشتن پلاکارد های خود به در «بيت» رهبری رفتند تا به ايشان «التماس» کنند. بله، می گفتند: «می رويم تا به ايشان التماس کنيم که نگذارند تنگه بلاغی و آثار هزاران ساله ی آن را به آب ببندند». اما ولی فقيه، نشسته بر اريکه ی تکبر فرعونی خويش، و بنا بر تبعيضی که در جهان بينی او فرض مسلم حاکميت اسلام است، نه تنها راهشان ندادند بلکه مسئول دفترشان با همان گونه تکبر پاسخ شان گفتند که: «ولايت عظمی وقت اين کارها را ندارند. اصلا اين تنگه بلاغی چی هست؟» آن جوان ها بعداً نقل می کردند که «طرف نمی دانست تنگه ی بلاغی خوراکی است يا پوشيدنی».
و نه تنها تنگه بلاغی و پاسارگاد، که تک تک آثار گذشته ی پيش از اسلام ما در پوششی از نفرت تبعيض آلود اين آقايان قرار داشته و هنوز هم دارد؛ از هرمز اردشير بگيريم، که چراگاه گاوها و مرکز فرو ريختن زباله های شهرداری شده، تا چهارباغی که به جرم ساخته شدن بر فراز آتشکده ها ی ايرانی دليل کافی برای مورد نفرت قرار گرفتن را با خود دارد؛ و تا رنگ پاشيدن بر و در هم شکستن نقش های منحصر به فرد معابد هزاران ساله ای که متعلق به مذاهب ديگر ايرانی اند؛ يا خراش دادن و نابودی کلمات کتيبه هايي که در آن از «شادمانی» و «مهربانی» سخن رفته است، تا شاخ دکل گذاشتن بر دو سوی آرامگاه فردوسی بزرگی که جرمش حتماً سخن گفتن به نکويي از مردمان قبل از اسلام و برخی از «جباران تاريخ» بوده است.
شدت و عمق تخريب ناشی از اين تبعيض به حدی است که می بينيم حتی قرار گرفتن در ثبت جهانی سازمان های بين المللی هم نتوانسته است اين آثار را از بلایی که دائماً بر سرشان می آيد نجات دهد. حتی می توان گفت که اين تشخيص و گراميداشت جهانی آن ها را مورد خشم و نفرت بيشتری هم قرار داده است. خشم از اينکه چرا هر چه که آن ها دوست نمی دارند اما مجبور می شوند، به خاطر خواست مردم و اصرار فرهنگ دوستان و به خصوص خود يونسکو، به هيئت های ژوری بين المللی مرکب از اهل فن جهان بسپارند به اتفاق آرا مورد قبول قرار می گيرد. کافی است اگر در صحت اين نکته شکی داريد نگاهی به وضعيت ده اثر ثبت شده در آثار جهانی ما بياندازيد و خبرهای مربوط به آن ها را تعقيب کنيد تا ببنيد که هم اکنون در چه شرايطی قرار دارند.
در سراسر چهار ـ پنج سال اخير، اگر نگاهی حتی گذرا به گفته های مسئولين مختلف کشور، و به خصوص سازمان ميراث فرهنگی، بياندازيم متوجه می شويم که چگونه سايه شوم اين بی عدالتی بزرگ ناشی از تبعيض های مذهبی بر ميراث تاريخی و فرهنگی ما افتاده است.
هرکس که به اهميت و ارزش ميراث های فرهنگی و طبیعی و تاريخی ما واقف باشد و حفظ و نگاهبانی از اين آثار را وظيفه ی هر فرد متمدنی بداند، طبعاً نخواهد توانست که در کار حفظ و نگاهداری آثار به جای مانده از اقوم و قبيله ها و مذاهب و ملل مختلف تفاوتی قايل شود اما نگاه مسئولين حکومت مسلط بر ايران نسبت به آثار تاريخی بجا مانده از عهد ماقبل اسلام، و يا مردم پيرو مذاهب ديگر، و عملکرد ناشی از آن هميشه مغرضانه و جهت دار بوده است.
مثلاً، دو سال پيش، وقتی که همه ی فرهنگدوستان ايران خود را به آب و آتش می زدند و به مراجع بين المللی همچون يونسکو نامه می نوشتند تا از آبگيری سد سيوند جلوگیری کنند، آقای حداد عادل، که علاوه بر رياست مجلس شورای اسلامی، شخصيت طراز اول اين حکومت نيز تلقی می شوند، طی نامه ای به سازمان يونسکو (در فوريه 2007)، خواستار «اقدام عاجل» برای جلوگيری از تخريب بخشی از ديوار مسجد الاقصی شد! بی آنکه حتی يک بار دهان باز کرده و از تخريب دايم ميراث فرهنگی و تاريخی ايران شکوه کند. مقامات حکومت اسلامی وظيفه ی خود دانسته بودند که در ارتباط با تخريب بخشی از ديوار مسجد الاقصی معترض شوند و حتی حاضر به تقبل هر نوع هزينه ای برای تعمير آن شدند. من می پذيرم که مسجد الاقصی هم جزو ميراث بشری همه ی آدميان است اما آيا اگر شخصی کلاً به «ميراث تاريخی و فرهنگی بشری» علاقمند باشد ممکن است که دلش برای يک بخش از ميراث بشری بسوزد و نسبت به بخش ديگری از اين ميراث، بی اعتنا باشد؟
آقای عادل خطاب به مدير کل يونسکو نوشت: «اين روزها، بر خلاف کنوانسيون‌ها و مقررات بين‌المللی مربوط به حفظ ميراث فرهنگی و تاريخی متعلق به همه ی بشريت، تخريب میراث فرهنگی توسط رژيم اسرائيل تشديد شده است»؛ اما نديد که چگونه مردمان کشوری که او رئيس مجلس شورای آن است مدت هاست که در مورد هر اقدام تخريبی دولت ايران، که «بر خلاف کنوانسيون‌ها و مقررات بين‌المللی» است، دست به سوی يونسکو دراز می کنند اما، به خاطر ناکارآمدی و نقص اصولی که سازمان يونسکو بر بنياد آنها بوجود آمده، صدايشان بجایی نمی رسد. آيا نديد که حتی اعتراض های خشک و خالی سازمان يونسکو صرفاً به سطل های آشغال سازمان ميراث فرهنگ سپرده می شود؟
يا همين ماه پيش بود که مسئولين سازمان ميراث فرهنگی در دولت احمدی نژاد براه افتادند و به عراق رفتند تا در رکاب سفير ايران در آن کشور در مراسمی شرکت کنند که طی آن «کتيبه» ای را که برای گنبد حرم امام اول شيعيان بازسازی شده بود در جايش نصب کنند. اين کتيبه که به خط فارسی است و ابياتی در مدح حضرت علی بر آن نوشته شده در جريان جنگ و خرابکاری های تروريستی فرو ريخته بود و دولت احمدی نژاد آن را به ايران آورده و مرمت و بازسازی کرده بود و اکنون مآموران اعزامی آن را با سلام و صلوات سر جايش می گذاشتند. اشتباه نکنيد. من اين عمل را رد نمی کنم اما عقيده دارم که اين کار بسيار بجاتر و زيباتر بود اگر همين آقايان ـ فقط در همين مدت چهار سال (کاری به گذشته ندارم) ـ به عنوان نمونه، يک کتيبه ی ايرانی را (فقط يک کتيبه را) مرمت می کردند. آنها نه تنها چنين نکرده اند، سهل است، ده ها کتيبه را ويران ساختند؛ که يکی از مهم ترين شان کتبيه ای در خارک بود که سند مالکيت تاريخی ايران بر آن خليج را در خود داشت و «لباس شخصی های فرهنگی» آقايان، زير چشم بسيجی هايي که پشه ی جنبده ای را هم در هوا می زنند، به شکلی کاملاً عمدی، با چکش خردش کردند و اکنون نيز پيکر مجروحش در گوشه ای رها افتاده است.
چندی پيش، همايش «روز جهانی بناها و محوطه های تاريخی» در تهران برگزار شد. چه نام شکوهمندی! اما در همين همايش، آقای فريبرز دولت آبادی، معاون ميراث فرهنگی و گردشگری در دولت آقای احمدی نژاد اظهار داشت که: «شاخص ترين بناهای تاريخی کشور، بناهای مذهبی اند و تمام معماران تلاش کرده اند ناب ترين هنرهای خود را در آنجا به نمايش بگذارند». ايشان، به عنوان معاون سازمانی که کارش توجه به، و نگاهداری از، ميراث فرهنگی سرزمين ما است، حتی نمی توانست توضيح دهد که معيار تشخيص اين «ناب بودن» چيست و تنها وقتی که از ديدگاه يک آدم مذهبی به آفرينش های هنری و فرهنگی نگريسته شود است که که ذهن تبعيض گذار کار خود را می کند، وگرنه آسان می توان ناب ترين آفريده های معماران بزرگ جهان و ايران را در آثار غير مذهبی نيز ديد و تشخيص داد که آن ها نيز همان ارزش هنری و فرهنگی را دارا هستند که آثار مذهبی مهم جهان واجد آنند
تأکيد دوستداران و کوشندگان فرهنگی بر عنوان «ميراث فرهنگی و طبيعی ايران» (و نه صرفاً اسلام) درست به دليل چاره جويي برای «رفع تبعيض» از اين آثار است. کما وقتی اثری را «ايرانی» می خوانيم، در واقع، نشان می دهيم که در سایه ی اين صفت آثار تمامی مذاهب و فرهنگ های سرزمين مان، بدون اندک تبعيضی، جا دارند چرا که «فرهنگ ايرانی» ما مجموعه ی رنگارنگی است از تمامی مذاهب، باورها، سنت ها، زبان ها و هنرها. شاهد آشکار اين ادعا وجود و حضور هزاران اثر تاريخی ـ از آتشکده گرفته تا کليسا و کنشت و مسجد ـ است که از بازمانده های اولين دوران های زندگی بشر در فلات ايران گرفته تا آثار باقی مانده از مهاجمينی چون اعراب و مغول ها را در بر می گيرند و همگی پايه ها و ستون های سقف بلند «فرهنگ ايرانی» را می سازند
اما هنگامی که اين آقايان از عنوان «ميراث فرهنگی اسلامی» استفاده می کنند، حتی برای آثار ايرانی، در واقع، نه تنها بخش عظيمی از فرهنگ و تاريخ ملت ايران را نفی می کنند بلکه اين نفی شامل حال کل ميراث فرهنگ بشری نيز می شود؛ فرهنگی که اگر اهميتی «بشری» دارد به دليل رنگارنگی و بيرون از چارچوب تبعيض قرار گرفتن آن است و بس.
اول آگوست 2009
http://shokoohmirzadegi.com/