Friday, August 7, 2009

هیچ بازگشتی وجود ندارد _ الاهه بقراط

کسی نمی‌داند مردم تا کجا و جنگ قدرت درون جمهوری اسلامی تا کجا پیش خواهد رفت. یک چیز را اما همه اگر تا 22 خرداد نمی‌دانستند، امروز دیگر می‌دانند یا توقع می‌رود که بدانند: اگر مردم می‌توانستند در چهارچوب این نظام به برخی حقوق خود برسند، قطعا با شرکت «هشتاد و پنج درصدی» خود رسیده بودند! دیگر موضوع بر سر بازگشت نیست. بر سر عبور است. همان گونه که «رأی» هشتاد و پنج درصدی به نظام، به بحران مشروعیت آن انجامید، «بازگشت» به اهداف انقلاب اسلامی و افکار «امام خمینی» نیز جز به عبور از آن منجر نخواهد شد.
*****

کیهان لندن 06 اوت 2009

www.alefbe.com

هیچ بازگشتی وجود ندارد

حالا که زدند و بردند و کشتند، می‌گویند «نباید حقوق متهمان را نادیده انگاشت» و «امنیت کشور با تحقیر مردم و اعمال خشونت حاصل نمی‌شود» (آیت‌الله دری نجف آبادی دادستان کل رژیم) و یا «نسبت به بازداشت شدگان اخیر حداکثر رأفت اسلامی اعمال شود» (احمدی‌نژاد رییس جمهوری رژیم). به راستی، جان‌هایی را که از دست رفت با کدام «حقوق» و کدام «رأفت» می‌توان جبران کرد؟ با کدام «حقوق» و «رأفت» است که خانواده‌هایی که عزیزان خود را از دست داده‌اند، به اشکال مختلف مورد فشار و آزار و ارعاب قرار می‌گیرند؟ اصلا کدام «حقوق» و کدام «رأفت» به حکومت و زمامداران اجازه می‌دهد مردم را به دلیل اعتراض، گروه گروه دستگیر و شکنجه کند، در زندان‌ها به قتل برساند و یا در برابر چشم همگان در خیابان‌ به گلوله ببندد؟

پل‌های خراب
گزارشگران بدون مرز تا امروز نام بیش از هفتاد نفر را منتشر کرده‌اند که در هفته‌های اخیر در اعتراضات خیابانی و یا در زندان‌ها کشته شده‌اند. از بسیاری از دستگیرشدگان نشانی در دست نیست. سرنوشت آنها که جزو افراد شناخته شده نیستند مبهم است. با نزدیک شدن مراسم تنفیذ و سوگند احمدی‌نژاد، امید به آزاد شدن برخی از دستگیرشدگان، به ویژه افراد شناخته شده «اصلاح‌طلبان» بیشتر می‌شود بدون آنکه بتوان اطمینانی به آن داشت.
در چنین شرایطی، پیش از آنکه عده‌ای آزاد شوند، عده دیگری در اعتراضات تازه دستگیر می‌شوند. خشونت عریان رژیم اسلامی در ایران تا بدانجا رسیده است که صدای خودی‌های نظام را نیز در آورده است. کشته شدن فجیع محسن روح‌الامینی فرزند جوان یکی از مشاوران محسن رضایی، از زمامداران مؤثر نظام و یکی از چهار نامزد تأیید شده توسط شورای نگهبان در رأی‌گیری 22 خرداد که در عین حال تنها نامزدی است که ریاست جمهوری احمدی‌نژاد را تبریک گفته و همزمان برای اطمینان، مراتب وفاداری بی‌چون و چرای خود را به ولی فقیه نیز ابراز داشته است، برگ دیگری را در سرکوب سی ساله جمهوری اسلامی گشود. برگی که نشان می‌دهد فرزندان زمامداران و مسئولان، اعم از دختر و پسر، علیه پدران خود و نظامی که آنها بر پا داشته‌اند یا به خیابان می‌روند، یا اگر به دلایل گوناگون چنین امکانی را نداشته باشند، با صدای اعتراض مردم همراهی می‌کنند. کم نیستند مسئولانی که در شرایط کنونی نه تنها در برابر پاسخگویی به مردم ایران قرار گرفته‌اند، بلکه می‌بایست به همسران و دیگر افراد خانواده خود به ویژه آنهایی که از نسل‌های جوانتر هستند، پاسخ دهند
ترس ناشی از سرکوب وحشیانه، همواره یک وحشت دو طرفه ایجاد می‌کند: یک طرف ترس طبیعی در مردمی که با فضیلت اعتراض آشنا شده و با وجود خشونتی که علیه آنها اعمال می‌شود، دیگر حاضر نیستند به هر تحقیری تن در دهند، و یک طرف ترسی موهوم در وابستگان رژیمی که احساس می‌کنند امنیت و آسایشی را که تا کنون به زور سرکوب برای آنها تأمین شده بود، از دست می‌دهند. این وابستگان در هر رژیمی که رو به سقوط دارد معمولا به سه گروه تقسیم می‌شوند: گروه اول همه چیزش را در چمدان می‌گذارد و می‌گریزد. گروه دوم در کنار مردم قرار می‌گیرد. و گروه سوم که همواره چنان اندک است که بار سنگین هیچ رژیم در حال فروپاشی را نتواند تحمل کرد، تا آخر در کنارش می‌ماند و سرنوشت خود را با آن گره می‌زند.
رژیم جمهوری اسلامی از همان آغاز پیدایش، هر گامی که به جلو برداشت، پلی را پشت سر خود خراب کرد. رژیمی که به ادعای خودش با 98 درصد آرای موافق بر اریکه قدرت تکیه زد، چنان همه را تار و مار کرد و از دور و بر خود تاراند که امروز به جرأت می‌توان آن 98 درصد را در مخالفت با آن مدعی شد. وقتی محمد خاتمی رییس جمهوری پیشین، موسوی نخست‌وزیر پیشین و کروبی رییس مجلس پیشین از «جنایت» در زندان‌ها سخن می‌گویند، به همین دلیل که همه آنها معتقد و ملتزم به رهبری و نظام و قانون اساسی آن هستند، باید باور کرد آخرین پل‌های جمهوری اسلامی پشت سرش در حال خراب شدن هستند

راه آینده
در این میان رفسنجانی به مثابه «سردار سازندگی» به ترمیم یکی از این پل‌های خراب پرداخته است. وی در یکی از آخرین سخنان خود با تأیید رهبری و ابراز امیدواری نسبت به اقدام رهبر برای حل بحران، به انکار جنگ قدرت پرداخت و آن را به قدرت‌های خارجی نسبت داد. وی هم چنین از مجلس و قوه قضاییه خواست مسائل را پیگیری کنند. آیا با این سیاست و توافق با رهبری و حامیانش می‌‌توان به وصله و پینه رژیم پرداخت؟ آیا نظام در شرایطی بسر نمی‌برد که شاید تنها با قربانی دادن بتواند چند صباحی بر عمر خود بیفزاید؟ این قربانیان چه کسانی خواهند بود؟ رفسنجانی در برابر کدام ساخت و پاخت در سطح رهبری می‌تواند به جامعه اعلام کند از آنچه وی در نماز جمعه 26 تیرماه «بحران» نامید عبور شده است؟ وی در آن نماز جمعه چهار خواست مطرح کرد که همگی بر اساس توافق و سازش به دست آمدنی هستند: آزادی دستگیرشدگان اخیر (که منظورش عمدتا افراد شناخته شده «اصلاح‌طلبان» هستند)، «دلجویی از خانواده‌های آسیب‌دیده و عزادار»، «فعالیت رسانه‌های قانونی» و «حرکت صدا و سیما در چهارچوب قانون». این همه یعنی تأمین حقوق خودیهای جمهوری اسلامی در چهارچوب حل «اختلاف خانوادگی» که همگی سردمداران رژیم مدعی آن هستند.
رفسنجانی در تازه‌ترین سخنان خود اما امیدی را که برخی شتابزده به وی بستند، به یأس تبدیل کرد. تار و پود موقعیت سیاسی و اقتصادی خانواده رفسنجانی بیش از آن با عوامل قدرت در هم تنیده است که بتواند به سود مردم خطر کند. رفسنجانی گروگان نقش خود در انقلاب اسلامی و وضعیت‌اش در چهارچوب نظام اسلامی است.
ولی از آنجا که آنچه جریان دارد نه «اختلاف خانوادگی» بلکه یک جنگ قدرت کاملا واقعی است، بعید است زمامداران نظام بتوانند به توافقی دست یابند که منافع همه آنها را تأمین کند. آن هم به ویژه در شرایطی که عنصر مردم وارد معادلات سیاسی شده است. اگر تا کنون آن «بالا» می‌توانست با تکیه بر آرای مردم بین خود به توافق برسد و به تقسیم منابع سیاسی و اقتصادی بپردازد بدون آنکه در آن سهمی برای صاحبان رأی در نظر گرفته باشد، امروز خود مردم آن آرا را باطل و بی‌ارزش اعلام کرده‌اند. این بار توافق نظام در بالا تنها زمانی موفق خواهد بود که بتواند به توافق مستقیم با مردم تبدیل شود. آیا حکومت در شرایط کنونی برای رسیدن به توافق با مردم چه ابزاری در اختیار دارد؟ حقیقتا هیچ!
در این میان شکستن کاسه و کوزه آنچه امروز نظام اسلامی را می‌سازد بر سر احمدی‌نژاد و وزاریش، تحریف واقعیت است. نمی‌توان گفت وزرای احمدی‌نژاد جنایتکارند چرا که از جمله در جنایت‌های دهه شصت و یا قتل‌های زنجیره‌ای در داخل و خارج کشور دست داشته‌اند، ولی نگفت این جنایتکاران در دوران زمامداری چه کسانی به این جنایات مشغول بوده‌اند! چه کسی رهبر بود؟ چه کسانی ریاست دولت‌هایی را بر عهده داشتند که این جنایتکاران در آنها دست به جنایت می‌زدند؟! چه کسانی در آن دوران در مجلس اسلامی و در قوه قضاییه نشسته بودند؟!
تاریخ را نمی‌توان گزینش کرد. این از اخلاقی که ادعا می‌شود نسبت به آن پایبندی وجود دارد، به دور است. راست این است که رویدادهای کنونی حاصل ناگزیر روندی است که جمهوری اسلامی نه از سال 1384 بلکه از همان آغاز انقلاب اسلامی، از ترورهای فردی و سینما رکس آبادان در پیش گرفت و سپس آن را از بام مدرسه رفاه ادامه داد تا به تابستان 67 رسید. بدون آن پیشینه، امکان نداشت 18 تیر 78 به وجود آید. احمدی‌نژاد و دولت‌اش فرزند خلف تمامی سیاست‌ها و سکوت‌های پیشین در برابر جنایات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی رژیم هستند
امروز در بهترین حالتی که برای گروه قانع به «رفتن احمدی‌نژاد» می‌توان تصور کرد کرد این است که احمدی‌نژاد و عده‌ای از پیرامونیان وی قربانی شوند تا نظام جمهوری اسلامی بتواند بر «اختلاف خانوادگی» خود غلبه کند. این اما خودفریبی است. شاید دو سه روز پس از بیست و دو خرداد می‌شد یک بار دیگر از آخرین ظرفیت‌های نظام برای جلب اعتماد مردم سوء استفاده کرد. امروز اما دیگر با عریان شدن جنگ قدرت و خشونتی که در خدمت آن علیه مردم به کار گرفته می‌شود، قربانی کردن هیچ فرد و هیچ دولتی دیگر پاسخگوی شرایط سیاسی و اجتماعی کنونی نیست. کسانی که گمان می‌کنند توافق در «بالا» الزاما آرامش در «پایین» را به دنبال خواهد داشت، سخت در اشتباهند. این مردم سفره رنج سی ساله خود را گشوده‌اند و آن را در شعارهای خود بر زبان می‌آورند. می‌توان خواست سیاسی خود را به جای خواست مردم گذاشت. لیکن این بدین معنی نیست که واقعیت نیز منطبق بر خواست ما شده است!
کسانی که تنها مخالف دولت هستند و نه نظام، کسانی که می‌خواهند نظام بماند ولی دولت برود، نه تنها درست مانند خامنه‌ای خواست مردم را ندیده‌اند، بلکه تلاش می‌کنند به نمایندگی خودساخته از سوی مردم به مخاطبان خود بقبولانند «مردم» خواهان رفتن نظام نیستند و می‌خواهند در چهارچوب همین نظام و همین قانون اساسی به برخی از حقوق خود دست پیدا کنند. تکرار بیمارگونه این ادعا که هیچ تفاوتی با ادعای پیش از رأی‌گیری بیست و دو خرداد ندارد، و تو گویی در این چند هفته هیچ اتفاقی در ایران روی نداده است، اینک بیشتر به یک سماجت و عناد ایدئولوژیک تبدیل شده است تا واقع‌بینی و عمل‌گرایی که همین عده همواره ادعایش را داشتند.
کسی نمی‌داند مردم تا کجا و جنگ قدرت درون جمهوری اسلامی تا کجا پیش خواهد رفت. یک چیز را اما دیگر همه اگر تا 22 خرداد نمی‌دانستند، امروز دیگر می‌دانند یا توقع می‌رود که بدانند: اگر مردم می‌توانستند در چهارچوب این نظام به برخی حقوق خود برسند، قطعا با شرکت «هشتاد و پنج درصدی» خود رسیده بودند! رأی آنها اما چماق و گلوله شد و خودشان را هدف قرار داد. در چنین شرایطی، آن تفکر و آن نیرویی بخت پیروزی خواهد داشت که بتواند با مردم به توافق برسد و خود را با خواست آنها که بسی فراتر از توان جمهوری اسلامی و ورای تمایل برخی از نیروهای سیاسی است، تطبیق دهد. امروز دیگر موضوع بر سر بازگشت نیست. بر سر عبور است. همان گونه که «رأی» هشتاد و پنج درصدی به نظام، به بحران مشروعیت آن انجامید، «بازگشت» به اهداف انقلاب اسلامی و افکار «امام خمینی» نیز جز به عبور از آن منجر نخواهد شد