Sunday, August 2, 2009

اكبر گنجي شكنجه گر ديروز , ازادي خواه يا فريبكار امروز ؟

داريوش اقبالي خواننده مشهور و محبوب ايراني در مصاحبه با صداي امريكا دليل عدم شركت خود در اعتصاب غذا گنجي را در چندين تماسي كه با گنجي داشته انحصارطلبي گنجي دانسته و از شركت در اعتصاب غذا منصرف شده است
گفته ميشود گنجي در اين مراسم از مصاحبه با شبكه اسراييلي خودداري كرده و حتي شعار مرگ بر اسراييل سر داده اند
و همچنين گفته ميشود كه در ليست پاياني گنجي نام خانم هما سرشار را بدليل مصاحبه با شبكه اسراييلي حذف نموده است
گنجي بايد در عمل ثابت كند كه ازادي خواه است نه در شعار و چه زيباست كه سري به نقاش مشهور و شريف ايراني داوود روستايي بزند و از اين قرباني دوران شكنجه گريش عذر خواهي كند و به جاي نقش شكنجه گر ديروز و فريبكار امروز نقش ازادي خواه را داشته باشد تا مصداق شعر زير نباشد
پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است
تربیت نا اهل را چون گردوکان بر گنبد است

-----------------------------------------------------------

تلقی فاشیستی از آزادی بیان و... شهباز نخعی

هرکس با رژیمی خودکامه

مبارزه کند و یا زندانی شود،

آزادی خواه نیست. آزادی خواه

می بایست دقیقا در نظام فکری

و مبانی نظری خود جایگاه

آزادی و دموکراسی و حقوق بشر را روشن نماید".

(مانیفست جمهوری خواهی، فروردین 1381، زندان اوین، اکبر گنجی).

* * *

من نیز مانند هزاران هم میهن دوستدار و هوادار اکبر گنجی هستم. در ده- دوازده سال گذشته بیشتر نوشته های او را خوانده ام و زمانی که در زندان بود، از راه نوشتن مطلب و امضا تومار، در حد توان خود برای آزادی اش تلاش کردم. سه سال پیش، زمانی که در ایتالیا بسر می برد، مصاحبه هایش با نشریه های معتبر ایتالیایی را ترجمه و منتشر کردم.

برای این دوستداری و هواداری خود نیز چند دلیل دارم:

نخستین دلیل این است که اکبر گنجی را انسانی قابل انعطاف و تحول پذیر می دانم و این صفت با ارزشی است. این که یک جوان قشری متعصّب حزب اللهی، که به گفته برخی به صورت دختران و زنان بدحجاب اسید می پاشیده، به انسان آزادی خواه و روشنفکری بدل شود که همه جزم ها را از لوح اندیشه بزداید، برای من ارزشمند و قابل احترام است.

دلیل دیگر، استعداد اکبر گنجی برای آموختن و آموزاندن است. او نه تنها خود تشنگی و اشتیاق زیادی برای آموختن دارد، بلکه علاقمند به آموزش آموخته های خود به دیگران نیز هست. این خصلت نیز با آن که در مواردی می تواند، به دلیل پخته نبودن و قوام نیامدن آن "آموخته" ها، آنقدر که او می پندارد برای دیگران مفید نباشد، اما به نظر من به هرحال خصلتی مثبت و ارزشمند است.

دلیل سوم، پایداری و ایستادگی فوق العاده اکبر گنجی در دفاع از باورها و ایده هایش است. این پایداری و ایستادگی که زمینه ساز شهرت و محبوبیت جهانی اوست، تاکنون برایش پرداخت بهایی سنگین ـ بیش از 6 سال زندان، 80 روز اعتصاب غذا و تحمل سختی های دیگر ـ را دربرداشته است.

نام اکبر گنجی پس از دوم خرداد 1376 بر سر زبان ها افتاد. از او دهها مقاله و مصاحبه در نشریات اصلاح طلب چاپ شد که در سال 1378 در قالب دو کتاب با عنوان های: "عالیجناب سرخپوش و عالیجنابان خاکستری" و "تلقّی فاشیستی از دین و حکومت" منتشر شدند و کتاب اوّل، تنها در مدت یک سال، به چاپ چهاردهم رسید که برای ایران رویدادی اگر نه بی سابقه، دست کم نادر است. در تمام این نوشته ها، اکبر گنجی با بیانی صریح و بدون ابهام، تمامیت خواهی و اقتدارگرایی حکومت مذهبی، بویژه دو دوره ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، را زیر مهمیز تند انتقاد گرفت و به هواداری از حقوق مردم و آزادی و دموکراسی پرداخت.

به عنوان نمونه، در فرازهایی از کتاب "تلقّی فاشیستی از دین و حکومت" می خوانیم:

ـ "اگر همه آدمیان، تنها به جز یک تن، به عقیده ای باشند و آن یک تن بر عقیده ای مخالف، خاموش کردن او به همان اندازه نارواست که اگر او به فرض آن که می توانست، بر آن می شد تا همگان را به خاموشی وادارد". (ص 48، به نقل از جان استوارت میل).

ـ "آیا همان طور که انسان ها حق انتخاب میوه های مختلف (هلو، سیب، انگور، خیار و...) را دارند، حق انتخاب اشکال مختلف حکومتی را ندارند؟ آیا کسی مجاز است به انسان ها بگوید فقط باید هلو بخورید؟". (همان کتاب، ص 101).

ـ "توتالیتر یا فاشیست کسی است که می خواهد بر انسان ها و کل جامعه چیرگی تام پیدا کند. هدف چیرگی تام این است که همه انسان ها را به یک انسان واحد تبدیل کند؛ یعنی تمایز و تکثر انسان ها را نمی پذیرد. همه باید یک جور احساس کنند، یک جور بیندیشند و یک جور سخن بگویند. از نظر آنها پذیرفته نیست که در یک جامعه انسان های مختلفی با فکر، سلیقه و سبک های زندگی مختلف داشته باشیم". (همان کتاب، ص 192 – 193).

ـ "فاشیست ها برای این که سیطره و چیرگی تام بر جامعه پیدا کنند، راه اوّلش این است که شخصیت حقوقی افراد را بکشند. یعنی افراد را از حقوق مدنی محروم کنند". (همان کتاب، ص 193، به نقل از خانم هانا آرنت).

ـ "از نظر جامعه شناختی فاشیسم محصول فشارهای روحی ناشی از عصر مدرنیسم، گسیختگی اجتماعی، جامعه توده ای و برخاسته از احساس ترس و نا امنی طبقاتی است که از فرآیند نوسازی و تاجرمآب شدن جامعه زیان دیده است. طبقات سنّتی جامعه بویژه طبقات متوسط در حال افول در فرآیند نوسازی، امنیت و آرامش مالوف خود را از دست می دهند و از آزادی هایی که جامعه مدرن به همراه می آورد گریزانند و ازهمین رو با پیدایش جنبش و ایدئولوژی و رهبری فاشیستی خود را در دامن آن می افکنند تا از این آزادی نامطلوب بگریزند و امنیت سنّتی از دست رفته را در درون ایدئولوژی توتالیتر و فراگیری بازیابند". (همان کتاب، ص 206 – 207).

ـ "جامعه مدنی قلمرو منافع فردی است؛ جایی است که افراد در آن وجود دارند و به دنبال منافع اقتصادی ـ سیاسی ـ فرهنگی خودشان هستند. در جامعه مدنی هرکس به دنبال هدف خاص خودش می گردد و می خواهد آن نحوه از زندگی و معیشتی را داشته باشد که خودش مطلوب می داند". (همان کتاب، ص 208).

ـ "افراد واجد استعداد فاشیستی دارای چند خصوصیت هستند: ... به فرافکنی و مشاهده نیات خصمانه در جهان خارج تمایل دارند، یعنی هرکس را که مثل او فکر نمی کند یا رفتار نمی کند؛ بیگانه، دگراندیش، غربزده، آشغال، کثافت، تروریست خطاب می کند. اینان افراد جامعه را به درون گروه و برون گروه تقسیم می کنند و برون گروه ها را دشمن تلقّی می کنند... به جای آزادی بر نظم و اطاعت تأکید بسیار دارند". (همان کتاب، ص 213).

فزون بر آنچه که از کتاب "تلقّی فاشیستی از دین و حکومت" نقل شد، در "مانیفست جمهوری خواهی" اکبر گنجی که در فروردین 1381 در زندان اوین نوشته شده نیز می توان خواند:

ـ"نظام سیاسی مطلوب برای تحقق بخشیدن به حقوق، آزادی ها و کرامت فردی انسان ها شکل می گیرد".

ـ"مهم ترین محل انتخاب گری انسان دنیای فکر، اندیشه و عقاید است. برای انسان باید این امکان وجود داشته باشد که آزادانه با آراء و افکار و اندیشه های متعارض روبرو شود و آزادانه دست به انتخاب بزند".

طبیعی است که انسانی با چنین اندیشه های روشن و والا، سطح انتظار و توقّع را در دوستداران و هواداران خود بالا می برد. کم ترین این انتظار و توقّع ها، این است که کنش و کردار او با اندیشه هایش هماهنگ بوده و واعظ غیر متعظ نباشد.

هفته گذشته، اکبر گنجی بانی و سازمان دهنده رویدادی بود که چندوچون آن مرا، به عنوان یک دوستدار و هوادار، اگر نه بدبینی، دست کم دچار سرخوردگی کرد!

به گزارش "میزان پرس"، در فراخوان مشترک اکبر گنجی و 26 شخصیت شاخص دیگر: "...به مدّت سه روز از 31 تیر تا 2 مرداد (22 تا 24 جولای) در برابر مقر سازمان ملل متحد در نیویورک دست به اعتصاب غذا خواهیم زد تا صدای مظلومیت مردم شریف ایران زمین را به گوش جهانیان برسانیم".

شوربختانه شیوه برپایی و برگزاری این همایش به گونه ای بود که در تضاد آشکار با اندیشه های اکبر گنجی ـ که مختصری از آن را در بالا خواندید ـ قرار داشت. در این فراخوان به اعتصاب غذا و تحصّن، اکبر گنجی و یارانش اعلام کردند که شرکت کنندگان حق همراه داشتن هیچ گونه پرچم و یا سر دادن شعارـ جز آنچه که مورد تأیید برگزارکنندگان است ـ را ندارند!

با خواندن این مطلب، من در عین شگفت زدگی، کوشیدم با توسّل به ضرب المثل "انشاءالله گربه است" به خود بقبولانم که این گردهمایی یک محفل خصوصی روشنفکری است و به این اعتبار شاید ـ بر شاید تأکید می کنم ـ حق داشته باشند سلیقه شخصی خود را به کسانی که به کسب افتخار حضور دراین محفل خصوصی روشنفکری اصرار داشته باشند، تحمیل نمایند!

خواندن متن مصاحبه 20 تیر ماه اکبر گنجی با رادیو فردا، این توجیه گری دوستدارانه و هوادارانه مرا نقش برآب کرد:

رادیو فردا: " آیا امکان دارد از اقشار دیگرهم به این اعتصاب غذا بپیوندند؟".

اکبر گنجی: " در این بیانیه روشنفکران نامی ایران از تمام ایرانیانی که در امریکا هستند دعوت کرده اند که در این برنامه به صورت تحصن شرکت کنند"!

این پرسش و پاسخ نشان می دهد که دعوت نه منحصر به یک گروه خصوصی روشنفکری، بلکه دعوت عام بوده است. با این ترتیب، پرسش من این است که اکبر گنجی ـ با آنهمه ادعای آزادی و آزادگی و آزادی خواهی و روشن بینی و روشن گری و روشنفکری ـ چگونه و با چه حقّی به خود اجازه داده که برای شرکت کنندگان در یک دعوت عام، تکلیف معین کند که چه در دست بگیرند یا نگیرند و چه بگویند یا نگویند؟!

خانم جودی ویلیامز، برنده جایزه صلح نوبل، در روز جهانی همبستگی با مردم ایران ـ 25 جولای ـ می گوید: "دنیا باید بداند و بشنود که مردم در همه جا از حقّ مردم ایران برای آزادی بیان حمایت می کنند".

کاش اکبرگنجی به اندازه خانم جودی ویلیامز به آزادی بیان مردم ارج می نهاد و توجه می کرد که آزادی بیان اگر به "ولی، اما، اگر و..." آلوده شود دیگر آزادی بیان نیست و حقوق بشر چنانچه به "به شرط آنکه..." مقید گردد، سرنوشتی مانند حقوق بشر اسلامی پیدا می کند!

آیا من نوعی، به عنوان یک دوستدار و هوادار، حق ندارم با استناد به نقل قول های بالا، از اکبرگنجی دعوت کنم به بازبینی عملکرد خویش بپردازد و از خود بپرسد: آیا این عملکرد یک تلقّی فاشیستی از آزادی بیان و حقوق بشر نیست؟!

ایمیل نویسنده: snak1@live.ca

-----------------------------

سرکوب گران دیروز ، فریب کاران امروز_ در حاشیه تظاهرات 25 جولای در نیویورک

به دعوت سازمان عفو بین المللی و با همکاری نهاد های دیگر "حقوق بشری" ، در روز 25 جولای 2009 ، تظاهراتی سراسری در نقاط مختلف دنیا جهت آزادی زندانیان سیاسی ایران که در خیزش های بزرگ اخیر در سیاه چال های رژیم جمهوری اسلامی در زیر شکنچه به سر میبرند صورت گرفت. در شهر نیویورک نیز جمعی از ایرانیان مقیم این شهر برای دفاع از زندانیان سیاسی در بند ، در این تظاهرات شرکت کردند.

به اتفاق تنی چند از رفقا و ایرانیان مترقی ساکن نیویورک ، جهت حمایت از مبارزات مردم ایران و افشای ماهیت کلیت نظام جمهوری اسلامی ، با حمل بنر بسیار بزرگ پنج متری که نمایانگر تصاویری از جنایات رژیم ددمنش و شعار های "جمهوری اسلامی ، با هر جناح و دسته ، نابود باید گردد" و "سرنگون باد رژیم جمهوری اسلامی" به زبان انگلیسی و شعار زندانی سیاسی آزاد باید گردد- شکنجه و اختناق نابود باید گردد ، در این تظاهرات ، مستقلا شرکت کردیم.

وجود این بنر که به نحو بسیار گویائی جنایات سبعانه رژیم جمهوری اسلامی را نمايش داده است ، توجه بسیاری از شرکت کنندگان در تظاهرات را جلب کرد و مورد استقبال بسیاری از ایرانیان و آمریکایی ها قرار گرفت. دیدن این تصاویر ،که بسیاری ناباورانه و با تاثر به آن می نگریستند درجه خون آشامی رژیم جمهوری اسلامی را برای رهگذران با عينيت تمام به نمايش می گذاشت.

دیری نپایید که در محاصره تعدادی "سبز پوش" که به ظاهر خود را مسئول و نماینده "سازمان عفو بین الملل" خطاب میکردند قرار گرفتیم. آن ها با هراس و اضطرابی که در چهره ها و صدایشان موج میزد سوال میکردند که این بنر چیست ؟؟؟ یکی از رفقا بسیار صبورانه توضیح داد که این بنر نشان دهنده فقط گوشه ای از جنایات رژیم جمهوری اسلامی در برابر مبارزات مردم ایران است و در این شرایط وظیفه هر انسان آزادیخواهی است که صدای اعتراضات و مبارزات مردم داخل کشور را به هر طریق ممکن ، به گوش جهانیان برساند. "مسئولین" هراس زده ، که خیلی مشخص بود از افراد موجود در صف مقدم تظاهرات - اکبر گنجی و سایر اصلاح طلبان حکومتی ، که همان سرکوبگران دیروز و فریبکاران امروز می باشند- دستور میگرفتند ، مرتب در حال رفت و آمد و مشورت با آنان بودند. یکی از همان "مسئولین" در ابتدا در حالی که خیلی سعی میکرد در جلوی چشمان مردم مودبانه رفتار کند ، به ما نزدیک شد اما به محض آنکه نوشته های روی بنر را خواند نتوانست جلوی خودش را بگیرد و بی اختیار چندین بار تکرار میکرد "براندازی نه ، براندازی نه ، براندازی نه " که این حرف او باعث شد که دیگران از او سوال کنند چرا براندازی نه ؟ و او بی اعتنا به سئوالات ، از ما می خواست که بنر را فورا جمع کنیم. در مقابل ، ما هم با پا فشاری بر حق آزادی بیان خویش ، همگی برای مردم ضرورت طرح شعار سرنگونی کلیت رژیم را توضیح میدادیم . در تمام این مدت ، مردمی که برای حمایت و دفاع از مبارزات مردم ایران به این تظاهرات آمده بودند با حمایت از ما ، این حرکت غیر دمکراتیک "مسئولین" را به زیر سوال میبردند. در این میان سخنان خانم جوانی که، به گفته خودش، تازه شب قبل از ایران آمده بود بسیار دلنشین بود. او خطاب به "مسئولین" گفت: "این ها عکس های بچه های ما هستند"، و در ادامه توضیح میداد که "بچه ها در ایران دارند می جنگند ، خون میدهند ، همین الان زیر شکنجه هستند. مردم دیگر حتی در خانه های شان هم امنیت ندارند ، آن وقت شما ها این جا با این همه آزادی و امکانات ، تظاهرات اعلام کرده اید که چه کار کنید؟ که جلوی حرف زدن دیگران را بگیرید؟ این چه آزادی است؟ " یکی از "مسئولین" برای توجیه به او گفت که این ها باید شعارهای شان را قبلا برای ما می فرستادند تا ما تصمیم بگیریم! خانم جوان به او گفت "آیا شما فکر میکنید که بچه ها در ایران هر روز که به خیابان ها می آیند اول با هم می نشینند و برای هم شعار تعیین میکنند؟ نه دوست عزیز ، آن ها فقط جانشان را دستشان میگیرند و با همه سرکوبی که متحمل می شوند اجازه نمی دهند مبارزه متوقف شود."

خانم دیگری که بلوز سبز هم بر تن داشت در اعتراض به "مسئولین" با صدای بلند گفت "این بنر ، 30 سال جنایت های جمهوری اسلامی را نشان میدهد و این ها واقعییات کشور ما هستند. هر دو جناح جمهوری اسلامی در این جنایات دست داشتند ، مردم ما در ایران از این وضعیت استفاده میکنند تا بر علیه جمهوری اسلامی مبارزه کنند."

"مسئولین" با ناتوانی در مقابل سوالات و اعتراضات مردم ، عاجزانه عنوان میکردند که مردم در ایران فعلا شعار سرنگونی را نداده اند و ما هم نباید بدهیم. و یا عنوان میکردند که ما باید گام به گام قدم بر داریم. آن هائی که کمی صداقت داشتند وقتی حرف های ما را می شنیدند ، سوالات خود را با ما در میان میگذاشتند. ما هم توضیح میدادیم که همان طور که خواست شما به عنوان کسانی که از جهنم جمهوری اسلامی مجبور به ترک ایران شده اید ، نابودی کل این رژیم جنایتکار هست ، خواست اکثریت مردم ایران هم همین است و برای همین مبارزه میکنند. اما سرکوبگران دیروز که همان فریبکاران امروز هستند سعی دارند که مبارزات مردم را به نفع جناح خود مصادره کنند. در مورد میر حسین موسوی هم توضيح می داديم که نامبرده خودیکی از مهره های این نظام است. سرکوبگری که کشتار زندانیان سیاسی در دهه 60 فقط یک قلم از جنایاتش به عنوان نخست وزير این نظام بوده است. توضیح دادیم که آزادی و دمکراسی با وجود این رژیم و حفظ جناح هایش ، نمی تواند در ایران برقرار شود.

با گذشت زمان و با صحبت هایی که با صدای بسیار بلند در اطراف بنر صورت میگرفت دیگر توجه بسیاری از شرکت کنندگان بسوی ما جلب شده بود و "مسئولین" را بسیار خشمگین کرده بود. در واقع با حمایت جمعیت از ما ، آن ها نمی توانستند با ما برخوردی فیزیکی داشته باشند و بالاخره برای اخراج ما از محل تظاهرات به پلیس نیویورک متوسل شدند که خود این قضیه باعث افشاگری بیشتری از ماهیت غير دمکراتيک برگزارکنندگان این مراسم شد. در این زمان تمام کسانی که دوربین در دست داشتند مرتب از بنر عکس میگرفتند. پس از رجوع مسئولين تظاهرات به پليس، پلیس نیویورک به ما اعلام کرد که آن "مسئولین" با شکایت از ما ، خواهان خروج ما از آن محل شده اند. پلیس به ما پیشنهاد کرد که در عوض ، به جمعیت آن طرف خیابان بپیوندیم. ما هم با توجه به ارتجاعی بودن ماهیت تظاهر کنندگان آن طرف خیابان ، به جای پیوستن به آن ها ، صف مستقل خود را به وجود آوردیم.

نظرات و بحث های مطرح شده ما ، آن چنان تاثیر گذار بود که منجر به اعتراض مردم شد. در نتیجه یکی از "مسئولین" با پیشنهاد یک "معامله " بسوی ما آمد ! پیشنهاد ایشان این بود که ما از شما می خواهیم که جای لغت "سرنگونی" را با لغت "شرم " عوض کنید ! یعنی به جای "سرنگون باد رژیم جمهوری اسلامی" بنویسید " شرم بر جمهوری اسلامی" !!! و شعار "جمهوری اسلامی ، با هر جناح و دسته ، نابود باید گردد" را بنویسید "آزادی و دمکراسی برای ایران" !!! به ایشان توضیح دادیم که به رهبران سازشکارشان بگوید که سرنگونی جمهوری اسلامی برای هیچ انسان آزادیخواهی قابل معامله نیست. و از آن جا که باور داریم کوچکترین و پایه ای ترین حقوق دمکراتیک توده های در بند ایران بدون سرنگونی انقلابی کلیت رژیم امکان پذیر نیست ، به هیچ وجه حاضر نیستیم حتی ذره ای از موضع اصولی و مردمی خود عقب نشینی کنیم. او هم در حالی که با عصبانیت پرخاش میکرد گفت "آخه شما که رای ندادید پس بر علیه چی اومدید تظاهرات کنید؟". این صحبت او کاملا نشان داد که این جماعت چقدر در حفظ این نظام مصر هستند که این خود اهمیت و ضرورت بردن هر چه بیشتر شعار "جمهوری اسلامی ، با هر جناح و دسته ، نابود باید گردد" را در بین مردم ضروری تر میسازد

بنر ما در این طرف خیابان هم توجه بسیاری از عابرین را به خود جلب کرد. رهگذران با اظهار هم دردی و رانندگان ها با بوق ممتد و با نشان دادن علامت پیروزی ، حمایت خود را از مبارزات مردم در ایران ابراز میکردند.

بعد از مدتی برای پخش اعلامیه های افشاگرانه به صف مقابل برگشتم. عده ای که تازه به تظاهرات پیوسته و از آن چه که قبلا گذشته بود بی اطلاع بودند ضمن استقبال از خواندن اعلامیه ها به ما انتقاد داشتند که چرا در آن طرف خیابان مستقر شده ایم؟ وقتی توضیح میدادم که "مسئولین" تظاهرات نتوانستند محتوای بنر ما که سرنگونی رژیم را تبلیغ میکند ، تحمل کنند ، ما را توسط پلیس نیویورک از صف تظاهرات بيرون کردند ، بسیار تعجب میکردند و گفتند که نه ، این "مسئولین" میگویند شما خودتان رفتید! در این جا یکی از آن "مسئولین" را جلو کشیدم و گفتم می دانم که تو ماموری و معذوری ! ولی چرا باز هم به مردم دروغ میگویید؟ آیا این قدر هم شهامت ندارید که به مردم بگویید که ما را بخاطر آوردن شعار سرنگونی رژیم به پلیس تحویل دادید؟ او با دستپاچگی و در حالی که دیگر راهی برای انکار نداشت ، با اعلام این که این یک برنامه "حقوق بشری" می باشد ، مخالفت با طرح شعار سرنگونی رژیم را در آن آکسیون توجیه می کرد که خود این مسئله باعث شد که بحث طولانی ای بر سر چرایی و ضرورت طرح شعار سرنگونی کلیت رژیم در آن جمع به وجود بیاورد.

حضور ما هر چند کوچک ، توانست تاثیر بسیار خوبی بر جو حاکم بگذارد و در واقع خاری شد در چشمان کسانی که این روز ها در رویای اصلاح طلبی و تغییرات در درون رژیم ، سوار بر مبارزات توده های مردم در خارج از کشور شده اند. کسانی که منافع شان در بقای رژیم جمهوری اسلامی است ، کسانی که از آتش طغیان توده ها در هراسند ، چون به خوبی آگاه هستند که مبارزات مردم میرود تا بساط ظلم و ستم و استثمار را بر چیند ، چون به خوبی میدانند که در فردای آزادی واقعی در ایران باید جواب گوی خیانت و چنایاتی که خود در حق مردم ما مرتکب شده اند باشند ، چون میدانند که توده های آگاه شده را نمی توانند فریب دهند ، چون میدانند وجود عناصر آگاه و انقلابی در این تجمعات ماسک های دروغین "آزادیخواهی" را از چهره های کثیف آن ها بر می دارد ، بر مبنای این واقعیات است که این چنین از وجود جمع کوچک و محکم ما به هراس می افتند. علیرغم همه امکانات وسیع مالی – رسانه ای - تبلیغاتی که اصلاح طلبان حکومتی در نیویورک در اختیار داشتند ، حضور ما توانست تا حدی منعکس کننده صدای میلیون های زن و مرد در بند کشور مان باشد.

در عین حال چنین برخورد های (بسیجی مآبانه) توسط هوداران موسوی ، وظیفه خطیری را بر دوش نیرو های آزادیخواه و رادیکال قرار میدهد که ضمن افشای ماهيت ضد دمکراتيک اين جماعت با صدای رسا تری شعار "جمهوری اسلامی ، با هر جناح و دسته ، نابود باید گردد" را فرياد بزنند.

سارا نیکو

30جولای2009