به سوي ازادي : مطلب زير قسمتي از نامه دوستي است كه حاوي خاطرات و حقايقي از ددمنشي ديكتاتوري ج.ا است
نام و مشخصات محفوظ است
-----------------------
من مدت ۱۰ سال است که از وطن دور هستم و نتوانستم پدر و مادر و وطن را ببینم. داستان از آنجا شروع میشود که من در ساله۱۳۶۳ تا۱۳۶۵ در زمان جنگ سرباز بودم و تک تیر انداز بخاطر رشادت در جنگ و به خاطره از بین بردن شمار بسیار دشمنان به درجه گرهبان یکم رسیدم.البته ناگفته نماند از اینکه خیلی را کشتم هیچ وقت ناراحت نشدم بخاطر وطنم کردم البته بعد از جنگ به مدت۳ سال تحت نظر پزشک روانکاو بودم. باری بعد از اتمام خدمت روزی در خیابان پهلوی در کوچه خلوت ماشینی آمد در کنار من و چند نفر که رو بند داشتند ریختند سر من دهأن مرا چسب زدند و روی سرم یک روبند کشیدند و به مدت کمتر از یک ساعت من را جایی که نمیدونم کجا بود بردن و من را به اتاقی انداختند بعد از چند ساعت آمدند سراغ من یکی از آنها به من گفت ما میدونیم تو در زمان جنگ تک تیر انداز ماهر بودی نمره تیر اندازی تو از ۱۰۰ امتیاز ۹۸ بود و تو خیلی از دشمنان را از پا در اوردی من از تو میخوام با ما همکاری کنی ما به تو پول خوب و زندگی خوب میدیم تو در قبال آن با گرفتن مشخصات و تصویر انهایی که ما میخواهیم به درک میفرستی حالا فکر هات بکن من بلا فاصله پاسخ دادم من احتیا ج به فکر ندارم اگر من در آن زمان کشتم به خاطره وطن کردم من نمیخوام آدمکش باشم بعد از گفتن این حرفها همگی ریختند سر من و حسابی تا توانستند مرا زدند بعد از مدت زیادی آمدند مرا کشان کشان در داخل ماشین انداختند و به بیابانهای اطراف تهران بردن و قبل از اینکه من را به بیرون پرتاب کنند به من گفتند از این به بعد زندگیت جهنم میشه من تا به امروز هیچ کجا این داستان را تعریف نکردم حتی به پدر و مادرم. باری من مدتها به دنباله کار میگشتم ولی هر جا میرفتم احساس میکردم دستهای در کار است و من بعد از مدتها شدم کار گر مکانیکی بعد هم در جریان کوی دانشگاه در سال ۱۳۷۸ در ۱۹ تیر دستگیر شدم و با وجود اینکه گفته بودم من بیماری قند دارم من را به مدت دو ماه شگنجه میکردن که من بگم با چه گروهی کار میکردم که بعد از این که در بیمارستان افتادم به کمک ....(و) و به کمک یکی از دوستانم تو انستم فرار كنم بعد از یازده روز پیاده روی و سختيهاي بسيار ديگر در مسير از کشور آلمان پنا هندگی سیاسی دریافت کنم.فرار من هم از وطن داستان زیادی است که اگر مایل بودید خواهم نوشت. .....۹ اوگست ۲۰۰۹ آلمان
نام و مشخصات محفوظ است
-----------------------
من مدت ۱۰ سال است که از وطن دور هستم و نتوانستم پدر و مادر و وطن را ببینم. داستان از آنجا شروع میشود که من در ساله۱۳۶۳ تا۱۳۶۵ در زمان جنگ سرباز بودم و تک تیر انداز بخاطر رشادت در جنگ و به خاطره از بین بردن شمار بسیار دشمنان به درجه گرهبان یکم رسیدم.البته ناگفته نماند از اینکه خیلی را کشتم هیچ وقت ناراحت نشدم بخاطر وطنم کردم البته بعد از جنگ به مدت۳ سال تحت نظر پزشک روانکاو بودم. باری بعد از اتمام خدمت روزی در خیابان پهلوی در کوچه خلوت ماشینی آمد در کنار من و چند نفر که رو بند داشتند ریختند سر من دهأن مرا چسب زدند و روی سرم یک روبند کشیدند و به مدت کمتر از یک ساعت من را جایی که نمیدونم کجا بود بردن و من را به اتاقی انداختند بعد از چند ساعت آمدند سراغ من یکی از آنها به من گفت ما میدونیم تو در زمان جنگ تک تیر انداز ماهر بودی نمره تیر اندازی تو از ۱۰۰ امتیاز ۹۸ بود و تو خیلی از دشمنان را از پا در اوردی من از تو میخوام با ما همکاری کنی ما به تو پول خوب و زندگی خوب میدیم تو در قبال آن با گرفتن مشخصات و تصویر انهایی که ما میخواهیم به درک میفرستی حالا فکر هات بکن من بلا فاصله پاسخ دادم من احتیا ج به فکر ندارم اگر من در آن زمان کشتم به خاطره وطن کردم من نمیخوام آدمکش باشم بعد از گفتن این حرفها همگی ریختند سر من و حسابی تا توانستند مرا زدند بعد از مدت زیادی آمدند مرا کشان کشان در داخل ماشین انداختند و به بیابانهای اطراف تهران بردن و قبل از اینکه من را به بیرون پرتاب کنند به من گفتند از این به بعد زندگیت جهنم میشه من تا به امروز هیچ کجا این داستان را تعریف نکردم حتی به پدر و مادرم. باری من مدتها به دنباله کار میگشتم ولی هر جا میرفتم احساس میکردم دستهای در کار است و من بعد از مدتها شدم کار گر مکانیکی بعد هم در جریان کوی دانشگاه در سال ۱۳۷۸ در ۱۹ تیر دستگیر شدم و با وجود اینکه گفته بودم من بیماری قند دارم من را به مدت دو ماه شگنجه میکردن که من بگم با چه گروهی کار میکردم که بعد از این که در بیمارستان افتادم به کمک ....(و) و به کمک یکی از دوستانم تو انستم فرار كنم بعد از یازده روز پیاده روی و سختيهاي بسيار ديگر در مسير از کشور آلمان پنا هندگی سیاسی دریافت کنم.فرار من هم از وطن داستان زیادی است که اگر مایل بودید خواهم نوشت. .....۹ اوگست ۲۰۰۹ آلمان
|