Saturday, August 15, 2009

روح سبز زمان، داريوش همايون، تلاش

روح سبز زمان، داريوش همايون، تلاش

اين مردم به يک تعبير می بينند که از آنچه هستند بهترند؛ نه تنها توانسته اند به واقعيت زندگی در يک جامعه مدرن پی ببرند و آن را در شعار ها، بيانيه ها و اقدام های خود بازتاب دهند؛ بلکه منش و خلقيات لازم مبارزه برای رسيدن به آن را نيز در خود پرورش داده اند. بر خلاف سی سال پيش هم سياست‌شان درست است هم روانشناسی‌شان

جنبش ۲۲ خرداد که اندک اندک در همه جا به رنگ سبز شناخته می شود نام ايران را بار ديگر در جهان بلند کرد و اعتماد ايرانيان را به خود باز آورد. ديگر کسی نمی گويد مردم هر چه سزاوارشان؛ ديگر کسی شمار معتادان را به رخ ما نمی کشد. تهرانی ها ديگر در همان نخستين برخورد با روزنامه نگار غربی لازم نيست بگويند که ما يک کشور عربی نيستيم و تروريست هم نيستيم. ۲۲ خرداد اجتماع بزرگ ايرانی بيرون را نيز در صورتی آبرومند تر نشان داد. قهرمانی مردم در ايران، و آنچه در انگليسی وقار grace در زير فشار، می نامند زنان و مردانی را که اکثريت شان به کناره جوئی از هر فعاليت جمعی شناخته می شدند و اقليت فعال شان به کشمکش بر سر تقريبا همه چيز، به حرکت در آورد. آن اکثريت به پشتيبانی از جنبش مردمی به تظاهراتی پيوست که در هر جا به اندازه های کنسرت های ايرانی نزديک شد و آن اقليت، اگر هم موقتی باشد، کوشيد، برای نخستين بار در بيشتر جا ها، به امر همگانی اولويت دهد و از بگو مگو بپرهيزد. اقداماتی مانند اعتصاب غذای گروه بزرگی از سرامدان سياسی و فرهنگی در برابر سازمان ملل متحد و مصاحبه های مطبوعاتی و سخنرانی شخصيت ها در مجامع سياستگزاری غرب، همه در پشتيبانی از جنبش مردم، نشان داد که ايرانيان در بيرون از چه ها برمی آيند.






در بسياری جا ها افراد از گرايش های سياسی گوناگون ناچار شده اند با هم به تظاهرات پردازند. در واقع ترکيب تظاهر کنندگان با کشاکش های گروهی سازگار نيست؛ بيشتر شرکت کنندگان هيچ بستگی سازمانی ندارند و نمی خواهند رنگی بگيرند. از اين گذشته نمايشی که توده های ميليونی مردم ايران هر روز از يگانگی و از خودگذشتگی می دهند نمی تواند در اين جماعت دور افتاد‌ه ی دست به گريبان بی اثر بماند. هنگامی که مردم در ايران با جان و مال و آزادی خود بازی می کنند ملاحظات و رقابت های حقير سياسی کاران بی حاصل مايه شرمندگی خواهد بود. در مسافرتی دراز که يک دوجين شهر های امريکای شمالی را پوشاند فشاری را که رويداد های ايران بر گروه های تبعيدی و مهاجر می آورد خوب می شد احساس کرد. کمتر کسی بود که بزرگی لحظه تاريخی را در نيابد. ويژگی اصلی چنين لحظه های تاريخی آن است که مردمان را از خودشان بدر می آورند و بسته به روح زمان، به فضای انديشگی و عاطفی، بهتر يا بد تر می کنند. سی سال پيش روح زمان رنگ سياه و سرخ داشت و متمدن ترين و با فرهنگ ترين کسان را عربده کشان خون و خشونت گردانيد. امروز فضای عمومی به رنگ سبز در می آيد. دگرگونی های کوچکی که در درازای سال ها رفتار و رويکرد کسان را دگرگون می کرد در گردباد رويداد های چند هفته به ناگهان از ايرانيان انگاره image ديگری می دهد. اين مردم به يک تعبير می بينند که از آنچه هستند بهترند. نه تنها توانسته اند به واقعيت زندگی در يک جامعه مدرن پی ببرند و آن را در شعار ها، بيانيه ها و اقدام های خود بازتاب دهند؛ نه تنها راه های درست رسيدن به چنان جامعه ای را شناخته اند بلکه منش و خلقيات temperament لازم مبارزه برای رسيدن به آن را نيز در خود پرورش داده اند ــ بسيار بيش از گروه های بزرگی از تبعيديان. بر خلاف سی سال پيش هم سياست‌شان درست است هم روانشناسی‌شان.
هدف مبارزه مردمی دمکراسی و حقوق بشر است، دمکراسی ليبرال. دريافتن معنی و وفادار ماندن به اين هدف به مردم کمک کرده است که در زير ضربات کمرشکن رژيم نا اميد نشوند بلکه شکيبا بمانند؛ دست برندارند، بلکه تاکتيک های تازه بينديشند و موقعيت های تازه بسازند؛ هدف کوتاه مدت را قربانی شتابزدگی نکنند. سران جنبش که بخشی از همان نظام هستند و نمی توانند پاک از آن ببرند با چنين توده آگاه و انعطاف پذيری کار خود را بسيار آسان تر می يابند. به آنها دست گشاده ای داده شده است که وارد ائتلاف های گوناگون شوند و راه هائی برای بيرون آمدن آبرو مندانه رهبری نظام از بن بست پر مخاطره اش بيابند که مردم را نيز به بخشی از خواست هاشان برساند ــ همان "هنر ممکن" که در جای ديگری اشاره شد و يکی از تعريف های سياست است.
* * *
با همه نشانه های اميد بخش از پختگی نيرو های مخالف بيرون و دياسپورای ايرانی بطور کلی، از کوشش آنها برای همانند تر شدن با مبارزان جامعه شهروندی، باز هر زمان مسئله تازه ای پيش کشيده می شود. در نبود اختلاف نظر اصولی، اکنون پرچم در تظاهرات به صورت مايه کشمکش و جدائی درآمده است. در نخستين روز ها ايرانيانی که به گفته خود شان جز پرچم جمهوری اسلامی چيزی نمی شناختند با آن پرچم به تظاهر کنندگان شهر های اروپا و امريکا پيوستند ولی زنندگی موقعيت، زود آنان را به خود آورد. آنگاه اعتراض به آوردن پرچم شير و خورشيد بالا گرفت. کسانی به حق می گفتند که نمی خواهند به سبب پرچم به خطر يا زيانی بيفتند. کسان ديگری پرچم شير و خورشيد را يادآور پادشاهی پهلوی می دانستند؛ پرچمی که سه دهه پيش آن را با انقلاب شکوهمند به خاک سپرده بودند و ديگر چشم ديدن‌ش را نداشتند. تا آنجا که در يک تظاهرات هر کس با هر پرچمی جز جمهوری اسلامی می آمد چندان مشکلی نمی بود اما در جاهائی همزيستی پرچم ها ناممکن شده است؛ يا گروهی از اقدام مشترک بيرون می مانند يا بد تر از آن، کشمکش هائی پيش می آيد. پرچم البته مسئله ای نيست و در هر جا و هر زمان بسته به موقعيت راه حلی برای آن می يابند و بهتر از همه آن است که در کنار پرچم ها از تاکيد بر رنگ سبز نيز غافل نمانند؛ ولی نمی توان از اينهمه اختلاف نظر بر سر هر چيز به آسانی گذشت. در کجای جهان مردم حتی نمی توانند روی پرچم کشور خود توافق کنند؟ پرچم شير و خورشيد، گذشته از ارزش زيبا شناسی و نمادين آن، يکی از زيبا ترين پرچم ها، پيشينه ای دراز در تاريخ ما دارد. شير و خورشيد و شمشير، قدرت محض که سرچشمه نور را بر پشت دارد، از هزار سالی پيش به صورت های گوناگون نشانه ايران بوده است. پرچم ملی، و نه پرچم پادشاهان و سلسله ها پديده ای تازه است و در ايران با انقلاب مشروطه، شير و خورشيد و شمشير قديمی در ترکيب و تناسب هائی که می شناسيم پرچم ملی ما شد. از آن هنگام تا نزديک هشتاد سال از ستار خان تا مدرس و از حيدر عمو اغلی تا فروغی و از مصدق تا محمد رضا شاه و نسل پس از نسل ايرانيان پرچم انقلاب مشروطه را پرچم ملی خود دانستند و به هر مناسبت بر درو ديوار آويخنند
در انقلاب اسلامی اين پرچم به خاک سپرده شد ولی انقلاب مشروطه را نيز همراه بسا چيز های ديگر به خاک سپردند و امروز ملتی برای باز پس گرفتن‌شان به پا خاسته است. دشمنی انقلابيان پيشينی که هنوز همه پيوند ها را به هر دليل با رژيم اسلامی نبريده اند با اين پرچم قابل فهم است. ولی چپگرايانی که چنين تاکيدی را بر حذف آن و يکی کردنش با پادشاهی پهلوی نهاده اند در کارزاری بيهوده اند که به خوبی ممکن است ببازند. احتمال اينکه قانون اساسی پس از اين رژيم، شکل حکومت در آن هر چه باشد، باز پرچم شيرو خورشيد و شمشير را رسمی کند هيچ کم نيست. اين پرچم گذشته از درهم تنيدگی اش با تاريخ ايران، کششی دارد که از بستگی های شخصی و سلسله ای می گذرد؛ و همان اندازه از آن چپ است که راست. هيچ ضرورتی ندارد که آن را به نيرو های راست واگذارند ــ چنانکه چند دهه با انقلاب مشروطه کردند

شايد يک سودمندی خيزش سبز، کمرنگ کردن اختلافاتی باشد که اصلا اختلاف نيستند و به زور آنها را تا اين اندازه ها بالا برده ايم