Friday, September 11, 2009

صحبت های یک قربانی تجاوز در تایمز: حالا که پیروان خامنه ای به من تجاوز کرده اند،مرگ بر سگ های خامنه ای


اردشیر، یک دانشجوی مهندسی، با شلوار جین و تی-شرت، در گوشه ی یک پارک در تهران، داستان خودش را تعریف می کند، او دیگر به تلفن و اینترنت اعتماد ندارد... یک روان شناس گفت که اردشیر 19 ساله افسرده است و خطر خودکشی وجود دارد: "او شدیدن از خودش متنفر است، به خاطر اینکه احساس می کند هیچ وقت - بعد از تجاوزهای متعدد - دوباره پاک نخواهد شد" گزارش بیمارستان آسیب مقعد را تایید می کند. او موقتن درسش را رها کرده کرده است و برای رسیدن به آرامش سنتور می نوازد. اردشیر می گوید: "وقتی در ابتدا در اعتراضات شرکت کردم، به رهبر یا جمهوری اسلامی اعتراض نداشتم، من به تقلب احمدی نژاد اعتراض داشتم. اما امروز من می گویم «مرگ بر خامنه ای» و حالا که پیروان خامنه ای به من تجاوز کرده اند، «مرگ بر سگ های خامنه ای»". اردشیر (اسم مستعار) فقط یکی از صد ها مورد احتمالی از تجاوز و شکنجه زندانی ها به وسیله ی زندانبان ها در 3 ماه گذشته است، که به نظر می رسد یک روش سیستماتیک برای در هم شکستن اراده آنان می باشد... اردشیر یک فعال سیاسی نبود، او فقط به خیابان آمد که اعتراض کند. بسیج و نیروهای لباس شخصی به او و دوستانش حمله کردند و آنها از هم جدا شدند. وقتی خشونت اوج گرفت، اردشیر به ایستگاه مترو رفت و در آنجا دستگیر شد. او را به همراه 14 بازداشتی خونین و مالین دیگر در یک ون بدون پنجره به یک بازداشتگاه غیر رسمی که به نظر می رسید بین 60 تا 70 بازداشتی دیگر هم در آنجا بودند بردند. به ورودی های جدید دستور دادند که لخت بشوند و به خط بیاستند. دو بسیجی با باتون به بیضه های آنها مالیدند و با خطاب "آشغال" می گفتند: "آره...تخمای سربازهای پیاده نظام ..." روز بعد دو بسیجی یک بچه مدرسه ای 17 ساله را از سلولی که اردشیر هم در آنجا بود بردند. اردشیر گفت: "10 دقیقه بعد صدای جیغ و داد او شنیده می شد که ناگهان قطع شد. 2 دقیقه ی بعد دو بسیجی من را بردند... وقتی صحنه ای را که هیچ وقت در عمرم تصور نکرده بودم را دیدم، ضعف کردم، می خواستم گریه کنم. پسر بی هوش، کاملن لخت، با استفراغ بر صورتش و خون دور مقعدش روی زمین افتاده بود. بسیجی که نامش محمود بود گفت: 'خوب نگاه کن، اگه تو هم مقاومت کنی این بلا سرت میاد، بچه ک.نی

بسیجی بعدش گفت: «حالا تو» من رو به پشت روی زمین انداختن و بعد محمود روی صورت من شاشید و گفت که اینها به من درس میده که به گفته های رهبر بزرگ انقلاب پشت نکنیم. او گفت: «ما اومدیم که شما رو آموزش بدیم شما غرب زده های آشغال هستین
اونها لباس های زیر من رو در اوردن و مجبورم کردن که چهار دست و پا راه برم. محمود بعدش گفت که الان موقع تنبیه شماست. من روی چهار دست و پا بودم که بهم تجاوز کردن. من فریاد زدم و احساس بالا اوردن کردم. او بهم گفت اگه فریاد زدن رو ادامه بدم با باتوم به من خواهد زد
وقتی کارش تموم شد یه بسیجی دیگه آمد و به من تجاوز کرد. در این لحظه من فکر کردم که من خودم نیستم. من احساس میکردم که خاموش شدم و از بدنم جدا شدم. فقط به لحظه ای فکر میکرم که تموم بشه و به اینکه چطور آنهایی که ادعای پرمذهبی در جامعه میکنند چنین کارهایی رو انجام میدن
هر روز دیگر بسیجی ها یه نفر از بازداشتی ها رو انتخاب میکردن تا بهش تجاوز کنن. برای بار سوم من رو از سلول بیرون کشیدن. برای لحظه ای من فرار کردم و به گوشه ای رفتم. من فریاد زدم: «تو میگی تو مسلمان هستی. چطوری به ما تجاوز میکنی و ما رو تحقیر میکنی؟» اونها خندیدن و گفتن برای این کار مجوز قانونی مذهبی از طرف رهبر دارن چون ما (قربانی) بر خلاف سخنان رهبر انجام دادیم
سه نفر من رو از گوشه بیرون کشیدن. من رو به صورت به دیوار زدن. دو نفر پاهای من رو باز کردن و دوباره بهم تجاوز کردن. من گریه میکرم و دعا میکردم که خدا زندگی من رو بگیر. وقتی که نفر سوم کارش تموم شد محمود گفت: «این برای نافرمانی هست. من اخطار دادم.» و بعد احساس کردم که یه چیز بزرگی به مقعد من فشارداده شد. فکر کنم که بی هوش شدم چون چیز بعدی که یادم میاد این بود که در سلول خودم بودم
«خیلی سخته که توضیح بدم سلول شبیه چی بود. همه ما شکه شده بودیم. کسانی از ما که بهمون تجاوز شده بود کمترین حرف رو میزدیم اما بیشترین گریه رو میکردیم.»
«اونها هم دوست داشتن که چند نفر ما رو هم زمان بردارن و forced us to ride each other, doggy-style, whilst naked. اونها میخندیدن و با موبایلشون عکس میگرفتن. برای ده دقیقه این رو تماشا میکردن و بعد تجاوز رو ادامه میدادن
اردشیر 23 روز رو در زندان موقتی گذروند قبل از اینکه پدرش او را با وثیقه با کمک یک دوست نفوذی آزاد کند. او قبل از اینکه آزاد بشه مجبور شد که فرمانده رو ببینه. وقتی که فرمانده به او دستور داد که اعتراف رو امضا کنه این کار رو نکرد و به فرمانده گفت که چه اتفاق هایی افتاده
اردشیر تعریف میکند: «او (فرمانده) از من سوال کرد چرا به جمهوری اسلامی تهمت زدم. (فرمانده گفت) هیچ چیز غیر قانونی اینجا اتفاق نیفتاده. هر چیزی که اتفاق افتاده بر اساس دستور قانونی مذهبی رهبر بوده برای مبارزه با شما. حالا امضا کن. (قربانی گفت) من دوباره امضا نکردم. او به صورتم سیلی زد. و با تفنگش به بالای چشمم زد»
وقتی که اردشیر دوباره توسط دو بسیجی کتک خورد و تجاوز بهش کرد بالاخره اعتراف رو امضا کرد که در اون گفته شده رهبران مخالف رسانه های خارجی او رو تشویق کردن که بر علیه رژیم کار کنه و آزاد شد
پدرش به تایمز گفت: «او یه پسر شکسته هست. من فقط دعا میکنم که او رو به اوضاع قبلی بازگردونیم اگرچه من میدونم او هرگز همون پسر اجتماعی، خوش بین و حساس نخواهد بود که ما بزرگ کردیم. چطور یه رژیمی که خودش رو اسلامی میدونه این کار رو میکنه؟


http://www.timesonline.co.uk/tol/news/world/middle_east/article6829921.ece

با سپاس از دوستاني كه زحمت ترجمه فارسي را كشيدند