Sunday, August 9, 2009

آخرین اخبار از وضعیت علی وحید روزنامه نگار و خبرنگار مخالف : خروج مخفيانه از ايران


علی وحید خبرنگار و سردبیر در نشریات


ندای قومس- وهومن- پیام آزادی- صبح امروز- مشارکت- ورزش واندیشه- 90ورزشی- نگاه اول- تدبیروزندگی- سینمای امروز- فیلم و هنر- هنرهفته- خانم خانما- آفتاب ورزشی- 20ساله ها- برنا- میثاق نور- دورنما- گلبانگ آزادی- خاطره- دنیا- پهلوان- سردار ایران- آوای ورزش- چهل کلید- سپیدار و …

از سال 1370 کارمطبوعاتیم را آغاز کردم، درسال 1375 در فضای سیاسی آن زمان با گروهی از دوستان خبرنگار مشغول به فعالیت بودیم که با نشریه وهومن، روزبه فراهانی پور و حزب مرزپرگهرآشنا شدم و شروع به فعالیت در نشریه وهومن و همزمان نشریه ندای قومس با هدف شناساندن و قدردانی از چهره های ملی و با ارزشی که در طول تاریخ ایران از کوروش تا روزنامه نگاران و فعالانی که جان خود را برای آزادی و سربلندی ایران دادند نمودیم.

نشریات ما ( وهومن به سردبیری روزبه فراهانی پور و ندای قومس به سردبیری من) با همکاری همدیگر منتشر می شد که همزمان با اتفاقات کوی دانشگاه و 18تیر، ماموران وزارت اطلاعات با ما درگیرشدند و ماجرای زندان وجلوگیری از فعالیت های گروه ما انجام شد و مرتبا به وزارت اطلاعات و دادگاه های مختلف احضار می شدیم و…

ریاست حزب مرزپرگهر روزبه فراهانی پور دوست عزیزم به علت فشارهای زیاد و تهدید به مرگ واعدام مجبور یه ترک وطن شد تا فعالیت های حزب را درخارج از کشورانجام دهد و موفق شد با راه اندازی شبکه ای موفق در آمریکا و تقویت حزب در ایران به پایداری ادامه دهد.(پاینده ایران)

در آن زمان من مدتی به اجبار مخفی شدم و بعد از آن فعالیت های سیاسی خود را مدتی متوقف کردم و به علت تهدیدهایی که می شدم و فشارهای خانواده ام مبنی بر پرهیز از کار خبرنگاری تا سال 1380 کمی از مطبوعات فاصله گرفتم(با احضار پدرم به دادگاه روحانیت وی نشریه ندای قومس را از من گرفت و متاسفانه به جدایی من از خانواده انجامید) و شروع به انتشار چند مجله و روزنامه ورزشی و سینمایی کردم اما از آن جاکه هنوز در زیر ذره بین ماموران اطلاعاتی بودم مشکلات بعدی ظهور کرد.

درابتدا چندین بار طی سالهای 1381 تا 1384 به دادگاههای مختلف احضارشدم و تذکراتی مبنی بر این که شما نباید فعالیت مطبوعاتی انجام دهی و … به من اخطارشد وهمزمان به دیگر همکاران و مدیران مسول اخطار شد که اگربا وی همکاری داشته باشید نشریات شما لغو امتیاز می شود و نشریات ندای قومس، خاطره، فیلم و هنر، گلبانگ آزادی، دورنما، خانم خانما که سردبیرومدیراجرایی همه آنها خودم بودم لغو امتیازشد ولی من دوباره با یک نشریه جدید شروع می کردم تا این که در سال روز دهم دیماه 1384 ساعت 11 صبح ناگهان 5 نفر با لباس های شخصی به داخل دفترم ریختند.

روز دهم دیماه 1384 ساعت 11 صبح ناگهان 5 نفر با لباس های شخصی به داخل دفترمجله ریختند و با دوربین فیلم برداری، اسلحه و بیسیم شروع کردند به این که مردها و خانم ها را دریک اطاق کردند ، تلفن ها و کامپیوترها را از برق کشیدند ، موبایل ها را جمع کردند و از همه فیلم گرفتند، در آن زمان حدود 40 خبرنگار و کارمند با من همکاری و در دفتر حضور داشتند . کیف همه را گشتند کارت های شناسایی همه را جمع کردند و تمامی کتاب ها، مجلات، کاغذها، کامپیوترها اسناد دفتر و حتی کاغذهای سطل آشغال را جمع کردند و در کیسه هایی که آورده بودند ریختند و هرچه از آنها درخواست کردم حکم ورود به دفتر را نشان بدهند اصلا حرف نمی زدند و در آخر من را به همراه خود به محلی ناشناس بردند و بعد از 3 روز من را ساعت 8 صبح به دادگاه کارکنان دولت میدان ارک شعبه ششم بردند در آنجا دیدم 2 نفر از آن افراد آمدند و پیش قاضی اسلامی رفتیم. قاضی اسلامی گفت: این آقایون از وزارت اطلاعات هستند و با حکم من وارد دفتر شما شدند و شما از الان در اختیار آنها هستید و اگر همکاری کنید به نفع شماست.(بعدا از طریق آشنایانی که داشتم فهمیدم برنامه خاصی برای من داشتند ولی چون من در جامعه مطبوعاتی وجهه خوبی داشتم وبا خبرنگارهای زیادی رابطه داشتم ترسیدند مساله برایشان انعکاس خبری بدی پیدا کند پس مساله را به نوعی قانونی جلوه دادند). ماموران وزارت اطلاعات گفتند فردا ساعت 9 صبح به خیابان خواجه عبداله وزارت اطلاعات بیا. گفتم بگم با چه کسی کاردارم، گفتند اسمت را بگویی کافی است.

صبح به آن جا رفتم و وقتی اسمم را گفتم در را که با دوربین کنترل می شد بازکردند و داخل یک سالن کوچک شدم، یک گیت ظاهرا خراب هم بود و فقط یک نگهبان لباس شخصی آنجا بود که من را به اطاقی 2در 2 متری راهنمایی کرد، سقف اطاق میله هایی بود که به آنها پروژگتور و لامپ های هالوژن بود و یک صندلی امتحانی مدرسه، یک میز کوچک و دو صندلی بود. حدود یک ساعت در آن اطاق بودم که آن دو مامور آمدند وشروع به بازجویی کردند و از نحوه کار من پرسیدند و من هرچه می پرسیدم جرم من چیست؟ جواب نمی دادند و موقع اذان ظهر یک تعهد ازمن گرفتند که از مکان و افرادی که بازجویی می کنند نباید هیچ کجا حرفی بزنی.

این بازجویی ها حدود 2ماه هر روز طبق روز اول انجام می شد و هر روز از یک روش استفاده می کردند و به طور خیلی ماهرانه به اعصاب من بازی می کردند و راجع به مسائلی چون ارتباط با عناصر خارجی و ضدانقلاب مانند علیرضا نوری زاده، روزبه فراهانی پور، اردشیرزارع زاده، شبکه صدای آمریکا و … فعالیت های ضدانقلابی وتلاش برای براندازی حکومت اسلامی، چاپ و انتشار شب نامه های حزب مرزپرگهر، داشتن سوابق همکاری با روزنامه ها و سایت های ضد انقلاب، ارتباط با افرادی در وزارت ارشاد جهت استفاده از فرصت های مالی و عدم گزارش محتوای نشریات، یکی از عناصر اصلی تهاجم فرهنگی از طریق چاپ مطالب موهون، سینمای هالیوود و بالیوود، معرفی الگوهای غربی و ستاره کردن افرادی چون محمدرضاگلزار، هدیه تهرانی، شادمهرعقیلی و … معرفی و مصاحبه با خوانندگان موسیقی پاپ، دریافت پول از آمریکایی ها در قبال انتشار مجلات، سیاه نمایی جامعه و انقلاب اسلامی در سرمقالات و یادداشت ها، سواستفاده از نام و موقعیت پدرم(آیت اله وحید)، اهانت به مقامات رژیم از جمله هاشمی رفسنجانی و سیدعلی خامنه ای، اجاره نشریات و جذب خبرنگارهای ضدانقلاب و… و هر از گاهی به مسائل اخلاقی روی می آوردند و تهمت هایی بی شرمانه و نادرست از ارتباط با آدمهایی با مشکلات اخلاقی می زدند و یا جعل کارت های شناسایی یا قاچاق فیلم های غیرمجاز را به من نسبت می دادند و با روح و روان من بازی می کردند و می گفتند اگر همکاری نکنی این مسائل را افشا می کنیم.

در رابطه با هر موضوع هر روز سوال و جواب می کردند و من می نوشتم و روز بعد می آمدند آنها را پاره می کردند و می گفتند تو دیروز دروغ گفتی و امروز درست پاسخ بده وگرنه به سراغ مسائل اخلاقی شما می رویم و … تمامی شنود های تلفنی دفتر، موبایل و منزل من را هم داشتند و بصورت تایپ شده در 2 پوشه بزرگ بود و مطالب مهم را با علامت مشخص کرده بودند و …

خلاصه کارم به جایی رسیده بود که از لحاظ روانی در شرایط بحرانی قرار گرفته بودم و تصمیم گرفتم نزد قاضی اسلامی بروم و رفتم و از وی خواستم که یا مرا به زندان بفرستند یا آزادم کنند. اسلامی گفت: از دست من کاری برنمی آید من فقط حکم دادم شما در اختیار آنها هستید.

روز بعد که به محل بازجویی رفتم آن ها گفتند: چرا به آنجا رفتی و من گفتم دیگر قادر به ادامه بازجویی نیستم و گفتند برو. و از آن روز به بعد هر هفته یا دو هفته یکبار مرا احضار می کردند و دوباره سوالاتی می کردند… این برنامه تا یک سال ادامه داشت تا اینکه در تاریخ 17/10/85 پدرم را به دادگاه احضار کردند و با وثیقه او موقتا از دست وزارت اطلاعات آزاد شدم.

بعد از آزادی با وثیقه کم کم فعالیت های مطبوعاتی خود را شدت بیشری بخشیدم و نشریه برنا را در امارات منتشر کردم و سعی کردم در ایران کمتر از نام خودم استفاده کنم ولی تقریبا از اواخر تابستان 86 وزارت اطلاعات شروع به احضار مدیران مسوول نشریات کرد و به طور مستقیم و با تهدید و ارعاب به آنها دستور دادند که حق همکاری با من را ندارند و آنها هم تا حد زیادی از همکاری با من امتناع کردند. ولی آنها دست از کار نشستند و جلوی سهمیه های کاغذ و … که ارشاد می داد را گرفتند(البته این کار را خود وزارت ارشاد 3 سال بود که انجام می داد و هیچ حمایتی از نشریاتی که نام من در آن بود نمی کرد) حساب های مالی من را هم که مسدود کرده بودند به خیال اینکه من از آمریکاییها پول می گیرم. قدم بعدی آنها جلوگیری چاپ مجلات بود که به چاپخانه ها اعلام کردند با من همکاری نکنند. تا اینکه یک روز که از سر کار به منزل می رفتم جلوی دفتر که در ابتدای اتوبان مدرس بود یک پژو ایستاد من به خیال اینکه تاکسی است سوار شدم 2نفر جلو بودند و یک نفر عقب، کمی جلوتر که رفتیم یکی از آنها پیاده شد و ناگهان آمد عقب و دست خود را روی سر من گذاشت و محکم سرم را به طرف پایین فشار داد و آن یکی هم کمکش کرد و من هرچه تلاش کردم موفق نشدم به من با دشنام گفتند حرف نزن سرت را پایین نگه دار و چشمان من را با یک چشم بند بستند. بعد حدود نیم ساعت داخل پارکینگ یک آپارتمان ظاهرا بزرگ شدند و 2 یا 3 طبقه پایین رفتند، من را پیاده کردند و دستم را با تسمه های پلاستیکی بستند و داخل یک اطاق بردند، مدتی که نمی دانم چقدر بود من را آنجا تنها گداشتند. بعد یک نفر آمد و بعداز چند دقیقه سکوت شروع کرد به صحبت و گفت: انگار شما چیزی حالیت نمی شه و داری رو پوست خربزه قدم می زنی و تهدید که تو با زندگی و جان خودت داری بازی می کنی و رفت و حدود 2 روز من در آنجا بودم و هر روز می آمد و تهدید می کرد و می رفت و روز آخر گفت کارت را تعطیل و از این قضیه جایی حرفی نمی زنی و گرنه ایندفعه اینجا نمی آیی و بعد دوباره من را با همان ماشین نزدیک منزل در ولنجک پیاده کردند و رفتند.

تقریبا یک هفته بعد نامه ای از دادگاه آمد و به آنجا رفتم قاضی اسلامی عوض شده بود و یکنفر جدید آمده و پیگیر پرونده من شده بود و طی 2-3 جلسه یک پرونده قطور از جرائم مطبوعاتی در راستای گسترش تهاجم فرهنگی، سیاسی در جهت براندازی رژیم و سیاه نمایی وضع موجود (سیاسی، اجتماعی و اقتصادی)، و… آماده کرد و دوباره دادگاهی برای من در دادگاه شهید بهشتی در تاریخ 14مرداد87 در نظر گرفته شد که من از ایران خارج شدم