Tuesday, October 21, 2008

دعای روز 22 بهمن


باز بیست ودو بهمن می آید چارهای نیست جز تکرار :
آن مرد را آوردند. آن مرد را با «ایرفرانس»آوردند .
قطب زاده هم آمد ولاکن اورا بردند .
بازرگان نخست وزیر گردید. بنیصدر رییس جمهور شد. خلخالی را حاکم شرع کردند. کرمعلی میوه فروش سردار سپه شد .
بابا آب داد. ماما نان داد. من که فراری شدم، یکی اول یکی بعداً جان داد .
دارا وسارا پناهنده شدند. کبری و صغری خواهر بودند. کبری سنگسار شده است. صغری «رفیوجی» است. مراد و کرامت دوست بودند. مراد در جبهه شربت شهادت نوشید. کرامت جزو معلولین است .
ایران کشور ماست. کشور ما خیلی بزرگ است. ما سه رییس جمهور، دو فرمانده، یک پادشاه و دهها چلبی داریم .
آن مرد شاعر بود. این زن نویسنده بود. آن پسر دانشجو بود. این دختر هنرمند بود. آنها همه حلقه های یک زنجیر شدند .
آن گاوک پیشانی سفید، که حیوان است اما چون انسان است و «جسم سختش» شهرهای ایران و جهان است، سعید مرتضوی، دادستان تهران است .
این عراقی که شاهرودی است، رییس قوه قضاییست .
آن مرد که خندان است رییس جمهورِ اصلاح طلب یک ملت گریان است .
این برج و بارو که به آسمان است مال شورای نگهبان است .
رفسنجانی که هیچ کارهای است، رییس مصلحت نظام است .
حضرت رهبر کمافی السابق رهبر مستضعفان جهان است .این چاه که میبینید چاه جمکران است. آن دولت که میبینید دولت امام زمان است .غنی شدن اورانیوم حق ملت مسلمان است. در دبی و شارجه و بحرین صحبت خرید و قروش دختران ایران است .
این کارنامه نظام است. آن دو ستاره درخشان یکی بهشت زهرا دیگری زندان است .
مملکت همان ایران است اما دارالخلافه در تهران است .
انتخابات مال کافران است. ولاکن چهار سالی یک بار، شرکت در آن وظیفه هر مسلمان است .
اینجا جمهوری اسلامی است. آنجا جهان است .
اینجا بیست و دوی بهمن آنجا عصر ارتباطات است .
ما در دهه ی فجر زندگی میکنیم. آنها در سده ی اینترنت .
در خانه ما هر کس یک شهید دارد. در خانه آن ها هر کس یک قایق تفریحی .
دارا در پیتزا فروشی کار میکند. سارا به فیزیوتراپی میرود. گردن او در تظاهرات کج شده است .
دارا و سارا به فرزندان خود فارسی یاد میدهند و برای آن ها نوار ایرانی میخرند. من به یک نوار آنها گوش داده ام :
«آباد باشی ای ایران/ آزاد باشی ای ایران/ از ما فرزندان خود دلشاد باشی ای ایران
»