روزبه فراهانی پور
وقتی به هزینه ای که هر ایرانی به خاطر این رژیم پرداخته می اندیشم.مادرانی که فرزندانشان را از دست داده اند.جوانانی که بی هیچ دلیلی از زندگی عادی محروم شده اند…بیاد خودم و دیگرانی که از زندگی در ایران منع شده ایم…کودکی بیش نبودم در راه مدرسه به همراه مادرم در نخستین روزهای پس از انقلاب که رادیو خبر تیر باران شدن تیمسار احمد بید آبادی را داد و مادرم از همان راه من را به خانه برگردانند…به میهمانی عروسی دختر عمه نازنینم آذر رفته بودم چند ماه پس از آن خبر حمله نیرووهای رژیم به خانه تازه عروس دستگیری شوهرش احمد …خبر به دنیا آمدن علی زمانی که پدرش در زندان بود…هفت سال بعد خبر اعدام احمد…یادم می آید که دختر عمه دیگرم را نیز زندانی کردند…دقیق یادم نیست ولی میدانم چند سالی را در اوین میهمان بود اما نه به سبک گنجی و کرباسچی وشیخ عبدلله نوری که در واقع هتل اوین بودنند…مو های تنم سیخ می شود وقتی به یاد دخترانی میافتم که به جرم حمل تیغ موکت بری به جوخه های اعدام سپرده شدنند. به یاد کورش آریامنش(رضا مظلومان)که چند ماه پیش از ترورش زمانی که در کنفرانس ایرانشناسی در سیدنی استرالیا با او هم سفر بودم به من هشدار میداد که رژیم می خواهد او را بکشد و چند ماه پس از بازگشتم به ایران خبر ترورش را از رادیو آمریکا شنیدم…در میان اقوام بانویی را میشناسم که یازده فرزندش رادر دوران رژیم جمهوری اسلامی از دست داد آری یازده فرزند!!!!چند تن در جبهه های جنگ /چند تن آنان در درگیری های خیابانی و دسته آخر هم در زندانهای رژیم…حتا نمی توانم برای این بانوی ایرانزمین آرزوی صبر کنم…زمانی که در موسسه انتشاراتی مشغول صفحه بندی مجله وهومن بودم وتلفنی خبر شهادت فروهر ها را به من دادند…وقتی با کسرا وفاداری نازنین به دیدار پیر سبز رفته بودم…کلاسهای گاتاها را برنامه ریزی می کردیم…پس از فرار من از ایران وی با خرید بخشی از کتابخانه من در نگهداری از آن مجموعه کوشش کرد و نیز بخشی از هزینه آزاد کردن وثیقه ملکی که برای بیرون آمدن از زندان گذاشته شده بود را تامین کرد….در نهایت روزی که آرمان نازنین خبر ترور وی را به من داد…زمانی که با دوست خوبم بهار درباره دورانی که در چند ماهگی به همراه پدر و مادر و برادرش به زندان برده شده بود گپ میزنم آری در چند ماهگی…غم انگیز تر دختر خاله هایی که در زندان بدنیا آمدند واعدام پدر بزرگوارش که به راستی از سرمایه های این مرز پرگهر بود…شاگرد ممتاز دانشکده پزشکی …روزی که انفجار بندی از زندان اوین رادر تابستان سیاه شصت وهفت از روی پشت بام خانه دیدم … روزی که قهرمان حسین کاووسی فر را به پای چوبه دار بردند…از روزی که برای جلوگیری از اعدام یعقوب مهر نهاد فعالیتی را آغاز کردییم تا شنیدن خبر اعدام یعقوب…برای من کافی نه بیش از حد کافی است تا نه ببخشم و نه فراموش کنم.من تمام اندیشه ام در راه راه کار تشکیل کمیسیون های کشف حقیقت وتشکیل دادگاههای ملی و در خواست بالاترین مجازات برای آمرین و عاملین این جنایات میباشد.البته اگر مخالف اعدام و مجازات برای آنان هستید می توانید به گروه وکلای مدافع آنان بپیوندید.ولی من نه می بخشم و نه فراموش مي كنم
مرگ بر جمهوری اسلامی
پاینده ایران
وقتی به هزینه ای که هر ایرانی به خاطر این رژیم پرداخته می اندیشم.مادرانی که فرزندانشان را از دست داده اند.جوانانی که بی هیچ دلیلی از زندگی عادی محروم شده اند…بیاد خودم و دیگرانی که از زندگی در ایران منع شده ایم…کودکی بیش نبودم در راه مدرسه به همراه مادرم در نخستین روزهای پس از انقلاب که رادیو خبر تیر باران شدن تیمسار احمد بید آبادی را داد و مادرم از همان راه من را به خانه برگردانند…به میهمانی عروسی دختر عمه نازنینم آذر رفته بودم چند ماه پس از آن خبر حمله نیرووهای رژیم به خانه تازه عروس دستگیری شوهرش احمد …خبر به دنیا آمدن علی زمانی که پدرش در زندان بود…هفت سال بعد خبر اعدام احمد…یادم می آید که دختر عمه دیگرم را نیز زندانی کردند…دقیق یادم نیست ولی میدانم چند سالی را در اوین میهمان بود اما نه به سبک گنجی و کرباسچی وشیخ عبدلله نوری که در واقع هتل اوین بودنند…مو های تنم سیخ می شود وقتی به یاد دخترانی میافتم که به جرم حمل تیغ موکت بری به جوخه های اعدام سپرده شدنند. به یاد کورش آریامنش(رضا مظلومان)که چند ماه پیش از ترورش زمانی که در کنفرانس ایرانشناسی در سیدنی استرالیا با او هم سفر بودم به من هشدار میداد که رژیم می خواهد او را بکشد و چند ماه پس از بازگشتم به ایران خبر ترورش را از رادیو آمریکا شنیدم…در میان اقوام بانویی را میشناسم که یازده فرزندش رادر دوران رژیم جمهوری اسلامی از دست داد آری یازده فرزند!!!!چند تن در جبهه های جنگ /چند تن آنان در درگیری های خیابانی و دسته آخر هم در زندانهای رژیم…حتا نمی توانم برای این بانوی ایرانزمین آرزوی صبر کنم…زمانی که در موسسه انتشاراتی مشغول صفحه بندی مجله وهومن بودم وتلفنی خبر شهادت فروهر ها را به من دادند…وقتی با کسرا وفاداری نازنین به دیدار پیر سبز رفته بودم…کلاسهای گاتاها را برنامه ریزی می کردیم…پس از فرار من از ایران وی با خرید بخشی از کتابخانه من در نگهداری از آن مجموعه کوشش کرد و نیز بخشی از هزینه آزاد کردن وثیقه ملکی که برای بیرون آمدن از زندان گذاشته شده بود را تامین کرد….در نهایت روزی که آرمان نازنین خبر ترور وی را به من داد…زمانی که با دوست خوبم بهار درباره دورانی که در چند ماهگی به همراه پدر و مادر و برادرش به زندان برده شده بود گپ میزنم آری در چند ماهگی…غم انگیز تر دختر خاله هایی که در زندان بدنیا آمدند واعدام پدر بزرگوارش که به راستی از سرمایه های این مرز پرگهر بود…شاگرد ممتاز دانشکده پزشکی …روزی که انفجار بندی از زندان اوین رادر تابستان سیاه شصت وهفت از روی پشت بام خانه دیدم … روزی که قهرمان حسین کاووسی فر را به پای چوبه دار بردند…از روزی که برای جلوگیری از اعدام یعقوب مهر نهاد فعالیتی را آغاز کردییم تا شنیدن خبر اعدام یعقوب…برای من کافی نه بیش از حد کافی است تا نه ببخشم و نه فراموش کنم.من تمام اندیشه ام در راه راه کار تشکیل کمیسیون های کشف حقیقت وتشکیل دادگاههای ملی و در خواست بالاترین مجازات برای آمرین و عاملین این جنایات میباشد.البته اگر مخالف اعدام و مجازات برای آنان هستید می توانید به گروه وکلای مدافع آنان بپیوندید.ولی من نه می بخشم و نه فراموش مي كنم
مرگ بر جمهوری اسلامی
پاینده ایران
1 دسامبر 2008
|