Wednesday, June 3, 2009

نامه اي به عليرضا نوريزاده


جناب نوريزاده در جايي خواندم كه شما ضمن دعوت مردم به شركت در خيمه شبازي انتصابات مقام عظمي تلويحا ار اخوند كروبي حمايت كرده ايد البته برايم جاي شگفتي نبود ولي دوست دارم خاطره اي برايتان تعريف كنم

به ياد مي اورم كه كودكي خردسال بودم و تلويزيون داشت تصوير خميني را نشان ميداد كه در حال دست تكان دادن به شيوه مخصوص خودش براي ملت بود
با حس كنجكاوي كودكانه پرسيدم چرا خميني دست تكان ميدهد و معني اين حركت چيست
يكي از اشنايان كه ادمي بيسواد بود با زبان ساده و روستايي خود بيان كرد كه خميني ميگويد با دستش خاك بر سر شما ملت
پدرم كه دوست نداشت من اين موضوع ملكه افكار كودكانه ام شود و جايي اين جمله را بگويم سريع گفت فاميلمان شوخي ميكند و مبادا جايي اين جمله را تكرار كني
ان روزها مصادف با ايامي بود كه شما با تمام احساس و در حالي كه زنده ياد بختيار اعلام خطر ميكرد شما شعر ميخواندي و اماما اماما ميكردي
اي كاش تو ان روز به به اندازه ان روستايي بيسواد درك ميكردي و يا ميخواستي درك كني و امروز باز شما چون ديروز وظيفه داري كه ادرس غلط بدهي
راز اينكه شما ديروز و امروز و يقينا فردا مدح ديگري خواهي كرد باشد تا پرده افتاده بيشتر ورافتد

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من

وین حرف معما نه تو خوانی ونه من

هست از پس پرده گفتگوی من و تو

چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من