Thursday, November 13, 2008

آخوند: مفت خوری,دروغ, لواط, حسادت و حرام کردن قند حبه

قبيله روحاني يا آخوند هر چه و هر که باشد داراي يکسري خصوصيات مشترک است. فرقي نميکند اين شخص پسر ساده روستائي يا پسر پولدار و زرنگ شهري باشد، از خانواده عادي و يا با فرهنگ و يا با شخصيتي باشد، در قم يا نجف يا مشهد يا مدرسه آقاي مجتهدي بازار تهران و يا مدرسه حقاني درس خوانده باشد، در ده بوده و يا مدتي در کانادا زندگي کرده باشد، مسلمان يا مسيحي يا يهودي باشد، شيعه يا سني باشد، شيخ يا سيد باشد، پير يا جوان، بي ريش يا با دو و نيم متر ريش، با عمامه کوچک يا بزرگ، حجه الاسلام يا ثقه الاسلام يا هر زهرمارُ الاسلام ديگري، بلکه از هر نوعي که باشد داراي اين صفات مشترکي است که مختصر در اين نوشته به آنها پرداخته ميشود
روحانيت بصورت عمده از ميان قشر جوان ساده و روستائي که متحمل محروميتهاي اجتماعي متعددي بوده سربازگيري مينمايد. دوران تربيت و تحصيل آنها شامل مطالعه زبان عربي و يک سري مطالب و کتب قديمي و فرسوده متعلق به عهد دقيانوس بهمراه حرمت استفاده از عقل و دانش و تفکر و منطق و صرفا بيان و تکرار خذعبلات گذشتگان است. بعد از گذراندن يک دوره فشرده شستشوي مغزي و انباشتن ذهن از انواع مزخرفات و اصطلاحات بي استفاده عربي، کم کم ذهن شخص متصلب شده و در ضمير وي تنها اقوال و سخنان ديني و هر آنچه مرتبط با آن است رسوب ميکند و بعد از مدتي از زبانشان بقول خودشان فقط قال الباقر و قال الصادق تراوش ميکند. معلمين و استادان اين طلبه هاي جوان ضمن فراهم آوردن شرايط سخت زندگي در دوران تحصيل و ارتزاق از طريق شهريه و با ترس از قطع آن که از طرف استاد پرداخت ميشود کم کم فضا و بستر فکري آنها را مطابق خود نموده و آنها را به دنباله روي کورکورانه مجبور نموده بعد از مدتي به يک نسخه کمابيش مشابه تبديل ميشود. علاوه بر اين با حجم بالاي آداب و ادعيه و اذکار روزانه و شبانه و هزاران ورد و دعا ديگر فرصتي براي فکر کردن براي آنها نميگذارند. البته چندان هم بد نيست استادان آب و نان طلبه ها را ميدهند هيچ کاري نيز از آنها نميخواهند جز اينکه روي زمين نشسته مغز خود را از عقل خالي و در اختيار شطح و طامات آنها قرار دهند و کدام جوان تنبل و بيکاره اي از اين کار بدش ميايد. زندگي در شرايط سخت طلبگي و محروميت از بسياري از لذتها و چالشهاي دوران جواني و فضاي خشک و محيط بدون زن باعث بروز و رشد بسياري از مسائل و مشکلات روحي و عقده هاي فکري و جنسي شده و بسياري از اين افراد در اين دوران دچار آسيبهاي رواني گرديده که در آينده بر روي تمام شئون زندگي آنها و اطرافيان آنها اثر ميگذارد. مثلا همجنس بازي يا عمل لواط پديده بسيار متداول و کاملا توجيه پذير شرعي در اين دوران سخت طلبگي است که البته براي اساتيد ارجمند نيز لذت بخش خواهد بود
بعد از گذراندن چند سال تحصيل و زندگي در چنين شرايط سختي و در حاليکه قاعدتا خصوصياتي مانند تحمل زندگي دسته جمعي و کار کردن براي هدف مشترک ميبايست تقويت شده باشد وضعيت بوارونه رخ ميدهد. يعني يک آخوند با روحيه بسيار متکبر با سواد حوزوي که توده مردم را عوام کالانعام شمرده و با يک فضاي آکنده از عقده هاي ذهني و فشارها ي دوران تحصيل تحويل جامعه داده ميشود. با اتکا به سواد حوزوي خود را از لحاظ علمي بالاتر از مردم تصور کرده و براي علم و دانش رايج هيچ ارزشي قائل نيست. اين فارغ التحصيل بر حسب محل فعاليت آتي خود و تعداد آخوندهاي موجود در محل از درجه حجه الاسلامي يا هر چيز ديگري شروع ميکند. و يا بر حسب رابطه و موقعيت و هزاران عامل ديگر در جائي مشغول به خدمت به اسلام و مسلمين و ارشاد مردم ميگردد که البته به برکت انقلاب اسلامي و به يمن وجود و رابطه با علما از برپائي نماز جماعت دريک اداره دولتي و گرفتن حق نماز يا حق القدم تا نماينده ولي فقيه در فلان بيغوله مشغول به فعاليت ميشود. اگر فرض نمائيم که انقلاب اسلامي و حکومت آخوندهاي کفتار صفت محقق نشده بود بالاترين مرتبه اين افراد رسيدن به درجه آيت الله عظمائي و شناخته شدن بعنوان مرجع تقليد و متخصص در نجاسات و غسل حيض و نفاس بود که البته در اين حالت نيز از تمکن مالي بسيار بالائي بهره ميبردند
خصوصيت مشترک ديگر اين جماعت که از ابتداي وارد شدن در اين سلک تا لب گور دست از سر آنها بر نميدارد تکبر و حسادت نسبت به مردم و حتي نسبت به يکديگر است بطوريکه گاه همديگر را به باد فحش و ناسزا و تکفير ميگيرند و در واقع دو آخوند در گليمي نگنجند. جمله معروفي در لايحه دفاعي شيخ فضل الله نوري خائن به مشروطه است که در دفاعيات خود گفته بود:" نه سيد وحيد (بهبهاني) خيلي طرفدار مشروطه بود و نه من مخالف صددرصد". کنايه از اينکه شيخ معدوم صرفا بخاطر حسادت به بهبهاني و طرفداري سيد از مشروطه با آن مخالفت کرد. حسادتي که وي را بکام مرگ کشانيد ولي براي توجيه آن هزار دليل و برهان آورد و حتي فتوي قتل روزنامه نگاران را داد. اين جماعت حتي آرا و نظرات همديگر را نيز قبول ندارند و هيچ دو مرجعي يا آخوندي پيدا نميشوند که حتي در مورد يک مسئله ساده شرعيه نظر همديگر را تاييد کنند. در حاليکه وجودشان گاهي اوقات از نفرت به يکديگر لبريز است ولي در ظاهر چنان از يکديگر تعريف و تمجيد ميکنند که انگار دو برادر همخون هستند
خصوصيت ديگر و شايد مهمترين خصوصيت اين جماعت که ريشه در آميزه هاي ديني دارد اين است که خود را حق مطلق ميپندارند و حقيقت را نزد خود ميدانند و بس. با اينکار مردم را از رسيدن به حقيقت منع ميکنند. تحقير علم و دستاوردهاي دانش بشري و تاريخ و هر آنچه که تمدن و فرهنگ نام دارد توسط اين جماعت و تنها مهم دانستن و اهميت قائل شدن براي آموزه هاي ديني ناشي از اين تفکر است. اين جماعت رشد و بهبود زندگي بشري از قرنها پيش تا بحال را صرفا در راستاي بهبود جنبه حيواني زندگي بشر دانسته در ابتدا با آن به مخالفت پرداخته ولي بعد خود از آن بسهولت استفاده و آن را توجيه شرعي مينمايند. علم در نزد اين قبيله صرفا علوم ديني و هر آنچه که به دين و مذهب مربوط بوده ميشود. علاوه بر اين تنها روش خود را براي کسب علم و دانش ديني معتبر شناخته و هر گونه مسير ديگري را نفي مينمايند. هر از چند گاهي براي به روز نشان دادن آموزه هاي ديني و فرا زماني بودن آنها و مصداق بخشي عيني، از آيات قراني و روايات چند پهلو و بسيار مبهم و با مهارت کافي در قلب معاني آنها استفاده مينمايند
خصوصيت ديگر اين است که اين جماعت حق تفسير و تشريح گزاره هاي ديني شامل قرآن و روايات و سيره پيامبر و امامان و مطالب مرتبط با آنها را حق انحصاري خود ميدانند. اين مسئله ناشي از اين است که ابتدا حقيقت را نزد خود فرض کرده و در ميان مردم جايگاهي با احترام و انتقاد ناپذير براي خود پيدا کرده باشند. آخوند با فرا گرفتن زبان عربي که آنرا زبان دين و قرآن ميداند همواره در صحبتها و سخنان خود بجاي بهره گيري از دانش و علوم عقلي و استدلالات منطقي از آيات قرآني و روايات عربي استفاده نموده و مخاطب خود را در جايگاه سکوت قرار ميدهد. اين سکوت ناشي از اين است که آخوند وقتي عربي حرف ميزند و يا سخن ميراند ميگويد اينها حرف من آخوند نيست بلکه حرف خدا و پيغمبر است و به اين ترتيب مخاطب خود را خلع سلاح مينمايد چون هر سخني بعد از اين حرف به معناي مخالفت با حرف خدا و پيامبر تلقي شده و دشمني عوام را به دنبال دارد. آخوند حتي اگر عربي و با لهجه حرف بزند همه تصور ميکنند قران ميخواند. اين جماعت براي بيان مطالب خود از آيات قرآني و روايات ديني که بالقوه داراي معاني متعدد وگاه متفاوت است به بهترين وجه استفاده مي کنند ضمن اينکه حق انحصاري تفسير قرآن و روايات، دست ايشان را در اين مسائل بسيار باز ميگذارد و هر کجا که پاي تفسير لنگيد چند صد هزار روايت وجود داشته و براي هر مقصود و عملي ميتوانند يکي از گوشه کتابها پيدا کنند. (همگان بياد دارند که براي تشويق به شهادت جوانان در دوران جنگ از حديث معروف " من عشقني طلبني و من طلبني وجدني و ...." چقدر استفاده کردند و جوانان اين مرز و بوم بشوق شهادت و عشق به الله به قربانگاه رفتند و بعد از جنگ خودشان گفتند اين حديث سند معتبر ندارد). اين جماعت هيچگاه نگذاشته اند که متن عربي قرآن به زبان ساده و قابل فهم به فارسي ترجمه گردد شايد ميترسند اگر مردم بدانند چه مطالبي در قران وجود دارد ديگر قرآن نخوانده ارزشي براي آن قائل نباشند و گرد دين نگردند. بسياري از ترجمه هاي رايج قرآن بسيار ساده و تحت الفظي و با اغلاط و اشکالات بسيار است و مطالب پيچيده و مبهم آن بصورت سربسته معني شده است. اين امر باعث شده که براحتي با بازي با آيات و الفاظ قرآني حرف خود را تاييد کنند و هر گاه مخاطب آنها اندکي سواد عربي و مطالعات قرآني داشته باشد و بتواند معني ديگري استخراج نمايد براحتي با تفسير قرآن بازي نموده و بکمک روايات و تقسيم بندي و درجه بندي آنها به مقصود خود نائل و يا مقصود ديگران را نفي نمايند. اين جماعت توانائي بسيار بالائي در استفاده ابزاري از متون ديني و توجيه شرعي نمودن بسياري از اعمال و رفتار خود و هر گروه و طبقه اي که به ايشان نفعي برساند يا مقابله با افرادي که منافع آنها را بخطر اندازد را دارند. (شايد بسياري از ما ديده ايم که بزرگترهاي قديمي ما بر حسب عادت قند را ابتدا در استکان چاي فرو برده و سپس آنرا ميخورند. قصه حرام بودن قند حبه در موقع احداث کارخانه توليد کننده آن بعلت باج ندادن صاحب کارخانه به روحانيت وقت و حلال شدن آن بعد از زساندن سهم مناسب به روحانيت وقت و بصورتيکه در داخل استکان چاي فرو برده شود مربوط به اواخر دوره قاجار نمونه بارز اين مسئله است). علاوه بر اين اگر نتوانند از پس استدلالات طرف مقابل برآيند بجاي تسليم در برابر منطق و يا کسب توانائي و استفاده از ابزارهاي علمي سعي بر تکفير و مرتد نمودن مخاطب دارند. تاريخ اين سرزمين موارد بيشماري را بياد مي آورد که آزادمردان و انديشمندان به توسط اين جماعت حکم تکفير و ارتداد و مرگشان صادر و اجرا شده است
از اين جماعت بهترينشان آناني هستند که مرده اند و خاک شده اند. شما اگر آخوند مرده اي را ميشناسيد تا صبح قيامت ميتوانيد در فضائل و خصائل نيکوي وي بگوييد و بنويسيدو کسی مزاحم شما نميشود. ولی در مورد آنها که زنده اند تنها با پاک شدن از اين لباس و تفکر و خروج از اين صنف و يا بعد از مرگشان و يا نابوديشان بدست مردم از آنها تعريف کنيد ولي اين تجربه دردناکی که ازحکومت روحانيون نصيب شد را بخاطر داشته باشيد که
تنها آخوند خوب آخوند مرده است