برای جلوگیری از اطالهی بیش از حد کلام از غالب اراجیفی که ابراهیم نبوی در مورد موسوی به هم بافته میگذرم و تنها به ذکر چند نکته مهم از نظر تاریخی بسنده میکنم. وگرنه در رد سطر سطر نوشتهی ابراهیم نبوی که در واقع مانیفست «اصلاحطلب» های حکومتی برای وارونه نشان دادن اوضاع دههی ۶۰ است، میتوان کتابها نوشت و نادرستی ادعاها را اثبات کرد.
نکاتی که در این نوشته روی آن تأکید میکنم عبارتند از نقش موسوی و حامیان او در کشتار و سرکوب دههی ۶۰ و همچنین مشخصههای دولتی که قرار است میرحسین موسوی پس از پیروزی در انتخابات بر سر کار بیاورد.
نبوی مینویسد:
«میرحسین موسوی در دهه شصت نخست وزیر بود. همزمانی حضور او با دهه خشونت در کشورمان این سووال را در برخی دوستان ایجاد می کند که لابد دولت موسوی عامل همه خشونت های آن دهه بوده است. ...
خشونت اعمال شده در دهه شصت، اعم از برخورد با هر نوع از مخالفان و خشونت اعمال شده در تابستان 67 هیچ ربطی به دولت موسوی نداشت، اداره سیستم قضایی و دادگاه انقلاب تا آمدن آیت الله شاهرودی در انحصار هیات های موتلفه بود و آنان بودند که سیستم قضایی را اداره می کردند. نکته اینکه در این میان جریانهایی مانند آقای کروبی بسیار تندرو تر از موسوی بودند، که طبیعتا آنها هم نقشی در این خشونت نداشتند. البته یادمان نرفته و نمی رود که خشونت دهه شصت خشونت یک دولت یا حکومت ظالم با یک گروه مظلوم قربانی نبود، بلکه خشونت دو گروه علیه همدیگر بود که نیروی غالب نیروی مغلوب را بیشتر کشت و آزار داد و راند. طبیعتا آنکه قدرت غالب یافت ظلم بیشتری کرد . ...»
نبوی مانند همهی جنایتکاران تاریخ و حامیانشان نه تنها مسئولیت جنایتشان را به عهده نمیگیرند بلکه سعی میکنند جای ظالم و مظلوم را نیز تغییر دهند. در تاریخ معاصر، از استالین گرفته تا پول پت، از هیتلر گرفته تا فرانکو، از عیدی امین گرفته تا پینوشه، از سوهارتو گرفته تا محمدرضا شاه و از صدام حسین گرفته تا خمینی، هیچ یک مسئولیت جنایاتشان را به عهده نگرفتند. اگر از هرکدام در مورد جنایاتشان سؤال میکردی پاسخهای یکسانی را که نبوی در آستین دارد رو میکردند. او تنها به رونویسی ادعاهای دیگران روی آورده است و نبوغی بیش از جنایتکارانی که نام بردم ندارد.
نبوی مینویسد:
«اداره سیستم قضایی و دادگاه انقلاب تا آمدن آیت الله شاهرودی در انحصار هیات های موتلفه بود و آنان بودند که سیستم قضایی را اداره می کردند.»
تأکید نبوی روی دههی ۶۰ و به ویژه سالهای بین ۶۰ تا ۶۷ است. به منظور آن که نقاب از چهرهی دروغپرداز او بردارم کافیست اشارهای کنم به کسانی که اهرمهای قدرت را در قوه قضاییه در دههی ۶۰ در دست داشتند.
در سال ۶۰ پس از کشته شدن بهشتی و قدوسی، عبدالکریم موسوی اردبیلی، ریاست دیوانعالی کشور و شورای عالی قضایی را به عهده داشت. در همین دوره سید حسین موسوی تبریزی یکی از شقاوت پیشهترین چهرههای رژیم، پست دادستانی کل انقلاب را یدک میکشید. وی خود شخصاً در شکنجه و اعدام زندانیان سیاسی شرکت میکرد و به سمت متهمان شلیک میکرد. او جدا از جنایاتی که در سیاهترین روزهای دههی ۶۰ مرتکب شد، کسی است که نقش اصلی و اساسی در پروندهی سینما رکس آبادان و سرکوب جریان «خلق مسلمان» و طرفداران آیتالله شریعتمداری در تبریز داشت. جملات زیر تنها یکی از رهنمودهای او به نیروهای رژیم است:
یکی از احکام جمهوری اسلامی این است که هر کس در برابر این نظام امام عادل بایستد کشتن او واجب است. و زخمیاش را باید زخمیتر کرد که کشته شود... این حکم اسلام است. چیزی نیست که تازه آورده باشیم.
سیدحسین موسویتبریزی کیهان
چنانچه ملاحظه میکنید فرمان تمام کش کردن بیمار و مجروح را موسوی تبریزی حامی میرحسین موسوی میداد. وی در همان روزها در تلویزیون رژیم حاضر شده و به صراحت عنوان میکرد کسانی که در خیابانها و درجریان تظاهرات ضد رژیم دستگیر میشوند را نیاز نیست به محکمه بیاورند، اگر دو پاسدار شهادت دهند همانجا میتوانند حکم اعدام او را اجرا کنند.
دادستانی کل کشور در این دوره به عهدهی ربانی املشی بود که چهرهای نسبتاً مستقل در رژیم بود. هیچ یک از سه چهرهی اصلی قوه قضاییه وابسته به مؤتلفه نبودند. دو نفر اول جزو اصلاحطلبهای رژیم هستند و موسوی تبریزی همراه و همدل میرحسین موسوی است و در سفر اخیر به تبریز نیز وی را همراهی میکرد. موسوی اردبیلی مرجع تقلید اصلاحطلبهای حکومتی است. وی نیز امروز در زمرهی حامیان میرحسین موسوی است.
در سال ۶۱ پست دادستانی کل کشور به شیخ یوسف صانعی رسید که هم اکنون از مراجع تقلید اصلاحطلبهای رژیم و از حامیان موسوی است.
در سال ۶۴ پست دادستانی کل کشور به پدر معنوی «اصلاحطلب» های حکومتی یعنی سید محمد خوئینیها رسید که باز هم از حامیان موسوی است. سید محمد خوئینیها در دیماه ۶۷ مدعی شد که ما از بالارفتن اعدامها نگران نمیشویم. در دوران کشتار ۶۷ همچنین سید محمد موسوی بجنوردی یکی دیگر از حامیان میرحسین موسوی، عضو شورای عالی قضایی بود.
سازمان بازرسی کل کشور در همان دوران سیاه ۶۰ در اختیار محقق داماد بود که ربطی به مؤتلفه نداشت.
اولین رئیس شورای سرپرستی زندانها ابوالقاسم سرحدیزاده بود که میانهی خوشی با مؤتلفه نداشت و امروز از حامیان موسوی است. پس از او مجید انصاری رئیس سازمان تازه تأسیس زندانها شد. مجید انصاری یکی از نزدیکان موسوی و مشاوران وی در انتخابات اخیر است. در دوران کشتار ۶۷ نیز اسماعیل شوشتری رئیس سازمان زندانها بود که در کابینه خاتمی و رفسنجانی وزیر دادگستری بود و ربطی به مؤتلفه نداشت.
دادگاههای انقلاب اسلامی مرکز توسط محمد محمدی گیلانی و سپس حسینعلی نیری اداره میشد که ارتباطی با مؤتلفه ندارند.
البته در دوران ابتدایی دهه ۶۰ و تا دیماه ۶۳ دادستانی انقلاب اسلامی مرکز در دست مؤتلفه بود و این جناح از رژیم نقش مهمی در کشتار و سرکوب داشت. اما دادستانی و مؤتلفه تنها نبودند. اوین و دستگاه سرکوب را هر دو جناح رژیم اداره میکردند. بخش ۲۰۹ اوین و یا اطلاعات سپاه پاسداران یکدست در اختیار جناح مقابل مؤتلفه یعنی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی قرار داشت.
در این بخش، فریدون وردینژاد( در خاطرات رفسنجانی از او به عنوان مهدینژاد نام برده میشود)، محسن آرمین، سعید حجاریان، محسن میردامادی، محمد عطریانفر، الویری، فیضالله عرب سرخی و ... شرکت داشتند. بخش ۲۰۹ اوین اگر بیش از دادستانی انقلاب اسلامی و مؤتلفه در جنایت و خونریزی دست نداشته باشد کمتر نداشته است. تمامی افراد وابسته به مجاهدین انقلاب اسلامی در سرکوب و جنایت دههی ۶۰ دست داشته و نقش مهم و اساسی در ایجاد ارگانهای سرکوب رژیم داشتهاند. مصاحبه حسین فدایی یکی از اعضای بنیانگذار این سازمان را بخوانید به صراحت در پاسخ به سؤال پرسشگر که می پرسد: « آغاجری، صادق نوروزی، سلامتی بازجو بودند؟» میگوید: «از همه گروههای سازمان به طور غیرمستقیم یا مستقیم با اینكار درگیر بودند .» همهی افراد سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی دست در خون داشتند. از مخملباف بگیرید تا بهزاد نبوی.
محسن آرمین، نایب رئیس مجلس ششم برادرش محمود را شکنجه کرده بود. فریب دروغهایی را که نبوی و امثال او تولید میکنند نباید خورد.
در دوران کشتار ۶۷ مؤتلفه دست بالایی در قوه قضاییه نداشت. آنها در سال ۶۸ پس از برکناری آیتالله منتظری و به قدرت رسیدن یزدی در قوه قضاییه، به این قوه بازگشتند. در این دوران بود که رهبران مؤتلفه از جمله لاجوردی، بادامچیان و زوارهای دوباره به قدرت رسیدند.
وزارت اطلاعات و امنیتی که آیتالله منتظری به صراحت میگوید روی ساواک شاه را سفید کرده توسط موسوی و دولتش سازماندهی و راهاندازی شد. الویری پیگیری آن را در مجلس دنبال میکرد و سعید حجاریان نماینده دولت برای دفاع از لایحه در مجلس بود. معاونتهای این وزارتخانه از امین زاده گرفته، تا عباس عبدی، از نعیمی فرد گرفته تا علی ربیعی، از تاجیک گرفته تا ... همگی از جناح اصلاحطلبهای بعدی بودند.
یکی از مراکز سرکوب در سالهای اولیه دههی ۶۰، اطلاعات و امنیت نخستوزیری بود که توسط خسرو تهرانی اداره میشد و عناصری چون تقی محمدی و ... آن را هدایت میکردند.
سرکوب و ایجاد جو خفقان در دانشگاه به ابتکار موسوی و جناح همراه او بود. مؤتلفه و قوه قضایی نقش ثانویه داشتند. اینها بودند که افراد را به دم تیغ لاجوردی و مؤتلفه میدادند.
مگر خاتمی نبود که لاجوردی را شهید و « سرباز سخت کوش انقلاب و خدمتگزار مردم» معرفی کرد؟ جنایتکار کجا و «سرباز سخت کوش انقلاب و خدمتگزار مردم» کجا؟
مگر موسوی لاری وزیر کشور خاتمی که عنقریب در دولت موسوی هم پست خواهد گرفت لاجوردی را «شهید» و « فرزند صدیق،وارسته و آزاده ملت» معرفی نکرد؟
بازهم تأکید میکنم، نبوی در مورد نقش صرف مؤتلفه در جنایات رژیم دروغ میگوید. او دستان خونین خاتمی و همکارانش را پاک میکند. به یاد خوانندگان این نوشته میآورم که مهندس بازرگان در تاریخ ۱۵ مهرماه ۱۳۶۰ در مجلس شورای اسلامی نطق نیمه تمامی را ایراد کرد و به اعدامهای بیرویه و کشتارهای بیحساب و کتاب اعتراض کرد. سخنرانی او با شعارهای دیوانه وار «مرگ بر بازرگان» نمایندگان مجلس که «اصلاحطلب» های حکومتی اکثریتشان را تشکیل میدادند مکرراً قطع شد. عاقبت وقتی بازرگان به این جمله رسید که «مصيبتبارتر از همه و حاصل خشونتها و بيرحميها افزوده شدن ناراضيها و انتقامخواهان و برگشتكنندگان از انقلاب و دين است و حيثيت و حقانيت اسلام كه در دنيا لكهدار ميکند...» مورد هجوم خلخالی و چند نمایندهی هفت خط «خط امامی» که بعداً اصلاحطلب ها را تشکیل دادند قرار گرفت و با کتک او را از پشت تریبون پایین آوردند. خاتمی از فرصت استفاده کرد سه مقاله در روزنامه کیهان بر علیه بازرگان و در دفاع از کشتارهای بیرحمانه سال ۶۰ نوشت. خاتمی خطاب به بازرگان که خیرخواهانه خواهان توقف اعدامها شده بود نوشت:
«آقای بازرگان!
بسیاری از کسانی که امروز در همین دادگاههای انقلاب ( که مورد اعتراض شمایند) تنها به خاطر دفاع از اسلام و پاسداری از دستآوردهای انقلاب اسلامی، شب و روز زحمت میکشند. انسانهایی سرشار از عاطفه و رحمتند، اما مسئولیت اسلامی و تعهد انسانیشان و نیز فرمان خدا، آنان را وا میدارد که قاطعانه در برابر آدمکشانی که موجود انقلاب و جمهوری اسلامی را به خطر انداختهاند، بایستند و فساد را از ریشه برکنند. »
http://www.box.net/shared/rg6uo2p0kg
خاتمی حاضر نشد نه متن سخنرانی بازرگان را در کیهان چاپ کند که لااقل مردم بدانند او به چه چیزی پاسخ میدهد و نه پاسخ مهندس بازرگان به سه مقالهاش را انتشار داد.
سید محمد خاتمی، در مقالههای سهگانهاش مدعی است که چرا دادگاههای انقلاب قاطعیت لازم را در برابر مخالفان به خرج نداده اند و از این که ریشه فساد را از بیخ و بن نخشکانده اند اعتراض میکند. وی از مهندس امیرانتظام با عنوان «جاسوس و مزدور آمریکا» نام میبرد. ترور انور سادات ریاست جمهوری مصر را اقدامی انقلابی و اسلامی و غیرتمندانه معرفی میکند. مهندس بازرگان را به داشتن «نگرش آمریکایی» متهم میکند و از بنی صدر به عنوان دیکتاتوری نام میبرد که «آمریکا همه امیدش را به وی بسته بود» مقاله خاتمی مملو از انواع و اقسام طعنه، توهین و تحقیر نسبت به زندهیاد مهندس بازرگان است. بعید میدانم احمدینژاد امروز اینگونه قضاوت کند.
خودتان در آدرس زیر مقالات خاتمی و پاسخ مهندس بازرگان را بخوانید و قضاوت کنید:
http://www.box.net/shared/rg6uo2p0kg
کافیست به صحبتهای خامنهای در حضور خاتمی و سران رژیم که فیلم آن روی یوتیوب هست توجه کنید، آش آنقدر شور بوده که خامنهای به دفاع از دانشگاهیان و باز کردن فضا پرداخته بود. در جریان کشتار سال ۶۷ برنامه ریزی این جنایت بزرگ به عهدهی وزارت اطلاعات دولت میرحسین موسوی بود. پورمحمدی یکی از اعضای اصلی هیئت کشتار زندانیان، نماینده وزارت اطلاعات کابینهی او بود.
محتشمی رئیس کمیته صیانت آرا که نمایندگی موسوی را هم یدک میکشد یکی از مدافعان این کشتار بزرگ بود.
محسن دعاگو و هادی خامنه ای که امروز از سینهچاکان موسوی هستند در زمرهی بازجویان اوین بودند. دعاگو با اسم مستعار محمد جواد سلامتی دست در خون و شکنجهی بسیاری داشت. هادی غفاری که در زمرهی اصلاحطلبهای حکومتی یکی از اصلیترین مهرههای رژیم در سرکوب و شکنجه و جنایت دههی ۶۰ است.
نکتهی قابل تأمل آن که نبوی از یک طرف برای مبرا کردن خود و جناح خط امام و موسوی، جریان مؤتلفه را مسئول جنایات انجام گرفته در دههی شصت معرفی میکند اما در همان حال برای نشان دادن سعهی صدر موسوی، از شرکت رهبران مؤتلفه و جنایتکارانش در دولت او یاد میکند. اگر موسوی با انجام این جنایات مخالف بود چرا مرتکبان آن را در دولت خود جای میداد؟ آیا نمیتوانست لااقل از مؤتلفه در دولت خود صرفنظر کند؟
نبوی در فراز دیگری از نوشتهاش مدعی میشود:
«نکته اینکه در این میان جریانهایی مانند آقای کروبی بسیار تندرو تر از موسوی بودند، که طبیعتا آنها هم نقشی در این خشونت نداشتند.»
سید ابراهیم نبوی نه تنها نقش موسوی و دولتش در یک دهه کشتار را انکار میکند بلکه نقش جناحهای دیگر را نیز منکر شده و یک دههی جنایت و کشتار و سرکوب و نقض حقوق بشر را که در سرتاسر کشور جریان داشت تنها به یک گروه از رژیم( مؤتلفه) که اداره دادستانی مرکز تهران را به عهده داشت تقلیل میدهد. رذالت اگر در همین حد بود هم قابل فهم و پذیرش بود، اما افرادی چون وی به همراهی عیسی سحرخیز، رجبعلی مزروعی، علیرضا علویتبار، محسن سازگارا و قلمبه مزدهایی چون مسعود بهنود و علیرضا نوریزاده سعی میکنند پای مقتولین و قربانیان یک دهه جنایت را نیز به میان آورده و آنها را در وقوع جنایت علیه خودشان سهیم کنند. درست مثل این که در جلسهی دادگاه قاتل و مقتول بطور مشترک محکوم شوند.
نبوی با بیشرمی مینویسد:
«البته یادمان نرفته و نمی رود که خشونت دهه شصت خشونت یک دولت یا حکومت ظالم با یک گروه مظلوم قربانی نبود، بلکه خشونت دو گروه علیه همدیگر بود که نیروی غالب نیروی مغلوب را بیشتر کشت و آزار داد و راند. طبیعتا آنکه قدرت غالب یافت ظلم بیشتری کرد . ...»
نه پینوشه، نه صدام حسین، نه استالین، نه محمدرضا شاه، نه هیچ جنایتکاری در تاریخ اینگونه وقیحانه به توجیه جنایاتش نپرداخته است.
اشکال از سیدابراهیم نبوی نیست، اشکال از کسانی است که زیر علم او سینه میزدند.
ایراد به سیدابراهیم نبوی بر نمیگردد، ایراد به افرادی بر میگردد که تحت نام اپوزیسیون و مخالف رژیم، جلسات او را پر میکردند.
ایرادی به سید ابراهیم نبوی نیست، ایراد به افرادی مثل ناصر زرافشان بر میگردد که میگفتند او را دوست دارند و در خارج از کشور با او به مصاحبه مینشستند، تطهیرش میکردند و به روی «خارجه نشین» ها چنگ میکشیدند.
از گرگ جز دریدن انتظاری نمیرود، حرف با گوسفند است که با گرگ همنشین میشود.
کسی نیست به نبوی بگوید، آیا ابوالحسن بنیصدر اولین ریاست جمهوری رژیم هم خشونتی کرده بود که به عقوبت دچار شد و تعدادی از اطرافیانش را مقابل جوخه اعدام قرار دادند؟
آیا رهبران جبههی ملی به غیر از مخالفت با قانون ضد انسانی قصاص «خشونتی» مرتکب شده بودند که از سوی خمینی مرتد اعلام شدند؟
آیا رهبران نهضت آزادی نیز خشونتی مرتکب شده بود که به سمت «حیات خفیف خائنانه» رانده شدند؟
آیا مصدق «خشونتی» مرتکب شده بود که خمینی از «سیلیخوردنش» اظهار خوشحالی کرد؟ آیا اگر دستش به مصدق میرسید تلاش نمیکرد ثواب سیلی زدن به مصدق را خودش ببرد؟
آیا آیتالله منتظری به جز دعوت به عدم «خشونت» و دست برداشتن از کشتار و جنایت و شکنجه و تجاوز به دختران و ... حرفی زده بود که به آن سرنوشت دچار شد؟
آیا رهبران کهنسال حزب توده مرتکب خشونتی شده بودند که همین میرحسین موسوی برای دستگیریشان اطلاعیه داد و به خمینی و نیروهای سپاه پاسداران تبریک گفت؟
مگر نه این که این خشونت را مؤتلفه و جریان مخالف موسوی دامن میزدند چرا وی در مقام وزیر امور خارجه و سپس در مقام نخست وزیر با دیدار سازمان عفوبینالملل از کشور مخالفت میکرد؟
نبوی در مورد دهه ۶۰ بیوقفه دروغ میگوید. وی مدعی میشود:
«اما مهم این است که اصولا خشونت دهه شصت ربطی به شخص و گروه خاصی ندارد، حتی به ایران هم ربط ندارد. آن دوران عصر خشونت بود و قضاوت بدون تصور به این مهم، قضاوتی بی پشتوانه است.»
کافیست توجه کنیم که نیکاراگوئه در همان دههی ۶۰ خورشیدی با سازمانیافته ترین نوع خشونت از سوی سازمان سیا و ضدانقلابیون دست به گریبان بود، اما هیچگاه مقابله به مثل نکرد و جوخههای اعدام را برپا نکرد. بلکه به انتخابات و نتیجهی آن گردن گذاشت و از حاکمیت کناره گرفت و نقش اپوزیسیون را بازی کرد. چیزی که بعد از گذشت ۳۰ سال از حاکمیت جمهوری اسلامی حتا در ارتباط با خودیهایشان نیز رعایت نمیکنند و اجازهی برگزاری انتخابات آزاد حتا در درون حاکمیت خودشان را هم نمیدهند.
دههی ۶۰ خورشیدی دورانی است که نسیم پروستریکا و گلاسنوست اروپای شرقی را در نوردید و حکومتهای استبدادی در شرق اروپا بدون مقاومت و دست زدن به جنایت به رأی و نظر مردم گردن گذاشتند.
به کسانی که گذشته را فراموش کردهاند بایستی یادآوری کنم که این میرحسین موسوی بود که به وزارتخانهها، ادارات و سازمانهای دولتی و شرکتهای تحت پوشش دولت بخشنامه کرد که عکس، پلاکارد و هرگونه آثار آیتالله منتظری را از بین ببرند.
نبوی هم مانند دیگر اصلاحطلبهای حکومتی هر روز عقب میروند، به ویژه حالا که احساس میکنند دوباره میتوان به قدرت بازگشت و نبوی کفش و کلاه کرده که به نزد دوستان برود. نبوی که امروز جنایت یک دهه و به ویژه کشتار ۶۷ را به دروغ به مؤتلفه نسبت میدهد دو سال پیش در مطلبی که در سایت شخصاش انتشار یافت لااقل در مورد کشتار ۶۷ نوشته بود:
«این جنایت با برنامه و توسط گروهی خاص صورت گرفت و برای مدتی طولانی، که هنوز هم تمام نشده است، از مردم پنهان نگه داشته شد. این موضوع حالا جزو تاریخ است. اکثر کسانی که این جنایت را انجام دادند، از بین رفتند و گروهی دیگر از آنها جزو اقتدارگرایان حاکم هستند، برخی از آنها نیز فهمیدند چه غلطی کردند و خود را برای همیشه پنهان کردند.»
http://seiedebrahimnabavi.blogfa.com/post-181.aspx
البته همان موقع هم دروغ میگفت. اکثر کسانی که این جنایت را انجام دادند از بین نرفتند. تنها خمینی و احمد خمینی از بین رفتند که اتفاقاً موسوی و اصلاحطلبهای حکومتی خودشان را پیروان راستین آنها میدانند و از این که دیگران خود را به این دو منتسب میکنند ناراحتند. بقیه نیز به ویژه در دولت رفسنجانی و خاتمی و دستگاه هاشمی شاهرودی که نبوی مدعی است دست و پای مؤتلفه را از این قوه جمع کرده ارتقای مقام یافتند. شوشتری وزیر دادگستری دولت رفسنجانی و خاتمی شد و عنقریب در دولت موسوی هم پست خواهد گرفت. ابراهیم رئیسی معاون اول قوه قضاییه به ریاست شاهرودی شد. حسینعلی نیری معاون قضایی دیوان عالی کشور شد، پورمحمدی برای آن که بیکار نباشد به ریاست سازمان بازرسی کل کشور رسید و از شاهرودی حکم گرفت که نظارت کند مبادا احمدی نژاد و دولتش در انتخابات پیش رو تقلب کنند وگرنه دست آن جناح که از شورای نگهبان و وزارت کشور و ... کوتاه است. علی مبشری رئیس دادگاه انقلاب مرکز و ناصریان قاضی شعبهی ۲۸ دادگاه انقلاب شد. معلوم نیست منظور نبوی از برخی که فهمیدند چه غلطی کردند و خود را برای همیشه پنهان کردند کیست؟
او همان موقع نیز در یک متن کوتاه، در مورد اطلاعش از کشتار ۶۷ هم ضد و نقیض حرف میزد توجه کنید:
در سال 1368 دو نفر از دوستانم را گرفتند و مدتی در بازداشت نگه داشتند، خبر پیدا کردم که تعداد زیادی از زندانیان اوین را اعدام کردند. از آن دو دوست شنیدم که علت دستگیری این افراد، انتشار خبر اعدام زندانیان بود، با وجود اینکه من نویسنده ای سیاسی بودم، اصلا هیچ اطلاع دقیقی از کم و کیف اعدام های 67 نداشتم. ... در تمام دهه هفتاد و تا قبل از دوم خرداد تقریبا هیچ چیزی از اعدام های سال 1367 نشنیده بودم. آنچه شنیده بودم این بود که پس از عملیات فروغ جاودان( مرصاد) در زندان اوین شورشی رخ داده و در پی آن دادستانی زندانیان سرموضع را اعدام کرده است. ... دوستان زیادی داشتم که از اعدام های سال 67 جان سالم بدر بردند. در تمام سالهایی که در ایران کار می کردیم و با حکومت برخورد می کردیم اکثر این افراد، به ما می گفتند مبارزه بی فایده است. تلخی واقعه چنان بود که آنها را به ایست مغزی سیاسی دچار کرده بود. اکثر آنها دیگر هرگز وارد سیاست نشدند.
http://seiedebrahimnabavi.blogfa.com/post-181.aspx
دوستان نبوی در سال ۶۸ به خاطر انتشار خبر اعدام زندانیان دستگیر شده بودند. ولی او که «نویسندهای سیاسی بود اصلاً هیچ اطلاع دقیقی از کم و کیف اعدامهای ۶۷ نداشت»! در فروردین ۶۸ رادیو بیبی سی، متن فرمان کشتار ۶۷ خمینی را انتشار داد که باعث برکناری آیتالله منتظری از جانشینی خمینی شد. در اردیبهشت ۶۸ احمد خمینی در «رنجنامه» که بطور کامل در روزنامه اطلاعات چاپ شد به موضوع کشتار ۶۷ و اعتراضات آیتالله منتظری پرداخت. تمامی رادیوهای خارجی در آن دوران از کشتار عظیم زندانیان سیاسی سخن میگفتند. چگونه میتوان پذیرفت کسی که سیاسی باشد «در تمام دهه هفتاد و تا قبل از دوم خرداد تقریبا هیچ چیزی از اعدام های سال 1367 نشنیده» باشد. توجه کنید چند خط بعد نبوی مینویسد: «دوستان زیادی داشتم که از اعدام های سال 67 جان سالم بدر بردند.» چطور ممکن است دوستان زیاد نبوی که از اعدامهای سال ۶۷ جان سالم به در بردند، چیزی به او نگفته باشند؟
آتشبار گوبلزی نبوی تمامی ندارد وی در ارتباط با نقش میر حسین موسوی در زمینه پیشرفت سینما و تلویزیون در دههی اول انقلاب مینویسد:
«از نظر فرهنگی به نظر من دولت میرحسین موسوی با حضور خاتمی در وزارت ارشاد و کارمندانش...و حضور محمد هاشمی در صدا و سیما توانست شکوفایی فرهنگی را بخصوص در عرصه هایی مانند سینما و گاه تلویزیون حمایت کند. آنچه موسوی و دوستانش کردند، سیاست رسمی دولت نبود. میرحسین موسوی کسی بود که قبل از انقلاب گروهش فیلم ساختند، در دوران انقلاب سینما مورد هجوم قرار گرفت و هفت سال پس از انقلاب، سینمای ایران با حمایت او جهانی شده بود و یکی از برترین سینماهای دنیا به حساب می آمد و این درست هم بود . ... موسوی قبل از انقلاب هم مدرن بود و همه همکلاسی های دانشگاهش می دانند که او بیش از هرچیز یک تولید کننده فرهنگی بود، آثارش نگاه مدرن و امروزی به هنر و سینما داشت، از همین رو وقتی همفکرش سید محمد بهشتی مسوول سینمای ایران شد، سینمای ایران بسوی ایدئولوژیک شدن پیش نرفت، بلکه بسوی مدرن شدن پیش رفت .»
ادعای سیدابراهیم نبوی آنقدر وقیحانه است که صدای هوشنگ اسدی همکار و همراهش در روزآنلاین و «گزارش فیلم» هم در آمده، مینویسد:
« ما هم باید رای بدهیم و محمد بهشتی زمام امور سینمائی را بدست بگیرد. روزی سیروس الوند به من گفت:
- خودی و غیر خودی از بساط فارابی بیرون آمد...
همان زمان که بهشتی در خانه زیبای قوام در خیابان سی ام تیر بساط فرمانروائی " هدایت و نظارت" داشت تا فیلمسازی را به کیارستمی و مهرجوئی و حاتمی و بیضائی یاد بدهد. و مدیر نظارت و ارزشیابی مهندس حیدریان بود . یک بار فقط دیدمش . با آستین های خیس وارد اتاق شد. هفت تیرش را از کمر در آورد و روی میز گذاشت. قرار بود بحثی فرهنگی در میان باشد و من همراه کارگردانی بودم که می خواست فیلمنامه ام را بسازد... حالا این هر دو یاران و مسئولان مهندس هستند و مجیدی فیلمسازشان. مجیدی که به دورانی سپری شده برگشته است. این مجیدی" توجیه" و" استعاذه" و" دوچشم بی سو" و "بایکوت" است...»
http://news.gooya.com/politics/archives/2009/06/088409.php
آیا عنصر معلومالحال و در عین حال مرتجعی مانند بهشتی و حیدریان که هوشنگ اسدی توصیفشان کرد، مدرنیته را یاد فرخ غفاری، ابراهیم گلستان، سهراب شهید ثالث، نصرت کریمی، کیارستمی، بیضایی، مهرجویی، ناصر تقوایی، علی حاتمی، مسعود کیمیایی، کیانوش عیاری، خسرو سینایی، ابراهیم فروزش، سیروس الوند، نادر ابراهیمی، کامبوزیا پرتوی و... دادند؟ آیا بهشتی و امثال او افراد یاد شده را از سینمای ایدئولوژیک آن هم نوع اسلامیاش به سینمای مدرن هدایت کردند؟
مگر نه این که مخملباف عزیز کرده بهشتی و حیدریان به خاطر ساخت فیلم اجاره نشینها در سال ۶۶ در نامهای اعلام آمادگی کرده بود که عملیات انتحاری کرده و مهرجویی را با نارنجک به قتل برساند؟ اگر مهرجویی نمکگیر دفتر رهبری شده دلیلی نمیشود که ما گذشته را فراموش کنیم.
در آدرس زیر متن نامه مخملباف و پاسخ بهشتی را ملاحظه کنید:
http://www.persiafilm.ca/?mod=view&id=716
مگر نه این که هرچه بودجه و امکانات کشور بود در اختیار کند ذهنهایی چون رسول ملاقلی پور، جمال شورجه، جواد شمقدری، سیفالله داد، فرجالله سلحشور، احمدرضا درویش، مهرزاد مینویی، بهروز افخمی و حاتمی کیا و ... نگذاشتند؟
مگر خودی و غیر خودی را اینها علم نکردند؟
آیا سینمای جمهوری اسلامی توبه نصوح، دوچشم بی سو، توجیه، استغاذه، بایکوت، سفیر، تیرباران، کانیمانگا و ... نبود که یخش نگرفت و داعیهدارانش که بهشتی و حیدریان و مخملباف و ... بودند به غلط کردن افتادند؟ چشمبندی نبوی در اینجاست که شکست سینمای مکتبی و اسلامی را گذشته است پای سعه صدر آقایان و تلاششان برای هدایت سینمای ایدئولوژیک به سینمای مدرن!
ابراهیم نبوی از روزهایی حرف میزند که خودش اسلحه به کمر میبست و چماق در دست میگرفت و به دانشجویان و زنان حمله میکرد و محسن مخملباف با کلت در خیابانها رژه میرفت و در کمیته انقلاب اسلامی به بازجویی از جوانان و دستگیرشدگان میپرداخت.
مگر نه این با تشکیل حوزه اندیشه و هنر اسلامی فاتحه هرچه هنر و اندیشه بود خواندند.
برای پی بردن به نیرنگ و دروغ نبوی کافیست فیلم تبلیغاتی انتخاباتی امروز موسوی را ببینید که با تشویق عماد افروغ نماینده احمدینژاد در مصاحبههای تلویزیونی انتخابات دور هشتم ریاست جمهوری همراه شده است. در این فیلم هم شما هیچ عنصری از مدرن بودن نمیبینید. زنان هیچ حضوری در این فیلم ندارند. اثری از دختران زیبا روی نیست. هرچه هست کدورت است و سیاهی و دلمردگی. زهرا رهنورد همسر موسوی تنها چند ثانیه در این فیلم حضور دارد. ظاهراً قبل از پیروزی موسوی و برگزاری جشن ریاست جمهوری زنان را حذف کردهاند تا کسی فکر نکند قرار است در دولت او تغییر جدی در وضعیت آنها صورت گیرد.
در این فیلم هرچه هست همان تبلیغ ایدئولوژی منحطی است که احمدی نژاد به صورت عریان آن را بیان میکند و موسوی در لفافه.
مجید مجیدی که فیلم انتخاباتی موسوی را ساخته کسی است که سال گذشته پس از تکفیر عبدالکریم سروش جایزه اش را از دست گردانندگان انجمن روزنامه نگاران مسلمان که توسط حسین شریعتمداری و شرکا اداره میشود گرفت. وی بلافاصله از سوی احمدینژاد، فاطمه رجبی و ... مورد تقدیر و تکریم قرار گرفت. مجیدی سروش و امثال او را به خاطر بیان نظراتشان تهدید به مرگ کرده بود:
«اگر آن روز که روشنفکران مذهبی عصمت و علم غیب ائمه را زیر سئوال بردند و نفی کردند یا مسلمات تاریخی چون غدیر و شهادت حضرت زهرا (س) را افسانه خواندند یا مانند همین قلم منحرف زیارت جامعه کبیره را "مرامنامه شیعه غالی" برشمردند سکوت نمیکردیم، امروز جسارت را به مرحله پیامبر و قرآن نمیرساندند تا علنا پیامبر را فردی عامی و ناآگاه و همسنگ افراد جاهلی بدانند و قرآن، کلام الهی را، محصول بشری بخوانند»
http://asmanemehr.blogfa.com/post-1285.aspx
مجیدی در پایان یادداشت خود میآورد:
«کسی که ادعای مولویشناسی میکند و برای او بیش از معصومان ارج و اعتبار قائل است، بداند که به حکم مرادش مولوی کافر است»
نبوی در ادامه دروغپردازیهایش میگوید:
«میرحسین موسوی از نظر من یک مدیر موفق است، حتی اگر هیچ صبغه ای از دین نیز بر او نباشد باز هم یک مدیر موفق است و هر جای دنیا که برود مدیر موفق است. کارنامه اقتصادی او درخشان است و تقریبا هیچ اقتصاددانی نیست که معترف نباشد که سیاست های اقتصادی او در دوران جنگ، مردم ایران را از خطر قحطی و گرسنگی نجات داد. او بزرگترین جنگ پنجاه سال گذشته را با کمترین بحران اقتصادی اداره کرد. »
راستش متوجهی رابطه مدیر موفق و صبغه دینی نشدم. ظاهراً یکی از ویژگیهای مدیران موفق ایت سکه صبغهی دینی داشته باشند. جمله آنقدر بی سروته است که نخواستم پیش خود تفسیری از آن کنم. اگر شما چیزی فهمیدید مرا نیز روشن کنید. نبوی توضیحی نمیدهد که چرا اصلاً جنگ میکردند که «خطر قحطی و گرسنگی» مردم ایران را تهدید کند. چه کسی به آنها اجازه داده بود که «بزرگترین جنگ پنجاه سال گذشته» را به مردم ایران تحمیل کنند؟
امروز موسوی حتا در تبلیغات انتخاباتیاش نیز از ادامهی جنگ ضد میهنی به ویژه پس از عقب نشینی عراق از خرمشهر و اعلام پذیرش شرایط آتشبس از سوی این کشور و آمادگی دولتهای عربی برای پرداخت غرامت به ایران دفاع میکند. به این ترتیب او مسئول بیش از ۶ سال جنگ اضافی است که به اعتراف سران رژیم هزار میلیارد دلار خسارت به کشور وارد کرد.
از این ها گذشته انگار در عصر حجر زندگی میکنیم. کدام خطر قحطی و گرسنگی؟ گویا ایران مانند کشورهایی همچون افغانستان ، چاد، اتیوپی، سومالی، مالی، بورکینافاسو، ارتیره، سودان و امثالهم است که در فقر و فلاکت و تیره روزی دست و پا میزنند و جنگهای داخلی و خارجی نیز مزید علت شده، مردم فقیر و بیپناه را با قحطی و گرسنگی روبر میکنند. کیست که نداند دولت موسوی منابع زیرزمینی اعم از نفت و گاز و دیگر سرمایههای ملی را چوب حراج زده بود و با وارد کردن اجناس مورد نیاز از بازارهای شرق و غرب و کوپنی کردن کالای مورد نیاز مردم، قوت بخور و نمیری را به جامعهای که پیش از آن در رفاه نسبی به سر میبرد میداد.
آیا از این که ایران دچار قحطی و گرسنگی نشدیم باید افتخار کرد؟ آیا اگر کشوری که دارای منابع غنی زمینی و زیرزمینی است، روی دریای نفت و گاز قرار دارد، از آب و هوای متنوعی برخوردار است دچار قطحی و گرسنگی نشد، هنر دولتمردان آن کشور است؟ باید به آنها مدال لیاقت داد؟ نبوی از دورانی به عنوان موفقیت و شاهکار موسوی و امثال خودش صحبت میکند که بیابانهای لمیزرع دبی، قطر و بحرین تبدیل به مناطق پیشرفته اقتصادی شد. ترکیه به درآمدهای نجومی از طریق توریسم و صادرات دست یافت. شهرهای آن یکی پس از دیگری آباد شدند. مالزی و کره جنوبی به جرگه کشورهای پیشرفته پیوستند. رفاه مردم سنگاپور زبانزد شد.
آنانی که دل به اصلاحطلبهای حکومتی بستهاند توجه کنند چگونه آنها را تحقیر میکنند و پله پله خواستههایشان را تنزل میدهند. بایستی خدا را شکر کنند که در طول سالهای گذشته لقمه نانی گیرشان آمده و از گرسنگی نمردهاند.
نبوی در بخش دیگری از نوشتهاش به ویژگیهای موسوی و همچنین دولتی که بر سر کار خواهد آورد پرداخته و مینویسد:
«موسوی به اعضای ستادش وعده وزارت نمی دهد چون می داند که فلان وزیر اصلا در مجلس هشتم رای اعتماد نمی تواند بگیرد. »
ابراهیم نبوی با تردستی و حقهبازی آخوندی از همین حالا در لفافه، آب پاکی روی دست سینه چاکان موسوی ریخته و تأکید میکند که در ذهنشان اسامی وزرای ویژه را بالا و پایین نکنند. او با زبان بی زبانی میگوید قرار نیست معجزهای رخ دهد، بلکه در همین آغاز راه مجلس شورای اسلامی سد راهش خواهد شد. و او نیامده دستهایش را بالا خواهد کرد و یا اصولاً نبردی نخواهد بود که کسی دستهایش را در این میان بالا کند.
معنای این حرف آن است که در دیدار با خامنهای قرار تعامل و همکاری با جناح مقابل گذاشته شده است. سه سال از دوران چهارساله ریاست جمهوری موسوی همزمان با مجلس نهم خواهد بود. بنابر این سیاستگذار اصلی کشور مجلسی خواهد بود که ریاستش با لاریجانی است که با رأی قاطع نمایندگان دوباره به صندلی ریاست رسید. قاطعیت رأی مزبور هم برای سهمخواهی و چانه زنی در آینده است.
بنابر این انتظار نداشته باشید که وزرایی حتا در حد وزرای دولت خاتمی در دور دوم روی کار بیایند. بلکه از همین حالا آخوندهای جنایتکاری مثل رازینی، شوشتری، مسیح مهاجری، محسن دعاگو و... برای شرکت در کابینه به صف شدهاند. احتمالاً چند تن از نزدیکان بی بو و خاصیت خاتمی هم به لیست کابینه اضافه خواهند شد. از پیش توجیه آن را نیز تراشیدهاند که بقیه در مجلس رأی نخواهند آورد.
از طرف دیگر برای همراه کردن دیگر اضلاع قدرت، نزدیکان رفسنجانی و ناطق نوری هم بینصیب از کابینه نخواهند بود.
با کابینهای که مجلس شورای اسلامی با اکثریت قاطع راست میچیند، انتظار چه معجزهای هست خدا میداند. برای همین نبوی میگوید، موسوی همین که ما را در چهار سال از مرداب احمدی نژادی بیرون بیاورد، کاری کرده است کارستان. یعنی رویتان را زیاد نکنید سقف خواستهها برکناری احمدینژاد است. بعداً دبه در نیاورید.
نبوی یکی از نقطه ضعفهای ستاد کروبی را وجود کسانی میداند که به «اصلاحطلبی» مشهورند و بر عکس نقطه قوت موسوی در این است که در ستادش چنین کسانی حضور ندارند.
«من شخصا به کروبی با ستاد موجودش احترام می گذارم، اما این ستاد نمی تواند رای اعتماد مجلس هشتم را براحتی بگیرد و از سوی دیگر بخش وسیعی از این ستاد فقط دکوراسیون انتخاباتی است. »
نبوی در این بند از نوشتهاش نیز تأکید میکند کسانی که از پیش به «اصلاحطلبی» مشهور شدهاند و یا دارای رنگ و بوی آن هستند در دولت موسوی جایی نخواهند یافت. یعنی کسی در حد دولت دور دوم خاتمی هم که باعث روگرداندن مردم از انتخابات قبلی شد نبایستی انتظار داشته باشد.
این در حالی است که آیتالله منتظری ۵ سال پیش در ر ابطه با خاتمی نوشت:
«اشتباه بزرگ ایشان این بود كه از همان روزهای اول ریاست جمهوری و تعیین اعضای كابینه - كه جناح اقتدارگرا در ضعف كامل و حتی شوك غیر منتظره بود - به جای اتخاذ سیاست متكی به خود و انتخاب افرادی كه خود تشخیص می داد، با داشتن سرمایه عظیم رأی مردم، افراد و سیاست های تحمیل شده را قبول نمود و كسانی را كه به كمتر از نابودی او راضی نبودند حیات سیاسی دوباره بخشید و به آنان مشروعیت داد، و در این رابطه بسیاری از علاقه مندان و همفكران خود را از دست داد . همين اشتباه كليدي ايشان سرآغاز انحراف در مسير اصلاحات بود، و همه ديديم كه متعاقب آن، آقاي خاتمي مجبور شد در هر مورد رضايت آنان را جلب كند; و بدون گرفتن امتيازي پيوسته به آنان امتياز داد، تا رسيد به وضعيت كنوني كه متأسفانه دولت او تقريبا در مسائل اساسي كشور در حاشيه قرار گرفته و تصميم گيريهاي اصولي كشور در جاي ديگر توسط همان جناحي انجام مي شود كه ايشان مرتبا به آنان امتياز مي داد، و با اين حال نمي دانم چرا ايشان همين حقيقت را صريحا به مردم نمي گويد؟ »
http://enghelab-57.blogfa.com/post-37.aspx
نبوی خطاب به کروبی میگوید:
«پیروزی موجی می خواهد و اوجی. ما سبزها با زحمتی دو سه ساله، با تلاش هر روزه یک سال گذشته و با برنامه ریزی هر روزه موجی را ایجاد کردیم که دولت را نیز وادار به عقب نشینی کرد. این مشخصات موسوی بود که باعث شد که جز یزدی (شیخ محمد) و مصباح(مصباح یزدی) و جنتی(احمد جنتی) و نزدیکان احمدی نژاد هیچ یک از طرفداران سنتی دولت نهم و رهبری حاضر نشوند از احمدی نژاد حمایت کنند. »
نبوی تا اینجای کار نقطه قوت موسوی را در این میبیند که «هیچ یک از طرفداران سنتی دولت نهم و رهبری» حاضر نشدند از احمدینژاد حمایت کنند.
بنابر این نبوی اعتراف میکند که موسوی کاندیدای «طرفداران سنتی دولت نهم و رهبری» است.
از نظر موسوی نقطه ضعف دیگر معین و کروبی این است که « می خواهند رئیس جمهور اصلاح طلبان باشند» و دلیل شکست هر دو در دور قبل انتخابات همین موضوع بود و این بار نیز کروبی به همین دلیل شکست میخورد.
او سپس تأکید میکند:
«اما موسوی و خاتمی رئیس جمهور اصلاح طلبان نبودند، آنان رئیس جمهور ایران بودند، آنان رئیس جمهور بسیجی ها و چادری ها و نمازخوان ها هم بودند و بسیجی ها، چادری ها و نمازخوانها هم وطنان عزیز ما هستند.»
نبوی در این بند از نوشتهاش نیز دوباره روی حامیان موسوی تأکید کرده و وی را وامدار «بسیجیها، چادریها و نمازخوانها» میکند. گویا هیچ چادری و نمازخوانی از «اصلاحات» دفاع نمیکند.
خیلی واضح است که موسوی مطابق با معیارهای رژیم هم «اصلاحطلب» نیست و این از ترکیب پشتیبانان او در قدرت مشخص است.
نبوی برای توجیه نقطه ضعف موسوی استدلالهای سخیفی را مطرح کرده مینویسد:
«میرحسین موسوی تنها نامزد اصلاح طلبان نیست که انتظار داشته باشیم از صبح تا شب از حقوق بشر و نویسنده و حقوق زنان و آزادی فردی و آزادی اجتماعی حرف بزند،...مخاطب میرحسین مردم عادی این کشورند، همانها که وقتی فیلم شان را می بینیم ممکن است از خود سووال کنیم که اینها دیگر کجا زندگی می کنند؟ »
یعنی مردم عادی این کشور به حقوق بشر و حقوق زنان و حقوق فردی و آزادی اجتماعی احتیاجی ندارند و خواستارش هم نیستند.
نبوی در خاتمه میگوید:
«ما، من و بسیاری از دوستداران آزادی و ایران و عدالت و ما مردم ساده، ما مرد نقاش را از خانه در آوردیم و از او خواستیم بیاید و شهرمان را رنگ بزند که از این همه سیاهی خسته ایم، ما از اهانت و تیرگی، از این بافت آزار دهنده زندگی خسته ایم، سبز می خواهیم تا نفس بکشیم، سرخ می خواهیم تا گرم شویم، زرد می خواهیم تا به آفتاب سلامی دوباره کنیم و آبی آسمان را می خواهیم. ما نمی خواهیم پیروز بشویم، ما پیروز شده ایم، شهرها در دست ماست . شهرها همین حالا هم زیر لایه خوشرنگی از سبز انتظار سرآمدن زمستان احمدی نژاد را می کشد. حالا می خواهیم هر ایرانی که کشورش را دوست دارد، دستانش را سبز سبز کند و دیوارهای شهر را رنگ کند، ما شهری پر از شور زندگی و رنگ می خواهیم، ما این روزها نیازمند شعر و شور و زندگی و فریاد هستیم...»
از آنهایی که دههی سیاه ۶۰ را به خاطر دارند سؤال کنید، از آنهایی که دوران «سیاه» حاکمیت موسوی و امثال نبوی را به یاد دارند سؤال کنید، آیا سیاهتر از آن دوران را هم به خاطر دارند؟ به بخشنامههای دولت موسوی توجه کنید، چه کسی رنگهای شاد را از مردم دریغ کرد؟ غیر از دولت موسوی؟ چه کسی رنگهای تیره و کدر را باب کرد؟ غیر از دولت موسوی؟ چه کسی رنگهای سیاه، قهوهای، سرمهای و طوسی را برای زنان پسندید و آن را اجباری کرد؟ غیر از دولت موسوی؟ به دستور چه کسی بدترین برخوردها را با زنانی که به ادارات مراجعه میکردند صورت دادند؟
به عکس زهرا رهنورد در معیت احمدینژاد در آدرس زیر توجه کنید:
http://parsine.com/pages/?cid=7741
آیا جز سیاهی چیزی در لباس زهرا رهنورد میبینید؟ آیا او قرار است دختران میهنمان را با رنگهای شاد آشنا کند؟ هیچ یک از رنگهایی که نبوی از آن دم میزند در فیلم تبلیغاتی موسوی نبود. تردیدی نیست که موسوی و قصد ندارد مراجع تقلید و روحانیت سنتی را گول بزند، او و اطرافیانش نسل جوان و خواهان تغییر را فریب میدهند.
موسوی و اطرافیانش در دههی ۶۰ بر فرش خون به قدرت رسیدند و با اسلحه و دار و شکنجه و شلاق و تعزیر حکومت کردند. آنان سینه بهترین فرزندان این کشور را در حالی که «سراومد زمستون» را زمزمه میکردند به رگبار بستند.
آیا پس از گذشته سه دهه، «زمستان» با دزدیدن سرود «سراومد زمستون» کسانی که نقاب بر چهره خاک کشیدهاند خواهد رفت؟
نبوی هیچ حرمت و احترامی برای خواننده قائل نیست. او در سودای آن است که هر چه زودتر موسوی به قدرت رسیده تا با خیال راحت به امالقرای اسلام برگردد و دوباره هم از توبره بخورد هم از آخور. این بار پاسپورت در جیب به ییلاق و قشلاق برود و نیاز به دوندگی برای گرفتن ویزا و ...هم نداشته باشد. فریب او و امثال او را نباید خورد برای آنها تنها چیزی که مهم نیست سرنوشت کشور و مردم است. آنها هر لحظه میتوانند به رنگی درآیند.
البته زمستان نظام جمهوری اسلامی روزی خواهد رفت و مطمئناً سیاهی به زغالهایی چون نبوی خواهد ماند.
ایرج مصداقی ۱۱ خرداد ۱۳۸۸
|