Monday, January 11, 2010

آقایان مهاجرانی و کدیور! این جنبش ملی است نه اسلامی

هنوز جان از تن بی رمق حکومت کاملا به در نرفته، لاشخورهای اسلام برای پاره پاره کردن جسد منقار برکشیده اند. این را ناچارم با همین الفاظ تند بیان کنم چرا که بعضی که سابقا با نان جمهوری اسلامی گردن کلفت کرده بودند و چندی است که دستشان از سفره کوتاه مانده ، علیرغم همه نمایشهای دموکرات منشانه در خارج از کشور، حال که بوی الرحمان از حکومت بلند شده ، نقاب از رخ افکنده اند. این مسبوق به سابقه است که جویندگان گنج وقتی به گنج دست یافتند به روی هم هفت تیر بکشند و هر یک به سهم خود اکتفا نکند اما اینها با بی شرمی هر چه تمام تر ، هنوز گنج قدرت به دست نیامده دست به ترور سیاسی – اجتماعی سایر طیفهای مخالف زده اند. مصاحبه اخیر آقای مهاجرانی، وزیر سابق ارشاد اسلامی و متواری فعلی جمهوری اسلامی را می خواندم. رسیدم به اینجا که می گوید:

" به صراحت بگویم جمع ما (و یا دست کم می توانم از زاویه دید خودم سخن بگویم) با کسانی که ارزش های دینی و اسلامی را به سخره می گیرند، از اساس با انقلاب اسلامی مخالفند و دل در گرو سلطنت دارند و یا مثل مجاهدین خلق کارنامه ای تباه از آن ها بر جای مانده است، نمی توان حتی به عنوان حرکت تاکتیکی هم هم راه باشد. البته افرادی بودند که به تعبیر شما سکولار یا لائیک هستند ، یعنی گرایش غیر دینی دارند و نه ضد دینی، برخی نیز از بیانیه حمایت کرده اند. اما ما نمی توانیم نگاه به داخل و ملت ایران را فراموش کنیم. اکثریت قوی و قاطع ملت ایران دین باور هستند و روی سخن اصلی ما با آنان است. کسانی که گرایش غیر دینی دارند، سخنگویان خود را دارند. ما سخنگویان چنان جمعیتی نیستیم. فعالان سیاسی هم که گمان می کنند در حد رهبری جنبش سبز در خارج از کشور هستند، و در این باره بیانیه هم دادند، از شناخت حد و اندازه خویش بی خبرند. و امر بر آنان مشتبه شده است. "

گمان می کنم پر واضح است که خود ایشان است که امر بر او مشتبه شده. بعد از سی سال حکومت دینی حالا آقایان دورخیز کرده اند که مدل دیگری از پالان حکومت دینی به روایت خودشان را بر پشت خر مراد بنشانند و بنشینند. صد البته که میزان دموکرات منشی و ارزش قائل شدنشان برای صاحبان دیگر افکار و دگراندیشان از همین جا به خوبی معین است. گفت خود پیداست از زانوی تو!
از آغاز جنبش سبز، طیف گسترده ایرانیان که به حکم ایرانی بودنشان همگی حق شرکت در سرنوشت سیاسی و اجتماعی و فرهنگی کشورشان را دارند و بخصوص سکولارها که از اساس خواهان جدایی مذهب از حکومت هستند، با این جنبش همراهی کرده اند. حتی بسیاری از آنان با وجود اختلاف نظر ریشه ای با میرحسین موسوی و مهدی کروبی، حال که این دو استواری کرده و در برابر استبداد جانب مردم را گرفته اند، از آنان قاطعانه پشتیبانی کرده اند به امید اینکه در پس این توفانها حکومت در ایران به دست عده ای خردمند بیافتد که حق شهروندی مردم را با خط کش دین اندازه نگیرند. اما طیف مذهبی مخالفان ( حتی لیبرال ترینشان) ، هنوز به قدرت نرسیده ، همین که سواد شهر از دور پیدا شده از حرص قدرت و بیم شریک ،خنجر کشیده اند تا سر از تن کاروانیان جدا کنند.

حرفم این است که طیف گسترده ای از سکولارها از خواسته های حداکثری خود دست کشیده و با این آقایان دگراندیش مذهبی همراه شده اند و همواره مطرح کرده اند که خواهان ایرانی آزاد و دموکرات هستند که امثال آقایان مهاجرانی و کدیور هم با بهره وری از تمام حقوق برابر شهروندی ، نه تنها از بابت افکارشان مورد تهدید و تحدید واقع نشوند، بلکه حتی بتوانند به فعالیت حزبی و سیاسی در چهارچوب یک قانون دموکرات که امتیازهای ویژه برای دسته ها و گروه های خاص قائل نشود، بپردازند. اما گویی که اینها بوی کباب به مشامشان خورده و مست از این بو، آسیمه سر و کاشف العوره خود را به میان میدان افکنده اند، غافل از اینکه در پس پرده خر داغ می کنند.

در همین پاراگرافی که در بالا از قول آقای مهاجرانی آوردم ، ایشان تاکید می کند که اکثریت در ایران با مذهبیون است. این سخن را اخیرا از آقای کدیور هم شنیده ایم آنجا که مردم را به سه دسته تقسیم کرده ، دسته ای را طرفدار جمهوری اسلامی به شکل کنونی، دسته ای را طرفدار جمهوری اسلامی بدون ولی فقیه یا ولی فقیه انتخابی و دسته سوم را هوادار یک جمهوری بدون پسوند و پیشوند می خواند و با اطمینان می گوید که اکثریت با دسته دوم است.
من از این حضرات چند سوال دارم و امیدوارم که جوابی منطقی و درست دریافت کنم ( البته اگر از نظر ایشان بحث کردن با یک جمهوری خواه سکولار خللی به دین باوریشان وارد نکرده و ارزشهای اسلامی و انقلابیشان را به سخره نمی گیرد):

اول: با توجه به اینکه قریب به سه دهه است که در ایران افراد سکولار کوچکترین مجالی برای ابراز عقیده که سهل است حق نفس کشیدن هم نداشته اند، آقایان از کجا و با چه وسیله ای آمار گرفته و متوجه شده اند که همفکرانشان در اکثریتند؟

دوم: فرض کنیم که همفکران شما در اکثریت مطلق باشند، آیا به راه انداختن دیکتاتوری اکثریت و خفه کردن اقلیت امری منطقی است؟ ( این کار را از هم اکنون آغاز کرده اید) و آیا در کشورهایی مانند آمریکا و انگلستان که به شما در مقابل همفکران سابقتان پناه داده اند ، با وجود اینکه در اقلیت هستید، کسی جلوی دهان شما را گرفته است؟ و یا به جرم در اقلیت بودن شما را از حقوق شهروندی محروم کرده اند؟

سوم: آیا همه مردمان دین باور و مذهبی خواهان یک حکومت مذهبی هم هستند؟ آیا از اینکه کسی نماز می خواند و روزه می گیرد می شود به این نتیجه رسید که او طرفدار دخالت مذهب در حکومت است؟

چهارم: آیا شما از جانب مردم ایران به عنوان مجلس موسسان برگزیده شده اید که از حالا سه گزینه برای رفراندوم معین می کنید و نتیجه اش را هم پیشاپیش حدس می زنید؟ آیا طیف های دیگر مردم ، گذشته از اینکه در اکثریت باشند یا در اقلیت، در شمار مردم آن مملکت به حساب نمی آیند که گزینه های دیگری را به لیست سه گانه شما بیافزایند؟

پنجم: شما افرادی که ارزشهای دینی و اسلامی را به سخره می گیرند یا اینکه از اساس با انقلاب اسلامی مخالف بوده اند را از دایره جنبش سبز خارج دانسته و تلویحا آنها را فاقد وزن سیاسی دانسته اید. آیا این ارزشهای دینی شما و انقلابتان بوده است که زندگی میلیونها شهروند آن مملکت را به سخره گرفته است یا ستم کشیدگانی که از جور این ارزشهای شما در گوشه و کنار هر از گاهی زبانی به اعتراض می گشایند؟

ششم: مردم ایران از چه روی باید به شما که تا دیروز جزو حاکمین و از حلقه خودیها بودید اعتماد کنند و تخم مرغهایشان را در سبد پاره شما قرار دهند؟

به همین ها بسنده می کنم و البته صداقت این آقایان و اینکه آنچه در دل دارند به زبان می آورند را شایان تقدیر می دانم


http://kabous.blogspot.com/2010/01/blog-post.html