Thursday, October 29, 2009

روز كورش بزرگ اولين منادي حقوق بشر خجسته باد


به آن که زيباترين و انسانی ترين کتيبه ی سرزمين مان را نوشت
در قلب اولين زمينی

که در آتشفشان فرو رفت

و ذوب شد،

ـ و در ميان خاکستر عظيم

آن جزيره گم شده ـ

تنها يک کتيبه باقی ماند

و تو.



با تو بود

که از سال های يخ،

از بلور قامت جنگل های ابر،

و از گدازه های منجمد دريای ماه

گذشتم

تا در ميان نُت های سرخ

و کلماتی که

هنوز

در آتش می درخشند

عکس زنجيرهای شکسته را

بر آن کتيبه ی با شکوه

تماشا کنم.

***

می پرسم:

«ساعت طلوع جزيره کجاست؟»



روبرويم ايستاده ای

ـ خورشيد وار و تابناک ـ

و نگاهم می کنی

وقتی که بر سنگ ها و ستون ها

می دوم،

می رقصم،

و می نويسم،

و در انديشه ی کفش های آفتابی ام

تاريکی نيست.

***

می پرسم:

«ساعت طلوع آن جزيره افسانه ای

کجاست؟

شبنم آفتابگردان

چه روزی

بر لب آهو می نشيند؟

شکٌر نور

کی از خاکستر و سنگ می تراود؟

و من کجا

راز آتشفشان را

در حافظه ی اين کتيبه ی خاموش

پيدا خواهم کرد؟»



روبرويم ايستاده ای و

در سکوت مهر وارت

نگاهم می کنی