Saturday, October 24, 2009

اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است! _ اسماعيل نوری علا

سکولارها مبرم ترين چارهء کار کشورمان را در اخراج مذهب از حکومت می بينند و معتقدند قوانين حاکم بر جامعه را خود مردم بايد تعيين کنند و عالم غيب ـ چه وجود داشته باشد و چه نه ـ حق دخالت در شکل گرفتن اين قوانين ندارد. حال، اگر کسانی پيدا شوند که مجدانه بکوشند برای «سکولاريسم» معنا و تعريف ديگری پيشنهاد کنند که بر اساس آن خود حکومت اسلامی ايران هم پديده ای سکولار از آب درآيد، آشکارا هدف شان آن است که خواستاری حکومت سکولار بجای حکومت اسلامی را امری بيهوده و «تحصيل حاصل» نشان دهند...

صورت مسئلهء يک آدم «سکولار» ساده و روشن است: «کشور و ملت ما گرفتار حکومتی مذهبی شده که به نام اجرای احکام خدا ـ احکامی که در شريعت تنظيم شده از جانب روحانيون فرقهء امامی منعکس اند ـ دمار از روزگار مردمان در آورده و آنها را به بدبختی و کشور را به افلاس و فلاکت کشانده است. سکولارها چارهء کار را در اخراج مذهب از حکومت می بينند و معتقدند که قوانين حاکم بر جامعه را خود مردم بايد تعيين کنند و عالم غيب ـ چه وجود داشته باشد و چه نه ـ حق دخالت در شکل گرفتن اين قوانين ندارد».
حال، اين وسط، اگر کسانی پيدا شوند که مجدانه بکوشند برای مفهوم «سکولاريسم» معنا و تعريف ديگری پيشنهاد کنند که بر اساس آن خود «حکومت اسلامی ايران» هم پديده ای سکولار از آب درآيد، آشکارا هدف شان آن است که، از يکسو، خواستاری حکومت سکولار بجای حکومت اسلامی را امری بيهوده و «تحصيل حاصل» نشان دهند و، از سوی ديگر، بر اساس پيش گزاره های خود، بکوشند تا باور به اين نکته را که سکولاريسم «تنها پادزهر» حکومت اسلامی حاکم بر ايران است باطل کنند تا مردم با توجه به اين «آگاهی!» ديگر به سکولاريسم دل نبدند و به دنبال گمشده شان به جاهای ديگر سرک بکشند. يعنی، همان کاری که در ضرب المثل های ما «دنبال نخود سياه فرستادن» نام دارد. من اين هفته قصد دارم به مکانيسم اينگونه ادعاها بپردازم و نظرم را در مورد هدف و روش اينگونه مدعيان با شما در ميان بگذارم. اما برای انجام اين کار به بيان مقدمه ای نيازمندم:
يکی از رايج ترين ترفندها برای معرفی غلط پديده ها، مطرح کردن تعريف هائی ظاهرالصلاح در پيشاپيش دست زدن به مطالعهء موضوع مورد نظر است؛ آنگونه که وقتی آن تعريف ها را بر موضوع مورد نظرمان انطباق دهيم همان نتيجه ای به دست می آيد که تعريف کننده خواسته است.
مثلاً، من اگر تعريفی اين چنين را با شما در ميان بگذارم که «شب زمانی است که خورشيد در آسمان می درخشد»، و شما هم تعريف مرا بپذيريد، خودبخود، وقتی خورشيد را در آسمان ببينيم تصديق خواهيم کرد که «شب فرا رسيده است!»
همين مثال کوچک کافی است تا به ما گوشزد کند که، در راستای شناخت موضوعی که مورد بحث قرار گرفته، قبل از پذيرفتن و بکار بردن «تعريف» ارائه شده به ما، لازم است که در خود تعريف دقيق شويم و آن را صرفاً به استناد اينکه گفتهء فلان دانشمند و انديشه گر مشهور است نپذيريم و تصديق نکنيم؛ بخصوص که گمراه کننده بودن تعريفی که به ما عرضه می شود اغلب به روشنی مثالی که در بالا زدم نيست و، با داشتن پيچش هائی معمائی، می تواند بسيار فريبنده هم باشد.
اين روزها، مخالفين سکولاريسم ـ که در پشت نقاب «حکومت اسلامی هم سکولار است» پنهان شده اند ـ می کوشند تا تعريف خود از سکولاريسم را چنان بسازند که حکومت اسلامی در آن جای بگيرد و، در نتيجه، دلبستن به سکولاريسم بعنوان راه حل برون شد از مخمصهء اين حکومت بی معنا شود.
بر پايه اين مقدمه، اجازه دهيد به برخی از پيش گزاره های اينگونه «تعريف» ها از سکولاريسم ـ که همگی به سکولار معرفی شدن حکومت اسلامی می انجامند ـ اشاره کنم.
1. يکی از مهم ترين و «ظاهراً» معتبرترين اين پيش گزاره ها آن است که بيائيم و پديده ها را به دو گروه تقسيم کنيم و بگوئيم: هرچه «آن جهانی» است «غير سکولار» است و هرچه «اين جهانی» است سکولار بشمار می آيد. يعنی اگر «سکولار» را صفتی به معنای «اين جهانی بودگی» بدانيم تنها پديده هائی سکولار نيستند که «آن جهانی» باشند.
2. آنگاه، می توان در مورد «اين جهانی بودگی» ی حکومت اسلامی، عليرغم همهء نشانه هائی که از دين و مذهب و اعتقاد به عالم غيب در آن به چشم می خورد، نمونه ها و مثال های گوناگونی ارائه داد که نشان دهند اين حکومت نيز، در يک تحليل عمل گرا و واقع بين، «اين جهانی» و، در نتيجه، «سکولار» است.
3. اما، همانطور که گفتم، اين تعريف مبتنی بر تقسيم پديده ها به دو گروه «اين جهانی» و «آن جهانی» فقط «ظاهراً» تعريف معتبری است ولی وقتی آن را بشکافيم می بينيم که آن «اعتبار» حبابی خيالی بيش نيست. و چرا؟
4. اين نکته بديهی است که بحث دربارهء «آن جهانی بودن برخی از پديده ها»، بعنوان امری واقعی، تنها می تواند در حلقهء معتقدان به «آن جهان» مطرح شود و، لذا، حکايت ناباوران به «آن جهان» را بايد جداگانه مورد بررسی قرار داد. ما نيز چنين می کنيم و از کسی که تعريف خود از سکولاريسم را از اين در وارد می کند می پرسيم «مگر شما معتقد بوجود "آن جهان" و نفوذ و دخالت آن در "اين جهان" هستيد که می خواهيد تعريف سکولاريسم را از دل اين رابطه استخراج کنيد؟» و پاسخی که دريافت می کنيم ما را به آگاهی های تازه ای رهنمون می شود.
5. اگر پاسخ تعريف گزار مثبت باشد ما، در واقع، با آدمی معمائی روبروئيم که اگرچه به «آن جهان» اعتقاد دارد اما می خواهد ثابت کند که حکومت اسلامی ايران پديده ای «آن جهانی» نيست. اين آدم، که آشکارا از يک ديدگاه دينی ـ مذهبی وارد بحث شده، قرار است که نوع و نتايج رابطهء بين «دو جهان» را برايمان توضيح دهد. معمولاً چنين کسی نوع رابطه را بصورت "نزول وحی" دانسته و نتيجه اش را هم «پيدايش شريعت» می بينند و می گويد که «شريعت» پديده ای «آن جهانی» است. حال اگر شما به او بگوئيد که حکومت اسلامی هم بر بنياد شريعت امامی بوجود آمده، طبعاً پاسخ خواهيد شنيد که شريعت مورد استناد حکومت اسلامی (که خبرگان حوزه ها و علمای اصلی اين فرقه معرف و نمايدهء آن و طراح قانون اساسی مبتنی بر آنند) «آن جهانی» نبوده و قلابی است و، پس، حکومت اسلامی هم آن جهانی نيست و، از اين منظر، يک حکومت سکولار محسوب می شود. يعنی، آنها بنياد يافتگی حکومت اسلامی بر شريعت امامی را رد نمی کنند اما منکر «آن جهانی» بودن شريعت حوزوی اش می شوند. چنين کسی معمولاً در اين راستا گام بر می دارد که خود اسلامی بودن حکومت عيبی ندارد اما درک دست اندر کاران آن از شريعت درکی منجمد و نابهنگام است. اين، بطور کلی، موضع کسانی است که گاه خود را «روشنفکران دينی» اما اغلب «نوانديشان دينی» می خوانند.
6. اگر در احتجاج اين گروه دقيق شويم، می بينيم که آنها اتفاقاً و اصلاً به دنبال برقراری يک حکومت سکولار (به معنی کامل جدا کردن فرض عالم غيب از امور اين جهان) نيستند بلکه به حکومت اسلامی کنونی از آن جهت خرده می گيرند که بعلت ترک «آن جهان» سکولاريزه شده است! پس آنها را نمی توان همراه سکولارها دانست و مخالفت مستمر آنها با سکولاريسم نيز از همين منظر قابل ديد و درک است. آنها هم با حکومت اسلامی و هم با حکومت سکولار مخالف اند و حکومتی دينی را می طلبند که بر شريعتی سيال و به روز شوند استوار باشد و، در عين اولويت دادن به احکام آمده از عالم غيب، آنها را همچون دوزنده ای توانا بر قامت نيازهای کنونی بشريت بدوزد.
7. البته در اينجا نقيضه ای هم در کار است: علم در همهء رشته ها و شقوقش، و از جمله در امر تاريخ و جامعه، حاکی از آن است که همهء پديده ها ـ البته با درجات مختلف توانائی ـ سيال و قابل تغيير و به روز شدنی هستند و سنگ شدگی برخی از پديده های اجتماعی فقط در تصور اشخاص می گنجد و در عالم بيرون از ذهن وجود خارجی ندارد. يعنی شما، در کل تاريخ و جغرافيا، هيچ نوعی از حکومت را نمی يابيد که بر شريعتی جامد و تغييرناپذير استوار بوده و در طول زمان دوامی هرچند اندک يافته باشند. پس اگر تغييرپذيری را هم نشانهء سکولار بودن بدانيم آنگاه ديگر پديده ای باقی نمی ماند که سکولار نباشد و تلاش اين انديشمندان برای سکولار جلوه دادن حکومت اسلامی نيز برای خودشان آفرينندهء دور باطل و تحصيل حاصل است و آنها هنری بخرج نداده اند، چرا که در احتجاج آنان حکومتی که سکولار نباشد نمی تواند بوجود يابد.
8. بديسنان کسی که به آن جهان باور دارد و در عين حال معتقد است که اين جهان را می توان با هدايت «سيال» آن جهان اداره کرد، اگر حکومت فعلی اسلامی را سکولار می خواند، در واقع، مشغول تحقير و تخفيف اين حکومت است. چنين کسی سکولاريسم را با «دين ستيزی» يکی می گيرد و از اين منظر بر حکومت اسلامی می تازد و، خودبخود، در مقالهء حاضر نمی توان به او پرداخت.
9. می ماند اردوگاه مقابل باورمندان به عالم غيب که اين دنيا را در ظل هدايت آن دنيا می خواهند. اين اردوگاه به کسانی تعلق دارد که يا به وجود «آن جهان» اعتقاد ندارند و يا معتقدند که «آن جهان» وجود دارد اما بين اين دو جهان رابطه ای مادی و اجتماعی برقرار نيست، و تنها رابطهء ممکن رابطهء باطنی افراد اين جهان با آن جهان است.
10. بديهی است که در نزد اين گروه دوم همهء پديده ها در يک سير علت و معلولی مادی يا اجتماعی ساخته و پرداخته می شوند، و هيچ پديده ای که بتوان صفت «آن جهانی» را بدان اطلاق کرد ـ جز در ذهن و تجربه های ذهنی باورمندان به آن جهان ـ وجود ندارد. بعبارت ديگر، با کنار گذاشتن «آن جهان» از بحث پيرامون سکولار بودن و يا نبودن يک پديده، وارد کردن عامل «آن جهان» و صفت «آن جهانی» نيز بی معنا شده و نتيجه گرفته می شود که همهء پديده ها «اين جهانی» اند.
11. اما در ساحت احتجاج اينان اين نتيجه گيری بمعنای وصول به پوچی محض است؛ چرا که تعريف تفکيک کنندهء پديده ها به اين جهانی و آن جهانی، با از دست دادن يکی از پايه های خود، کلاً فاقد معنا و کارکرد می شود و نمی تواند به ما کمک کند تا پديده های سکولار را از غير آن تمييز دهيم و ما، همچنان، برای تشخيص پديده های سکولار به تعريف کارآمدتری نيازمنديم.
12. اينگونه است که طرح گزارهء «حکومت اسلامی سکولار است زيرا آن جهانی نيست» از جانب کسی که يا به آن جهان اعتقاد ندارد و يا آن را در کار اين جهان دخيل نمی بيند، بکل بی معنی است؛ چرا که از نظر او همهء پديده ها "اين جهانی» اند و لذا نمی توان پديده ای را يافت که سکولار نباشد! در اينجا است که بحثی اينگونه در مه سردر گمی به بن بست می رسد.
13. در مجموع، به اعتقاد من، مشکل نظری اين گروه از انديشمندان گمشده در ابهام از سرچشمه عدم توجه آنان به ماهيت "شريعت" آب می خورد؛ پديده ای اجتماعی که ـ حتی در بهترين وضعيت از لحاظ تغيير پذيری و توانائی ی به روز شدن ـ همواره بر بنيادهائی خردگريز و بی منطق قرار دارد و تنها از طريق بيان اينکه «اين سخن خدا است و توی انسان ناتوان از درک استواری آن عاجزی» خود را بر مردمان تحميل می کند. بعبارت ديگر، سکولار نبودن حکومت های مبتنی بر شريعت پيش از آنکه ناشی از سنگ شدگی آن شريعت باشد به بی پايگی و خردگريز بودن مبانی آن شريعت بر می گردد که کار به روز کردن و نوسازی آن را اغلب بسيار درهم و بی مقصود ساخته و روند طبيعی و منطقی تحول و تطور امور اجتماعی را دچار دست اندازهای مهلک می کند.
14. توجه کنيد که اين سخن به يکباره درهای نوئی را برای نگرشی نو به سکولاريسم می گشايد: يک حکومت سکولار نمی تواند بر مجموعه ای از انديشه های بی پايه و خردگريز ساخته شود. سکولاريسم مکتبی خردطلب است که ساختار خود را از منطق کارکردی پديده ها اخذ می کند. بعبارت ديگر، شرط غيرسکولار بودن پديده ها نه "آن جهانی" بودن آنها است و نه جمود و تغييرناپذيری شان. آنچه پديده ای را غيرسکولار می کند ساخته شدن آن بر شالوده های خردگريز و غيرمنطقی و برنيامده از اجماع نظر مردمان است؛ شالوده هائی که به مقاصدی خاص و بصورتی املاً اتفاقی و روزمره و بی انسجام بوجود می آيند و خود را به مثابه يک «مجموعهء دانشی» بر مردمان تحميل می کنند.
15. از همين نظر نيز هست که اکنون، در قرن بيست و يکم، ما براحتی می توانيم هر نوع پديدهء مبتنی بر «مجموعه های دانشی خردگريز» را غيرسکولار هم بدانيم. مارکس از اين مجموعه ها با عنوان «آگاهی کاذب» يا «ايدئولوژی» ياد می کند؛ مجموعه هائی که اجزاء و ارتباطات ساختاری شان دلبخواهی و بی منطق اند؛ و ماکس وبر هم آنها را ساختارهای منطقی اما مبتنی بر مفروضات خردگريز تعريف می کند. پس، اگر می خواهيم بدانيم که آيا «حکومت اسلامی» پديده ای سکولار است يا غيرسکولار، تنها بايد به اين پرسش پاسخ دهيم که آيا اين حکومت بر «مبنائی ايدئولوژيک» استوار است يا بر مبنائی علمی، منطقی و خردپذير؟ و اين پرسش سرآغاز مطرح شدن گروهی از پرسش های بهم پيوسته است که به طبيعت «حکومت های ايدئولوژيک» مربوط می شوند.
16. مثلاً، در مطالعات موردی تاريخی، می توان ديد که ايدئولوژی (چه مذهبی، چه غير مذهبی و حتی ضد مذهبی) عاملی تبعيض آفرين است و خادمان و باورمندان به خود را در مرتبه ای بالاتر از بقيهء مردمان قرار می دهد. تاريخ مشحون از اينگونه تبعيض آفرينی های ايدئولوژيک است که بر تارکشان تبعيض های مذهبی قرار دارند. در اين ارتباط است که می توان پرسيد آيا حکومت اسلامی مبتنی بر يک قانون اساسی ی ريشه کرده در شريعت و فقه فرقهء امامی، بين شيعه و غير شيعه، بين مسلمان و غيرمسلمان، بين پيروان اديان صاحب کتاب و ديگر اديان، بين باورمندان به عالم غيب و بی خدايان، و بين زنان و مردان تفاوت می گذارد يا نه؟ چرا که اگر بتوانيم نشان دهيم که، در قانون اساسی حکومت اسلامی ايران، همهء ايرانيان به يک چشم نگريسته می شوند، همه در برابر قانون مساوی اند، کسی اهل ذمه شناخته نمی شود، زن و مرد حقوقی مساوی با هم دارند، ارتداد و خروج از دين و کافر شدن و کافر بودن معنا ندارد، در آن صورت ما نيز ناچاريم تصديق کنيم که حکومت اسلامی حاکم بر ايران حکومتی سکولار است.
17. در واقع تنها يک «حکومت غيرسکولار مبتنی بر ايدئولوژی» است که همواره با کثرت گرائی، با دموکراسی، با آزادی های گوناگون، با اعلاميهء جهانی حقوق بشر، و با قرار گرفتن حاکميت بر شانه های آراء «همه» ی مردم مخالف است؛ چرا که گروه خودی را بر ديگران مرجح می دارد، برای شراکت در تعيين سرنوشت سياسی جامعه همهء مردم را دارای حقوق مساوی نمی داند، آزادی را ـ مگر در داخل محدوده و خط قرمزهائی که خود به مدد ايدئولوژی اش تعيين می کند ـ مجاز نمی شمارد، سانسور می کند، فيلتر می کند، دخالت تغيير دهنده می کند، اعلاميه حقوق بشر را به مدد نظريهء «نسبيت فرهنگی»، قابل اعمال در همهء جوامع ـ از جملهء جامعهء تحت تسلط خود ـ نمی داند، و حقانيت (يا بقول آخوندها، مشروعيت) حکومت اش را برآمده از شريعت يا ايدئولوژی اش می داند و نه از رأی مردم. بعبارت ديگر، اگرچه می گويد «ميزان رأی مردم است» اما به صور مختلفی جلوی اظهار رأی مردم را می گيرد و، در تحليل نهائی، حتی در تعريف «مردم» هم دخالت کرده و مراد خود از مردم را همان گروه مؤمنان به ايدئولوژی خود اعلام می دارد؛ همانگونه که وقتی به عدم رعايت حقوق بشر در مورد اعدامی های زمان خمينی اعتراض شد او در پاسخ گفت که «ما به حقوق بشر معتقديم اما اين ها بشر نيستند!»
18. در عين حال، انديشمندانی نيز اخيراً پيدا شده اند که مسئلهء جمود شريعت مندرج در قانون اساسی حکومت اسلامی را کنار گذاشته و بکلی در عکس جهت آن حرکت می کنند و می کوشند تا نشان دهند که اتفاقاً حکومت اسلامی بخاطر سيال بودن مبانی اش سکولار است! آنها به وجود «مصلحت بينی» و موجوديت «مجمع تشخيص مصلحت» و اين گفتهء نقل شده از رهبر حکومت اسلامی استناد می کنند که: «اگر مصلحت نظام اقتضا کند توحيد را هم می توان تعطيل کرد». آنها معتقدند که کار «آن جهانی» مصلحت بردار نيست و مصلحت فقط در رتق و فتق امور اين جهان بکار می آيد. لذا، حکومت اسلامی، با اولويت دادن به مصلحت، خودبخود خويشتن را سکولاريزه کرده است!
19. اما می توان پرسيد که آيا براستی بين مصلحت بين بودن يک حکومت و سکولار بودن آن ارتباطی زنده و فعال وجود دارد که بتوان سياليت ايدئولوژی چنين حکومتی را علامت سکولار بودن آن دانست؟ و اگر چنين است کجا می توان حکومتی غيرسکولار يافت؟ يعنی، مگر آيا می توان حکومتی را در تاريخ و جغرافيا يافت که مصلحت بين نبوده باشد؟ آيا اسلامی تر از حکومت مصلحت بين رسول الله در مدينه هم می توان حکومتی يافت؟ آيا حتی در خود قرآن هم وجود آيات ناسخ و منسوخ نشان از آن ندارند که الله هم مصلحت بين است و اگر وضعيت اقتضا کند حرفش را عوض می کند؟ و اگر چنين شد و بود، آيا ما به يک حکومت سکولار رسيده ايم؟ بدين سان، در پشت استدلالات مربوط به «سکولار شدن بخاطر گزينش مصلحت» هيچگونه منطق استواری به چشم نمی خورد.
20. اما بايد هوشيار باشيم که انتخاب «مصلحت بينی»، يا «قابليت به روز شدن»، بعنوان ويژگی هائی که حکومت اسلامی را به يک حکومت سکولار مبدل می کند، چندان هم اتفاقی و بی دليل نيست و از عمق گرايشات ذهنی و ارادت قلبی اين انديشمندان به مکتب «اصلاح طلبی» بر می خيزد. چرا که اين دو صفت در واقع بوجود آورندهء يک «امکان» بزرگ اند و آن اينکه «نظام اسلامی» ی حاکم بر ايران هم امکان «اصلاح پذيری» دارد (چرا که هم از مصلحت بينی برخوردار است) و هم از توانائی به روز شوندگی و، در نتيجه، اگر صبر داشته باشيم، فشار عالم واقعیات و مقتضيات داخلی و خارجی و منطقه ای و جهانی، موجب آن خواهند شد که اين حکومت نيز خود را اصلاح کرده و با نيازهای روز تطبيق دهد؛ آن هم بی آنکه خونی از دماغ کسی ريخته شده باشد يا کسی زندانی شود و بر طناب دار بوسه زند.
21. البته که در اين سخن منطقی قابل اعتناء وجود دارد چرا که هر حکومتی، بنا بر جبر حاکم بر پديده های اجتماعی، در طول زمان چهره و روش خود را عوض می کند. اما، متأسفانه، کوششی به استناد اين منطق برای باطل کردن فکر «ضرورت انحلال اين رژيم» ، و دعوت همگان به صبر برای اصلاح تدريجی آن، دارای هيچ مدرج و خط کش زمانی نيست و، لذا، معلوم نيست که مردم ايران تا چند سال ديگر بايد با خامنه ای و جنتی و يزدی و امثال آنها بسازند و از سرداران رشيد حکومت اسلام فحش و کتک و تجاوز دريافت دارند، و ثروت شان خرج عطينا شود و اکثريت شان در فقر و فاقه و اعتياد و فحشا دست و پا زنند تا بالاخره آقايان و خانم های اصلاح طلب بتوانند حکومت اسلامی را واقعاً «سکولاريزه» کنند؟
22. بنظر من، اينکه کسانی ادعا می کنند که «همهء اصلاح طلبان و نوانديشان اصلی، در عين اعتقاد به اصلاح طلبی، سکولار هستند» نيز از همين سرچشمه آب می خورد. در اين ديدگاه سکولاريسم نه يک وسيلهء اوليه برای رسيدن به دموکراسی و حقوق بشر، که پديده ای همدوش و حتی پسين تر از آنان بشمار می رود و از «وسيله بودن» به «هدف بودن» تغيير مکان می دهد. آنگاه، وقتی چيزی هدف شد خود بخود در آينده ای دور دست قرار می گيرد که بايد به تدريج و با بکار بردن «ترفندهای زيرکانهء اصلاح طلبانه» به آن رسيد. از ديد من اما سکولاريسم يک ضرورت فوری است و کار «بولدوزری» را انجام می دهد که، پيشاپيش موکب دموکراسی و حقوق بشر، خش و خاشاک و ريگ و خرسنگ ها را از سر راه بر می داشته و جاده را صاف می کند