Thursday, October 22, 2009

شاكي خصوصي، همه كاره و هيچ كاره! _ براي سهيلا، بي پناه ترين ايراني


شاكي خصوصي، همه كاره و هيچ كاره!

روز آنلاين : من سهيلا قديري 28 ساله هستم. ۸ فقره سابقه كيفري به جرم ولگردي دارم. هيچ كس را ندارم. پدرم باران است و مادرم سنگ چرا كه من روي سنگ و زير باران بزرگ شده ام. زندگي ام را در خيابان گذراندم. من يك زن تن فروش نبودم. سختي هاي زندگي من را به اين روز انداخت."

اين سخنان زني است كه در ۱۴ شهريورماه ۸۵ فرزند پنج روزه اش را در حوضچه يكي از مراكز سازمان بهزيستي تهران به قتل رسانده بود و سحرگاه ديروز در زندان اوين اعدام شد. سهيلا به دليل رابطه نامشروع حد خورد و به خاطر قتل عمد فرزندش حكم قصاص دريافت كرد و بالاخره روز گذشته ، پس از افت و خيزهاي فراوان پرونده اش و بعد از درخواستهاي پي در پي وكيلش مبني بر توجه به وضعيت خاص زندگي او ، احتمال داشتن جنون، تلاش براي يافتن پدر نوزاد و اثبات رابطه زوجيت و نسب پدر و فرزندي ... به دستور و خواست دادستان تهران اعدام شد.

يادم است كه وكيلش با زحمت فراوان توانست نام پدر فرزندش و نشانش را از او بگيرد. اما دريغ از كمترين ابراز خوشحالي يا هيجاني از طرف سهيلا! او هميشه با مرگ مهربانتر بود. آن روز به مينا (وكيل سهيلا) گفتم كه سهيلا تنها زنداني است كه به گمان من مرگ از اين زندگي پر رنج نجاتش مي دهد. اما همان روز وقتي گوشه هايي از نوشته هاي او در دفتر خاطراتش را خواندم ( قسمتهايي را كه اجازه داده بود بخوانيم) حرفم را پس گرفتم و سخت شرمنده شدم . كسي كه سرشار از انرژي نوشتن است، حتما سرشار از زندگي است. اين حرف به اين معني نبود كه اگر كسي مرگ را بر خود گوارا بداند ، بايد به مرگش تن داد و آن را پذيرفت، بلكه تنها به اين معني بود كه سهيلا قديري آنقدر از درد پر بود و چنان به آرامش مرگ دل بسته بود كه مرا به شك مي انداخت كه نكند حق با اوست!

"حق"، ولي با او نبود.

سهيلا يكي از زنان اعدامي بود كه در يكي دو سال گذشته درباره او زياد نوشته و خوانده ام. و چيز بيشتري درباره زندگي شخصي او ، دردها و حرمانهايش ندارم كه در اين مجال بنويسم .

اما در شامگاه غريب نخستين روز مرگ-اعدام او بجاست از دادستان محترم تهران كه مصرانه خواستار اعدام سهيلا بودند، بپرسيم كه با توجه به پذيرش رابطه زوجيت بين سهيلا و همسر صيغه اي اش ، و با توجه به اينكه وي مدعي ولايت طفل به عنوان پدرش بود ، چرا اين ادعا كه اثبات آن مي توانست جان اين زن را نجات دهد، در دادگاه پذيرفته نشد؟

اعدام سهيلا در شرايطي رخ مي دهد كه زندان اوين، همچون هميشه، اعدام هاي تلخ ديگري را نيز در حافظه خود ثبت مي كند. اما مساله اينجاست كه بسياري از اين اعدام ها به دليل حكم قصاص و اجراي عاجلانه آنها به ظاهر به دليل پي گيري و درخواست و اصرار شاكي خصوصي است. از اعدام بهنود شجاعي كه نمونه بارز قصاص به درخواست و اصرار شاكي خصوصي است، فقط بيست روز مي گذرد. اگر اصل، بر بي طرفي است، چرا و چگونه شاكي خصوصي در يك پرونده، "همه كاره" و در پرونده ديگر "به هيچ" گرفته مي شود؟

ما، از اعدام سهيلا قديري به دليل معروفيتي كه از مجموعه رنجهايش عايدش شده بود و به خاطر جسارتش در دادگاه و به چالش كشيدن همه ناهنجاري هاي اجتماعي و خانوادگي با خبر شديم. اما سهيلا يك نفر نبود و نيست. روز هشتم مردادماه امسال زني با تماس از زندان رجايي شهر كرج، خبر از اعدام زني چهل و اندي ساله به نام نرگس داد. در كمال ناباوري دانستم كه نرگس حتا امكان اين را نيافته بود كه آخرين نجوايش را در گوش يك وكيل تسخيري بخواند!

نرگس اگر شاكي خصوصي هم داشت، فرق او با سهيلايي كه شاكي خصوصي نداشت در چه بود؟ در واقع سوال اساسي تر اين است كه اين همه اصرار در اعدام زندانيان محكوم به اعدام در چيست؟ و باز سوال مهمتر از آن، اين همه اصرار در صدور حكم اعدام در چيست؟

نتيجه اين همه اعدام نشانه چه و به نفع كيست؟ جز اينكه در عرصه بين الملل چهره اي خشن از كشور ما ايران نشان مي دهد، (نمي گويم از حكومت ايران، زيرا به هر روي آنچه در حوزه حقوقي و قانوني رخ مي دهد در افواه عمومي لابد پذيرفته شده و مقبول همان جامعه است) و در داخل به تثبيت خشونت و ترويج حس انتقامجويي كمك مي كند.

دوستي نقل مي كرد كه در يك محفل سوگواري در يكي از شهرهاي مركزي، روضه خوان در لابلاي نقل و روايت و نصيحت، ناگهان شروع به سخن گفتن از حدود شرعي و اعدام و قصاص كرد. دعوت او به طور خاص مربوط به اين مي شد كه "اجاق سنت خاموش نشود! كه بركت دين است و بركت بلاد اسلامي است (نقل به مضمون)" ... امروز، وقتي به اين مي انديشم كه چه كسي و چه كساني از كشتن زني چون سهيلا "نفع" مي برند، گفته هاي آن دوست برايم عجيب معنا مي يابد