Saturday, October 10, 2009

اسماعيل نوری علا_ سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن

سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن

اسماعيل نوری علا

ای کاش يک صدم اين انرژی که بوسيله روشنفکران ظاهراً سکولار برای مبهم کردن و به عقب راندن سکولاريسم صرف می شود مصروف مطرح کردن و گستراندن معنای واقعی سکولاريسم در ميان مردم می شد. اين به نفع هر آزاد انديش، نوانديش، و کثرت طلبی است. و روشنفکر متمدن نمی تواند بر سر شاخ دموکراسی و مدرنيسم بنشيند و بن سکولار آنها را قطع کند. بنظر من، همين نکته گوهر تراژدی اصلی جامعهء کنونی روشنفکری ما است
esmail@nooriala.com

مشکل ما دربارهء معنا و مفهم و ريشه و جايگاه و کارکرد فکر راه ندادن مذاهب و ايدئولوژی ها به حوزهء اقتدار حکومتی، که از آن با اصطلاح «سکولاريسم» ياد می کنيم، با کسانی که يا بواقعيت بحث توجه نمی کنند و يا خود را در مورد آن به کوچهء علی چپ می زنند، يکی دو تا نيست. گوئی تعمدی در کار است تا با 1) نسبت دادن اموری نامربوط به سکولاريسم يا 2) ايجاد مقابله بين سکولاريسم و ساير پديده های مدرنی همچون دموکراسی و کثرت گرائی، و يا 3) يکی کردن سکولاريسم با لامذهبی و ضديت با دين و باور مردم، زمينه را برای جانيافتادن و کنار گذاشتن فکر سکولاريسم در جامعهء ايران امروز فراهم کنند.
در نتيجه، طرفداران راستين تعريف ساده و دو دوتا چهارتای سکولاريسم، علاوه بر صرف انرژی برای توضيح اينکه سکولاريسم شامل چه چيزهائی می شود، انرژی بسيار بيشتری را بايد مصروف اين توضيح کنند که سکولاريسم بمعنای چه چيزهائی نيست و آنها که سکولاريسم را معادل پديده های ديگر يا متضاد آنها قرار می دهند يا ناآگاهند، يا بی اطلاع و يا مغرض.
اينگونه اشخاص در اين زمينه آنقدر می تازند تا بالاخره مفهومی ساده و خردپذير به صورت پديده ای پيچيده جلوه کند. آنگاه، حکميانه سر تکان می دهند و می گويند که «جامعهء ما هنوز برای پذيرش امری چنين معمائی آماده نيست»؛ يا مشفقانه اظهار دارند که «در جامعه ای کثرت گرا دينداران و سکولارها نبايد در کار هم دخالت کنند»؛ آنگونه که انگار سکولاريسم هم چيزی همرديف دينداری يا بی دينی است و همدوش آنها قرار می گيرد.
جبههء ديگری هم در برابر فکر سکولار ساخته شده که بر بنياد طرح مسئلهء اولويت ها کار می کند و به اين بحث می پردازد که آيا، مثلاً، سکولاريسم بر دموکراسی اولويت دارد؟ و به اين پرسش پاسخ منفی می دهد. يا می پرسد که، در مبارزه برای ساختن جامعه ای امروزی، آيا اولويت آن است که «حقوق بشر» را بچسبيم يا سکولاريسم را؟ و در پاسخ به اولويت خواستاری حقوق بشر رأی می دهد.
لذا، اجازه دهيد که اين هفته، بی آنکه بخواهم کارآگانه به دنبال دلايل و غرض ها و مرض های درگير در اين گفتگوها باشم، به برخی از اينگونه ابهام آفرينی ها بپردازم و نيز برای آغاز اين کار برخی از بديهيات نظری را نيز برای چندمين بار توضيح دهم:
1. «حکومت» پديده ای اجتماعی است که گردانندگانش ـ چه از جانب مردم تعيين شده باشند و چه خود زمام امور را بصور مختلف در دست گرفته باشند ـ دارای بازوی زور و تحميل و فشار و سرکوب است. انديشهء مبتنی بر دموکراسی می گويد که، برای رسيدن به آزادی و رفاه و آسايش، حکومت و بازوی مقتدر آن بايد از آن همهء مردم باشد و بوسيلهء منتخبين مردم و بر اساس قوانين و مقرراتی که آنها وضع می کنند اداره شود و کارگزاران آن هم بايد همهء مردم را به يک چشم نگاه کنند.
2. سکولاريسم اما می گويد رسيدن به چنين ساختار دموکراتيکی ميسر نخواهد بود اگر، از همان ابتدا، نکوشيم تا از دسترسی کسانی بر ماشين مقتدر حکومت جلوگيری کنيم که، بر اساس عقايدشان، جامعه را به خودی و غير خودی تقسيم کرده و بر له بخشی از جامعه عليه بقيهء آن تبعيض قائل می شوند. به عبارت ديگر، يکی از شرايط رسيدن به دموکراسی آن است که صاحبان عقايد جداساز و تبعيض آفرين از حوزهء حکومت دور نگاه داشته شوند.
3. به اين دلايل، امروزه طرفداران «سکولاريسم» جدائی مذهب و ايدئولوژی از حکومت را بعنوان «شرط اوليه» ی رسيدن به دموکراسی توصيه می کنند. بطوری که مشاهده می شود، در اينجا بحث در داشتن گزينه های مختلف و اختيار تعيين اولويت هائی اجرائی در ميان آنها نيست؛ بلکه بحث در اين است که يک پديده «شرط لازم» برای ظهور پديده ای ديگر می شود. برقراری سکولاريسم «شرط لازم» برای برقراری دموکراسی است.
4. اما، از آنجا که تحقق دموکراسی به برقراری «شرايط ديگر» ی نيز وابسته است،هرگز نمی توان باور داشت که برقراری سکولاريسم «شرط کافی» برای رسيدن به دموکراسی هم هست. اما بحث درمورد سکولاريسم به آن «شرايط ديگز» ربط ندارد و در مورد «شرايط ديگر تحقق دموکراسی» می توان جداگانه بحث کرد.
5. سکولاريسم با دين و مذهب و ايدئولوژی کسی «سر مخالفت ندارد» و «نمی خواهد»، جز تبعيض سياسی و دينی و عقيدتی، هيچ پديده ديگری را از ساحت جامعه براندازد. يعنی، برانداختن پديده های نابهنجار ديگر اجتماعی بر عهدهء سکولاريسم نيست. سکولاريسم نه عهده دار برانداختن اختلافات طبقاتی است و نه مسئوول برافکندن خرافات. نه عليه مذهب است و نه بر له آن. بعبارت ديگر، سکولاريسم همچون فيلتری عمل می کند که قرار است فقط از ورود عقايد تبعيض آفرين به داخل حوزهء حکومت جلوگيری کند. همين. بقيهء «اصلاحات اجتماعی» را بايد در حوزه های نظری ديگری مورد بحث و برنامه ريزی قرار داد.
6. آنها که از «سکولارها» در برابر «دينداران يا مذهبيون» سخن می گويند مرتکب اين اشتباه می شوند که سکولاريسم و دين را در «حوزهء زندگی اجتماعی» به مقابله با هم می کشانند. حال آنکه سکولاريسم فقط با «ورود مذهب به حوزهء حکومت سياسی» مخالف است و نه با خود مذهب. به همين دليل پديده ای به نام «ديندار سکولار» و يا «سکولار ديندار» حکم موجودی دوگانه را پيدا نمی کند و جمع اضداد محسوب نمی شود.
7. اين درست است که برخی از سکولارها ممکن است با دين و مذهب مخالف باشند و آنها را مجموعه هائی از خرافات بدانند و عليه شان بنويسند و سخن بگويند. اما مخالفت اين اشخاص ربطی به سکولار بودن شان ندارد و به جهان بينی و طرز نگاه شان ـ بخصوص به لحاظ فلسفهء اجتماعی و تاريخی ـ مربوط می شود. يعنی مخالفت با دين يا مذهب لزوماً کسی را سکولار نمی کند اما مخالفت با ورود مذهب به حوزهء حکومت مسلماً شخص را هويتی سکولار می بخشد. در آفرينش اين سوء تفاهم مذهبی ها همانقدر مقصرند که بسياری از خود سکولارهائی که خيال می کنند برای سکولار بودن بايد به براندازی دين و مذهب از جامعه نيز پرداخت. سکولارهای راستين بايد با شدت و قدرت تمام در اين مورد مبارزه کرده و بکار روشنگرانه و توضيحی بپردازند.
8. گفته می شود که سکولارها متوجه وجود قرائت های مختلف از اين نمی شوند و، لذا، دين و مذهب را پديده هائی يکپارچه می بينند و در برابر تماميت آنها سد ايجاد می کنند. اين نظر دارای جنبه ای درست و جنبه ای غلط است. سکولارهای مخالف ورود همهء قرائت های مذهبی از دين به حوزهء حکومت اند، چه اين قرائت متمايل به نوعی دموکراسی مذهبی (؟) باشدو چه نباشد. اما همين نکته نشان می دهد که سکولاريسم منکر وجود قرائت های متعدد ازيک دين معين نيست. و اتفاقاً، تمام هدف سکولاريسم ايجاد حکومتی است که کاری بکار انديشمندان و دينداران و نوانديشان و کهنه پسندان نداشته باشد و، در نتيجه، به همهء قرائت های يک مکتب انديشگی مذهبی، يا غير مذهبی، فرصت شکوفان شدن و بيان گشتن بدهد. هنگامی که رسيدن يک قرائت از دين به حکومت موجب آن می شود که هر نوع نوانديشی و تجديد نظر طلبی در حوزهء آن دين معادل ارتداد و بدعت و مستلزم تنبيه و سرکوب باشد، اين تنها سکولاريسم است که می کوشد ريشه های چنين سرکوبی را بخشکاند و به هر نوع بدعت و ارتداد و نوانديشی نيز، البته در کنار هرگونه محافظه کاری و مقاومت در مقابل تغيير، امکان حيات دهد و آزادی انتخاب راه و روش زندگی خصوصی هرکس را به خود او واگذارد.
9. گامی پيش تر برويم. از آنجا که بنياد زندگی مدرن بر آزادی و دموکراسی گذاشته شده، و از آنجا که ـ بر حسب آنچه تا اينجا گفته شد ـ شرط رسيدن به آزادی های دموکراتيک برقراری سکولاريسم است، می توان با قاطعيت باور داشت که دموکراسی نير، همچون هر پديدهء اصالتاً مدرنی نمی تواند سکولار نباشد.
10. در مورد واژهء «اصالتاً» بايد توضيح دهم. مخالفان سکولاريسم چنين طرح می کنند که فاشيسم و نازيسم و بلشويسم هم پديده هائی مدرن بوده اند و اين آخری حتی به صراحت ادعای سکولار بودن داشته است، اما همگی آنها منشاء برقراری تبعيض و ايجاد خودی و غيرخودی بوده اند. و لذا در جوامع مدرن نيز بين سکولاريسم و دموکراسی (مردمسالاری يا همه سالاری) رابطه ای وجود ندارد. اما، به اعتقاد من، چون نيک بنگريم هيچکدام از اين «مکاتب ايدئولوژيک» اصالتاً مدرن نيستند و صرفاً بازسازی شبه مدرن ساختارهای کهن حکومت های مذهبی و ايدئولوؤيک گذشته محسوب می شوند و اگر خود را سکولار می دانند صرفاً بدان خاطر است که خود را مذهبی نمی دانند؛ غافل از اينکه مذهب فقط نوعی از تلقی ايدئولژيک از دين است و اگر سکولاريسم را به مرحلهء جدائی ايدئولوژی از حکومت ارتقاء دهيم هيچ يک از آنان سکولار محسوب نمی شوند.
11. اگر بخواهيم در اين مورد دقيق تر سخن بگوئيم، می توانيم براحتی توضيح دهيم که اينگونه حکومت ها تنها در استفاده از تکنولوژی و کارآمد کردن سيستم های ساختاری خود به محصولات جوامع مدرن تمايل داشته و از آن استفادهء ابزاری می کنند والا در سطح چهارچوب های نظری و پيشزمينه ها و باورهای عقيدتی هيچگونه سنخيتی با مدرنيسم ندارند. آخرين نماد و نمود يک چنين پديدهء ناهمزمان و واجد تضادهای درونی را ما ايرانيان با پيدايش حکومت اسلامی بصورتی روزمره تجربه کرده ايم؛ حکومتی که در سطح ابزار و تکنولوژی و ساختارهای سيستمی خود از سرچشمه های مادی مدرنيسم می نوشد و خود را تا حد خواستاری انرژی اتمی فربه می سازد اما در سطح نظر و عقيده و باور بر عقب افتاده ترين و خرافی ترين و ضد مدرن ترين نظريه ها و باورها تکيه دارد. اعلام داشتن اينکه حکومت اسلامی حکومتی مدرن است اما سکولار نيست و، پس، بين سکولاريسم و مدرنيزم رابطه ای علی برقرار نيست، فقط خلط مبحث و پوشاندن واقعيت است.
12. در واقع، بحث دربارهء ارتباط سکولاريسم با مدرنيسم آنگاه معنای درست پيدا می کند که بپذيريم سکولاريسم با مبانی انديشگی مدرنيسم سر و کار دارد و نه فقط با پيشرفت های تکنولوژيک جوامع پيشرفتهء مدرنی که، بخاطر استوار بودن بر تاجر مسلکی مزمن خود، آماده اند تا تکنولوژی های خود را در اختيار حکومت های پيشامدرن و حتی ضد مدرن بگذارند. اکنون طالبان افغانستان نيز تير و کمان را زمين نهاده و به مسلسل مجهز شده است. اما اين واقعيت از آن جمع ماقبل مدرن جامعه ای مدرن را استخراج نمی کند تا بتوان انتظار داشت که در آن جامعه تمايلات سکولار دست بالا بيابند. در واقع، قدرتمند شدن جوامع پيشامدرن و بنياد گرفته بر اصول مذهبی يا ايدئولوژيک، آن هم از طريق اخذ تکنولوژی پرورده شده بوسيلهء جوامع مدرن، آنها را در جايگاه ضد مدرن خود پا بر جاتر و کارا تر و، در نتيجه، خطرناک تر می کند.
13. پس، نه فاشيسم و نازيسم و بلشويسم، و نه حکومت طالبان و ولی فقيه، هيچ کدام، به لحاظ بنياد های فکری خود«مدرن» محسوب نمی شوند و از لحاظ ساخت و سازها و روند های سياسی نيز سکولار بشمار نمی آيند. در نتيجه، وجود آنها نمی تواند نافی وجود رابطه ای مستقيم بين سکولاريسم و مدرنيسم اصيل باشد.
14. پديدهء ديگری که اغلب رابطهء مستقيم و حياتی آن با سکولاريسم مورد توجه قرار نگرفته و حتی کتمان می شود، مجموعه ای است که امروزه در «اعلاميهء حقوق بشر» تعين يافته و همچون معياری برای سنجش پيشرفتگی متمدنانهء جوامع مورد استفاده قرار می گيرد. توجه به مندرجات اين اعلاميه و اصولی که در آن در زمينهء ضرورت برقراری آزادی ها، تکثر، عدم تبعيض، تساوی های حقوقی و سياسی و مذهبی و نظاير اينها مطرح است نه تنها بخوبی قرابت و «اين همانی» ی مابين مفاد اين اعلاميه و اصول سکولاريسم را به نمايش می گذارد بلکه نشان می دهد که خواستاری برقراری حقوق بشر در يک جامعه تنها به خواستاری صريح يک حکومت سکولار بستگی دارد و اينگونه حکومت شرط اوليه و «لازم» رعايت حقوق بشر نيز هست. در واقع جامعه ای که سکولار نباشد، يعنی جامعه ای که يک ايدئولوژی خاص و يک مذهب معين بر آن حکومت کند و بخصوص مجاری قانونگزاری و اعمال قانون آن را در دست داشته باشد، همان جامعه ای است که اعلاميهء حقوق بشر برای برانداختن آن بوجود آمده است تا جامعه ای را بجای آن بنشاند که واجد حکومتی سکولار باشد.
15. پس، مخالفت با سکولاريسم انکار تحقق خواسته های مندرج در اعلاميهء حقوق بشر نيز هست. بعبارت ديگر، مجموعهء حقوق بشر نيز با فرض تقدم وجود جامعه ای سکولار بوجود آمده، معنا گرفته و قرار است سعادت انسان قرن بيست و يکم را تضمين کند. اين مجموعه، با دفاع از آزادی های سياسی و مذهبی و عقيدتی، اما برتری ندادن هيچ يک بر ديگری، در واقع کاری نمی کند جز اشاره به نشانی های يک جامعهء سکولار. چرا که بی سکولاريسم نه برابری انسان ها معنا دارد، نه رفع تبعيض های حقوقی و سياسی و قانونی، و نه آزادی عقيده و انتخاب.
16. يکی از ترفندهای ضد سکولاريسم هم آن است که اشخاص در سخن خود را سکولار معرفی کرده و دربارهء فوايد آن داد سخن می دهند اما در عمل ـ و به بهانه های مختلف ـ در مسير تحقق آن گام برنداشته و بلکه تا می توانند در اين جادهء مضرس، ميخ چهار پر فلسفه و سياست و دانش های اجتماعی معوج می پراکنند تا چرخ های اتوبوس سکولاريسمی که مسافرانش را به مقصد دموکراسی می برد در وسط راه پنچر شود و از رفتن باز بماند. اين بظاهر «سکولار» ها دوستان بدتر از دشمن جامعهء سکولار اند که متأسفانه چهره شان در همهء صفوف مبارزان با حکومت اسلامی يافت می شود.
17. بنياد موضع نظری آنها، از يکسو، بر باور بوجود بالقوگی های متعدد دموکراتيک در ساختار حکومت اسلامی است و، از سوی ديگر، اعتقاد به اينکه با صبر و تحمل می توان به آبياری و تقويت اين نهال های بالقوه نشست و در بلند مدت به جامعه ای دموکرات رسيد. آنها در عين تصديق ضرورت برقراری سکولاريسم اظهار می دارند که وارد شدن به بحث ضرورت برقراری سکولاريسم نتيجه ای ندارد جز اينکه هم حکومت اسلامی و هم دينداران حامی آن را عليه گام برداری جامعه به سوی دموکراسی بشوراند. اين بهانه و استدلالی سخت مغلوط و راهنمائی بسيار گمراهی آوری است. اينگونه شوراندن پيش از آنکه کار سکولارها باشد کار کسانی است که سکولاريسم را به معنای ضديت با دين مردم معرفی می کنند و اجازه نمی دهند که مردم معنای درست سکولاريسم را، که خواست تجربی آنها است، بفهمند. يعنی، همان کسان که به لطائف الحيل و به دروغ سکولاريسم را با ضديت نسبت به دين يکی می کنند عامداً می کوشند تا دينداران را عليه سکولاريسم شورانده و آنها را به دفاع از حکومت اسلامی وادارند. در اين زمينه و در برابر آنچه اين سکولارنماها انجام می دهند، خزعبلات و دروغ های شرم آور رسانه ها و تريبون های حکومت، کوششی ناچيز بحساب می آيد
18. و بالاخره، توسل به «آماده بودن جامعه برای خواستاری دموکراسی» اما «آماده نبودنش برای خواستاری حکومت سکولار» نيز يکی از ترفندهای مبارزه با سکولاريسم بشمار می رود. اما می توان پرسيد که اگر معتقدان به سکولاريسم براستی در پی توضيح معنا و هدف و کارکرد آن به مردم کوچه و بازار باشند، کدام جامعه ای را آماده تر از جامعهء ايران برای پذيرش اين خواست عمومی خواهند يافت؟ کدام جامعه ای همچون جامعهء ايران سی سال تمام حکومت ايدئولوژيک ـ مذهبی را بصورتی روزمره تجربه کرده و دريافته است که هرچه می کشد از يکی شدن مذهب امامی با حکومت کشورشان است، با اين حاصل که قشر دينکار اين مذهب به قدرت رسيده، جامعه را هر روز بيشتر از روز قبل تکه تکه و تبعيض زده کرده، و قوانين و مقررات يک مذهب معين را بر همهء آحاد ملت ايران تحميل کرده است؟ کدام ملت است که در «غيبت» حاکميتی سکولار قدر «لذت حضور» آن را درنيافته و خواستار آن نشده باشد، جز ملت ايران، که تنها بخش اندکی از آن به تمام و کمال همان مردمی را تشکيل می دهند که در مدينة النبی تصوری دينکاران اثنی عشری ساکن اند و بر بقيهء مردم سروری و برتری دارند؟
19. اما روشن است که تا فکر ضرورت حکومت سکولار، بعنوان پادزهر حکومت مذهبی و ايدئولوژيک، بصورت يک «گفتمان» در نيامده و از جانب روشنفکران سکولار به سراسر جامعه منتقل نشود نمی توان انتظار داشت که جامعهء ايران در سطح نظر نيز بهمان نتيجه ای برسد که هم اکنون در سطح عمل بدان نائل شده است. بايد بخوبی درک کنيم که جامعهء اصالتاً مدرن و مبتنی بر پيش بينی ها و خواست های مندرج در اعلاميهء حقوق بشر بوجود نخواهد آمد اگر اکثريت اعضاء آن جامعه بر سر جدا کردن مذهب و ايدئولوژی از حکومت توافق نکنند و سکولاريسم را اولين گام لازم برای رسيدن به آرزوهای خود ندانند.
20. ای کاش يک صدم اين انرژی که بوسيله روشنفکران ظاهراً سکولار برای مبهم کردن و به عقب راندن سکولاريسم صرف می شود مصروف مطرح کردن و گستراندن معنای واقعی سکولاريسم در ميان مردم می شد. اين به نفع هر آزاد انديش، نوانديش، و کثرت طلبی است. و روشنفکر متمدن نمی تواند بر سر شاخ دموکراسی و مدرنيسم بنشيند و بن سکولار آنها را قطع کند. بنظر من، همين نکته گوهر تراژدی اصلی جامعهء کنونی روشنفکری ما است

برگرفته از سايت «سکولاريسم نو
http://www.NewSecularism.com