Wednesday, October 21, 2009

نهضت پرابهام

نهضت پرابهام

نوشتهٌ رامین كامران

اكتبر 2009



این مقاله برای سایت iranliberal.com نوشته شده است و نقل آن با ذكر مأخذ آزاد است



من تصور نمیكنم ایران معاصر تا به حال شاهد نهضتی اجتماعی به پرابهامی موج اعتراضات اخیربوده باشد. بهترین شاهد این امر تعداد مقالاتی است از چپ و راست در باب روشن كردن معنای این حركت میخوانیم. همه به نوعی در تلاش این كار هستند و چنانكه منطقی است و چندان هم محل ایراد نمیتواند باشد، تمایل دارند تا از این جنبش تصویری عرضه كنند كه با گرایشات و طرح های سیاسی خود آنها بخواند. به هر حال سعی در تعیین معنای یك حركت اجتماعی در حكم كوشش برای به دست گرفتن اختیار آن نیز میتواند باشد و هنگامی كه داوی به این بزرگی در میان است باید انتظار بحث و جدل بسیار در راه تعبیر و تفسیر جریان را داشت.

من میخواهم در این مقاله به ترتیب به چند نكته بپردازم: اول اینكه ببینم ابهام نهضت از كجا برمیخیزد؛ دوم اینكه تأكیدی بر رابطهٌ دو نماد این حركت با ابهام خود آن بكنم؛ آخر هم ببینیم كه این ابهام چگونه رفع خواهد شد.



ابهام از كجاست

خواستی كه مردم طی این جنبش مطرح كرده اند اساساً مبهم است.

همه شاهدیم كه مردم در اعتراض به نتیجهٌ رسمی انتخابات ریاست جمهور اسلامی به خیابان ها ریختند و به انحاء مختلف خواستار لغو آن و برقراری ریاست جمهور موسوی شدند. البته بسیاری از همان ابتدا معتقد بودند كه آنچه مردم را به خیابانها كشیده است، بیش از محبت به موسوی نفرت از حكومت اسلامی است و همه دارند، به قیمت پیروی از شعارهای رایج، از این فرصتی كه برای ابراز مخالفت و حمله به نظام پیدا شده، كمال استفاده را میكنند. به تصور من، با در نظر گرفتن خبرهایی كه همهٌ ما از چپ و راست شنیده ایم، این سخن از حقیقتی خالی نبود. ولی من در اینجا خیال ندارم وقتم را صرف اثبات آن بكنم یا حرفم را بر پایهٌ آن قرار دهم. به این دلیل كه شعارهایی كه تقریباً تا پایان مرحلهٌ اول حكایت (یعنی عرضهٌ شعار جمهوری ایرانی) شنیدیم، كلاً دال بر طرفداری از موسوی بود. نكته در این است كه ابهام كار در تعارض بین شعارها و نیت شعاردهندگان یا در وجود شعارهای رقیب نیست، در دل همین خواست اصلی است.

صرف خواست بازشماری آراء یا فرضاً تجدید رأی گیری محض برقراری ریاست موسوی، از اساس مبهم است چون مترادف است با اعتبار دوباره بخشیدن به افسانهٌ انتخابات نیمه آزاد در جمهوری اسلامی: این داستان كه اول شورای نگهبان انتخاب میكند بعد شما. خواست تداوم این شیوهٌ «انتخابات» كه از روز اول در جمهوری اسلامی معمول بوده است به خودی خود مانع این است كه بفهمیم حرف آخر با كیست، با مردم یا با دستگاه حاكم و ابهامش درست در همینجاست.

طنز داستان در اینجاست كه ابهام مزبور مربوط به عالم حرف است وگرنه در زمینهٌ عمل همه میدانیم (و تظاهركنندگانی هم كه به خیابانها ریختند میدانند) كه هیچگاه ابهامی در كار نبوده است و از روز اول تأسیس جمهوری اسلامی آنچه مراعات شده نظر حكومتگران بوده است نه كس دیگر، نه قدرت بین مردم و دولت تقسیم شده، نه اعمال حاكمیت بینشان نوبتی بوده و نه با «شیر یا خط» معلوم شده چه كسی حرف آخر را میزند. در حقیقت مردمی كه خواستار بازشماری آراء و... خلاصه ریاست جمهور موسوی بودند روش عادی این حكومت را به اعتبار دروغهای متناقضی كه برای كسب مشروعیت خودش بافته است، نقد میكردند و مورد حمله قرار میدادند، نه با ارجاع به اصولی روشن و قابل اتكا. درست برعكس درخواست اجرای قانون اساسی در ابتدای انقلاب قبلی كه مرجعش بسیار محكم و موجه بود.

متأسفانه برخی ابهام این جریان را حسنش میشمرند و مدحش را میگویند، تحت این عنوان كه حركت را فراتر از جبهه گیری های معمول سیاسی قرار میدهد . یا چندصدایی بودنش را میستایند كه به هر سخن و فكری فرصت ابراز میدهد و هیچ گرایشی را از خود نمیراند. باید به آنها یادآوری كرد كه دمكراسی به سخن گفتن همگان میدان میدهد ولی خواست دمكراسی از میان همهمه زاده نمیشود و كلام روشن و محكم میخواهد. هر جا افرادی با گرایشهای مختلف دور هم جمع شدند و هركدام چیزی گفتند دمكراسی پدیدار نمیگردد. خواستن تنها نظامی كه رأی آدمی در آن به حساب میاید باید بی ابهام باشد و تكلیفش را هم با گفتارهای ضدآزادی كه گفتار اسلامگرا مثال بارز آنهاست، معین سازد. در دمكراسی همه از آزادی بیان برخوردارند ولی همهٌ سخنها اعتبار یكسان ندارد. بین حرف حساب كه آزادی و بهروزی مردم را در نظر میگیرد و باقی حرفها فرق هست و در نظر نداشتن این تفاوت هر قدر هم ظاهر آزادیخواهانه داشته باشد در نهایت ریشهٌ آزادی را میخشكاند.


نمادهای مبهم

ابهام اساسی حركت اخیر به شكلی چشمگیر و منطقی در دو پدیده بازتابیده است: یكی نماد شدن ندا كه باید معروف ترین قربانی این وقایع شمردش و دیگر رنگ سبزی كه نماد كل حركت شده است.

عواملی كه باعث برجسته شدن چهرهٌ ندا شده است بسیار است. اولین آنها فیلمبرداری از صحنهٌ دردناك مرگ اوست كه در برابر دیدگان تمام جهانیان قرار گرفت. طبعاً زن بودن او نیز در این میان نقش مهمی داشت و نیز جوانی و طراوت چهره اش. عكسهای وی هم كه در همه جا پخش شد برای زنده نگاه داشتن یاد وی بسیار مفید افتاد، بخصوص كه به خواستاران فرصت انتخاب بین عكس بی حجاب و باحجاب را هم میداد. علاوه بر همهٌ اینها باید مناسبت نامش را هم برای نماد شدن یادآوری كرد، چون ندا از جمله كلمات نه چندان پرشمار زبان فارسی است كه در معنای مجازی اش بیش از معنای حقیقی خود به كار میرود.

ولی از اینها گذشته، به تصور من، نماد شدن او دلیل عمیق تری داشت: این كه وی به طور اتفاقی قربانی شد نه به دلیل تمایلات سیاسیش. تا آنجایی كه همه مطلع شدند وی نه در تظاهرات شركت كرده بود و نه حتی در رأی گیری. ظاهراً اتوموبیلش در تظاهرات گیر كرده بود و چون امكان حركت نداشت از ماشین پیاده شده بود و به راه افتاده بود كه گرفتار تیر آدمكشان رژیم شد. اضافه كنم كه این نوع مرگ اتفاقی، یا به عبارت دقیقتر آدم كشتن به قید قرعه جزو منطق ارعاب است و نباید با قتل تصادفی یا غیرعمد اشتباهش گرفت. منطق ارعاب چنین حكم میكند كه هیچكس نباید خود را از قدرت حاكم در امان حس كند. اگر دلیل هر قتلی روشن باشد و بتوان با دوری گزیدن از رفتاری كه حكومت خوش ندارد، از آن جست، ارعاب سستی خواهد گرفت. برای اینكه ارعاب به اوج برسد و درست مثل بختك مردم را فلج كند نباید معلوم باشد كه خط قرمز كجاست تا كسی نتواند با رد نشدن از آن خود را مصون فرض نماید. مورخان ذكر كرده اند كه در دوران ترور استالینی بسا اوقات تعداد كسانی كه باید در هر محله یا شهر دستگیر و اعدام یا زندانی شوند به طور چكی و با ذكر درصد تعیین میشد نه به حساب موضع سیاسی مردم. روشن است كه هدف تعیین تعداد خاطیان نبود بلكه تعیین شدت ضربه ای بود كه در هر شهر یا محله برای فلج كردن مردم از ترس لازم به نظر میرسید.

به هر صورت این ارتباط نداشتن قتل ندا با موضعگیری سیاسی مقتول راه را برای اینكه هر كس از هر گروه و با هر تمایل بتواند وی را به عنوان نماد قربانیان بپذیرد، باز كرد. اگر تعلق سیاسی وی روشن بود این كار مشكل میشد و او نماد گروه محدودی میگشت نه همه. به این ترتیب صورت ندا بیش از آنكه تصویر انتخاب یا گروه سیاسی معینی بشود آینه ای شد كه همگان توانستند چهرهٌ خویش را در آن بازبیابند و خود را به وی نزدیك حس كنند.



و اما رنگ سبز. این سؤال را جداً میتوان مطرح كرد كه چرا این جنبش نام جنبش سبز گرفت و موج سبز نامیده شد و خلاصه هر اسمی كه بر آن نهادند صفت سبز را هم به دنبال خود كشیده. اصلاً چرا رنگ؟ مگر نه اینكه جنبش سیاسی را باید با مفاهیم سیاسی تعریف كرد؟

دلیل این دوام را نیز باید مثل مورد قبلی در ابهام این نماد جست. طبعاً نه در ابهام خود رنگ سبز كه تفاوتش با قرمز و آبی روشن است بلكه در كاربرد سیاسی آن. مثالی میزنم. رنگ قرمز تقریباً در همه جا نماد كمونیسم است و به همین دلیل استفادهٌ نمادین از آن ابهام چندانی ایجاد نمیكند. اگر بخواهیم برای رنگ سبز هم دنبال چنین معادلی بگردیم غیر از حكومت اسلامی نیست (وجه زیست محیطی كار هنوز در ایران آنچنان رایج و غالب نشده است و به هر صورت نقداً كسی جنبش اخیر را از این دیدگاه تفسیر نکرده).

نكته در این است كه رنگ سبز جنبش اعتراضی اخیر ایران به عنوان نماد اسلامی بودن آن عرضه نمیشود و حتی میتوان گفت بسیاری كسان كه این نماد را از دیدگاهی دوستانه تفسیر میكنند در جهت مسكوت گذاشتن معنای اسلامی آن و حتی دور كردنش از این معنا میكوشند و سعی میكنند تا آنرا به اعتراض به نتایج انتخابات (كه تازه خود حرف مبهمی است) محدود كنند و به این ترتیب گروه بزرگتری را به سوی این حركت جلب نمایند، یا لااقل تعداد هرچه كمتری را از آن برمانند.

از طرف دیگر آنهایی هم كه جداً قصد دارند این نهضت را تحلیل كنند و معنای روشنی برای آن بیابند و به دلیل ابهام شعار اصلیش از عهدهٌ این كار برنمیایند، كماكان از همین صفت سبز برای نامیدنش استفاده میكنند. دلیل ناتوانی شان این است كه خود جنبش هنوز تن به تحلیل روشن سیاسی نمیدهد چون جهتش از بابت سیاسی درست معلوم نشده. وقتی معلوم شد صفت و اسم درست و حسابی پیدا خواهد كرد و هویتش از این حد ابتدایی و رنگین فراتر خواهد رفت.


این غالب شدن عامل رنگ در نامیدن جنبش باعث درگرفتن بحث های سیاسی هنری هم شده كه همه شنیده ایم: یكی میپرسد چرا نماد جنبش مثل پرچم سه رنگ نیست، دیگری میگوید به جایش رنگین كمان بگذاریم، یكی دیگر میكوشد اثبات كند كه رنگ سبز حاوی همهٌ رنگهاست و الی آخر. بعد از سفیدكاری انقلاب و تقسیم بندی ارتجاع به سرخ و سیاه كه ارمغان نظام آریامهری به حوزهٌ تفكرات سیاسی بود و البته رفراندم سبز و قرمز جمهوری اسلامی كه بر غنای این مباحث در ایران افزود، حالا نوبت «دولت سبز ملی» شده كه ظاهراً نسخهٌ تكنی كالر گرایش ملی مذهبی است و لابد قرار است شعار راهگشای «جمهوری ایرانی» را كه واروی «جمهوری اسلامی» است، حریف شود. ولی انصافاً كجا غیر از مهد كودك ممكن است كسی به این سؤال كه چه جور دولتی میخواهید جواب بدهد «سبزشو میخوام»؟ مگر دولتی كه سر كار است چه رنگی است كه قرار است بعدی سبز باشد؟


ابهام چگونه رفع خواهد شد

در نهایت این سؤال مطرح میشود كه آیا از این ابهام بیرون خواهیم آمد یا نه و اگر جواب مثبت است چگونه بدین كار توفیق خواهیم یافت.

به تصور من جواب مثبت است و ابهام جنبش اخیر مردم ایران دوام نخواهد كرد. مهمترین عاملی كه رفع این ابهام را ناگزیر میسازد رفتار خود حكومت اسلامی است كه با تن زدن از قبول درخواست مردم راه بازگشت به سوی افسانهٌ انتخابات نیمه آزاد را بر آنها بسته است. پس میماند ایستادن كه در حكم مرگ جنبش است یا حركت به جلو. گزینهٌ اول كه خواستهٌ هیچكس غیر از حكومت نیست و تا اینجا كه میبینیم مردم تمایلی بدان ندارند و چه بهتر كه ندارند. میماند پیشروی كه چون راهی برای اصلاح رژیم نیست، اجباراً منتهی میگردد به خروج از نظام اسلامی. وقتی معلوم شد كه هدف از خروج رفتن به سوی كدام نظام است و جنبش به كدام سو میل دارد معنای این رنگ سبز هم كم كم روشن خواهد شد. منطق تحولات سیاسی معاصر ایران كه رقابت چهار خانوادهٌ سیاسی این كشور بر سر تعیین نظام سیاسی است دیر یا زود از زیر این رنگ سبز بیرون خواهد آمد و باید برای موضع گیری و عمل كردن در قالب آن آماده بود.


حركتهای بزرگ اجتماعی اگر هم با ابهام شروع شود، كه بسا اوقات میشود، وقتی به عاقبت رسید معنای روشنی پیدا میكند و این معنای نهایی بر هر آنچه كه از ابتدای حركت واقع شده سایه میافكند و معنای این وقایع را، به اعتبار آخر حكایت، تراش میدهد. دو انقلاب مشروطیت و اسلامی مثالهای خوب این امر است. در هیچكدام این دو مورد عاقبت كار از ابتدا روشن نبود. البته گروه های مختلف سیاسی از اول كلاً میدانستند كه به كجا میخواهند بروند ولی در نهایت آن گروهی كه به مقصود خود رسید (در اولی لیبرال ها و در دومی اسلامگرایان) تمامی انقلاب را عملاً صاحب شد و روایت رسمی آنرا كه یكی از خصایصش یكدست و یك جهته كردن منطق واقعه بود، نگاشت.

روایت رسمی این دو واقعهٌ بزرگ تاریخی در حقیقت معنایی را كه در نهایت آنها واقع شده بر تمامی وقایعی كه منجر بدانها گشته، گسترانده است. البته مورخان چنان كه باید این روایت ها را از صافی نقد علمی میگذرانند ولی همیشه نمیتوانند رد آنرا از حافظهٌ جمعی و از خاطر آنهایی كه در دبستان و دبیرستان فرایشان گرفته اند، پاك سازند.

نفس تداوم حركت ابهامی را كه نهضت مردم ایران را از روز اول مانند مه احاطه كرده است، خواهد زدود. به تدریج كه حركت شكل دقیقتری گرفت و معنای سیاسی روشنی پیدا كرد نمادهایش هم از این چند پهلویی بیرون خواهد آمد و به خدمت هدف آن گرفته خواهد شد. هنگامی كه این مبارزه به سرانجام رسید، هم معلوم خواهد شد ندا برای چه شهید شد و هم اینكه اصلاً جنبش سبز چه معنایی داشت و طالب چه بود.

احتمالاً نسلهای بعدی كه تصویری یكجانبه تر از این دو نماد خواهند داشت قاطعاً به این نتیجه خواهند رسید كه بهتر از پدران خود كه دائم مشغول بحث و جدل بوده اند، معنای اتفاقات این روزگار را دریافته اند. شاید فقط از خود بپرسند كه اصلاً چرا این همه كشمكش بر سر مسائلی به این روشنی درگرفته است.

به هر حال این هم از شوخی های تاریخ است كه گاه با اقتدار تمام، جدالی را كه روزگاری حیاتی بوده است به یك چرخش فلك سبكسرانه جلوه میدهد