آتش مرداد را بر دل بهمن بزن!
این گروه اندک چگونه این چنین بر سرنوشت همه حاکم شد؟ مگر این خود رفسنجانی نبود که در سال 1384 زمانی که گمان می کرد ممکن است با شمار اندکی از آرا در انتخابات ریاست جمهوری پیروز شود، پیشاپیش برای توجیه موقعیت خود گفت:«با ده پانزده میلیون رأی هم می توان حکومت کرد»؟! واقعیت اما این است که بدون رأی هم می توان حکومت کرد! حتی فراتر از آن: اگر اکثریت رأی مخالف هم بدهند، باز هم می توان حکومت کرد!
*****
الاهه بقراط
www.alefbe.com
آتش مرداد را بر دل بهمن بزن!
در چهارسال گذشته هر بار من تیتر یکی از مقاله هایم را در مردادماه و همزمان با سالگرد انقلاب مشروطیت از شعر کوتاهی از رضا مقصدی، که بسی پیش از اینها «شاعر سبز» بود، به عاریت گرفتم: آتش مرداد را بر دل بهمن بزن!
و هر بار با توجه به نابسامانی های سیاسی واقتصادی کشور بر این نکته تأکید کردم که ایران چاره ای ندارد جز آنکه سرانجام بار انقلاب مشروطیت را به مقصد برساند و دریچه های آزادی و تجدد را که امروز با دمکراسی و حقوق بشر در همه عرصه های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی تعریف می شود، به روی ایرانیان بگشاید.
امیدوارم امسال آخرین باری باشد که این تیتر با شرایط ایران مطابقت می یابد چرا که گمان می کنم با آنچه در خرداد آغاز شد و در مرداد ادامه یافت، ایرانیان دیر یا زود پل صد ساله ای را که آنها را از قدیم به جدید می رساند، پشت سر خواهند نهاد.
ننگ سرکوب
شرایطی که هم اکنون بر ایران حاکم است، نمی تواند زمانی طولانی ادامه یابد. تاریخ یک فرصت سی ساله در اختیار کسانی نهاد که صد سال پیش به قصد مشروعه ساختن حکومت ایران در برابر هرگونه گرایش آزادیخواهانه و تجددطلبانه ایستادند و شکست خوردند تا آن را در موقعیت مناسب جبران سازند. مشروعه خواهان اما بنا بر سرشت آنچه از ان دفاع می کنند، یک بار دیگر محکوم به شکست بودند. اما باید شکست نخستین آنان را ارج نهاد چرا که اگر آنها صد سال پیش بر مشروطه خواهان پیروز می شدند، ایران هرگز فرصت نمی یافت چنان تغییراتی را در خود نهادینه کند که اسلامیست ها نتوانند یک حکومت طالبانی را بر آن تحمیل نمایند. آیا اینکه کسی اطاعت از احمدی نژاد را اطاعت از خدا قالب کند (مصباح یزدی) بسی فراتر از حکومت طالبانی نیست؟
حکومت اسلامی صد سال دیر به دنیا آمد. اما به نسبت این تولد دیررس، بیش از آنچه باید عمر کرده است و برای این عمر سی ساله از تحمیق جامعه تا تحریف تاریخ، از همدستی «روشنفکر» و «هنرمند» و «دانشمند» تا خواب و خیال احزاب و گروه های سیاسی، بهره برده است. تاوانش را اما مردم و کسانی پرداخته اند که هر بار به دست حکومت گرفتار آمدند. امروز تنها یک ابزار در اختیار جمهوری اسلامی باقی مانده است: سرکوب! خشونت عریان!
اگر بودند کسانی که تا کنون از مقایسه این رژیم ضدانسانی با رژیم هیتلر پروا می داشتند، لیکن صحنه هایی که از دادگاه های فرمایشی به نمایش در آمده ، مصاحبه های اجباری که از دستگیرشدگان پخش شده ، خبر تجاوز و شکنجه و نابودی دستگیرشدگان تا حد سوزاندن پیکر آنان و یا مدفون ساختن شان در زباله دانی، دیگر جایی برای تردید باقی نمی گذارد که اگر هیتلر و وفادارانش به هنگام شکست، دست به خودکشی زدند، زمامداران رژیم اسلامی در ایران وحشی تر از آن هستند که با عقب نشینی و یا از میان برداشتن خود، گذشته از آن که اعتقادشان ظاهرا جز برای عملیات انتحاری چنین اجازه ای را نمی دهد، دست از قدرت بشویند و آرزوی نمایندگی حکومت الله بر جهان را به گور ببرند.
درباره آنچه در زندانها بر سر مخالفان و دگراندیشان می رود تا آنها به جای افشای رژیم، به انکار خود بپردازند، بسیار گفته شده است. افسوس اما در این است که چرا برخی ساده دلانه همچنان چنگ در دامان جمهوری اسلامی زدند تا آن را به «راه راست» هدایت کنند و ندانستند از «صراط مستقیم» حکومت آن زمان که «اصلاح طلبان» مهم ترین نهادهای حکومتی را در دست داشتند، راه گریزی نبود چه برسد به آنکه جز دلخوشی رد شدن از صافی شورای نگهبان و مشارکت گسترده در ریاست جمهوری دهم چیزی برایشان باقی نمانده بود. پس قدرت رأی مردم چه؟! همان که می بینید.
دیدن چهره مغموم روزنامه نگاری مانند احمد زیدآبادی که حتی اگر با استدلالش موافق نبودید، ولی می ارزید که بخوانیدش، چرا که از تعصب به دور بود، بر این باور بود که عقل را راهنمای خود قرار داده است، با صداقت می نوشت، تلاش می کرد بی غرض و بی طرف باشد، تاجایی که می تواند همه زوایا را ببیند و در مختصرترین تفسیر، بیشترین مضمون را بگوید، آری، آن چهره مغموم در لباس متهم و بر صندلی مجرم، دردناک است. فاجعه است. همه آن چهره ها که برخی در بهت فرو رفته اند، غم انگیزند. بیهوده نیست که نمایش های تلویزیونی و دادگاه های رژیم چنان در میان مردم بی اعتبار است که اگر کسی حتی حقیقت را هم بگوید، هیچ کس باور نمی کند. این مرحله، یعنی بی اعتمادی مردم نسبت به رژیمی که باور خود را به آن از دست داده اند، نه آغاز سراشیب سقوط، بلکه نیمه راه آن است
چهره های مبهوت در دادگاه های اسلامی و صورت های تکیده در شوهای تلویزیونی در کنار سرکوب های خیابانی که در برابر چشم همگان صورت می گیرد و شکنجه و قتل و تجاوز که در پس دیوار زندان و خانه های امن انجام می شود، زمینه واقعی آغاز کار دولت دهم جمهوری اسلامی را تشکیل می دهد. به این همه باید ظرفیت اعتراضی را که سی سال است در جامعه انباشته شده است و هم چنین درگیری های درونی قبیله حاکم را افزود تا دریافت رژیم تا چه اندازه دچار تزلزل است. آن گروهی از نیروهای انتظامی و سپاه و بسیج و لباس شخصی و نیروهای امنیتی که علیه مردم وارد عمل شده و دست به جنایت می زند، در حقیقت در دفاع از گروه اندکی است که زمین زیر پایش هر روز بیش از روز پیش خالی می شود.
ولی این گروه اندک چگونه این چنین بر سرنوشت همه حاکم شد؟ مگر این خود رفسنجانی نبود که در سال 1384 زمانی که گمان می کرد ممکن است با شمار اندکی از آرا در انتخابات ریاست جمهوری پیروز شود، پیشاپیش برای توجیه موقعیت خود گفت:«با ده پانزده میلیون رأی هم می توان حکومت کرد»؟! واقعیت اما این است که بدون رأی هم می توان حکومت کرد! حتی فراتر از آن: اگر اکثریت رأی مخالف هم بدهند، باز هم می توان حکومت کرد!
وقتی هدف از حکومت، اجرای «الگوی جدید مردمسالاری الهی در جهان» و رسیدن به حکمفرمایی «حکومت عدل در سرتاسر دنیا» (احمدی نژاد در مراسم تنفیذ خود) باشد، آنگاه هیچ چیز، مطلقا هیچ چیز، نمی تواند مانع اراده گرایی کسانی شود که از ملغمه اعتقادی اسلام و ناسیونالیسم خود را در هیئت قهرمانان اسطوره ای می بینند: «ما از تبار رستم و فرهاد و آرشیم/ در خرمن سیاه اهریمن، سیاوشیم/ در انتظار رؤیت آن مهر آخرین/ در محمل سپیده، سپندی بر آتشیم». این «رباعی» سروده احمدی نژاد است که در مراسم تحلیف خود در مجلس شورای اسلامی خواند. چه تفسیر و حرفی می توان بر این «رباعی» افزود؟ وی همانجا خطاب به کشورهای غربی افزود: «شما نمی خواهید الگوی جدید مردمسالاری الهی در جهان مطرح شود و می خواستید با دخالت های خود نظر افکار عمومی جهان را از این دوران سقوط سرمایه داری منحرف کنید». ناسیونال اسلامیسم احمدی نژاد که ظاهرا ضدامپریالیست و ضدسرمایه داری نیز هست بیهوده سبب پیوند جمهوری اسلامی با نئونازی های اروپا و دولت های کمونیستی نشده است
کاش کسی، از جمله کسانی که امروز مورد حمله قرار گرفته اند، آن روزهایی که پایوران و مدافعان رژیم گذشته را تیرباران می کردند، و مجاهدین را به خاک و خون می کشیدند، و رهبران حزب توده ایران و کادرها و اعضای فداییان خلق و دیگر گروه های چپ را برخی به توبه وا می داشتند و برخی دیگر را به جوخه اعدام می سپردند، آری، کاش آنها سکوت نمی کردند. چرا سکوت؟ کاش تأیید نمی کردند. نه تنها تأیید، کاش نقشی در آن جنایات نمی داشتند تا امروز نسلی دیگر مجبور نشود تاوان آن سکوت ها و آن مشارکت ها را بپردازد. کاش قتل های دهه شصت، قتل های زنجیره ای، قتل های خارج از کشور را نادیده نمی گرفتند. چرا نادیده؟ کاش جزو آمرانش نمی بودند!
نه، سرنوشت زمامداران رژیم و اپوزیسیون قانونی اش بیش از آن در هم تنیده است که بتوان آن را از هم گسست. تنها یک پایداری بی همتا از سوی این اپوزیسیون می تواند این تنیدگی را از هم بگسلد و آنها را در کنار و همراه مردم قرار دهد. وگرنه پایداری مردم دیر یا زود، آتش مرداد مشروطه را بر دل سرمای بهمن انقلاب اسلامی خواهد افروخت
13 اوت 2009
|