شب بود بیابان بود زمستان بود بوران بود سرمای فراوان بود یارم در آغوشم هراسان بود از سردی افسرده و بیجان بود در فکر آن سیمین بر خوشگل از جسم و جان خود بودم غافل می کوشیدم بهرش از جان و دل می بردمش...
Saturday, October 3, 2009
Subscribe to:
Comment Feed (RSS)
|